eitaa logo
شعرهای بهجت فروغی مقدم
204 دنبال‌کننده
65 عکس
44 ویدیو
1 فایل
شعر
مشاهده در ایتا
دانلود
آرام بمانید؛ _که این، کارِ کمی نیست!_ تا قله این دامنه بیش از قدمی نیست بیدار بمانید که گهواره خواب است آن جاده که در رهگذرش پیچ وخمی نیست صد موج به راه افتد و صد سیل ببارد در کشتی نوحیم اگر، هیچ غمی نیست! سودی است شهادت که در آن نیست زیانی راهی است ره عشق که در آن عدمی نیست! صد شکر که از تازش طوفان حوادث برچهره معشوق نشان المی نیست در بارش باران شهاب شب آشوب صد شکر که بر ابرویت ای ماه خمی نیست آرام بمانید، _که این کار کمی نیست!_ آسوده؛ _که چون می گذرد_ هیچ غمی نیست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می رسد صوت اذانی با صدایی سوخته بین اردوگاهی از آواره هایی سوخته از لب گلدسته های پرپر آهی سوزناک می رسد بر گوش با "حی علایی" سوخته پهلوی تسبیح دانه دانه ای، مهر سکوت خورده بر سجاده ای با ربنایی سوخته! بین گندمزار آتش باد پرپر کرده است قاصدک های رها را در هوایی سوخته از شب شن های داغ و موج آتش مانده است بوسه هابی سوخته بر ماسه هابی سوخته آسمان تاریک و ماه آهسته دامن می کشد نرم و پاورچین به روی رد پایی سوخته بین اردوگاهی از آوارگان افتاده است برگی از تاریخ در جغرافیایی سوخته!
Khademe Vatan - Sadegh Atashi 320.mp3
9.16M
قطعه موسیقی خواننده و آهنگساز: سیدصادق آتشی تنظیم: یوسف جهانی شاعر: خانم بهجت فروغی مقدم تهیه شده در سیمای یزد گرما نمیشناخت و سرما نمیشناخت در رهگذار عشق سر از پا نمیشناخت @Sadeghatashi7
هدایت شده از بین الطّلوعین
هر لحظه امکان دارد آن زنجیر برگردد با قدرنشناسی همان تقدیر برگردد آن آتش پنهان شده در زیر خاکستر _آتشفشان_هرچند با تأخیر برگردد این روزها سرمایه‌ی ما سربلندی‌هاست هرگز نخواه آن مایه‌ی تحقیر برگردد غفلت نکن یک لحظه هم از آن خزان شاید ایندفعه با زور و زر و تزویر برگردد قحطی برای تو چه خوابی دیده گندمزار! بعد از فراوانی بگو تعبیر برگردد *** دنیا پر از نامردی و نامهربانی‌هاست ای وای اگر آن مهربانم دیر برگردد @zahra_sepahkar
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی محمدرضا طهماسبی در حسینیهٔ امام خمینی پیش از سخنرانی رهبر انقلاب سه‌شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳ 💚
ما قطره ای از بارش باران غدیریم وابسته ترین رود به جریان غدیریم ما شیعه عشقیم و در آن دم که بمیریم دلداده مولا و شهیدان غدیریم! هر جا که سقیفه ست،ابوبکر خلیفه ست ما پای علی(ع) در پی فرمان غدیریم از گردن ما می گذرد راه شهادت تا با رگ‌ غیرت سر پیمان غدیریم تنها نه همین شعر و غزلخوانی و شوریم تنها نه به دنبال چراغان غدیریم دنباله آن "ذبح عظیمی" که خدا گفت ما عید ضحاییم و به قربان غدیریم! ای ماه برآ از دل این برکه تاریک ما منتظر نیمه شعبان غدیریم! (1403)
در خود هزار بار قدم می‌زنم تو را وقتی که بی‌هوا به سرم می‌زنم تو را تو شعر می شوی و براین کاغذ سفید با جوهری سیاه قلم می‌زنم تو را مثل نفس به تک تک سلول‌های خویش نام تو را سپرده و دم می‌زنم تو را آه ای قرار قلب خرابم! مرا ببخش گاهی که بی‌قرار، به هم می‌زنم تو را من انتخاب خوب تو را رای می‌دهم در سرنوشت خویش رقم می‌زنم تو را!
چقدر بی تو در‌آرند خلق ادای تو را بلندگوها تقلیدی از صدای تو را! چقدر غنچه کند شاخه تا به یاد آرد برای باغچه لبخند با صفای تو را! نشسته منتظرت دشت لاله‌عباسی که روی سر بکشد عطری از عبای تورا! میان منظره ای از مناظرات هنوز کشیده اند وسط هر گروه، پای تو را! بیا که در دل بی تاب و تنگ کوچه ما هنوز هیچ کسی پر نکرده جای تو را! به جان هر که تو بسیار دوستش داری بیا به خانه‌ ما; من دلم هوای تو را....
هر چند در تعجیل خود تاخیرکرده بی شک دعا در حق او تاثیرکرده! باید صبوری کرد و راضی بود، راضی با آنچه با ما قسمت و تقدیر کرده! او خواب خوب خرمنی را خوشه‌خوشه با چشمهای سبز خود تعبیرکرده! با قطره قطره قطره‌های اشک‌هایش تسبیح دانه‌دانه‌ای تصویرکرده وقتی که ما از غار هجرانش د‌ر‌آییم دنیا به طرز تازه‌ای تغییرکرده! درلابه‌لای مردم این کوچه‌بازار آیا نگاهت در نگاهش گیر کرده؟
صبح صادق! بگردان ورق را پاک‌کن خون روی شفق را از سر قله‌ها پرده بردار آفتاب میان طبق را با صدای رسا ای موذن! د‌ربینداز گلبانگ حق را پر کن از حالت "احسن‌الحال" هر دل بی دماغ و دمق را! دست ما کاسه‌های سوال است رد نکن از درت مستحق را هدیه ده بر شب برکه ما ماه پیچیده در زرورق را راه، دور است و برده‌ست با خود خستگی از تن ما رمق را شب سحر شد، بیا تا بخوانیم "قل اعوذ برب الفلق" را!
لب را بگشا و عطر‌افشانی‌کن ما را به یکی‌دو‌شعر مهمانی‌کن دلهای گرفته را که بی‌دارویند ای طبع لطیف! شعردرمانی کن!
صد بار به در زدی ، جوابت‌کردم بیدار شدی در من و خوابت‌کردم در بین هزار شک و تردید آخر ای عشق! بیا که انتخابت کردم!
صبح‌ است و به سرخی غروب آمده‌است در سینه من به کوب‌کوب آمده‌است دل‌دل نکن و دست‌بجنبان ای عشق! تا پاسخ استخاره خوب آمده‌است!
40.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش جای این که روی بستری از پر بمیرم پخش بر بام بلند آسمان پرپر بمیرم! پیش از آن که نوشدم پاییز و‌خشکاندخزانم تا بهاری نوبرم، تا تازه ام، تا تر، بمیرم! بین دشت لاله های واژگون، گمنام و گلگون مثل سنگرساز سربازان بی سنگر بمیرم روز مرگ خویش سر بر گردن دریا گذارم از همه قوهای این دریاچه زیباتر بمیرم در میان آتشت صد بار اگر هم جان سپردم جامه جان را کشم بر جسم و باز از سر بمیرم آسمان افتاده تا اعماق در چشم عقابم عادت بال بلندم نیست در بستر بمیرم!
38.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ انتخاب خدا به مناسبت چهلم شهید رییسی 🖤 خواننده و آهنگساز: سیدصادق آتشی شاعر: رضا یزدانی تدوین: محمدحسین چهارمیرزایی باشگاه ترانه و موسیقی راه (واحد موسیقی حسینیه هنر ) @Sadeghatashi7
هدایت شده از بین الطّلوعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من یک زنم آزادی‌ام را دوست دارم ایرانی‌‌ام آبادی‌ام را دوست دارم هم مادر و مادربزرگم خانه‌دارند این شغل مادرزادی‌ام را دوست دارم ... در شهر، آزادی اسیر این و آن است در خانه‌ام آزادی‌ام را دوست دارم @zahra_sepahkar
💢 درد دل مردم درد دل مردم فشار اقتصادی‌ست بازارهای راکدِ رو به کسادی‌ست درد دل مردم جناح و دسته بازی ست دعوت به وحدت کردن و بی‌اتحادی‌ست! ایراد کار از فکرهای خشک و خسته است ایراد کار اندیشه‌های انجمادی‌ست اِشکال، دکّان‌داری و مردم‌فریبی‌ست اِشکال، بی‌برنامگی و بی‌سوادی‌ست مشکل، مسلمان‌های در ظاهر مسلمان! مشکل، تظاهر کردن و بی‌اعتقادی‌ست! مردم به رنگ سفره‌ی خود چشم دارند آمارها، ارقام‌ها، حرف زیادی‌ست! بیچاره بابایی که فرزندش سرِ سال دلواپس خودکار و کیف و جامدادی‌ست از دردِ مردم گفتن و بی‌درد بودن شوخی ندارد، حاصلش بی‌اعتمادی‌ست دوران پشت میز آسودن گذشته است دوران خاکی بودن و کار جهادی‌ست حلّال مشکل، "می‌توانیم" است و اخلاص حلّال مشکل، مردم و مردم‌نژادی‌ست راهی که خرّمشهرها در پیش دارد در امتداد جاده‌ی بی‌امتدادی‌ست..... @mehdi_jahandar
امام علی علیه‌السلام: 💠 بار خدايا ! تو مى‌‏دانى كه آنچه از ما سر زد، از سرِ قدرت‏‌طلبى، يا به دست آوردن چيزى از متاع بى‌‏ارزش دنيا نبود؛ بلكه براى اين بود كه نشانه‌‏هاى دينت را بازگردانيم و در شهرهايت، آبادانى پديدار سازيم تا بندگان ستم‏ديده‌‏ات در امنيّت باشند و احكام بر زمين مانده‌‏ات بر پا شوند. 📚نهج البلاغه خطبه۱۳۱ 🔶 @Nahj_Et
مسجدِ شهر بود شعبه ی رای پیرمردی عصا زنان آمد مادری دست کودکی در دست بین مردم در آن میان آمد پسری رای‌اولی با شوق آمد انجا شناسنامه به دست یک زن خانه دار با زنبیل بین آن صف به انتظار نشست دختری رو گرفته در چادر دختری شال صورتی بر سر آمدند و میان صف پیچید عطر گل‌های یاس و نیلوفر سرِ انگشت من نشانه گرفت جوهری را که رنگ آبی داشت جوهری را که رنگ زیبایش خبر از روزی آفتابی داشت در دل ازدحامی از مردم ورق سرنوشت در مشتم سر صندوق رای می رفتم صفی از مردم محل پشتم ماشه آماده شد،هدف معلوم خون خودکار روی کاغذ ریخت نام تو در میان برگه ی رای قطره‌قطره به اشک من آمیخت! یاد آن سرو ها که سر دادند پای این سررسید، افتادم یاد آزادگیِِ صد جانباز یاد صدها شهید افتادم! به دعای فرج شهادت داد سرِِ انگشت‌های جوهری‌ام باد تندی وزیده بود و زدم گره محکمی به روسری‌ام! وقت برگشت با خودم گفتم یعنی امروز روسپید شدم؟ ناگهان روی عکسِ دیواری چشم در چشمِ یک شهید شدم! صف مردم شلوغ تر شده بود کاسبی از سر دکان آمد خسته، اما امیدوار و صبور پیرمردی عصا زنان امد!
یوسفِ گم گشته بازآید به کنعان، غم مخور کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب باشد اندر پرده بازی‌هایِ پنهان غم مخور ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست، کـ‌آن را نیست پایان، غم مخور حال ما در فُرقت جانان و اِبرامِ رقیب جمله می‌داند خدایِ حالْ‌گردان غم مخور حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شب‌هایِ تار تا بُوَد وِردَت دعا و درس قرآن غم مخور!
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب باشد اندر پرده بازی های پنهان، غم مخور!
گرفتم دم،گرفتی دم،گرفتندآسمانها دم: چه کاری می کند،آری!چه کاری عشق با آدم! چه کاری می کند این بی امان باریدن باران چه کاری می کند این ناگهان لرزیدن پرچم همان کاری که در بین سراب و آب با هاجر همان کاری که در اعجاز نخل خشک با مریم صدای موج می آید به هر سویی تماشا کن چه‌مواج‌است‌این دریاچه‌جوشان‌است‌این زمزم رسیدند آسمانها پله پله تا ملاقاتش بیا بالا رویم از پله این نردبان با هم هزاران لاله سرمست اینجا پرپر افتاده ست هزاران شاخه نرگس، هزاران غنچه مریم! بیا بر کنج این دیوار سر بگذار، می بینی چه کاری می کند با آدم این باریدن نم نم دلم لرزید مثل بید از لرزیدن پرچم چه کاری می کند، آری! چه کاری عشق با آدم!
۹ ژوئیه،‏ ۱۰.۵۳.mp3
3.45M
گرفتم دم،گرفتی دم،گرفتندآسمانها دم: چه کاری می کند،آری!چه کاری عشق با آدم! چه کاری می کند این بی امان باریدن باران چه کاری می کند این ناگهان لرزیدن پرچم همان کاری که در بین سراب و آب با هاجر همان کاری که در اعجاز نخل خشک با مریم صدای موج می آید به هر سویی تماشا کن چه مواج است این دریا چه جوشان است این زمزم رسیدند آسمانها پله پله تا ملاقاتش بیا بالا رویم از پله این نردبان با هم هزاران لاله سرمست اینجا پرپر افتاده ست هزاران شاخه نرگس، هزاران غنچه مریم! بیا بر کنج این دیوار سر بگذار، می بینی چه کاری می کند با آدم این باریدن نم نم دلم لرزید مثل بید از لرزیدن پرچم چه کاری می کند، آری! چه کاری عشق با آدم!
یکی در مجلس یاد تو اشک‌ نم نم آورده یکی از سوز آهی بی امان بر لب دم آورده یکی بالای منبر روضه ای جانسوز می‌خواند یکی پامنبری‌های تو را دور‌هم آورده یکی در استکان‌ها_نذر کرده_چای می‌ریزد یکی با نیت خیرات، خرمای بم آورده صدایش را یکی در این میان خرج شما کرده یکی سینی‌به‌سینی چایی تازه‌دم آورده از این آتش که هردم شعله‌ورتر می‌شود داغش تعجب نیست گل بر گونه‌هایش شبنم آورده! برای پیشکش در پیشگاهت هر کلافی را که هر پیر و جوانی داشته بیش‌وکم آورده! یکی با سکه های اشک مهرت را خریدار است یکی از دار دنیا قالی ابریشم آورده یکی درباره تو شعرهایی محتشم دارد یکی هم مثل من در کار توصیفت کم آورده! محرم جمع کرده دور هم دلهای عالم را برای زخمها از اشک نم نم مرهم آورده همه آزادگان عالم از هر دین و آیین را حسین‌بن‌علی در سایه یک پرچم آورده! نخواهید از فرات آبی، که اینجا ساقی عطشان برای تشنگان دریابه ‌دریا زمزم آورده محرم‌یک‌فراخوان‌است،یک‌تجدید‌پیمان‌است که عهد بندگی را باز یاد آدم آورده!