ســپـیــده سر زده اما هــــنــوز بیدارم
از این سیاهی شبهای بیتو بیزارم
سمند خاطرهها نعل تازه بسته ولی
خدا کند که نتازد به جسم بیمارم
دوباره پلک چپم میپرد مرض دارد
نفوس بد زدنش داده است آزارم
چقدر پای دلت مانده این دل تنها
چقدر حال خوش از زندگی طلبکارم
همیشه زیر لبم زمزمه کنم این را
تو از کجای زمان آمدی به دیدارم؟
#لاله_ایمانی
دورترها
خانهای میبینم
آسمانش به خدا نزدیک است
دشتی از باغ شقایق دارد
که به امواج نسیم
در دل پنجره وقتی که تپش میگیرد
ضربانش پیداست
رقص گلهای بهاری غوغاست
#لاله_ایمانی
مادرم شاعر بود
عشق همسایهٔ دیواربهدیوار دلش
او حواسش به همه بود ولی
از خودش غافل بود
خانهٔ کوچک قلبش پر مهر
و نگاه سبزش
سر سجاده دعا تا میخواند
همهٔ پنجرهها رو به اجابت میشد
مادرم عاطفهاش در همه احوال هویدا میشد
#لاله_ایمانی
با بوسههای خود مرا دیوانه کردی
با هر تپش در قلب سردم خانه کردی
دنیای من همرنگ چشمان تو میشد
وقتی که با دستت سرم را شانه کردی
#لاله_ایمانی
بیقیدبودن در زمان را دوست دارم
با بودنت کل جهان را دوست دارم
دستم که در دست تو باشد در خیابان
حتی حسودیِ زنان را دوست دارم
#لاله_ایمانی