eitaa logo
مخاطب خاص 🇮🇷1403🇵🇸
382 دنبال‌کننده
24.8هزار عکس
28.5هزار ویدیو
39 فایل
هر آنچه که از فضای مجازی انتظار دارید را برایتان فراهم خواهیم ساخت. مطالب شامل سیاست،اقتصاد داخلی و بین الملل اهل بیت ، قرآن حدیث عترت واعظین و منبری ها غذایی و کشاورزی تعلیم و تربیت خانواده همیار کانال👇 @mojtabarahimi69 https://eitaa.com/savabaemal
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 تعریف می کرد تو حلب شبها با موتور حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش می رسوند . ما هر وقت می خواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش می رفتیم . یک شب که با حسن می رفتیم غذا به بچه هاش برسونیم . چراغ موتورش روشن می رفت . چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص ها بزنند . خندید من عصبانی شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو می زنند . دوباره خندید و گفت : مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روی خاکریز راه می رفت و تیر های رسام از بین پاهاش رد می شد ، نیروهاش می گفتن ، فرمانده بیا پایین ، تیر می خوری ، در جواب می گفت . اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده . حسن می خندید و می گفت نگران نباش اون تیری که قسمت من باشه ، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهای براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید . . راوی : 🥀🕊🌹
🌹🌴🥀🍀🥀🌴🌹 زغال ها گل انداخته بود، جوجه ها توی آبلیمو ،پیاز و زعفران حسابی قوام گرفته بود ، تا آمدم سیخ ها را بگذارم روی منقل، سروکله اش پیدا شد، من زودتر نماز خوانده بودم که نهار رو روبه راه کنم، پرسید : داری چیکار می کنی ، می بینی که می خواهم برای نهار جوجه بزنیم ! با این دود و دمی ڪه راه می اندازی اگه یه بچه دلش خواست چی ، اگه یه زن حامله هوس کرد چی ؟ مجبورمان کرد با دل گرسنه بند و بساط را جمع کنیم و برویم جای خلوط تر یک پارک جنگلی پیدا کردیم ، تک و توک گوشه کنار فرش انداخته بودند برای استراحت ، کسب تڪلیف ڪردیم که (آقا محسن اینجا مورد تأییده ؟)‌ با اجازه اش همان جا اتراق کردیم دور از چشم بقیه. 📚برشی از کتاب سربلند راوی : شادی روح و 🥀 🕊🌹
💠 در محضـــر شهیـــد.... ✍یک بار از من پرسید: چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میمانی؟ گفتم: از همان ابتدای زمانی ڪه حقوقم را میگیرم؛ منتظرم ڪه موعد بعدی پرداخت حقوق ڪی میرسه! 🍁آهی از سر حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را ڪه به خاطر مال دنیا و دنیا می کشند، ڪمی از آن را امام زمان(عج) می کشیدند ایشان تا حالا کرده بودند، امـام منتظـر نــدارد.😔 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 ماجرای خواب زیبای حکاک سنگ مزار رسول خلیلی اینو برای کسایی می گم تا حالا نشنیدن این ماجرا رو... این قضیه برای اسفند سال 1392 هست... این سنگی که می بینید سنگ مزار هستش که توسط خراطی حکاکی شده... صبح، روح اللہ ( برادر ) اومد دنبالم رفتیم منتظر شدیم حکاک اومد... یه نگاه به ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار کیه ؟ گفتیم چطور؟ گفت : اصلاً نمی‌دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم، دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین (علیه السلام) منو خواستن گفتن شما مأمور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی ما خشکمون زد... وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین (علیه السلام) آوردن و قراره برای یه نصب بشه حالش منقلب شد... سنگ مزاری که می توان گفت هدیه ای از جانب ، امام حسین (علیه السلام) بود . راوی :
نماز های واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید. خواهید دید که چگونه درهای رحمت الهی رو به روی شما باز خواهند شد. ➕
نماز های واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید. خواهید دید که چگونه درهای رحمت الهی رو به روی شما باز خواهند شد. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
⭐️ 🌹🕊 شهید جلیل خادمی 🌀 به روایت: همسر شهید خیلی دلم گرفته بود. به گلزار شهدا رفتم و خودم را روی سنگ مزارش انداختم و گفتم: جلیل! تحمل زخم زبانهای مردم را ندارم... 😔 برای من شاد کردن دل فاطمه مهم است و هدایای مردم برایم اصلا مهم نیست. خیلی گریه کردم و به او گفتم: روز تولد فاطمه کیک تولد می خرم و به خانه می روم و تو باید به خانه بیایی. 😭 روز بعد در بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد. جواب دادم. گفتند: یک سفر زیارتی سوریه به همراه فرزندان در هر زمانی که خواستید... 🥰 از خوشحالی گریه کردم. در راه برگشت به خانه آنقدر در چشمانم اشک بود که مسیر را درست نمی دیدم. یک روز تمام وسیله ها را جمع کردم و روز بعد حرکت کردیم. از هیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم زمانی که به سوریه رسیدم یادم آمد که تولد فاطمه چهارشنبه است. بدون اینکه به من بگویند حرم حضرت رقیه (س) را تزئین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن گرفتند. شروع سه سالگی فاطمه خانم در کنار سه ساله امام حسین (ع) یک آرزوی بزرگی برای من بود. 🥹 ‎‎‌‌‎‎‌‌‎─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂کفشداری شهید مدافع حرم نوید صفری در حرم خانم حضرت رقیه سلام الله علیها🍂 💮پنجشنبه و یاد شهدا.... 🥀 🥀 🚩کانال مخاطب خاص1401در ایتا 👇 https://eitaa.com/savabaemal 🚩کانال مخاطب خاص 1401در سروش 👇 splus.ir/savabaemal
خانه‌ای که عطر و بوی حسینی داشت 🔹شهید محمد حسین محمد خانی در دوران دانشجوئی‌اش در یزد خانه کوچکی را اجاره کرد. خانه‌ای که به خاطر عشق او به سیدالشهدا(ع) تبدیل به حسینیه شد و با پرچم و کتیبه‌های «یا حسین(ع)» و «یا اباالفضل»، محلی برای برپایی هیئت شد. بعد از مدتی محمدحسین با چند تن از دوستان دانشجوی خود هیئت «علمدار حسین(ع)» را پایه‌گذاری کردند که برنامه‌هایش در خانه خودش برگزار می‌شد.
💠 در محضـــر شهیـــد.... ✍یک بار از من پرسید: چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میمانی؟ گفتم: از همان ابتدای زمانی ڪه حقوقم را میگیرم؛ منتظرم ڪه موعد بعدی پرداخت حقوق ڪی میرسه! 🍁آهی از سر حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را ڪه به خاطر مال دنیا و دنیا می کشند، ڪمی از آن را امام زمان(عج) می کشیدند ایشان تا حالا کرده بودند، امـام منتظـر نــدارد.😔 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷واکنش فرزند شهید زاهدی به شهادت پدرش 🔹فرزند شهید زاهدی: پدرم موقع رفتن به سوریه به ما نصیحت می‌کرد، انگار می‌دانست آخرین بار است که به سوریه می‌رود. 🔹برادر شهید زاهدی: شهید زاهدی هنگام رفتن به سوریه گفت پیروزی جریان مقاومت نزدیک است. 🌹 سلام بر شهدا یادشان گرامی راهشان پررهرو 📿۳۱۳✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ بحَقّ علی(ع)✨ 🇮🇷یابقیةالله ┄┅┅٭✨یاعلی(ع)🥀✨٭┅┅┄
شهیدی که حضرت زینب از او راضی بود 🔹یکی از عادت‎های شهید افشین ذورقی اهمیت به تلاوت قرآن به ویژه در شب‎های پنج‎شنبه بود فرقی نمی‎کرد این شب در محل کار، مأموریت و یا در منزل باشند؛ به‌عنوان مثال اگر نیمه‎شب از مأموریت بر می‎گشت وقتی همسرش می‎خواست برایش شام یا چای ببرد می‎گفت اول قرآنم را بیاورید. تا زمانی‎که یک سوره یا صفحه از قرآن را تلاوت نمی‎کرد امکان نداشت لب به غذا بزند چون معتقد بود شب‎های جمعه اموات منتظرند. 🔹یکی از همرزمان شهید ذورقی می‎گفت: " ۵ الی  ۶ ساعت قبل از شهادتش ایشان را دیدم گفتم : تو شبانه‎روز در حال خدمت و جهاد هستی باید مزدت شهادت باشد اگر شهادت نصیبت نشود یعنی اینکه ناخالصی در شما وجود دارد. همرزمش می‎گفت پس از این حرفم شهید ذورقی خیلی آرام گفت:  برای شهادت به اینجا نیامدم برای خدمت و جهاد آمدم اینجا باید طوری جهاد کرد که خداوند و حضرت زینب (س) از ما راضی باشند. همرزمش می‎گفت: وقتی چند ساعت بعد خبر شهادتش از بی‎سیم اعلام شد از حرفم پشیمان شدم و گفتم خدایا با این کارت می‎خواستی به من ثابت کنی که این بنده‎ات ناخالصی ندارد."