#داستان_نماز
🍎 خوش گذشت؛ اما ... 🍎
❇️ تازه از سفر برگشته بود. هر چه فكر می كرد، زیانی در این سفر نمی دید. هم خوش گذشته بود و هم سود سرشاری از این سفر تجاری برده بود.
❇️ ـ پس چرا #امام_صادق (علیه السلام) به من گفت نرو، زیان می كنی؟ سفر از این سودمندتر؟
كوچه های مدینه را یك یك پشت سر گذاشت تا به درِ خانه امام(علیه السلام) رسید. بر در كوبید و كسی در را باز كرد.
❇️ داخل شد و نزد امام (علیه السلام) نشست. آنچه در سفر بر او گذشته بود، گفت؛ خصوصا از سودهایی كه نصیبش شده بود. هنگام خداحافظی، گفت:
❇️ ـ پیش از سفر، خدمت شما رسیدم و درباره این سفر با شما مشورت كردم. مرا از رفتن نهی كردید و فرمودید: این مسافرت برای تو زیان دارد. اكنون هر چه می نگرم، زیانی نمی بینم.
❇️ امام (علیه السلام) فرمود: آیا به یاد داری كه یكی از منازل راه، چنان خسته بودی كه خوابیدی و تا خورشید ندمید، بیدار نشدی؟
ـ آری، به یاد دارم. آن روز نماز صبحم قضا شد.
❇️ ـ به خدا سوگند كه اگر این سفر، همه دنیا را هم نصیب تو می كرد، سود آن كمتر از زیانی است كه فوت #نماز بر تو وارد كرد. (جهاد با نفس، ج ۱، ص ۶۶)
📚 رضا بابایی ؛ نماز در حكایت ها و داستان ها ؛ ص 74.
#داستان_نماز
🌳 راز تشرف محضر امام زمان علیه السلام 🌳
💠 آیت الله مرتضی حائری ـ پسر آیت الله عبدالکریم حائری یزدی ـ رضوان الله علیهما میگوید: به من گفتند که یک سرهنگی است که در یک پیشامدی خدمت #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف شرفیاب شده است.
💠 این سرهنگ قبل از انقلاب بازنشسته و در قم ساکن شده بود. [چون] من آدم دیرباوری هم هستم! آدرس خانه او را گرفتم. رفتم ببینم آیا واقعیت دارد یا ندارد و اگر واقعیت دارد، رمز این که این توفیق را پیدا کرده است چیست؟
💠 منزل او را پیدا کردم. یک مقدار گفت و گو کردیم. از همان معاشرتی که با او داشتم یقین کردم که آدم دروغگویی نیست.
از او سؤال کردم: رمز این که این توفیق بزرگ نصیب شما شده چیست؟
💠 گفت: من فکر میکنم رمز این که توفیق فوق العاده ای پیدا کردم دو چیز است؛ یکی این که در هر شرایطی بودم، به خصوص در آن زمان که در ارتش شاهنشاهی به #نماز اهمیت نمیدادند، گاهی هم مسخره میکردند، در مأموریت ها، جاهای مختلف سعی میکردم نماز اول وقت خود را ترک نکنم.
💠 دوم این که در طول زندگی خود سعی کردم به کسی ظلم نکنم؛ به همسر، به پدر، مادر، دوست، فامیل، همسایه، به یک سرباز، و به سربازهایی که در اختیار من هستند، زور نگویم، اجحاف نکنم، تبعیض قائل نشوم.
📚 زیبایی های نماز ؛ استاد فرحزاد ؛ خلاصه ای از صفحه 120.
🌳 پاداش آموزش نماز 🌳
🥀 یکی از دوستان #شیخ_رجبعلی_خیاط نقل می کند که ایشان فرمود:
«در مسجد جمعه تهران شب ها می نشستم و حمد و سوره مردم را درست می کردم، شبی دو بچه با هم دعوا می کردند،
🥀 یکی از آنها که مغلوب شد برای اینکه کتک نخورد آمد پهلوی من نشست،
من از فرصت استفاده کردم و حمد و سوره اش را پرسیدم و این کار آن شب همه وقت مرا گرفت.
🥀 شب بعد درویشی نزد من آمد و گفت : من علم کیمیا، سیمیا، هیمیا و لیمیا دارم و آمادهام به شما بدهم، مشروط به اینکه ثواب کار دیشب خود را به من بدهی!
🥀 به او پاسخ دادم: نه اگر اینها به درد میخورد به من نمی دادی!!»
📚 کیمیای محبت، محمدی ری شهری، صفحه ۴7.
#داستان_نماز
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید
#داستان_نماز
❤️ اثر لقمه حرام در دوری از #نماز ❤️
🔸 خداوند متعال در سوره مومنون آیه ۵۱ به پیامبران علیهم السلام دستور میدهد: از غذای پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید. «يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا».
🔹 از مرحوم محدّث قمی نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است.
🔸 با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای #نماز_شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود.
🔹 خیلی ناراحت شدم. عجب! آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟
با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود
🔸 بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟... گفتم: شاید به خاطر شام دیشب بوده است.
صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود!؟ قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بانک بعدازظهر است. من نفهمیدم یعنی چه؟
🔹 بعد ادامه داد: بانک ها قبل از ظهر، ربا میدهند، این آقا بعدازظهر ربا می دهد.
من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفره او نشاندی. چرا این کار را کردی؟ به من خدمت کردی!؟ این مهمان نوازی بود؟
🔸 ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمیتوانستم خوب برای نماز شب برخیزم. تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم.
🔹 به [همین جهت] ما میگویند، اگر میخواهید صالحُ العَمل باشید، غذایتان را پاک کنید.
📚 هشت گام تا حضور قلب ؛ اصغر آیتی و حسن محمودی ؛ صفحه ۶۹.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
3.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_نماز
◾️ آخرین ساعات زندگی حضرت زهراء ◾️
#استاد_بهشتی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#داستان_نماز
☀️ نماز تاریخی ☀️
🔸 من و داوود به یکی از پادگان های بعقوبه منتقل و هر کدام در یک سلول انفرادی زندانی شدیم. از صبح دست هایمان را از پشت بسته بودند. دیگر کمرمان خشک شده بود.
🔹 درد در تمام بدنم می پیچید. سعی می کردم کمرم را راست کنم تا کمتر درد بکشم؛ ولی بی فایده بود. دست و چشم بسته مانده بودم بدون این که بدانم کجا هستم.
🔸 اول که وارد سلول شدم به لولای در تکیه دادم و دور تا دور اتاق را با دست کشیدن به دیوار، ورانداز کردم؛ اتاقی بود به اندازه ی دو در سه متر. نیش های پی در پی پشه ها اعصابم را خرد کرده بود.
🔹 در فصل پاییز و هوای شرجی عراق و هوای دم کرده ی سلول، حسابی عرق کرده بودم. با زحمت کفشِ کتانی را از پا درآوردم. خواستم #نماز بخوانم؛ اما وضو که هیچ، تیمم هم نمی توانستم بکنم.
🔸 سمت #قبله را هم که در آن سلول تاریک نمی توانستم پیدا کنم. خود را کنار دیوار کشاندم و به موازات آن ایستادم و نماز مغرب و عشا را خواندم.
🔹 آن نماز برایم نمازی تاریخی بود؛ نمازی با دستانی که از پشت بسته بودند و چشمانی بسته، بدون تیمم و وضو و با آن همه دردسر، بی آن که سمت قبله را بدانم.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 34، خاطرهی حسن حسن شاهی.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
12.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_نماز
💥 بالاترین عذاب 💥
#استاد_بیاتی