eitaa logo
روابط عمومی عقیدتی سیاسی شهرستان سوادکوه
112 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
37 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بعد از مرگ آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می‌آمد، شروع کرد به تعریف کردن: وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور وحشتناک! به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود! بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد. بدجوری احساس بی‌کسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من می‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزدیکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند. راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید. وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگریستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم. آقای حائری! شما 38 مرتبه به زیارت من آمدید من هم 38 مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود 37 بار دیگر هم خواهم آمد.. 📗ناقل آیت‌الله العظمی سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی(ره) ~~~~
10.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 رهبر انقلاب: خصوصیات شهید سلیمانی را خصوصیات ماورایی نکنید | اینجور نباشد که تصور شود جایگاهی دست نیافتنی داشته
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
احسنت بر سازنده ی این فیلم زمان فیلم ۵:۱۵ است. توصیه میکنیم ده و نیم دقیقه وقت بگذارید و فیلم را دوبار پشت سرهم تماشا کنید. ایکاش می شد، صداوسیما بجای تبلیغات چای عالی، شهر فرش، و امثالهم این کلیپ رو هر روز و شب پخش می کرد و مردم را روشن مینمود. احسنت بر سازنده ی این فیلم زمان فیلم ۵:۱۵ است. توصیه میکنیم ده و نیم دقیقه وقت بگذارید و فیلم را دوبار پشت سرهم تماشا کنید. ایکاش می شد، صداوسیما بجای تبلیغات چای عالی، شهر فرش، و امثالهم این کلیپ رو هر روز و شب پخش می کرد و مردم را روشن مینمود. 👏👏 حیدر حیدر 👏👏 حیدر حیدر 👏👏 👏👏حیدر حیدر 👏👏 حیدر حیدر 👏👏
💢پیمان طالبی گوینده و مجری به مناسبت سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی به مزار سردار رفته و به یاد حاج قاسم در صفحه خودش استوری گذاشته بود که با حمله شدید برعندازان و منافقان روبرو شده
من آن زمان پول نداشتم اتاقی را اجاره کنم و خوابگاه هم از طرف دانشگاه به من داده نشده بود. حمیدرضا به همکلاسی‌اش گفته بود خانه اجاره‌ای من اتاق زیاد دارد تو هم بیا در یکی از اتاق‌ها بنشین. دوستش می‌گفت من سه ماه در خانه حمیدرضا زندگی کردم بدون اینکه مبلغی اجاره بدهم. حتی یک‌بار از من نخواست که تو هم بیا غذا درست کن یا اتاق‌ها را جارو کن. می‌گفت در مدت این سه ماه حمیدرضا کاری از من در خواست نکرد و خیلی برادرانه از من مراقبت کرد. من کم و کسری در آن مدت که پیش حمیدرضا بودم احساس نکردم راوی : دوست شهید ☘️ شهید حمیدرضا الداغی متولد سال ۱۳۵۶ و اهل شهر سبزوار استان خراسان رضوی بود. در ساعت ۹ شب ، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ در حالی که منتظر برگشت  دخترش از کلاس بود؛ با مشاهده «مزاحمت چند مرد جوان برای یک دختر» با آن‌ها درگیر شد و بر اثر اصابت ضربات چاقو به شهادت رسید "🕊🌸"