📚 حکایتی از کتاب #داستان_راستان
خواهش دعا
شخصي باهيجان و اضطراب، به حضور امام صادق (ع) آمد و گفت: درباره من دعايي بفرماييد تا خداوند به من وسعت رزقي بدهد، كه خيلي فقير و تنگدستم.
امام:هرگز دعا نميكنم.
-چرا دعا نميكنيد؟!
-براي اينكه خداوند راهي براي اينكار معين كرده است. خداوند امر كرده كه روزي را پِي جويي كنيد، و طلب نماييد، اما تو مي خواهي در خانه خود بنشيني و با دعا روزي را به خانه خود بكشاني!
🕌 آستانمقدسسیدانالکریمان(ع)
📍 اصفهان-امامزاده ابراهیم(نرمی)
✅ @Sayedalkarim
حکایتی از کتاب #داستان_راستان
همسفر حج
مردي از سفر حج برگشته، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را براي امام صادق تعريف مي كرد، مخصوصا يكي از همسفران خويش را بسيار مي ستود كه، چه مرد بزرگواري بود، ما به معيّت همچو مرد شريفي مفتخر بوديم.
يكسره مشغول طاعت و عبادت بود، همين كه در منزلي فرود مي آمديم او فورا به گوشه اي ميرفت، و سجاده خويش را پهن مي كرد، و به طاعت و عبادت خويش مشغول مي شد.
امام : پس چه كسي كارهاي او را انجام مي داد و كه حيوان او را تيمار مي كرد؟
- البته افتخار اين كارها با ما بود. او فقط به كارهاي مقدس خويش مشغول بود و كاري به اين كارها نداشت.
- بنابر اين همه شما از او برتر بوده ايد.
🕌 آستانمقدسسیدانالکریمان(ع)
📍 اصفهان-امامزاده ابراهیم(نرمی)
✅ @Sayedalkarim
حکایتی از کتاب #داستان_راستان
🔸 غذاي دسته جمعي
همين كه رسول اكرم و اصحاب و ياران از مركبها فرود آمدند، و بارها را بر زمين نهادند، تصميم جمعيت براين شد كه براي غذا گوسفندي را ذبح و آماده كنند.
يكي از اصحاب گفت : سر بريدن گوسفند با من.
ديگري : كندن پوست آن بامن.
سومي : پختن گوشت آن بامن.
چهارمي:...
رسول اكرم : جمع كردن هيزم از صحرا بامن.
جمعيت : يا رسول الله شما زحمت نكشيد و راحت بنشينيد، ما خودمان با كمال افتخار همه اينكارها را ميكنيم.
رسول اكرم : ميدانم كه شما ميكنيد، ولي خداوند دوست نمي دارد بندهایش را در ميان يارانش با وضعي متمايز ببيند كه، براي خود نسبت به ديگران امتيازي قائل شده باشد.
سپس به طرف صحرا رفت و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد.
🕌 آستانمقدسسیدانالکریمان(ع)
📍 اصفهان-امامزاده ابراهیم(نرمی)
✅ @Sayedalkarim
حکایتی از کتاب #داستان_راستان
💠 مسيحي و زره علي (ع)
در زمان خلافت علي - عليه السلام - در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندي در نزد يك مرد مسيحي پيداشد. علي او را به محضر قاضي برد، و اقامه دعوي كرد كه : اين زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به كسي بخشيده ام. و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته ام . قاضي به مسيحي گفت : خليفه ادعاي خود را اظهار كرد، تو چه مي گويي؟
او گفت: اين زره مال خود من است، و در عين حال گفته مقام خلافت را تكذيب نميكنم(ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد)
قاضي رو كرد به علي و گفت : تو مدعي هستي و اين شخص منكر است، علي هذا بر تو است كه شاهد بر مدعاي خود بياوري.
علي خنديد و فرمود : قاضي راست مي گويد، اكنون مي بايست كه من شاهد بياورم، ولي من شاهد ندارم.
قاضي روي اين اصل كه مدعي شاهد ندارد، به نفع مسيحي حكم كرد، و او هم زره را برداشت و روان شد.
ولي مرد مسيحي كه خود بهتر ميدانست كه زره مال كي است، پس از آنكه چند گامي پيمود وجدانش مُرتَعِش شد و برگشت، گفت : اين طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهاي بشر عادي نيست، از نوع حكومت انبياست و اقرار كرد كه زره از علي است.
طولي نكشيد او را ديدند مسلمان شده، و با شوق و ايمان در زير پرچم علي در جنگ نهروان ميجنگد
🕌 آستانمقدسسیدانالکریمان(ع)
📍 اصفهان-امامزاده ابراهیم(نرمی)
✅ @Sayedalkarim
حکایتی از کتاب #داستان_راستان
💠 مستمند و ثروتمند
رسول اكرم (ص) طبق معمول، در مجلس خود نشسته بود. ياران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگين انگشتر در ميان گرفته بودند.
در اين بين يكي از مسلمانان - كه مرد فقير ژنده پوشی بود - از در رسيد. و طبق سنت اسلامي - كه هر كس در هر مقامي هست، همين كه وارد مجلسي می شود بايد ببيند هر كجا جای خالی هست همانجا بنشيند، و يک نقطه مخصوص را به عنوان اين كه شأن من چنين اقتضا مي كند در نظر نگيرد - آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه ای جايی خالی يافت، رفت و آنجا نشست. از قضا پهلوی مرد متعين و ثروتمندی قرار گرفت. مرد ثروتمند جامه های خود را جمع كرد
و خودش را به كناری كشيد، رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت: ترسيدي كه چيزي از فقر او به تو بچسبد؟!
- نه، يا رسول الله!
- ترسيدي كه چيزي از ثروت تو به او سرايت كند؟
- نه، يا رسول االله !
- ترسيدي كه جامه هايت كثيف و آلوده شود؟
- نه يا رسول االله !
- پس چرا پهلو تهی كردی و خودت را به كناری كشيدی؟
- اعتراف مي كنم كه اشتباهی مرتكب شدم و خطا كردم. اكنون به جبران اين خطا و به كفاره اين گناه حاضرم نيمی از دارايی خودم را به اين برادر مسلمان خود كه درباره اش مرتكب اشتباهی شدم ببخشم؟
مرد ژنده پوش : ولی من حاضر نيستم بپذيرم.
جمعيت: چرا؟
- چون می ترسم روزی مرا هم غرور بگيرد، و با يک برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بكنم كه امروز اين شخص با من كرد.
🕌 آستانمقدسسیدانالکریمان(ع)
📍 اصفهان-امامزاده ابراهیم(نرمی)
✅ @Sayedalkarim
حکایتی از کتاب #داستان_راستان
💠ابن سينا و ابن مسكويه
ابوعلي بن سينا، هنوز به سن بيست سال نرسيده بود، كه علوم زمان خود را فرا گرفت، و در علوم الهي و طبيعي و رياضي و ديني زمان خود سر آمد عصر شد. روزي ابن سینا به مجلس درس ابن مسكويه، دانشمند معروف آن زمان، حاضر شد. با كمال غرور گردويي را به
جلو ابن مسكويه افكند و گفت :
مساحت سطح اين را تعيين كن.
ابن مسكويه جزوه هايي از يك كتاب، كه در علم اخلاق و تربيت نوشته بود ( كتاب طهارش الاعراق)، به جلو ابن سينا گذاشت و گفت : تو نخست اخلاق خود را اصلاح كن تا من مساحت سطح گردو را تعيين كنم، تو به اصلاح اخلاق خود محتاج تري از من به تعيين مساحت سطح اين گردو.
بوعلي از اين گفتار شرمسار شد، و اين جمله راهنماي اخلاقي او در همه عمر قرار گرفت.
🕌 آستانمقدسسیدانالکریمان(ع)
📍 اصفهان-امامزاده ابراهیم(نرمی)
✅ @Sayedalkarim
حکایتی از کتاب #داستان_راستان
💠 مرد شامي و امام حسين
شخصي از اهل شام، به قصد حج يا مقصد ديگر به مدينه آمد. چشمش افتاد به مردي كه در كناري نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسيد : اين مرد كيست؟ گفته شد : حسين بن علي بن ابيطالب است . سوابق تبليغاتي عجيبي كه در روحش رسوخ كرده بود، موجب شد كه ديگ خشمش به جوش آيد و قربة الي الله آنچه می تواند سبّ و دشنام
نثار حسين بن علي بنمايد. همين كه هر چه خواست گفت و عقده دل خود را گشود، امام حسين بدون آنكه خشم بگيرد و اظهار ناراحتي كند، نگاهي پر از مهر و عطوفت به او كرد، و پس از آنكه چند آيه از قرآن - مبني بر حسن خلق و عفو و اغماض - قرائت كرد به او فرمود : ما براي هر نوع خدمت و كمك به تو آماده ايم. آنگاه از او پرسيد : آيا از اهل شامي؟
جواب داد: آري .
فرمود : من با اين خلق و خوي سابقه دارم و سر چشمه آن را ميدانم. پس از آن فرمود : تو در شهر ما غريبي، اگر احتياجي داري حاضريم به تو كمک دهيم، حاضريم در خانه خود از تو
پذيرايي كنيم. حاضريم تو را بپوشانيم، حاضريم به تو پول بدهيم.
مرد شامي كه منتظر بود با عكس العمل شديدي برخورد كند، و هرگز گمان نمي كرد با يک همچو گذشت و اغماضي روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت: آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته ميشد و من به زمين فرو ميرفتم، و اين چنين نشناخته و نسنجيده گستاخي نميكردم. تا آن ساعت براي من، در همه روي زمين كسي از حسين و پدرش مبغوض تر نبود، و از آن ساعت بر عكس، كسي نزد من از او و پدرش
محبوب تر نيست.
🕌 آستانمقدسسیدانالکریمان(ع)
📍 اصفهان-امامزاده ابراهیم(نرمی)
✅ @Sayedalkarim
حکایتی از کتاب #داستان_راستان
💠 گوش به دعای مادر
در آن شب، همهاش به كلمات مادرش - كه در گوشهاي از اطاق رو به طرف قبله كرده بود - گوش ميداد. ركوع و سجود و قيام و قعود مادر را در آن شب، كه شب جمعه بود، تحت نظر داشت. با اينكه هنوز كودك بود، مراقب بود ببيند مادرش كه اين همه درباره مردان و زنان مسلمان دعاي خير ميكند، و يك يك را نام ميبرد و از خداي بزرگ براي هر يك از آنها سعادت و رحمت و خير و بركت مي خواهد، براي شخص خود از خداوند چه چيزي مسألت ميكند؟ امام حسن آن شب را تا صبح نخوابيد، و مراقب كار مادرش، صديقه مرضيه (س) بود. و
همه اش منتظر بود كه ببيند مادرش درباره خود چگونه دعا مي كند، و از خداوند براي خود چه خير و سعادتي مي خواهد؟ شب صبح شد و به عبادت و دعا درباره ديگران گذشت. و امام حسن، حتي يك كلمه نشنيد كه مادرش براي خود دعا كند. صبح به مادر گفت: مادر جان! چرا من هر چه گوش كردم، تو درباره ديگران دعاي خير كردي و درباره خودت يك كلمه دعا نكردي؟ مادر مهربان جواب داد: پسرک عزيزم! اول همسايه، بعد خانه خود.
🕌 آستانمقدسسیدانالکریمان(ع)
📍 اصفهان-امامزاده ابراهیم(نرمی)
✅ @Sayedalkarim
حکایتی از کتاب #داستان_راستان
💠 خواب وحشتناك
خوابي كه ديده بود او را سخت به وحشت انداخته بود. هر لحظه تعبيرهاي وحشتناكي به نظرش ميرسيد. هراسان آمد به حضور امام صادق و گفت: خوابي ديده ام.
خواب ديدم مثل اينكه يك شبح چوبين، يا يك آدم چوبين، بر يك اسب چوبين سوار است، و شمشيري در دست دارد، و آن شمشير را در فضا حركت ميدهد. من از مشاهده آن بينهايت به وحشت افتادم، و اكنون ميخواهم شما تعبير اين خواب مرا بگوييد.
امام : حتما يك شخص معيني است كه مالي دارد، و تو در اين فكري كه به هر وسيله شده مال او را از چنگش بربايي. از خدايي كه تو را آفريده و تو را ميميراند، بترس و از تصميم خويش منصرف شو.
- حقا كه عالم حقيقي تو هستي، و علم را از معدن آن به دست آوردهاي. اعتراف ميكنم كه همچو فكري در سر من بود، يكي از همسايگانم مزرعه اي دارد، و چون احتياج به پول پيدا كرده ميخواهد بفروشد، و فعلا غير از من مشتري ديگري ندارد. من اين روزها همه اش در اين فكرم كه از احتياج او استفاده كنم، و با پول اندكي آن مزرعه را از چنگش بيرون بياورم.
🕌 آستانمقدسسیدانالکریمان(ع)
📍 اصفهان-امامزاده ابراهیم(نرمی)
✅ @Sayedalkarim