#بهونه
#حکایت_پدرسوخته_کلاهت_کو
می گویند روزی سلطان جنگل (شیر) قصد کرد که یک ماه به خود استراحت داده و رتق و فتق امور را به دست یکی از ضعیف ترین حیوانات جنگل (خرگوش) بسپارد.
این بود که طی یک اعلان عمومی خرگوش را به جانشینی خود برگزید و رفت. خرگوش که از دست روباه حسابی شکار بود؛ فردای آنروز دستور داد تا او را به نزدش بیاورند.
تا چشم خرگوش به روباه افتاد پرسید: پدر سوخته!! کلاهت کو؟! روباه جواب داد: من که کلاه ندارم! خرگوش با شنیدن این پاسخ دستور داد روباه را حسابی کتک بزنند! این ماجرا یک هفته ادامه پیدا کرد. روباه که دیگر نایی برایش نمانده بود، نالان و گریان پیش سلطان اصلی جنگل رفت و شرح ماوقع گفت. شیر، خرگوش را فراخواند و گفت: این چه کاری است که با روباه می کنی؟ اگر هم می خواهی به او گیر بدهی حداقل منطقی باش. مثلا از فردا بگو برایت سیگار کنت بخرد. اگر پایه کوتاه خریده بود، تو بگو من پایه بلند می خواستم. چرا کوتاه خریدی؟ و دستو بده او را کتک بزنند. آره جانم. منطقی باش!
خرگوش این پند را نصب العین کرد و دوباره راهی جنگل شد. از فردای آنروز به مدت یک هفته دوباره روباه بخت برگشته به دلیل خریدن پایه کوتاه به ظاهر اشتباه کتک خورد.
سرانجام روباه که دید خرگوش و شیر با هم هماهنگی کامل دارند با خودش فکر کرد که باید به آنها رکب بزند. این بود که فردای آنروز که برای خرید سیگار رفت از هر نوع یک بسته خرید.
وقتی به محضر خرگوش احضار شد در حالی که بسیار خوشحال بود منتظر خواسته ی خرگوش ماند. خرگوش گفت: سیگار کنت پایه کوتاه بده. روباه داد! خرگوش گفت: پایه بلند میخواستم . روباه داد و ...
در انتها خرگوش که دید راهی برای گیر دادن و کتک زدن روباه ندارد با عصبانیت گفت: پدرسوخته! پس کلاهت کو؟!
✍دیده بان
🆔 @sayyas