eitaa logo
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
464 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
572 ویدیو
49 فایل
أَحْبِـبْ مَـنْ شِئْـتَ فَإِنَّـڪَ مُفـٰارِقُہُ |²💚 °°° •| اینجا دین رو شیرین یاد می‌گیریم و از اون لذت می‌بریم |• ارتباط با مدیر کانال: 🆔 @shahid_e_shahadat69 بین‌خودمون‌میمونه👇🏻👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16314756982702
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت_عاشورا.pdf
253.3K
📖 با متنی زیبا و خواندنی ویژه •°🥀 . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
📚 هر روز یڪ نڪتہ ناب تفسیرے #تفسیر↫ذلِكَ‌الْکِتابُ‌لارَیْبَ‌فِیهِ‌هُدیً‌لِلْمُتَّقِینَ²♥🌿 . °↞ مُرا
📚 هر روز یڪ نڪتہ ناب تفسیرے ↫الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ³♥🌿 . °↨° ڪَسانۍ هستند ڪِه به غیب ایمان دارَند و نَماز را به پاۍ مۍ دارَند و از آنچِه به آنان روزی داده ایم،اِنفاق مۍڪُنند.. . °↨° قُـرآن،هستۍ را به دو بَخش تقسیم مۍڪند:عالم غَیب عالم شهود.متّقین به ڪُلّ هستۍ ایمان دارند،ولۍ دیگران تَنها آنچه را قبول مۍڪُنند ڪه برایشان مَحسوس باشد. . °↨° حَتّۍ توقّع دارند ڪه خُـدا را با چِشم ببینند و چون نِمۍ بینند،به او ایمان نِمۍ آورند. چنانڪه بَرخۍ به حضرت موسۍٰ گفتند: ما هرگز بِه تو ایمان نمۍ آوریم،مَگر آنڪه خُداوند را آشڪارا مُشاهده ڪُنیم. . °↨° این افراد درباره ۍ قیامَت نیز مۍ گویند: جز این دُنیا ڪه ما در آن زندگۍ مۍڪُنیم،جَهان دیگرۍ نیست،مۍ میریم و زنده مۍ شَویم و این روزگار است ڪِه ما را از بین مۍ بَـرد. . °↨° چِنین افرادۍ هَنوز از مَدار حیوانات نگذشته اند و راه شِناخت را مُنحصر به محسوسات مۍ دانَند و مۍ خواهَند همه چیز را از طریقِ حواسّ درڪ ڪُنند. . . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
📚#رمان « جــــ❤️ــــانـم میـرود »
📚 « جــــ❤️ــــانـم میـرود » 📝 احمدآقا دکتر گفت دیگه به چیزایی که ناراحتت میکنه فکر نکن میدونم این خاطرات و دوستات رو نمیتونی فراموش بکنی ولی... مهیاپوزخندی زد و نگذاشت مادرش ادامه بدهد ــــ چی میگی مهلا خانم خاطرات فراموش نشدنی ؟؟ اخه چی دارن که فراموش نمیشن دوستاتون شهیدشدن خب همه عزیزاشونو از دست میدن شما باید تا الان ماتم بگیرید باید با هر بار دیدن این عکسا حالتون بد بشه صدای مهیا کم کم بالاتر می رفت دوست نداشت اینطور با پدرش صحبت کند اما خواه ناخواه حرف هایش تلخ شده بودند ـــ اصلا این جنگ کوفتی برات چیز خوبی به یادگار گذاشت جز اینکه بیمارت کرد نفس به زور میتونی بکشی حواست هست بابا چرا دارید با خودتون اینکارو میکنید مهیا نگاهی به عکس ها انداخت و از دست پدرش کشید ـــ اینا دیگه نباید باشن کاری میکنم تا هیچ اثری از اون جنگ کوفتی تو این خونه نمونه تا خواست عکس های پدرش و دوستانش را پاره کند مادرش دستش را کشید و یک طرف صورت مهیا سوخت مهیا چشمانش را محکم روی هم فشار داد باور نمی کرد ، این اولین بار بود که مادرش روی آن دست بلند مے ڪرد مهیا لبخند تلخی زد و در چشمان مادرش نگاه کرد عکس ها را روی میز پرت کرد و فورا از اتاق خارج شد تند تند کفش هایش را پا کرد صدای پدرش را می شنید که صدایش می کرد و از او می خواست این وقت شب بیرون نرود ولی توجه ای نکرد با حال آشفته ای در کوچه قدم می زد باورش نمی شد که مادرش این کار را بکند او تصور می کرد الان شاید مادرش او را برای آمدن به هیئت همراهی می کند ولی این لحظات جور دیگری رقم خورد با رسیدن به سر خیابون ودیدن هیئت دلش هوای هیئت کرد خودش هم از این حال خودش تعجب می کرد باورش نمی شود که علاقه ی به این مراسم پیدا کند ارام ارام به هیئت نزدیک شد ــــ بفرمایید مهیا نگاهی به پسر بسیجی که یک سینی پر از چایی دستش بود انداخت نگاهی به چایی های خوش رنگ انداخت . بی اختیار نفس عمیقی کشید بوی خوب چایی دارچین حالش را بهتر کرد دستش را دراز کرد و یک لیوان برداشت و تشکری کرد جلوتر رفت کسی را نمی شناخت نگاه های چند خانم و آقا خیلی اذیتش می کرد مهیا خوب می دانست این پچ پچ هایشان برای چیست کمی موهایش را داخل برد اما نگاه ها و پچ پچ ها تمامی نداشت بلند شد و از هیئت دور شد. ـــ ادم اینقدر مزخرف اخه به تو چه من چه شکلیم چطور زل زده به طرف پارک محله رفت نگاهی به چایی تو دستش انداخت دلش می خواست در این هوای سردچایی را بخورد اما با دیدن چایی یاد اون نگاه ها و پچ پچ ها می افتاد چایی را با حرص بر روی زمین پرت کرد. ــــ قحطی چاییه مگه برم چایی این جوجه بسیجیارو بخورم اول چایی میدن بعد با نگاه هاشون ادمو فراری میدن با رسیدن به پارک که این موقع خلوت هست روی نیمکت نشست هوا رسد بود پاهایش را در شکم خود جمع کرد. √•ادامہ دارد... . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
🍃 امام رضا (ع) فرمودند ؛ | تبلیغ غدیر واجب است | ۱۳ روز تا عید الله اڪبر .. 🌷❤️ . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
🍃 امام رضا (ع) فرمودند ؛ | تبلیغ غدیر واجب است | ۱۳ روز تا عید الله اڪبر .. #روزشمارعیدغدیر🌷❤️ . .
°•﷽•° غدیر ؛ یڪ تاریخ است تاریخے کہ ابتدایش مدینه است میانش ڪربلا و انتهایش ظهور ، و امروز تنها وارث غدیر مهدے موعود است ... خدایا🙏لذت دیدارش رابرماارزانےدار 🍃 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°°° کسی را که به شما ابراز مبحت میکند بپذیرید، بپذیرید محبت او را... پ.ن: طعن در اون عیب نکنید...🌷❤️ . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
♥️ (تا مۍتوانید عڪس"آقـا"را درفضاۍ مجازۍ منتشـر ڪنید تـا بـهـ دستــ همه عالم برسد،انسانهاۍ پاڪ طینت‌ گاهۍ ‌بادیدن‌ چهره ‌اولیاءالله ‌منقلب‌ مۍ‌‌شوند..:)✨♥️ 🌷❤️ . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
#حضرټ‌دلبـــــر♥️ (تا مۍتوانید عڪس"آقـا"را درفضاۍ مجازۍ منتشـر ڪنید تـا بـهـ دستــ همه عالم برسد،ان
♥️ دوست داشتن آدم‌هاۍ بزرگ، انسان را بزرگ مۍڪند و دوست داشتن آدم‌هاۍ نورانۍ بهـ انسان نورانیـٺ مۍ‌دَهد. اثـر وضعۍ مَحبوب، آنقدر زیاد است ڪه آدم بایـد مراقب بـاشد مبـادا به افـراد بۍ‌ارزش علاقـه پیدا کند...:)✨ 🍃
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
📚 #رمان « جــــ❤️ــــانـم میـرود »
📚 « جــــ❤️ــــانـم میـرود » 📝 امشب هوا عجب سرد بود بیشتر در خود جمع شد حوصله اش تنهایی سرد رفته بود ـــ ای بابا کاشکی به زهرا و نازی میگفتم بیان اه چرا هوا اینقدر سرد شده کاشکی چایی رو نمی ریختم در حال غر زدن بود ڪه ــــ خانم با صدای پسری نگاهش را به سمت دیگر چرخاند چند پسر با فاصله کمی دورتر از او ایستاده بودند با خودش گفت به تیپ و قیافه اشان نمی آید که مزاحم باشن اما با نزدیک شدنشان یکی از همان پسرها با حالتی چندش آور رو به مهیا گفت ـــ چرا تنها تنها میگفتی بیایم پیشت دوستانش شروع کردن به خندیدن مهیا با اخم گفت ـــ مزاحم نشید و به طرف خروجی پارک حرکت کرد آن ها پشت سرش حرکت می ڪردن به تیکه های پسرا اهمیتی نداد و کمی سرعتش را بیشتر کرد ناگهان دستی را روی بازویش احساس کرد و به طرف مخالف کشیده شد با دیدن دست یکی از اون پسرا که محکم دستش را گرفته شوکه شد ترس تمام وجودش را گرفت هر چقدر تقلا می کرد نمی توانست از دست آن ها خلاص شود مهیا روی دست پسره خم شد و محکم دستش را گاز گرفت پسره فریاد کشید و دستش از دور بازوی مهیا شل شد . مهیا هم از این فرصت طلایی استفاده کرد و شروع کرد به دویدن هر چقدر می دوید پسرها هم به دنبالش بودند . پسره فریاد و تهدید می مرد ــــ بزار بگیرمت دختره وحشی میکشمت.پاهایش درد گرفته بودند چقدر خودش را نفرین کرده بود که چرا این کفش ها را پایش کرده بود . با دیدن چراغ های نیمه روشن هیئت با خوشحالی به طرف هیئت دوید با نزدیکی به هیئت شهاب را از دور دید که مشغول جمع جور کردن بود وهیچکس دوروبرش نبود مثل اینکه مراسم تمام شده بود مهیا آنقدر خوشحال بود که کسی پیدا شد که اورا از شر این پسرای مزاحم راحت کند که بی اختیار رشوع کرد فریاد زدن ـــــ سید ، شهاب ،شهاب شهاب با دیدن دختری که با ترس به سمتش می دوید و اسمش را فریاد می زد نگران شد اول فکر می کرد شاید مریم است اما با نزدیک شدن مهیا او را شناخت . مهیا به سمت او آمد فاصله اشان خیلی به هم نزدیک بود شهاب از او فاصله گرفت مهیا نفس نفس می زد و نمی توانست چیزی بگویید ــــ حالتون خوبه ?? مهیا در جواب شهاب فقط توانست سرش را به معنی نه تکان دهد شهاب نگران شد ـــ حال آقای معتمد بد شده ؟؟ تا مهیا می خواست جواب بدهد پسرها رسیدن مهیا با ترس پشت شهاب خودش را پنهان ڪرد شهاب از او فاصله گرفت و به آن چشم غره ای رفت که فاصله را حفظ کند با دیدن پسرها کم کم متوجه قضیه شد شهاب با اخم به سمت پسرها رفت ـــ بفرمایید کاری داشتید یکی از پسرها جلو امد ــــ ما کار داشتیم که شما داری مزاحم کارمون میشی اخوی و برادر وخنده ای کرداونوقت کارتون چی هست ـــ فضولی بهتون نیومده برادر شما به طاعات و عباداتت برس شهاب دستانش را در جیب شلوارش فرو برد با اخم در چشمان پسره خیره شد ــــ بله درست میگن، خانم معتمد شمام بفرمایید برید منزلتون من هم این جارو جمع جور کنم واینڪه مزاحم ڪار آقایون نباشیم مهیا با تعجب به شهاب نگاه می کرد شهاب برگشت ـــ بفرمایید دیگه برید ــــچرا خودش بره ما هستیم میرسونیمش ریسکه یه جیگری رو اینطور موقعی تنها تو خیابونــــــ .... شهاب یه طرفش رفت و نگذاشت صحبتش را ادامه دهد . دستش را محکم پیچاند و در گوشش غرید ـــ لازم نیست توِی عوضی کسیو برسونی و مشتی حواله ی چشمش کرد با این ڪارش مهیا جیغی زد پسرا سه نفر بودند و شهاب تنها شهاب می دانست امشب قرار نیست بخیر بگذرد با هم درگیر شده بودند سه نفر به یک نفر این واقعا یک نامردی بود سخت درگیر بودند یکی از پسرا به جفتیش گفت ــــ داریوش تو برو دخترو بگیر تا خواست تڪان بخورد شهاب پایش را کشید و روی زمین افتاد شهاب رو به مهیا فریاد زد ــــ برید تو پایگاه درم قفل کنید. √•ادامہ دارد... . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
✋ خداے من،میدونی که گناه دارم... هر وقت دیدۍ گناه ڪردۍ عین خیاݪت نبود...! بدون از چشم خدا افتادۍ ولے اگہ گناه ڪردۍ غصہ خوردۍ بدون هنوز میخوادت همین حاݪا استغفار ڪنیم...!! استغفر‌الله‌ربےواتوبہ‌الیہ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°°° روایتی بسیار شیرین و جالب و فوق العاده از امام بزرگوارمون ... :)💚 🙃🌷❤️ . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati