eitaa logo
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
464 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
572 ویدیو
49 فایل
أَحْبِـبْ مَـنْ شِئْـتَ فَإِنَّـڪَ مُفـٰارِقُہُ |²💚 °°° •| اینجا دین رو شیرین یاد می‌گیریم و از اون لذت می‌بریم |• ارتباط با مدیر کانال: 🆔 @shahid_e_shahadat69 بین‌خودمون‌میمونه👇🏻👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16314756982702
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 امام رضا (ع) فرمودند ؛ | تبلیغ غدیر واجب است | ۱۳ روز تا عید الله اڪبر .. 🌷❤️ . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
🍃 امام رضا (ع) فرمودند ؛ | تبلیغ غدیر واجب است | ۱۳ روز تا عید الله اڪبر .. #روزشمارعیدغدیر🌷❤️ . .
°•﷽•° غدیر ؛ یڪ تاریخ است تاریخے کہ ابتدایش مدینه است میانش ڪربلا و انتهایش ظهور ، و امروز تنها وارث غدیر مهدے موعود است ... خدایا🙏لذت دیدارش رابرماارزانےدار 🍃 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°°° کسی را که به شما ابراز مبحت میکند بپذیرید، بپذیرید محبت او را... پ.ن: طعن در اون عیب نکنید...🌷❤️ . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
♥️ (تا مۍتوانید عڪس"آقـا"را درفضاۍ مجازۍ منتشـر ڪنید تـا بـهـ دستــ همه عالم برسد،انسانهاۍ پاڪ طینت‌ گاهۍ ‌بادیدن‌ چهره ‌اولیاءالله ‌منقلب‌ مۍ‌‌شوند..:)✨♥️ 🌷❤️ . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
#حضرټ‌دلبـــــر♥️ (تا مۍتوانید عڪس"آقـا"را درفضاۍ مجازۍ منتشـر ڪنید تـا بـهـ دستــ همه عالم برسد،ان
♥️ دوست داشتن آدم‌هاۍ بزرگ، انسان را بزرگ مۍڪند و دوست داشتن آدم‌هاۍ نورانۍ بهـ انسان نورانیـٺ مۍ‌دَهد. اثـر وضعۍ مَحبوب، آنقدر زیاد است ڪه آدم بایـد مراقب بـاشد مبـادا به افـراد بۍ‌ارزش علاقـه پیدا کند...:)✨ 🍃
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
📚 #رمان « جــــ❤️ــــانـم میـرود »
📚 « جــــ❤️ــــانـم میـرود » 📝 امشب هوا عجب سرد بود بیشتر در خود جمع شد حوصله اش تنهایی سرد رفته بود ـــ ای بابا کاشکی به زهرا و نازی میگفتم بیان اه چرا هوا اینقدر سرد شده کاشکی چایی رو نمی ریختم در حال غر زدن بود ڪه ــــ خانم با صدای پسری نگاهش را به سمت دیگر چرخاند چند پسر با فاصله کمی دورتر از او ایستاده بودند با خودش گفت به تیپ و قیافه اشان نمی آید که مزاحم باشن اما با نزدیک شدنشان یکی از همان پسرها با حالتی چندش آور رو به مهیا گفت ـــ چرا تنها تنها میگفتی بیایم پیشت دوستانش شروع کردن به خندیدن مهیا با اخم گفت ـــ مزاحم نشید و به طرف خروجی پارک حرکت کرد آن ها پشت سرش حرکت می ڪردن به تیکه های پسرا اهمیتی نداد و کمی سرعتش را بیشتر کرد ناگهان دستی را روی بازویش احساس کرد و به طرف مخالف کشیده شد با دیدن دست یکی از اون پسرا که محکم دستش را گرفته شوکه شد ترس تمام وجودش را گرفت هر چقدر تقلا می کرد نمی توانست از دست آن ها خلاص شود مهیا روی دست پسره خم شد و محکم دستش را گاز گرفت پسره فریاد کشید و دستش از دور بازوی مهیا شل شد . مهیا هم از این فرصت طلایی استفاده کرد و شروع کرد به دویدن هر چقدر می دوید پسرها هم به دنبالش بودند . پسره فریاد و تهدید می مرد ــــ بزار بگیرمت دختره وحشی میکشمت.پاهایش درد گرفته بودند چقدر خودش را نفرین کرده بود که چرا این کفش ها را پایش کرده بود . با دیدن چراغ های نیمه روشن هیئت با خوشحالی به طرف هیئت دوید با نزدیکی به هیئت شهاب را از دور دید که مشغول جمع جور کردن بود وهیچکس دوروبرش نبود مثل اینکه مراسم تمام شده بود مهیا آنقدر خوشحال بود که کسی پیدا شد که اورا از شر این پسرای مزاحم راحت کند که بی اختیار رشوع کرد فریاد زدن ـــــ سید ، شهاب ،شهاب شهاب با دیدن دختری که با ترس به سمتش می دوید و اسمش را فریاد می زد نگران شد اول فکر می کرد شاید مریم است اما با نزدیک شدن مهیا او را شناخت . مهیا به سمت او آمد فاصله اشان خیلی به هم نزدیک بود شهاب از او فاصله گرفت مهیا نفس نفس می زد و نمی توانست چیزی بگویید ــــ حالتون خوبه ?? مهیا در جواب شهاب فقط توانست سرش را به معنی نه تکان دهد شهاب نگران شد ـــ حال آقای معتمد بد شده ؟؟ تا مهیا می خواست جواب بدهد پسرها رسیدن مهیا با ترس پشت شهاب خودش را پنهان ڪرد شهاب از او فاصله گرفت و به آن چشم غره ای رفت که فاصله را حفظ کند با دیدن پسرها کم کم متوجه قضیه شد شهاب با اخم به سمت پسرها رفت ـــ بفرمایید کاری داشتید یکی از پسرها جلو امد ــــ ما کار داشتیم که شما داری مزاحم کارمون میشی اخوی و برادر وخنده ای کرداونوقت کارتون چی هست ـــ فضولی بهتون نیومده برادر شما به طاعات و عباداتت برس شهاب دستانش را در جیب شلوارش فرو برد با اخم در چشمان پسره خیره شد ــــ بله درست میگن، خانم معتمد شمام بفرمایید برید منزلتون من هم این جارو جمع جور کنم واینڪه مزاحم ڪار آقایون نباشیم مهیا با تعجب به شهاب نگاه می کرد شهاب برگشت ـــ بفرمایید دیگه برید ــــچرا خودش بره ما هستیم میرسونیمش ریسکه یه جیگری رو اینطور موقعی تنها تو خیابونــــــ .... شهاب یه طرفش رفت و نگذاشت صحبتش را ادامه دهد . دستش را محکم پیچاند و در گوشش غرید ـــ لازم نیست توِی عوضی کسیو برسونی و مشتی حواله ی چشمش کرد با این ڪارش مهیا جیغی زد پسرا سه نفر بودند و شهاب تنها شهاب می دانست امشب قرار نیست بخیر بگذرد با هم درگیر شده بودند سه نفر به یک نفر این واقعا یک نامردی بود سخت درگیر بودند یکی از پسرا به جفتیش گفت ــــ داریوش تو برو دخترو بگیر تا خواست تڪان بخورد شهاب پایش را کشید و روی زمین افتاد شهاب رو به مهیا فریاد زد ــــ برید تو پایگاه درم قفل کنید. √•ادامہ دارد... . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
✋ خداے من،میدونی که گناه دارم... هر وقت دیدۍ گناه ڪردۍ عین خیاݪت نبود...! بدون از چشم خدا افتادۍ ولے اگہ گناه ڪردۍ غصہ خوردۍ بدون هنوز میخوادت همین حاݪا استغفار ڪنیم...!! استغفر‌الله‌ربےواتوبہ‌الیہ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°°° روایتی بسیار شیرین و جالب و فوق العاده از امام بزرگوارمون ... :)💚 🙃🌷❤️ . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[بِسمِ الٰلّهِ اَلرَّحمٰن اَلْرَّحیم...] به‌نام‌عشق شروع‌میکنم:)•🦋•^! . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
[بِسمِ الٰلّهِ اَلرَّحمٰن اَلْرَّحیم...] به‌نام‌عشق شروع‌میکنم:)•🦋•^! . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedgh
🦋 (بیایید با خُدا زندگۍ ڪنیم...! نه اینڪه گـاهۍ به او سـر بزنیم؛ تا با ڪسۍ زندگۍ نڪنی نمیـټوانۍ او را بشـناسی و با او انس بگـیری. اڱـر؛مٌدتی شَب و روز با ڪسۍ زندگۍ ڪنی به او اُنْـس خواهۍ گِرفټ اگر با خُدا انـس پیدا کنۍ شَدیدا بـه او علاقمند میـشوی....:)✨ [خـُدا ټنها انیسۍ اسـت ڪه مأنـوس خــود را هَرگِز تـنها نمیگُـذار🌿]