📚 #رمان « جــــ❤️ــــانـم میـرود »
📝 #پارت_چهارم با نشستن دستی روی شونه اش، به عقب برگشت... دختر محجبه ای که چهره مهربان و زیبایی بود را دید...
ـــ سلام عزیزم خوش اومدی بفرما این چادِر سرت ڪن... مهیا که احساس مے ڪرد کار اشتباهی ڪرده باشه هول ڪرد...
ـــ من من نمیدونم چی شد اومدم اینجا الان زود میرم .
خودش هم نمی دانست چرا این حرف را زد
دختره لبخندی زد...
ـــ چرا بری ??بمون تو حتما آقا دعوتت ڪرده ڪه اینجایے
ـــ آقا؟ ببخشید کدوم آقا؟!
ـــ امام حسین(ع)
من دیگه برم عزیزم...
مهیا زیر لب زمزمه کرد امام حسین چقدر این اسم برایش غریب بود ولی با گفتن اسمش احساس آرامش مے کرد...
چادر را سرش کرد مدلش ملی بود پس راحت توانست آن را کنترل ڪند بی اختیار دستی به چتری هایش کشید وآن ها را زیر روسریش برد به قسمت دنجی رفت که به همه جا دید داشت با دیدن دسته های سینه زنی دستش را بالا اورد و شروع کرد ارام ارام سینه زدن...
اے امیرم یا حسیڹ
بپذیرم یا حسیڹ
باز دارم قدم قدم
میام تو حرمت
حرم ڪرب و بالست
یا توے هیئتت...
مداح فریاد زد:
ــــ همه بگید یا حسین
همه مردم یکصدا فریاد زدن
ــــ یــــــا حــــــســـــیــــــــن
مهیا چند بار زیر لب زمزمه کرد
ـــــ یا حسین یا حسین یاحسین
دوست داشت با این مرد که برای همہ آشنا بود و برایش غریبہ، حرف بزند... بغضش راه نفسش را بسته بود... چشمانش پر از اشک شد... مداح فریاد می زد و روضه می خواند و از مصیبت های اهل بیت می گفت مردم گریه می کردن .
مهیا احساس خفگی می کرد دوست داشت حرف بزنه لب باز کرد
ــــ بابام داره میمیره
همین جمله کافی بود که چشمه ے اشکش بجوشه و شروع کنه به هق هق کردن صدای مداح هم باعث آشوب تر شدن احوالش شد
ــــ یا حسین امشب شب اول محرمه یا زینب قراره چی بکشے رقیه رو بگو قراره بی پدر بشه بی پدری خیلی سخته بی پدری رو فقط اونایی که پدر ندارن تکیه گاه ندارن میدونن چه دردیه وامصیبتا
مردم تو سر خودشون میزدند مهیا دیگه نمیتوانست گریه اش را کنترل کند احساس سرگیجه بهش دست داد از جایش بلند شد سعی مےکرد از آنجا بیرون بره هر چقدر تقلا می کرد فایده ای نداشت همه چیز را تار میدید نمیتوانست خودش را کنترل کند بر روی زمین افتاد و از هوش رفت
با احساس درد چشمانش را باز کرد و دستی بر روی سرش کشید با دیدن اتاقی که درآن بود فورا درجایش نشست با ترس و نگرانے نگاهی به اطرافش انداخت هر چقدر با خود فڪر مے ڪرد اینجا را
یادش نمے آمد از جایش بلند شد و به طرف در رفت تا خواست در را باز کند در باز شد و همان دختر محجبه وارد شد.
√•ادامہ دارد...
#جانم_میرود
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
•••
اهلِ #دل کـه باشی♥️
دو چیز را خوب یاد میگیری↓
[ جُدا شدن از زمین
پریدن بـه آسمان..🕊]
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
#Story | #دلبرۍزمحبوبم . اَنْتَ ڪَھَفِۍ | توپناهگاهِمنے🙃💎 . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
بهخدا اعتمادڪن!
گاهیبهتـرین ها را...،
بعدازتَلخترینتجـربههـٰابهتومیدهد؛
تاقدرِزیباترینچیزهاییڪه،
بهدست آوردیرابدانی:)🌸
#حس_خوب
🌿 • •
•
•
#حرفاےدرگوشے
یه روزی خدآ یه دری برات باز میکنه
که جبران هَمه درایِ بسته باشه♥️
#ناامیدمشو😉
•
•
🌿 • •
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
#دلـبرانھ♥️ . چـادربہسرت،کیفبہدوشَتدارۍ دردسـتخودتدستمراکمدارۍ بـٰانوتوکہچشمانخمارےدارۍ،
••عيناڪ هے الصباح عندمآ تفتح بوجهۍ...ッ
~چشمهاےِ تو
خودِ صبح است
وقتے
به روےِ من میگُشایے ♡
🌱| #صبحبخیر
#مجردانہ•♡
مرد در ڪشاڪش زندگے،
احتیاج به لحظهے آرامشے دارد
تا بتواند راه را ادامه بدهد🚶🏻♂
آن لحظه آرامش ڪِے است؟
همان وقتے است کہ او در
محیط سرشار از محبت و عطوفت
خانوادگے قرار مےگیرد.🤞🏻
با همسرش ڪه به او عشق مےورزد،
با او و در ڪنار اوست
و با او احساس یگانگے مےکند.🎈
#رهبرے¹³⁸¹/⁶/¹⁶
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
°•﷽•°
❣السلام علیڪ یا اباعبدالله الحسیـن❣
قرائتـ زیارت عـاشورا " #روز_نهم "
بہ نیابتــ شهیــد « محمدابراهیم همت »
#چله_زیارت_عاشورا 🌱
#چهل_روز_تا_محرم
.
.
•|💌|•
____
@sayyedghorabati
#شهداگاهۍنگاهۍ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
زیارت_عاشورا.pdf
253.3K
#متن_زیارت_عاشورا
📖 با متنی زیبا و خواندنی ویژه #تلفن_همراه
#التماس_دعا•°🥀
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
📚 هر روز یڪ نڪتہ ناب تفسیرے #تفسیر| ↫صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَ
📚 هر روز یڪ نڪتہ ناب تفسیرے
#تفسیر| ↫صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّينَ۹🌿♥️
.
⇲• بَسترهاۍ انحِراف در قرآن عبارتند از:
هوسا ، بت هـٰا ،گنـٰاهان ، پذیرش ولایت باطل ، جھل و نادانۍ:(
.
✥• در آیات مُتعدّدۍ از قرآن ویژگۍهاى گمراهـٰان و غضَب شدگان و مَصادیق آنهـا بیان شده است؛ ڪه براى نِمونه به موارد ذیل اشاره مىشود:
.
✥• مُنافقان و مشرڪان و بَدگمانان به خداوند.
كافِران به آیات الھۍ و قاتِلان انبیاء الھۍ.
.
✥• اهل ڪِتاب ڪه در برابر دعوت به حَقّ سرڪشۍ كردهاند.
.
✥• پَذیرندگان و جایگزین كُنندگان ڪُفر با ایمان .پذیرندگان وِلایت دشمنان خدا و دوستداران رابطھۍ با دشمنان خُدا. ممتحنه
.
✥• اِنسان در تربیت، نیازمَند الگو مىباشد. انبیا، شُھدا، صدّیقین وصالِحـٰان، نمونهھاۍ زیباۍ انسانیّت اند.
.
✥• آنچه از خُداوند به انسان مۍرسَد، نعمت است؛قھر و غضَب را خود به وجود مۍآوریم...؛(
#تفسیر
#سوره_حمد
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
#مقاله_اجتماعی #رهبر #ازدواج_آسان ♥️•^•°📺°• . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
#معیارهاۍازدواج|↫شرط دوم؛حسنِ خُلـق²♥️
•⇤توصیه بعدۍ ِاسلام دربـٰاره ملاڪ هاۍ ازدواج، حُسن خلق است؛ مردی در این زمینه با امـٰام رضـٰامشورت نمودعرض ڪرد: ↯
یکی از بستگـٰانم اَز دُختـَرم خواستگـاری ڪرده ولی اخلاق بدی دارد.
حضرت فرمود:
اگـر بدخُلق اَست، دخترت را به ازدواج او در نیاور.
.
•⇤دینـدارۍ و اخلاق اَز مهمتریـن ملاڪ هایۍ
است، ڪه بـاید هنگـٰام انتخاب همسر مورد
توجه قرار گیرند و اگـر این دو خصوصیّت
در ڪسی وجود نداشت، در ازدواج با او باید تردید ڪرد.:(
.
•⇤حسن خلق به دارا بودن؛
اخلاق هاۍخوب مثلِ صداقت، عفت کلام، نگاه پاک، امانتداری، فروتنۍ، بخشندگۍ و در ڪنار آن دوری از اخلاق های بـد نظیر تندخویۍ،
بی وفایۍ، ڪینه و حِسـٰادت و...
را شامل مۍ شود.
.
#ازدواج_آسان
#مقاله_اجتماعی
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
°•﷽•° ❣السلام علیڪ یا اباعبدالله الحسیـن❣ قرائتـ زیارت عـاشورا " #روز_نهم " بہ نیابتــ شهیــد « محم
میخواهیدخداعاشقشماشود:
- قلممیزنیدبرایخداباشد،
- گامبرمیداریبرایخداباشد،
- سخنمیگوییدبرایخداباشد،
- هرچی، و همه برایخدا باشد
「حاجهمت」
#ابنالرضا
این جوان کیست که سیمای پیمبر دارد
بنویسیـد رضــا هـم علـیاکبــــر دارد...
#شهادتجوانامامرضا
.
.
•|💌|•
____
@sayyedghorabati
#صݪۍاݪلہعݪیڪیاجوادالأئمہ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
4_5812344104549353746.mp3
4.61M
▫️شیعه واقعی کیست؟
#حکایت زیبایی از زندگانی امام جواد (علیه السلام)
📚بحارالانوار، ج65، ص 160.
#امام_جواد_علیه_السلام
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
📚 #رمان « جــــ❤️ــــانـم میـرود »
📚 #رمان « جــــ❤️ــــانـم میـرود »
📝 #پارت_پنجم
چرا سرپایی تو؟! بشین ببینم. مهیا با تعجب به آن نگاه مے کرد
دختره خندید...
ـــ چرا همچین نگام میکنے بشین دیگه
دختره به سمت یخچال کوچکی که گوشه ے اتاق بود رفت و لیوان آبی ریخت و به دست مهیا داد و کنارش،نشست
ـــ من اسمم مریم هستش.حالت بد شد آوردیمت اینجا اینجا هم پایگاه بسیجمونه
مهیا کم کم یادش امد که چه اتفاقی افتاد
سر گیجه، مداحی ،باباش
با یادآوری پدرش از جا بلند شد
ـــ بابام
مریم هم همراهش بلند شد
ــــ بابات؟؟نگران نباش خودم همرات میام خونتون بهشون میگم که پیشمون بودی
مهیا سرش را تکان داد
ـــ نه نه بابام بیمارستانه حالش بد شد من باید برم
به سمت در رفت که مریم جلویش را گرفت
ــــ کجا میری با این حالت
مهیا با نگرانی به مریم نگاه کرد
ـــ توروخدا بزار برم اصلا من براچی اومدم اینجا بزار برم مریم خانم بابام حالش خوب نیست باید پیشش باشم
مریم دستی به بازویش کشید
ـــ اروم باش عزیزم میری ولی نمیتونم بزارمت با این حالت بری یه لحظه صبر کن یکی از بچه هارو صدا کنم برسونتمون
مریم به سمت در رفت
مهیا دستانش را درهم پیچاند ساعت ۱شب بود و از حال پدرش بیخبر بود. با آمدن مریم سریع از جایش بلند شد
ـــ بیا بریم عزیزم داداشم میرسونتمون
مهیا همراه مریم از پایگاه خارج شدن و به سمت یک پژو مشکی رفتند سوار شدند
مهیا حتی سلام نکرد
داداش مریم هم بدون هیچ حرفی رانندگی کرد
مهیا می خواست مثبت فکر کند اما همش فکرهای ناجور به ذهنش می رسید و او را آزار می داد
نمی دانست اگر برود چگونه باید رفتار مے ڪرد یا به پدرش چه بگویید و یا اصلا حال پدرش خوب است
ــــ خانمی باتوم
مهیا به خودش اومد
ـــ با منے ??
ـــ آره عزیزم میگم ادرسو میدی
ـــ اها، نمیدونم الان کجا بردنش ولی همیشه میرفتیم بیمارستان .....
دیگر تا رسیدن به بیمارستان حرفی زده نشد به محض رسیدن به بیمارستان پیاده شد با پیاده شدن داداش مریم مهیا ایستاد باورش نمی شود داداش مریم همان سیدی باشد که آن روز در خیابان با آن بحث کرده باشد ولی الان باید خودش را به پدرش می رساند بدون توجه به مریم و برادرش به سمت ورودی
بیمارستان دوید وخودش را به پذیرش رساند
ــــ سلام خانم پدرمو اوردن اینجا
پرستار در حال صحبت با تلفن بود با دست به مهیا اشاره کرد که یه لحظه صبر کند
مهیا که از این کار پرستار عصبی شد خیزی برداشت و گوشی را از دست پر ستار کشید
ـــ من بهت میگم بابامو اوردن بیمارستان تو با تلفن صحبت میکنی.
√•ادامہ دارد...
#جانم_میرود
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
لب تشنه زِ عمق جگرش میگفت؛ آه
شُد ورد لبش لحظهی آخر ، ناگاه
「 لا یوم ڪیومڪ ابا عبدالله」
شهادت مظلومانه امام جواد (ع) تسلیت باد.
#والپیپر
#پروفایل
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
#تلنگــر•°🌱
.
.
اگه شما اهلِ
معنویتی دَه برابرِ همه
باید از زندگـیت لـذت
ببـرے...
.
.
#حاج_آقاپناهیـان
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
#استوریدلے📲💙 •●🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 ●• -اللّٰھ . ! بـدونشࢪح♥️ . ┄•●❥ @sayyedghorabati
خُدایا !
در تنهایے روزگـار تو پناهـم شُدی،
میشـه همیشہ هَوامو داشتہ باشی؟!🌙🍃
#شبتونـ_پراز_آرامش.
[#یاجـــــوادالائمــــــــهادرکنـــــے🏴]
ســـــلام بــر تــــــ💙ــــو
ای امـــام جَـوانـَــم ...
#السلامعلیـــــــکیابابالمـراد
#السلامعلیـــــکیاشبابالائمه🌱
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
[#یاجـــــوادالائمــــــــهادرکنـــــے🏴] ســـــلام بــر تــــــ💙ــــو ای امـــام جَـوانـَــم ...
پرسیدند:
فرق کریم با جواد در چیست؟
فرمودند:
از شخص کریم همینکه درخواست کنید
به شما عنایت میکند ولی «جواد» خود
به دنبال سائل میگردد تا به او عطا کند...
#امام_جواد🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#Story | #شهادٺامامجواد
.دلمکاظمینھ تو باب المٌراد
روی گٌنبد طلایِ امامِ جوادِ🖤⛓^^
تسلیٺ...!
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
°•﷽•°
❣السلام علیڪ یا اباعبدالله الحسیـن❣
قرائتـ زیارت عـاشورا " #روز_دهم "
بہ نیابتــ شهیــد « جواد الله کرم »
#چله_زیارت_عاشورا 🌱
#چهل_روز_تا_محرم
.
.
•|💌|•
____
@sayyedghorabati
#شهداگاهۍنگاهۍ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•