۩ مَکٰاتِبْ ᴍᴀᴋᴀᴛᴇʙ ۩
#پارت۱۷ بعد مدتها تونستم جرات اینو داشته باشم که برم مسجد🥺، رفیق فابم رفیق سالیان سالهام(((: رفیق ۱
#پارت۱۸
از طرفی درگیری ذهنم🥲
تنها دغدغهای که دارم اینکه چرا نرم حوزه؟(:
خب یکی انقدر جنون طلبگی داره😪
آقا خوشبختیه من در اینا خلاصه شده هر چی که مربوط به خداست. . .
اما حسرتش چندین ساله فقط مونده برام🥲هیچ علاقهای به چرت و پرتهایی که اصلا به دردم نمیخورن ندارم 🚶🏻♀️
عروسی؟نه یک روضه ((:
آرایش؟نه نقاب زینب((:
پسر پولدار؟ نه یک طلبه
همیشه و همیشه علایقم با خیلیا فرق کرد بخاطر همین زیادی اذیت شدم. . .
خیلی دوست داشتم خواهر داشته باشم 😄 تا که خدا برادر داد بهم((:
منتظر بودم که بدنیا بیاد عشق آبجیش🥲♥️
مامانم با هزاران سختی اون ماهارو پشت سر گذروند. . . فکرشو بکن
سرمای بیش از حد، خونه داغون ، غصه تا قلبت برسه(((:
گریه میکرد مامانم شبا من میفهمیدم😅دلم خیلی میسوخت اما ((:
نصف شب بود که یدفعه تو خواب غمی منو گرفت😔که پاشدم نشستم🥲
یا خدااا نکنه مامانم چیزیش شده؟ نه😔
چند ساعت که بهشون زنگ زدم ؛
+الو...سلام
-سلام..خوبی
+مامانم چطوره؟ بدنیا اومد؟ گریه کردی صدات یجوریه... الووو
-مامانت خوبه.. اره پسر خوشگلیه🙂 دکتر میگه موندش با خداست😭😭😭
+یعنی چی؟چرا .. چیشدههه ، جوابمو بده
هیس ، ساکت دارم حرف میزنم
با دادم همشون ترسیدن🥲😂
-فشار زیادی به داداشت شده وقتی بدنیا میومده.. نفسش بزور میاد بیرون
نا خودآگاه اشکام ریختن... ضربان قلبم رفت بالا😭😭
+میخوام بیام پیشتون.. حرفی نباشه
-باشه فقط ناراحت نباش
ناراحت نباشم؟ چجوری.. انگاری داشتن پارهای از تنمو آتیشش میزدن((:
تا خودِ زنجان اشک ریختم 🥲
سلام کردم و رفتم بغل مامانم دوتایی تو بغل هم گریه کردیم ، بچههایی که میدادن دست مادراشون رو میدید و حسرت میکشید(((:
میگفـت:
اۍکاشمعنۍواقعیمنتظربـودن
رابدانیـمتـاکمترگنـاهکنیم'!