فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برشی از کتاب «من و آقای همسـایه» رمان خواندنی برای نوجوانان با اشاره به تغییرات و سبک زندگی امروزی و کرامات امام جواد(ع)
تنها جوابی که مثل یک چراغ در دلم روشن شد، این بود که هرکسی باید سبک زندگی خودش را پیدا کند، دیگر چیزی نپرسیدم.
ولی آن چراغ روشنی که در دلم روشن شد، مثل چراغ منارهی خانهی آقای همسایه بود. به رنگهای متنوعی روشن بود و گاهی چشمک میزد. 💡
من هم باید سبک زندگی خودم را پیدا کنم. حالا میفهمیدم آدم باید در دلش به خدا ایمان بیاورد. 💚
خدا حالا در دل من بود. میآمد و میرفت. مثل چراغ مناره مسجد خاموش و روشن میشد. بعضیها خاموشش کردهاند که چشمکزدن آن نور آزارشان ندهد ⚠️
اما من فکر کردم باید کاری کنم که این لامپ درست شود، جوری که همیشه نور بدهد
فکر میکردم آن راهنمای درونی آدم، با این نور بهتر میبیند و بهتر راهنمایی میکند شاید هم آن راهنمای درونی خود خدا باشد. 🙂 چه میدانم؟
🛍 دریافت کتاب از سایت بهنشر
https://astan.ir/BhGC0Z
www.behnashr.com
#من_و_آقای_همسایه
#رمان_نوجوان #امام_جواد
@behnashr
💻 Sco.razavi.ir
╔══════════╗
🆔 @sco_razavi
╚══════════
برشی از کتاب«مرا با خـودت ببر» رمان عاشقانه از زمانه و کـرامات امام جــواد علیهالسلام
امجیـران گفت: «چرا امام را به ما نشان ندادی؟ ما در این سفر نتوانستیم ایشان را ببینیم!»
🟢 گفتم: «امام همان جوانی بود که در عرفات همراهم بود!»
امجیران به صورتش زد و گفت: «عجب چهره گیرایی داشت! با خودم گفتم ابراهیم چه رفیق زیبا و متینی پیدا کرده است!»
ابراهیم اشکش را پاک کرد.
دوست داشتم آن ماجرا مکتوم و سر به مُهر بماند، اما نشد. اگر در عرفات، ناخواسته با ابوالفتح و امجیران رودررو نمیشدم. شاید کارم به این جا نمیکشید
🟠 ابنخالد گفت: «لابد آن هم حکمتی دارد! باید دید حکمتش چیست! از طرفی این افتخار را داشتهای که چند روز با امام باشی و بالاترین لذتها را بچشی و عجایبی را ببینی! حالا این روزها باید این روی سکه را هم شاهد باشی و شکیبایی کنی! برای کسی که چراغی به همراه دارد، ظلمت سیاه چال بیمعناست! همه این ماجرا زیباست!
این بود همه آن چه میدانستم. نمیدانم این ماجرا چگونه در دمشق مشهور شد و به گوش خبرچینان و مفتشان و جاسوسان رسید!
برایم مهم نیست.
امیدوارم کنجکاویات ارضا شده باشد چنانچه دیگر به سراغم نیایی ناراحت نمیشوم.
از آن عنایت برخوردار شدم و شکرگزارم!
🛍 دریافت کتاب از سایت بهنشر
https://astan.ir/7zmyC2
www.behnashr.com
#مرا_با_خودت_ببر
#رمان #امام_جواد
@behnashr
💻 Sco.razavi.ir
╔══════════╗
🆔 @sco_razavi
╚══════════
هدایت شده از سازمان علمی و فرهنگی آستان قدس رضوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برشی از کتاب «من و آقای همسـایه» رمان خواندنی برای نوجوانان با اشاره به تغییرات و سبک زندگی امروزی و کرامات امام جواد(ع)
تنها جوابی که مثل یک چراغ در دلم روشن شد، این بود که هرکسی باید سبک زندگی خودش را پیدا کند، دیگر چیزی نپرسیدم.
ولی آن چراغ روشنی که در دلم روشن شد، مثل چراغ منارهی خانهی آقای همسایه بود. به رنگهای متنوعی روشن بود و گاهی چشمک میزد. 💡
من هم باید سبک زندگی خودم را پیدا کنم. حالا میفهمیدم آدم باید در دلش به خدا ایمان بیاورد. 💚
خدا حالا در دل من بود. میآمد و میرفت. مثل چراغ مناره مسجد خاموش و روشن میشد. بعضیها خاموشش کردهاند که چشمکزدن آن نور آزارشان ندهد ⚠️
اما من فکر کردم باید کاری کنم که این لامپ درست شود، جوری که همیشه نور بدهد
فکر میکردم آن راهنمای درونی آدم، با این نور بهتر میبیند و بهتر راهنمایی میکند شاید هم آن راهنمای درونی خود خدا باشد. 🙂 چه میدانم؟
🛍 دریافت کتاب از سایت بهنشر
https://astan.ir/BhGC0Z
www.behnashr.com
#من_و_آقای_همسایه
#رمان_نوجوان #امام_جواد
@behnashr
💻 Sco.razavi.ir
╔══════════╗
🆔 @sco_razavi
╚══════════
هدایت شده از سازمان علمی و فرهنگی آستان قدس رضوی
برشی از کتاب«مرا با خـودت ببر» رمان عاشقانه از زمانه و کـرامات امام جــواد علیهالسلام
امجیـران گفت: «چرا امام را به ما نشان ندادی؟ ما در این سفر نتوانستیم ایشان را ببینیم!»
🟢 گفتم: «امام همان جوانی بود که در عرفات همراهم بود!»
امجیران به صورتش زد و گفت: «عجب چهره گیرایی داشت! با خودم گفتم ابراهیم چه رفیق زیبا و متینی پیدا کرده است!»
ابراهیم اشکش را پاک کرد.
دوست داشتم آن ماجرا مکتوم و سر به مُهر بماند، اما نشد. اگر در عرفات، ناخواسته با ابوالفتح و امجیران رودررو نمیشدم. شاید کارم به این جا نمیکشید
🟠 ابنخالد گفت: «لابد آن هم حکمتی دارد! باید دید حکمتش چیست! از طرفی این افتخار را داشتهای که چند روز با امام باشی و بالاترین لذتها را بچشی و عجایبی را ببینی! حالا این روزها باید این روی سکه را هم شاهد باشی و شکیبایی کنی! برای کسی که چراغی به همراه دارد، ظلمت سیاه چال بیمعناست! همه این ماجرا زیباست!
این بود همه آن چه میدانستم. نمیدانم این ماجرا چگونه در دمشق مشهور شد و به گوش خبرچینان و مفتشان و جاسوسان رسید!
برایم مهم نیست.
امیدوارم کنجکاویات ارضا شده باشد چنانچه دیگر به سراغم نیایی ناراحت نمیشوم.
از آن عنایت برخوردار شدم و شکرگزارم!
🛍 دریافت کتاب از سایت بهنشر
https://astan.ir/7zmyC2
www.behnashr.com
#مرا_با_خودت_ببر
#رمان #امام_جواد
@behnashr
💻 Sco.razavi.ir
╔══════════╗
🆔 @sco_razavi
╚══════════