مثلِ هربار میپرسند چه شده و میگویند دردِ خویش را شرح بده و مثلِ هر دفعه از من فقط نگاهِ پر سکوتی میماند و بس،نگاهی که صدایِ سکوتش به بلندایِ رعد بود در آسمانی آرام..!
و کیست که بخواند حکایتِ رنجِ گمشده در اقیانوسِ آرامِ چشمانِ طوفانی و پر تلاطمِ مرا؟!(:
شاید مشکل همینجاست،رنج هایِ ما از شدتِ عیان بودن بر همگان نهان آشکار میشوند که دیگران بی تفاوت از آن عبور میکنند و تنها دلداری دادنشان دستی بر شانه نهادن و با کمی مکث عبور کردن است که این فعل،نه تنها از غم نمی کاهد که به آن می افزوند و چرا باید شکایت کرد از جماعتِ ظاهربینِ بیسواد و نامسلط به زبانِ چشمانِ پیچیده؟!(:
#دستنوشته145.
_نویسَندهجان