🔻 #هنگ_سوم
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
♦️ ششم آوریل ۱۷/۱۹۸۲ فروردین ١٣٦١ بود که سرگرد «احسان جبوری» به من پیشنهاد کرد که فرمانده تیپ بیستم را مداوا کنم. به او گفتم: «خودت این کار را بکن زیرا پزشک داوطلب و دائمی ارتش هستی.» پاسخ داد: «فرمانده تیپ احترام خاصی برای تو قائل است. از آن گذشته دکتر «رعد» او را مداوا کرد ولی بی نتیجه بود.
♦️گفتم: «بسیار خوب با هم میرویم.» به اتفاق او به قرارگاه تیپ پشتیبانی مجاور یگان خودمان رفتیم. آنجا با سرهنگ #عبدالمنعم سلیمان فرمانده #تیپ بیستم که صورتش ورم کرده بود، روبه رو شدم. ضمن معانیه متوجه دارویی شدم که او مصرف میکرد. ظاهرا دکتر رعد دارویی غیر مناسب به او تجویز کرده بود. دو آمپول به او تزریق کردم و مقداری قرص و کپسول دادم. هنگام بازگشت رو به دکتر احسان کرده و گفتم: «شما فقط در #سخنوری مهارت دارید و همیشه دم از اخلاص و میهن پرستی میزنید ولی در عمل پایتان می #لنگد در حالی که افراد دلسوز و مخلصی همانند ما به کشور و مردم عراق خدمت میکنند.» روز بعد سرگرد احسان با فرمانده تیپ تماس گرفته و حال او را جویا شد. فرمانده ضمن تعریف از وضعیت جسمانی خود او را به ضیافت ناهاری که در یگان ما ترتیب یافته بود دعوت کرد. در ولیمه با شکوهی که از خوراک بره و مرغ تشکیل یافته بود، افسران قرارگاه تیپ و افسران یگان ما حضور یافتند. پس از خوردن غذا هنگام نوشیدن نوشابه، فرمانده تیپ سر صحبت را در مورد👇
♦️#عملیات_فتح_المبین ، طرح عملیات، اشتباهات ارتش عراق و نحوه شرکت نیروهای ایرانی در نبرد باز کرد. سپس در مورد احتمال شروع حمله گسترده از سوی #نیروهای_ایرانی علیه منطقه عملیاتی، به ویژه منطقه «طاهری» سخن گفت. ده روز پس از بحث و گفتگو سیل تلگرامها و خبرهای موکد در مورد نزدیکی حمله علیه منطقه طاهری سرازیر شد. به همین دلیل فرمانده سپاه ضمن شناسایی منطقه، برای تجدید بنای خطوط دفاعی، عده ای از نیروهای آموزش دیده را برای استقرار در این منطقه فراخواند. فرماندهان ارتش تصمیم گرفتند دامی برای نیروهای #ایرانی پهن کنند و آنها را در این منطقه تارو مار نمایند. براساس این تصمیم، طرحی را در این رابطه پی ریزی کرده و نیروهایی را تحت رهبری لشکر ۳ زرهی به فرماندهی سرتیپ ستاد 👈«جواد اسعد شیتنه» فرمانده سابق ما بسیج نموده و آنها را به طور شبانه روزی آموزش دادند. کل طرح این بود که به نیروهای ایرانی اجازه دهند از آب رود کارون عبور کنند و بعد از محاصره، آنها را تارو مار نمایند. سرلشکر ستاد «صلاح قاضی» فرمانده سپاه سوم به فرماندهان رده بالای ارتش وعده داده
♦️که این طرح با موفقیت اجرا گردد.
روز چهاردهم آوریل ۱۹۸۲/ ۲۵ فروردین ۱۳۶۱ مرخصی گرفته راهی منزل شدم. خداوند توفیق داد که تنها برادرم را بار دیگر ملاقات کنم. چهره اش آثار شکست نیروهایمان در منطقه #دزفول و شوش را بازگو میکرد. خیلی زود به جبهه بازگشتم و در شب ۲۲ آوریل / ۲ اردیبهشت به منطقه جفیر رسیدم. ستونهایی از زره پوشها، تانکها و خودروها که به سمت طاهری در حرکت بودند، به چشم میخوردند. تلفنی با واحدمان تماس گرفتم تا وسیله ای برای ملحق شدن به آنها برایم بفرستند. فرستادند. در بین راه به طوفان شن برخوردیم. آن قدر شدید بود که نمی توانستیم مقابل خود را به روشنی ببینیم. اگر خواست خدا نبود با یک دستگاه کامیون که با سرعتی جنون آمیز در جاده جفیر پادگان حمید در حرکت بود، تصادف می کردیم.
♦️ساعت ۹ شب به یگان رسیدم. این بار خبرهای موثقی در مورد نزدیک بودن حمله علیه منطقه طاهری بر سر زبانها افتاده بود. نیروهای عراقی نیز در منطقه طاهری و ایستگاه حسینی مستقر شده و سپاه سوم به حال آماده باش در آمده بود.
ساعت ۹ بامداد روز ۲۳ آوریل ۳/۱۹۸۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ یکی از بهیاران به سنگرم آمد و پس از سلام و ادای احترام گفت:
دکتر ! مجروحی را به کلینیک آورده اند. گفتم: «من پزشک کشیک نیستم.»
👈گفت: «او مجروح ایرانی است و سرگرد «احسان حیدری» مرا نزد شما فرستاده است.
گفتم بسیار خوب الان حرکت میکنم.
👈دکتر احسان با وجود این که شخص غیر متعهدی بود، ولی از گرایشات مذهبی و علاقه ام نسبت #به_جمهوری اسلامی ایران مطلع بود. به همین دلیل مجروحین #ایرانی را نزد من میفرستاد، به سرعت خود را به کلینیک - که حدوداً ۵۰ متر با ما فاصله داشت- رساندم. وارد سنگر اورژانس شدم. جوانی بلند قد و گندمگون را دیدم که لباس داوطلبان بسیجی را بر تن داشت. با خط درشت و سیاه رنگی نام خود را برروی سینه اش نوشته بود بهزاد قائدی. روی میز دراز کشیده و از شدت درد ناله میکرد. مدام میگفت: «دکتر ... مسکن ، دکتر...مسکن.» پای چپش زیر شلوار نظامی به خون آغشته شده بود. شلوار را بالا زدم. پایش در اثر انفجار مین متلاشی شده بود.
#هنگ_سوم
@seYed_Ekhlas🇮🇷