eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
287 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
581 ویدیو
1 فایل
#نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس و پستها و محتوای ارزشی #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبین و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
بنظر ،ما به خاک افتادگانیم ⁉️ نی .نی .نی .خاک پاک است اینجا دروازه افلاک است اینجا 🌺🌺🌺🍀🍀🍀🍀🍀👇 رفیقان❤️ به رفیقان خاکی مون یه پیام داریم هی نگید شرمندایم ! مشتاق دیداریم از راهی که ما رفتیم بیایید تا گم نشید اگه را گم کنید ما شرمندتون میشیم با ـراه را نمی کنیم از عشق سید
بنظر ،ما به خاک افتادگانیم ⁉️ نی .نی .نی .خاک پاک است اینجا دروازه افلاک است اینجا 🌺🌺🌺🍀🍀🍀🍀🍀👇 رفیقان❤️ به رفیقان خاکی مون یه پیام داریم هی نگید شرمندایم ! مشتاق دیداریم از راهی که ما رفتیم بیایید تا گم نشید اگه را گم کنید ما شرمندتون میشیم با ـراه را نمی کنیم 🦋🦋 سید
✍🏻 دنیا، دنیای تیپ زدنه؛🥀☘🍀🍃 فقط مهم اینه که کی برای کی تیپ می‌زنه! 🌹🥀🥀 یه طوری تیپ می‌زدند که خدا نگاه‌شون کنه؛ نه هر نامحرمی... 🗣 حاج حسین یکتا اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج🌱 🥀🍀☘🍃🌱
زند مرغ خیالم بال و پر باز 🕊🕊🕊🍂🍁💧 بزم شهدایی🥀 بیا امشب چونی از دل بنالیم 🍂 بیا از عمر بی حاصل بنالیم🍂 چهل وادی ز منزل دور گشتیم بیا در حسرت ساحل بنالیم 🍂 فضای سینه طوفانی ست امشب هوای دیده بارانی ست امشب🌨💦 فتاده شور شیدایی به سرها ، 🍃عجب بزمی سلیمانی است امشب🍃 زند مرغ خیالم بال و پر باز ،🕊 دلم دارد دوباره شوق پرواز🕊 نموده یاد یاران باز این دل 🌿 دوباره با شهیدان گشته دمساز🥀🍃 مرا دیوانه کرده داغ میمک 🌾 زده آتش به جانم داغ گرمک 🍂 قرارم را بمو برده به یغما🍂 به جا مانده دلم در شاخ شمشک نموده خون دلم را داغ مهران 💔 خمیده قامتم را هجر یاران 🥀 تنفس را برایم کرده مشکل 🍂 سموم گازهای شاخ شمران گشایم تا چنانه بال احساس 🕊 به یاد خاطرات دشت عباس🦠 من از فتح المبین و لاله هایش 🌹🌹 نهان دارم به دل داغ گل یاس نشسته داغ فکه بر جگر ها🥀 شکسته تا دلت خواهد کمرها🥀 شرار آتش فوگازهایش ، نموده وحشیانه چاک سرها 🍂 🍁غمی جانکاه دارم از لَری من غم جانسوز سرو بی سری من 🍂 🍂به چشم خویش دیدم با تحیر بدون سر خرامان پیکری من 🥀 🍂ملول از داغ شیخِ گِز نشینم هنوزم مات آن میدان مینم 🍂 🍂کانی مانکا زده. خنجر به قلبم ز شیلر با غم و محنت قرینم 🍂 🍂امان از. دست مجنون . داغ خیبر امان از غربت لیلای لشکر 🍃🍂 🍃خدا داند چه حالی داشت مهدی چو. آمد بر سر نعش برادر 🥀 🍂طلائیه چه کردی با دل ما ؟ چرا از ما گرفتی یاغچیان را ؟🍂 حمید گل رخ ما را چه کردی ؟🥀🍂 چه آوردی سر آن سرو رعنا ؟🎄 🍂دمی با من بیا تا باب دجله نمی . نوشیم از خوناب دجله 🍂 🍂دل دجله بگیرد کاش آتش دلم را برد با خود آب دجله 🍂 🍂بلم با ماه بدر آرام می رفت پیِ جام مِیی زرفام می رفت 🍂 دل جمعی. میان آن بلم بود 💔 امیر لشکری گمنام می رفت 🥀 🍂به دل از فاو چندین داغ دارم غم اروند کرده دل نزارم 🍂 سه راه مرگ قلبم را دریده 💔 از آن پس چون غریبان بی قرارم 🍂 🍂ز بلجانیه دارم عقده ها من زده آتش مرا کنج بُواریَن 🍂 چو بر امّ الرصاص افتاد چشمم مجسّم. دیدم عاشورای میهن 🍂🍁🥀 🍂من از داغ پل نو دل غمینم نشسته چین از آنجا بر جبینم 🍂 🍂مرا امّ الخصیب آشفته کرده 🍂 من از غوّاصهایش شرمگینم 🍂 🍂شلمچه ریخته بال و پرم را نموده بی سر و سامان سرم را 🍂 🍂کانال ماهی و نهر عرائض ربودند از کف من دلبرم را🍂 🍃حمید اهل تولا و بسیجی ست دل او تنگ. یاران دوعیجی ست 🍂💧🌨 ✍شاعر عاشورایی جانباز حمید مصطفی زاده تقدیم به رهروان شهدا التماس دعا را قدر بداریم 🥀 🍃💦🍁🍂 💧نام بسیاری از مناطق عملیاتی در دفاع مقدس در شعر ثبت شده است جهت اطلاع مخاطبین بزرگوار
وقتی همه خواب بودیم !🌙🍂🍁 سرداردلها شهید شد 🥀👇 برای پاسداری از سرزمینمان ایران برای حفاظت از مظلومان آری من نه شیعه کویته پاکستانم که گوشت و خونم به جرم شیعه بودن گاه و بی گاه به در و دیوار شهر بپاشد 🚩 نه شیعه اهل ارومچی هستم که کلاس های درس حوزه و مراسم کفن و دفن برگزاری مراسمات جشن و عزا ی اهل بیت را ممنوع کرده باشند و مخفیانه و به دور از دید حکومت شیعه گری کنم... 🚩 نه شیعه ی اهل جنوبی هستم که حتی یک عالم شیعی در دسترس برایم وجود نداشته باشد و تمام مراجعات دینی ام اینترنتی برطرف شود! 🚩 نه شیعه قطیف که برای فعالیت های دینی سیاسی ام تحت پیگیرد قانونی و در انتظار باشم!؟ 🚩 نه شیعه ی هستم که بریزند وسط های دست جمعی مان و نام و خون در دهانم باهم آمیخته شود... 🚩 نه شیعه منامه ام که در زندان ها حبس شده باشم و حکومت آل خلیفه منتظر که ویروس کرونا را وارد زندان ها کند تا نسل کشی بیولوژیکی در زندان برایم رقم بخورد 🚩 نه شیعه اهل میرزا اولنگ که تکه تکه اعضای بدنم سنگفرش خیابان ها شود آری من ایرانم و حتی یک زخم.! نه تو بگو اصلا یک اخم ..! به خاطر شیعه بودنم متحمل نشده ام همیشه راحت و آسوده در فرم ها جلوی کلمه ی دین ، نوشته ام: اسلام-تشیع.! هر عید و شهادت خاندان مولا علی و فرزندانشان بوده لیست هیات ها بوده که ردیف میشد تا انتخاب کنیم کجا برویم.! من نه حتی یک زخم برداشته ام و نه حتی میدانم شیعه بودن در هرجای این دنیا جز چه هزینه ها و چه رنج هایی بر تن شیعیان گذاشته و اگر برسد آن زمان که بپرسند برای رسیدن تشیع به بعد خود چه کرده ای ؟ زبانم بسته است و سرم پایین در مقابل انچه برادران و خواهران شیعه ام در جای جای دنیا به غیر از ایران متحمل شدند تا بماند نسل و راه دوستداران مولا علی و فرزندانش ... پی نوشت: راحت آسوده در مجالس امیر المومنین علی ع و اولاد علی قد کشیدیم و ندانستیم خیلی ها برای شیعه بودن و شیعه ماندن چه خون دل ها خورده اند. 🍃چه حاج قاسم ها و حججی ها و خیزاب ها و.... دیگر شهدای اهل ولایت مدافع حرم و وطن شهید شدند .... 🥀 به راستی برای رسیدن تشیع به کل دنیا که هیچ برای نسل بعدی همین ایران خودمان چه کار کرده ایم؟ 🎋ایران امروز و فرداها را مدیون هستیم 🌹 🍁🍂🥀💦💧
✅مجموعه نمایشگاهی وصایای شهدای استان اردبیل (۲) ✨ایشیقلی یول (راه روشن) 🥀شهید والامقام شاپور برزگر 🍃 تولد: اردبیل ۱۳۳۶ 🥀شهادت: ۱۳۶۲/۰۸/۱۳ 🥀محل شهادت: پنجوین عراق 🥀🍁🍂💦💧
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 ، ۱۴ ساله است که تنها به جرم داشتن و شرکت در راهپیمایی علیه مورد خشم منافقین قرار گرفته و در شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ وقتی از بازمی‌گشت، منافقین او را ربودند و با گره زدن او را کردند و به رساندند. پیکر مطهر ، سه روز بعد پیدا شد و با غرقِ به خون ۳۶۰ عملیات در اصفهان و در به سپرده شد . 🌹 🥀🕊
شهیدانه اگر بخواهیم برا خودمون اسم رسم در کنیم......... وقتی حسین به خانه آمد، از درجه و این حرف‌ها پرسیدم. گفت: «درجه‌ی خوب و ممتاز رو گرفتن. من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجه‌ی اونا که یه درجه‌ی خدائیه برسیم. اگه بخوایم برای خودمون اسم‌ و رسم درست کنیم که 🥀🍁🍂💦💧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من شهید گمنامم عهدبستم حتی نه سنگ قبر داشته باشم نه نام تا خود خود زاهرا برام مادری کنه این پلاک و پوتین و استخانهای بجای مانده هم فقط نشانه ای از گوشه بهشت برای نسلهای آینده است ما همه هستی مان را دادیم تا مواظب هستی شما باشیم این استخوانها و پلاک و پوتین ها و لباس مقدس هدیه ما به شما ملت شریف سرزمینم ایران اسلامی بی منت ، اجباری نیست هرکه دارد هوس بوی بهشت این نشانهای زیر خاک مانده را که آیات شهادت ماست خوب بنگرد وعطر بهشت را. استشمام کند وقدر ایران اسلامی را بداند که خون هزران بهشتی در آن جاری شده تا زندگیتان همیشه خدا جاری باشد پیام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم‌الله الرحمن الرحیم 🛑🛑🛑 ✅➖لاشخور های سیاسی ،اقتصادی و فرهنگی با استفاده از صداقت و صفای دل عامه مردم در بزنگاه‌ها برای مطامع دنیوی،امیال نفسانی و بهره‌برداری حزبی و جناحی خود بهترین و خالص ترین خدمتگزاران (، رزمندگان، جانبازان،خانواده معظم و......) را مورد هجمه و تخریب قرار می دهند این امر مختص به حال نیست بلکه در گذشته هم بوده و قطعا در آینده هم ظهور و بروز دارد. 🛑🛑🛑 ✅➖این کلیپ بیانگر گوشه ای از حقیقت و واقعیت های دو جناح حق و باطل، و حزب شیطان، مرد و نامرد می باشد. و چه خوب فرمود دکتر مصطفی چمران : زمانی که شیپور جنگ نواخته شود مرد از نامرد مشخص می‌شود. 🛑🛑🛑 ✅➖آدم هایی که به روز نبرد و دفاع از نوامیس و دین و وطن اثری از آنها نیست و لی بهنگام تقسیم غنائم و مناصب طلبکار هستند 🛑🛑🛑 ✅➖آدم هایی هم هستند که به روز نبرد و دفاع از اعتقادات و میهن خویش گمنام می جنگند و گمنام به می رسند،گمنام زندگی می‌کنند و مورد بیشترین تهمت و..... قرار می گیرند. 🛑🛑🛑 اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🥀ما برای نعمتِ دین ؛ زیر دِین خیلی‌ها هستیم... 🔹اسفند ۱۳۶۳ ، عملیات بدر ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﭘﯿﮑﺮ ﺑﯽ‌ﺟﺎﻥ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻥ ﻭﻃﻦ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ ؛ پیکرهایی که با طناب بسته شدند تا به بیرون نیافتند ... عکاس: بهرام محمدی فرد هدیه به روح مطهر شهید امروز و فراداهایمان را مدیون فدا کاری آن روز های شهدا هستیم https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
!!👇 💢این ماجرا مربوط می‌شود به یکی از اعضای کمیته که در زندگی شخصی خود دچار مشکل مالی میشود و در جریان جستجوی پیکر شهدا به شهیدی برمی‌خورد که زنده می‌شود و 💢 را ادا میکند!! 👇 : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از .. علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان… بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.. یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از شاد بود و زندگیمان، با عطرآگین.. تا اینکه.. تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.. آشوبی در دلم پیدا شد.. حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم… نمی خواستم شوم… با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شدیم.. بعد از و کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی و نمایان شد… فرزند سید حسین… اعزامی از ساری… گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من..! استخوان های مطهر شهید را به انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم… قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند… با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوان های شهیدی که امروز تفحص شده بود به و پرداختم… “این رسمش نیست با معرفت ها… ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم…. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم…” گفتم و کردم… دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : « ! و را ببخشید… » وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.. هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام… با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده… لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم… به رفتم… خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم: بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است… به میوه فروشی رفتم…به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم… جواب همان بود….بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است… گیج گیج بودم… مات مات… خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته… با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد… جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم… اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود… … کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود… به خدا خودش بود… گیج گیج بودم… … کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم… مثل دیوانه ها شده بودم… عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم… می پرسیدم: آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز..؟ نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم… مثل دیوانه هاشده بودم… به کارت شناسایی نگاه می کردم… … وسط بازار ازحال رفتم… وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.آل عمران16 جامعه ایثارگران و جانبازان خراسان رضوی فدائیان حضرت امام سیّد علی خامنه ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خب زاکانی هم ثبت نام کرد یادی کنیم از این تیکه مناظره(:: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🇵🇸 نوشته یک فلسطینی روی دیوار خانه‌اش: دوست دارم خانه‌ام را بفروشم و مقاومت را مسلح کنم جبهه مقاومت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
از آدم‌های سیاسی کشور زیاد انتقاد می‌کرد. می‌گفت: فلان کار اشتباه بوده، فلان کار درست بوده. بهش می‌گفتم: تو که هیچ‌کی رو نذاشتی بمونه، آخر سر طرفدار کی هستی؟ می‌گفت: فقط آقا؛ هر چی آقا بگه.❣ گاهی وقت‌ها که دلش می‌سوخت می‌گفت: آرزوم اینه سرم رو بذارم روی سینه‌ی آقا و دردِدل‌هایی رو که نمی‌تونم به کسی بگم، بهش بگم. https://eitaa.com/jAmAndgA90zA ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📜 زیر باران گلوله به نماز ایستاد رکعت اول را با سرعت خواند، اما رکعت دوم را خیلی آهسته و با طمانینه. نماز که تمام شد، پرسیدم: چرا رکعت دوم نماز رو اینقدر اروم خوندی؟ جواب نداد اصرار که کردم، گفت: چنان گلوله می آمد که رکعت اول را با عجله خوندم، برای یک لحظه‌ یادم اومد در حال صحبت کردن با خدا هستم، ولی از ترس تیر و ترکش فقط به جون خودم فکر می‌کنم به همین دلیل استغفار کردم و رکعت دوم رو عادی خوندم https://eitaa.com/jAmAndgA90zA/1919
که هیچکس را نداشت تا پیکرش را تحویل بگیرد . 🌱حتی کسی را نداشت که پیکرش را تحویل بگیرد. رفیقاش می گفتند: پس از باز کردن معبر مین، به سیم خاردار حلقوی رسیدیم که به هیچ عنوان نمی‌شد آنرا قطع کرد، چون اگر سیم را قطع می‌کردیم، سیم‌ها جمع شده و معبر منفجر می‌شد! گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید رجبعلی غلامی، 19 ساله از افغانستان که در جنگ ایران با عراق به شهادت رسید او همه خانواده اش را در جنگ افغانستان از دست داده بود و هیچ کسی را در این دنیا نداشت.    حتی کسی را نداشت که پیکرش را تحویل بگیرد. رفیقاش می گفتند: پس از باز کردن معبر مین، به سیم خاردار حلقوی رسیدیم که به هیچ عنوان نمی‌شد آنرا قطع کرد، چون اگر سیم را قطع می‌کردیم، سیم‌ها جمع شده و معبر منفجر می‌شد! در همین حین یک جوان به روی سیم های خاردار خوابید بعد هم گفت: همه از روی من عبور کنید بیش از سیصد نفر از روی بدن او عبور کردند! اون جوون همون رجبعلی بود....
که هیچکس را نداشت تا پیکرش را تحویل بگیرد . 🌱حتی کسی را نداشت که پیکرش را تحویل بگیرد. رفیقاش می گفتند: پس از باز کردن معبر مین، به سیم خاردار حلقوی رسیدیم که به هیچ عنوان نمی‌شد آنرا قطع کرد، چون اگر سیم را قطع می‌کردیم، سیم‌ها جمع شده و معبر منفجر می‌شد! گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید رجبعلی غلامی، 19 ساله از افغانستان که در جنگ ایران با عراق به شهادت رسید او همه خانواده اش را در جنگ افغانستان از دست داده بود و هیچ کسی را در این دنیا نداشت.    حتی کسی را نداشت که پیکرش را تحویل بگیرد. رفیقاش می گفتند: پس از باز کردن معبر مین، به سیم خاردار حلقوی رسیدیم که به هیچ عنوان نمی‌شد آنرا قطع کرد، چون اگر سیم را قطع می‌کردیم، سیم‌ها جمع شده و معبر منفجر می‌شد! در همین حین یک جوان به روی سیم های خاردار خوابید بعد هم گفت: همه از روی من عبور کنید بیش از سیصد نفر از روی بدن او عبور کردند! اون جوون همون رجبعلی بود....
یکی از تفحص کنندگان برادر ابراهیم زاده چند روزی میشد که دراطراف کانی مانگا در غرب کشور کارمیکردیم؛ شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال 71 بود. از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی ازسنگرها شدیم.سریع رفتیم جلو. همانطور که داخل سنگر نشسته بود،ظاهراً تیر یا ترکش به اواصابت کرده وشهید شده بود. خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ، درکمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛ ازآن جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ، ولی انگشتی که انگشتر در آن بود ،کاملاًسالم وگوشتی مانده بود ‼️. همه ی بچه ها دورش جمع شدند. خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم . اشک همه مان در آمد ، روی آن نوشته شده بود: « حسین جانم❤️