#طنز_جبهه
در گیر ودار جنگ و شوخی ها رزمندگان
وشوخی که امدادگرا میکردند
ومن از آن خبر نداشتم
♦️در عملیات والفجر 4 در منطقه ی پنجه وین :ازخط مقدم برمیگشتم مقر لشگر عاشورا در بین راه خسته بودم گفتم همینجا برم سنگر بهداری پیش برادرا کمی اسراحت کنم بعد
مسئول بهداری برادر سید فتاح درستکار یکی از هم ولایتی ها بود
منو دید گفت سید بیا تو چادر بهداری
رفتم بلا فاصله یه پتو بهم داد وسط چادر دراز کشیدم چند شب بود نخوابیده بودم
همین که چشمام گرم خواب شد
توخواب متوجه شدم چند نفر منو بلندکرداند وصدای لا اله الله وهمزمان هم صدای بمباران هواپیماهای عراق میشنیدم
وقعا فکر کردم مجروح یا شهید شدم
چون متوجه شدم از بلندی محکم افتادم زمین
نگو
در همین حین هواپیماهای دشمن شروع به بمباران اطراف بهداری کردند
چشمتان روز بد نبینه منو همانجوری
انداختند پایین و دویدن بطرف سنگر
بعد که آمدند من هنوز داخل چادر
روی زمین ولو بودم وهمه می خندیدند
یکی از امداگرا که 10 سال از من بزرگتر بود بنام نظیری گفت عمو. ببخشید ما رسممون اینه هرکی روز در وسط چادر بخوابد چندنفری با پتو بلندش میکنیم
ولی اینبار از شانس تو هواپیما ها ی صدام باعث شد بندازیمت زمین
گفتم اینجوری می خواهید مجروح حمل کنید ؟
روای: سیّد اخلاص
#طنز_جبهه
خر و پُف شهید!
صحبت از شهادت و جدایی بود و اینکه بعضی جنازهها زیر آتش میمانند و یا به نحوی شهید میشوند که قابل شناسایی نیستند.
هر کس از خود نشانهای میداد تا شناسایی جنازه ممکن باشد.
یکی میگفت:
«دست راست من این انگشتری است.»
دیگری میگفت:
«من تسبیحم را دور گردنم میاندازم
نشانهای که یکی از بچهها داد برای ما بسیار جالب بود.
او میگفت: «من در خواب خُر و پُف میکنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف میکند،
شک نکنید که خودم هستم
#طنزشان هم مثل خوشان صفاداشت
#دفاع_مقدس
@jAmAndgA90ZA
#طنز_جبهه
یک روز هوس کردم با بی سیم عراقی ها را اذیت کنم.
گوشی بی سیم را گرفتم، روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده
بودم، چند بار صدا زدم: «صَفر مِن واحد. اِسمعونی اجب»
بعد از چند بار تکرار، صدایی جواب داد:
«الموت لصدام»
تعجب کردم و خنده بچه ها بالا رفت. از رو نرفتم و گفتم: «بچه ها، انگار این ها از یگان های خودمان هستند، بگذارید سر به سرشان بگذاریم.»
به همین خاطر در گوشی بی سیم
گفتم: «انت جیش الخمینی»
طرف مقابل که فقط الموت بلد بود گفت:
«الموت بر تو و همه اقوامت»
همین که دیدم هوا پس است، عقب
نشینی کرده، گفتم: «بابا ما ایرانی هستیم و شما را سر کار گذاشته بودیم.» ولی او عکس العمل جدی نشان داد و اینبار گفت: «مرگ بر منافق! بالاخره شما را هم نابود می کنیم. نوکران صدام، خود فروخته ها...»
دیدم اوضاع قمر در عقرب شد، بی سیم را خاموش کرده و دیگر هوس سر به سر گذاشتن عراقی ها نکردیم.
#طنز_جبهه
@seYed_Ekhlas🇮🇷
#طنز_جبهه
#اینجا_رادیومنت_کارلو!!!!!!
📞)))))))))))))))))
عملیات فاو به اتمام رسیده بود. به گروهان ما خط پدافندی روبروی پاسگاه البحار را داده بودند. خط در دست بچه های (بازی گوش) گردان بود.
یک رادیوی دو موج ناسیونال هدیه مردمی داشتم . همراهم بود. توی سنگر فرماندهی گروهان نشسته بودم. رادیو را روشن کردم. ناگهان مجری گفت: اینجا رادیو مونتکارلو ، ترانه های درخواستی شما عزیزان..... همان موقع یک آهنگ غربی با ریتمی تند نواخته شد. سید بی سیمچی محوربود
به خودم گفتم بد نیست کمی با سید شوخی کنم. شاسی بی سیم را جلو رادیو گرفتم و مقداری از آهنگ را در بی سیم پخش کردم. منتظر ماندم تا عکسالعمل سید را ببینم که بلافاصله با خط تلفن آمد روی خط ما و گفت:
- علی بیداری؟📞
- آره بگوشم چی شده؟!
- عراقیا فک کنم کد بی سیم مارا کشف کردن سریع برین خونه شهید. .... یعنی کد بی سیم رو عوض کن.
من هم عوض کردم. ساعتی بعد دوباره همان کار را تکرار کردم.
آنقدر این کار برایم شیرین شده بود که چندین شب دیگر تکرار کردم.
مجبور شده بود تمام کد بی سیم ها و دفترچه های خودشان را عوض کنند.
هر روز صبح می آمد و به ما کدهای جدید می داد و می گفت: نمیدونم عراقیا چه دستگاهی آوردن تو خط شون! تا کد جدید میذاریم، سریع کشف میشه.....
آخر هر روز چندین کیلومتر سیم جنگی تلفن قورباقه ای ها را چک می کرد و می رفت و می آمد.
میرفتند لشکر کد جدید می گرفتند و .....
تا بالاخره نمی دانم ازکجا متوجه شدیک شب وقتی فهمیدکار منه فقط #تیربارانم نکرد....
#طنز_جبهه
@seYed_Ekhlas🇮🇷
#طنز_جبهه
بیا از ما عکس بگیر!!!
♦️ یکی از روزهایی که در مقر لشکر۴۱ ثارالله در نزدیکی اهواز مستقر بودیم، من و «محمدجواد زادخوش» و یکی از دوستان که دوربین عکاسی داشت، برای عکس گرفتن از سنگر بیرون زدیم که با #سردار سلیمانی_فرمانده لشکر، مواجه شدیم. به محض دیدن حاجقاسم تصمیم گرفتیم با ایشان هم یک عکس یادگاری بگیریم.
👈حاجقاسم چون محمدجواد را به واسطهٔ آشنائی با برادر بزرگترش میشناخت و از شوخطبعی او خبر داشت، همانطور که از روبرو سمت ما میآمد، از همان دور به جواد گفت: «من با شما عکس نمیگیرم.» جواد هم بیمعطلی و باخونسردی گفت: «ما که نمیخواهیم با شما عکس بگیریم. میخواهیم دوربینمان را به شما بدهیم تا از ما عکس بگیرید!» حاج قاسم که جاخورده بود، لبش به #خنده باز شد و آمد کنارمان ایستاد و عکس یادگاری گرفتیم که این همان عکس است.
🔹 از راست : مصطفی عربنژاد ؛ سردار حاجقاسم سلیمانی و محمدجواد زادخوش
راوی و عکاس: حسن منصوری
🍃 بسیجی شوخطبعِ خانوکی محمدجواد زادخوش که به سال ۱۳۴۲ در «خانوک» در کرمان به دنیا آمده بود، به تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۶۳، در «عملیات بدر» #خرقهی_شهادت پوشید.
#دفاع_مقدس
@seYed_Ekhlas🇮🇷
#طنزجبهه
#شربت_کدوئیندار
علی: #امشب_یه_کارش میکنم نگران نباشید !!!
♦️آذر ماه سال ۱۳۶۵ در گردان ویژه آموزش غواصی و رزم در مرداب می دیدیم .
فرمانده گردان آقای ابوالفضل شکارچی بود و من فرمانده گروهان یازهرا از بچه های اراک و حومه. شهید عزیز سید ابراهیم میرجمالی هم معاون بنده بود.
من معتقد بودم که باید هر شب گروهان را برای تمرین و آمادگی بیشتر درون باتلاق ببریم .
جایی که آموزش می دیدیم منطقه هور الهویزه بود و آبهای سردی داشت . خلاصه کلام اینکه (رُس) بچه ها را می کشیدم .
👈یک شب جمعه می بایست استراحت کنیم اما من تصمیم گرفتم همان شب نیز بچه ها را ساعت دو نیمه شب داخل هور و باتلاق ببرم.
زود خوابیدم که ساعت دو نیمه شب بیدار شوم. وقتی بیدار شدم از دوستان پرسیدم ساعت دو شده است؟
گفتند آره بلند شو بریم داخل باتلاق !!
با سختی بلند شدم اما باز هم کسر خواب داشتم.... که متوجه شدم ساعت ده صبح است.
نگو این علی اوسط خوشدونی حلوا خور که یکی از فرمانده دسته هام بود
مخفیانه نصف شیشه #اسپکتورانت_کُدئین رو ریخته بود توی غذای شام من .
دیدم غذای شامم یک مزه خاص داره
اما متوجه نشدم !!!
بعد نوبت شهردار شدن من شد ......
آخه تو جبهه هر روز یک نفر شهردار می شد
رفتم بهداری قرص ملیّن گرفتم
ریختم چای علی و...... این به اون در
#طنز_جبهه
@seYed_Ekhlas🇮🇷
هدایت شده از جاماندگان از قافله عشق 🦋
#طنز_جبهه
«دلبر قرمز»
نه بابا!!!
♦️ تعداد مجروحین بالا رفته بود
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت:
سریع بی سیم بزن عقب و بگو یه آمبولانس بفرستند مجروحین رو ببره
بی سیم زدم
به خاطر اینکه ممکن بود عراقی ها شنود کنن ، از پشت بی سیم مثلاًبا کُد حرف می زدیم
گفتم: حیدر... حیدر ... رشید!
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید و بعد صدای کسی امد:
- رشید به گوشم
- رشید جان حاجی گفت یه #دلبرقرمز بفرستید!
- هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟
- شما کی هستید؟ پس رشید کجاست؟
رشید نیست. من در خدمتم
اخوی! مگه برگه ی کُد نداری؟
- برگه کُد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟
بد جوری گرفتار شده بودم
از یه طرف باید با کُد حرف می زدم که خواسته مون لو نره
از طرفی هم با یه آدم شوت برخورد کرده بودم
بازم تلاشمو کردم و گفتم:
👈 رشید جان! از همون ها که چرخ دارند!
- چی میگی؟ درست حرف بزن ببینم چی می خوای؟
👈 بابا از همون ها که سفیده
- هه هه. نکنه تُرب می خواهی؟
بی مزه! بابا از همون ها که رو سقفش یه چراغ قرمز داره
خب اینو زودتر بگو آمبولانس می خوام دیگه! هی دلبر دلبر میکنی
بگو مجروح داریم خب!!
کارد می زدند خونم در نمی اومد
هر چی ....... بود پشت بی سیم بهش گفتم
اونهمه تلاش کردم دشمن نفهمه چی درخواست می کنم ، اما این بنده خدا هیچی دیگه
لو داد#دلبرقرمزرا
#طنز_جبهه
@seYed_Ekhlas🇮🇷
#طنز_جبهه
#دوتایی_استفاده کنیدفعلاً
🍃ایام مـاه رجب بـود و هـر روز دعـای "یـا من ارجوه لکل خیر" را میخواندیم.
حـاج آقـا قبـل از مراسـم بـرای آن دسـته از دوسـتان کـه مثـل مـا توجیـه نبودنـد،
توضیــح مــی داد کــه وقتــی بــه عبــارت "یــا ذوالجــال و االکــرام" رســیدید، کــه در ّ ادامـه آن جملـه "حـرم شـیبتی علـی النـار" مـی آیـد، بـا دسـت چـپ #محاسـن خـود را بگیریـد و انگشـت سـبابه دسـت دیگـر را بـه چـپ و راسـت تـکان دهیـد.
👈هنـوز حـرف حاجـی تمـام نشـده بـود کـه، یه رزمنده از انتهـای مجلـس برخاسـت و گفـت: اگـر کسـی #محاسـن نداشته باشد چه کار کند؟
روحانـی جماعت هـم کـه اصـولاً جوابشان در نوک زبانشان است گفـت: #محاسـن_بغـل_دسـتی اش را بگیـرد. چـاره ای نیسـت، فعـلا #دوتایـی اسـتفاده کنیـد، تـا بعـد! ...
#طنز_جبهه
@seYed_Ekhlas🇮🇷
عیدتان مبارک🌺🍀🌺