من با اطمینان از اینکه ایران در هور دیگر عملیاتی انجام نخواهد داد،گفتم
عملیات بعدی در هور است.
بازجو با قاطعیت گفت
نه،نیست.
چرا؟
شما دو بار در هور شکست خورده اید. منظورش عملیات خیبر و بدر بود و محال است بار سوم همین جا عملیات کنید.
اما ما شب و روز در هور کار می کنیم و جاده می کشیم.
معلومه تو خبر نداری کجا می خواهند عملیات کنند.
راستش تا لحظه ای که اسیر شدم،نمی دانستم محل عملیات بعدی کجا است. بعدها در اسارت #فهمیدم ایران در اروند قصد عملیات دارد،
#عملیاتی که منجر به آزادسازی
#شهر فاو شد و والفجر ۸ نام گرفت.
در بازجویی، تا اسم از حراست مرزی آوردم، گفتند
پاسداری،حارس خمینی هستی؟
حرفت در مورد عملیات در هور درست از آب در آمد می کشیمت
نه،حراست مرزی،چیزی است مثل حراست حدود شما.
چی هست؟
عده ای بومی هستند که در هور کار شناسایی و حراست از هور را برعهده دارند.
بیشتر هم بی سواد هستند و کاری به عملیات و مسائل نظامی ندارند.
من هم سرباز حراست مرزی هستم.
سربازی؟
بله!
قیافه ات به سرباز نمی خورد،پیرتر از سربازی!
راست می گویید،من غیبت داشتم،چند سالی نرفتم سربازی!
چرا غیبت کردی؟
برادر بزرگم سربازی بود و من سرپرست خانواده ام بودم.
پدر هم ندارم.
بعد به ما عفو دادند و آمدیم سربازی.
باز گفت دورغ می گویی از کجا فهمیدی در فاو عملیات خواهید کرد ؟
راستش اینو من از خودم یه چیزی گفتم خب ولی هیچی دیگه دست بردار نبودند
محل گلوله دچار خونریزی شده بود اما بازجوها همچنان سؤال و جواب می کردند. درد داشتم و خون زیادی هم از من رفته بود اما رهایم نمی کردند.
عصر سرانجام رضایت دادند،دست از سرم بردارند.
مرا در آمبولانس گذاشتند و به طرف شهر العماره حرکت دادند.
از شیشه آمبولانس سعی می کردم اطراف جاده ای را که در حال عبور از آن بودیم، شناسایی کنم.
در شب های بعد این روایت
منتشر خواهد شد
ان شاءالله