#مجنون_ترازمجنون ‼️
💥💥💥برشی از خاطرات یک رزمنده
عملیات والفجر چهار در منطقه
عمومی پنجوین👇
♦️در مرحله دوم عملیات والفجر ۴ ، دشمن با استفاده از کمک های اهدایی فرانسه یک جنگ الکترونیک تمام عیار راه انداخته و تقریبا همه ی بیسیم های پی آر سی را از کار انداخته بود .
🔹هیچکس نمی دانست آیا جناحینش به هدف رسیده اند ، آیا برای الحاق آماده اند ؟ آیا دستور جدیدی ابلاغ شده ؟ آیا نیروی جایگزین برای پدافند در راه است ؟ و....
گروهان ما به لحاظ اقتضائات میدانی و صلاحدید فرماندهی لشکرمان تحت امر لشکر ۸ نجف بود .
پس از گرفتن تپه ی هدف ، به دلیل اینکه تماس های رادیویی مختل بود ،همه بلاتکلیف بودیم و بچه ها چنان خسته و گرسنه که خیلی ها سرپایی می خوابیدند ( خواب سرپایی باید به واژه های ادبیات مقاومت اضافه شود ) .
♦️به قدری خسته بودیم که وقتی یکی از بچه های بستان آبادی( که نمی شناختمش ، چون تازه به گردان سیدالشهدا مامور شده بودم . روی سینه اش نوشته بود اعزامی از ... ) که کمی از بقیه سرحالتر بود فریاد زد
🔹برادران ، در ۶۰ متر جلوتر از ما یک سنگر خالی پر از نان خشک عراقی است ، دو نفر با من بیایید تا نان بیاوریم ، کسی را حال همراهی او نبود ...... البته او به تنهایی رفت و کمی نان کلفت مخصوص موارد اضطرار عراقی که باید با سرنیزه نرمش می کردیم آورد ).
♦️در همین اثنا که همه کلافه بودیم و خسته و بی اطلاع از سرنوشت نبرد ، به یکباره نوای دلنشین آهنگران ( بار دیگر شد بسیجی بی شمار ...) در منطقه ی عملیاتی پیچید .
🔹با شنیدن آن صدا ، گویا به کالبد خسته و کم رمق بچه ها جان آمد ، سه سوته همه آماده ی ادامه پیشروی شدند و بقیه جناح ها هم همینطور .....
🔹تا آنجا که فرماندهان می گفتند حتی بیشتر از مواضعی که قرار بود در این مرحله فتح شوند ، پیشروی شد .
پس از فروکش کردن نبرد ، مشخص شد که 👇
♦️#یک_بسیجی_شجاع مجنون تر از مجنون ،‼️
👈 یک بلندگوی قوی برمی دارد و چهار شیپور بزرگ روی تویوتا می بندد و دل به دریا زده و به استقبال دالان آتش می رود و ....
♦️و از طرفی هم این صدا اردوگاه دشمن را به هم می ریزد و ترس و وحشت از بابت اینکه ایرانی ها سررسیدند دل دشمن را می لرزاند و ...
🔹در دفاع مقدس نقش این قبیل دلباختگان جان بر کف بسیار ارزنده بود و البته به نظر حقیر ، برادر آهنگران با آن حماسه سرایی هایش به تنهایی نقش بزرگی در هدایت نبردها داشت ( دقیقا مشابه این کار را من در جنگ های اطراف کارخانه نمک شاهد بودم ، شعار آنجا این بود : #ای_لشکرحسینی ، تا کربلا رسیدن ، یک یا حسین دیگر ... و دوباره نیروهای خسته و کم رمق ، جان گرفتند و هدف تسخیر شد .
راوی: 👇
جانباز و رزمنده پیشکسوت
حاج حمید مصطفی زاده
ویکی از همرزمان که در کانال حضور دارند
@seYed_Ekhlas🇮🇷