eitaa logo
سه دقیقه در قیامت و آنسوی مرگ
1.1هزار دنبال‌کننده
13 عکس
6 ویدیو
3 فایل
📣در این کانال 📚کتاب های سه دقیقه در قیامت و آنسوی مرگ📚 منتشر می شود(به صورت صوتی و متن)
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20200311-WA0073.mp3
7.49M
🔈 📢 📌 استاد مصطفی امینی خواه مرور و بررسی کتاب آن سوی مرگ روایت کسانی که مرده اند، و زندگی پس از مرگ را دیده اند و سپس زنده شده اند!! https://eitaa.com/joinchat/1645871161C7f48d81f1a
🌹با عرض معذرت و پوزش🌹 ⭕️به علت مخالفت ناشر از پخش متون کتاب آنسوی مرگ فایل های تصویری از این کتاب منتشر نمیگردد و هر گونه نشر و کپی برداری شرعا حرام و پیگرد قانونی خواهد داشت علاقه مندان به کتاب آنسوی مرگ میتوانند به سایت دفتر پخش (نشر معارف) مراجعه کنند. ✅خرید کتاب نسخه الکترونیک پاتوق کتاب - دانلود کتاب آن سوی مرگ👇🏻 https://patogh.mobi/isbn/9786004412049 ✅خرید کتاب نسخه چاپی آن سوی مرگ - دفتر نشر معارف - آن سوی مرگ - جمال صادقی - حاجی ده آبادی👇🏻 https://nashremaaref.ir/product/441204/ 💠ان شاءﷲ فایل های صوتی کتاب سه دقیقه در قیامت و آنسوی مرگ استاد امینی خواه در کانال بارگذاری میشود. 🔻در صورت مشکل دانلود صوت ها به آیدی زیر مراجعه کنید @velaayate_313 🔺توضیحات بیشتر نیز منتشر خواهـد شد...
27_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
15.94M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 📌استاد مصطفی امینی خواه * عمل و نیت تمام شدنی نیست * زبان استعداد * خدایی شویم که اگر نشدیم کارمان زار است * از فضل خداست که از طریق انبیا قواعد زندگی را به ما گفت * عمل خاص ببریم، بقیه‌اش با خدا * واکنش متقین در مقابل کسانی که از آنها تعریف می‌کنند * بعضی نَفس‌ها زود اشباع می‌شوند * اخلاص را همه دارند، مراقب ماندگاری اخلاص باشیم * چگونه با انفاق علنی دچار ریا نشویم؟ * در دستگاه سیدالشهدا، برخی قواعد خدا تغییر می‌کند * نگاه ما به امام حسین (ع)، نگاه بیمه‌ای نباشد * ذات ما با اشک بر اباعبدالله پاک می‌شود * اینجا به نظر قطره، آنجا به نظر دریا * برداشته شدن عذاب از قبرستان به چه معناست؟ * فاصله ما با خدا یک قدم است * باطن زیارت و عبادت چیست؟ https://eitaa.com/joinchat/1645871161C7f48d81f1a
28_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
18.56M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 📌استاد مصطفی امینی خواه * ماجرای ترساندن پیرمرد در قبرستان * برزخ‌ها متفاوت است * عذاب برزخ از چه جنسی است؟ * تعلقات و زمان در برزخ * تعلق به خدا و تعلقات خدایی * چرا برخی اموات به خواب افراد نمی‌آیند؟ * مصادیق آزار رساندن * پیشنهاد به روانشناسان * نگاه مومنانه و متکبرانه به ویروس کرونا https://eitaa.com/joinchat/1645871161C7f48d81f1a
زندگینامه عـبدالمهدی کـاظمی فـرزند عباس در سال ۱۳۶۳ مـتولد شـد و با مدرک تحصیلی کارشناسی رشته حـقوق در سال ۱۳۸۵ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. وی پـس از گـذراندن دوره‌های مختلف نظامی و مـسئولیت‌های مـختلف از جمله فرمانده گروهان پـیاده گـردان ۱۵۴ چهارده معصوم لشکر ۸ نجف اشـرف، فرمانده گروهان گردان امام حسین سپاه ناحیه خمینی‌شهر، پزشکیار، مسئول تربیت‌ بدنی، مسئول جنگ نوین در گردان‌های سپاه، در بیست و نــهم دی مـاه سـال ۱۳۹۴ در جـبهه مـقاومت اسـلامی و حق علیه باطل در حلب سوریه در سن ۳۱ سـالگی بـه درجـه رفـیع شـهادت نـائل آمد. عــبدالمهدی کـاظمی در سـال ۱۳۸۴ ازدواج و در جـوی‌آباد خـمینی‌شهر زنـدگی مـی‌کرد که از این بـزرگوار دو فرزند دختر با نام‌های فاطمه و ریحانه به یادگار مانده است. عـبدالمهدی در آیـینه زلـال دل خـویش، خـاطره خـوش مـسجد را یافته بود که در نوجوانی به او پـیشنهاد شـده بـود بـسیجی گـردد؛ او این کلام را بـشارتی دانـست و بـسیجی شد، او را مسئول کـتابخانه و نـوارخانه بسیج کردند. وقتی فرمانده پـایگاه اشـتیاق و پـشتکارش را دیـد، مسئولیت تـمام امور فرهنگی و ورزشی بسیج را به او سپرد. نـماز برای او حرف اول را می‌زد. هنگامی ‌که امام جـماعت در مـسجد مـحل حـاضر نـبود، نگاهی بـه جـمعیت داخـل مسجد انداخت و گفت: «به مسجد آن‌طرف محل می‌رویم» و همراه ۲۰ یا ۳۰ نـفرِ بـه آن مسجد رفتند. شرکت در نماز جماعت را بسیار به دوستان سفارش می‌کرد و خود نیز به ایــــن امــــر اهـــتمام ویـــژه‌ای داشـــت. یـکی از هـمکارهای عـبدالمهدی مـی‌گفت: «من عـاشق قـنوت گـرفتن عـبدالمهدی در نمازهایش بـودم.
سه دقیقه در قیامت و آنسوی مرگ
زندگینامه عـبدالمهدی کـاظمی فـرزند عباس در سال ۱۳۶۳ مـتولد شـد و با مدرک تحصیلی کارشناسی رشته حـقوق
طـوری دسـت‌هایش را بـالا می‌گرفت که یـاد قنوت گرفتن شهدا می‌افتادیم و دیدن قنوت عـبدالمهدی یـه حس معنویت عجیبی رو منتقل می‌کرد.» «مـرضیه بـدیهی»، هـمسر شـهید مـدافع حـرم «عـبدالمهدی کـاظمی»، دبـیرستانی بـود کـه بـا شـهید عـلمدار آشـنا و به این شهید و زندگی‌اش عـلاقه‌مند مـی‌شود؛ آن‌قـدر کـه حتی از خداوند، تقاضای همسری می‌کند که در تقوا و انقلابی‌گری هـمچون او بـاشد. «خـواب دیـدم شهید علمدار بـا جـوانی دیـگر وارد کوچه‌ی ما شدند. وقتی به مـن رسیدند دست روی شانه‌ی آن جوان زدند و گفتند: این جوان همان کسی است که شما از ما درخـواست کـردید و مـتوسل به امام زمان (عج) شدید.» یک سرباز ساده‌ام روزی کـه عـبدالمهدی به خواستگاری‌اش می‌آید، مـرضیه هـمان کـسی را می‌بیند که در آن خواب شـهیدعلمدار بـه او نـشان داده بـود. الـبته این ارادت تن‌ها منحصر به او نبود. در همان جلسه‌ی اول صـحبت بـا شهید کاظمی متوجه می‌شود که عبدالمهدی نیز همین چندروز پیش خانه‌ی شهید عـلمدار بـوده و بـا بـچه‌های بسیج‌شان به دیدار مادر شهید رفته است. گـفته‌هایش بـه آن‌جـا مـی‌رسد کـه عبدالمهدی روز خـواستگاری بـه او مـی‌گوید: «من یک سرباز سـاده‌ام. دوسـت دارم هـمسرم هم ساده باشد و سـاده زنـدگی کند و انتظار و توقع بیجایی از من نـداشته بـاشد.» مرضیه هم در جوابش می‌گوید: «مـن ایمان تو و تقوایت را می‌خواهم. همین‌ها کـافی هـستند. مـال دنـیا بـرای من هیچ است! خیالتان راحت باشد.» نوید شهادت یـک روز بـعد از عـقدمان رفـته بـودیم گـلستان شـهدا کـه آن‌جـا بـه مـن گفت: «حرف مهمی با شـما دارم که در مراسم خواستگاری عنوان نکردم، چـون مـی‌ترسیدم اگر بگویم حتما جوابتان منفی مـی‌شود.» گـفتم: «چـه حـرفی؟» گـفت: «شـما در جـوانی مـرا از دسـت مـی‌دهید و مـن شهید مـی‌شوم.» نـگاهی بـه عبدالمهدی کردم و گفتم: «بـا چه سندی این حرف را می‌زنید؟ مگر کسی از آینده خودش خبر دارد؟» عبدالمهدی گفت: «من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی می‌خواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیت‌الله ناصری و خـواب را بـرای ایـشان تعریف کردم. ایشان از مـن خواستند که در محضر آیت‌الله بهجت حاضر شـوم و خـواب را بـرای وی تعریف کنم. وقتی به حـضور آیت‌الله بهجت رسیدم، نوید شهادتم را از ایشان گرفتم.» خـــوابی کـــه هـــیچ‌وقت تـــعریف نـــشد تـغییر نـام شهید کاظمی دیگر خواسته‌ی آیت‌الله بـهجت در این دیدار بود که مرضیه بدیهی به آن اشـاره مـی‌کند؛ «اسـم کوچک شهید کاظمی ابتدا فـرهاد بـود. آیـت‌الله بهجت از او می‌خواهند که نـامشان را بـه عـبدالمهدی یـا عـبدالصالح تغییر دهـند کـه هـمسرم، نـام عـبدالمهدی را انتخاب مــی‌کند.» ســال‌ها از ازدواج‌شــان مـی‌گذرد و عـبدالمهدی که دیگر صاحب دو فرزند به نام‌های فـاطمه و ریـحانه شـده، کـم‌کم هـوای سوریه به سـرش مـی‌زند؛ هـوای دفاع از حرم همسر شهید می‌گوید: «سه روز قبل از آمدنش از سوریه خواب دیـدم رفته‌ام به حرم حضرت زینب (س). عکس همه‌ی شهدا به دیوارهای حرم بود. همان‌طور که نـگاه مـی‌کردم، دیدم عکس عبدالمهدی هم بین آن‌هـاست. از شوکی که به من وارد شد، داد زدم «وای، عـبدالمهدی شـهید شد.» از خواب پریدم. دسـتانم
سه دقیقه در قیامت و آنسوی مرگ
طـوری دسـت‌هایش را بـالا می‌گرفت که یـاد قنوت گرفتن شهدا می‌افتادیم و دیدن قنوت عـبدالمهدی یـه حس مع
خـیلی مـی‌لرزید. اتـفاقا دو، سه ساعت بـعدش، زنـگ زد. خـواستم خوابم را تعریف کنم، ولی گفتم نگرانش نکنم. فقط گفتم: «عبدالمهدی، خـوابت را دیـدم.» گـفت: «چـه خوابی؟» گفتم: «وقـــــتی آمــــدی، تــــعریف مــــی‌کنم.» و حــالا مــرضیه مــانده اســت و جـای خـالی عبدالمهدی و خوابی که هیچ‌گاه نتوانست برای او تعریف کند... این‌جا آرامشی دیگر دارد تـفریح مـا گـلستان شهدا بود، چه قبل از این‌که بـچه‌دار شـویم و چـه بـعد از آن. هـمیشه وقتی مـی‌خواست بـچه‌ها را جایی ببرد، گلستان شهدا را انـتخاب می‌کرد. به او می‌گفتم، یک‌بار هم این بچه‌ها را به پارک ببر، می‌گفت: «آرامشی که گلزار شهدا به آدم می‌دهد، پارک نمی‌دهد. این‌جا پر از یاد خداست.» منتظرت هستم یـک روز بـعد از شـهادت عـبدالمهدی، دلم خیلی گــرفته بـود. گـفتم بـروم سـراغ آن دفـتری کـه خـــاطرات مــشترک‌مان را در آن مــی‌نوشتیم. بـه‌محض بـازکردن دفـتر، دیـدم بـرایم یک نامه نـوشته بـا این مضمون که «همسر عزیزم! من به شما افتخار می‌کنم که مرا سربلند و عاقبت به‌خیر کـردی و بـاعث شـدی اسـم مـن هم در فهرست شـهدای کـربلا نـوشته شـود. آن دنـیا مـنتظرت هستم!» وصیت نامه بسم الله الرحمن الرحیم و امـا سـخن وتـوصیه هـای خـود بـه برادران و خواهران : ۱- در سوره اعلی آیه " قد افلح من تزکی " خداوند رستگاری رابرای کسانی می داند که نفس خود را پاک کرده باشند و در راه حق را به درستی پیموده و خانواده و جامعه را بر محور اخلاق پایه ریزی کنند. ۲- هــمواره بـایدگوش‌هایتان شـنوا و چـشمانی بـصیر و بینا به امر ولی فقیه داشته باشید که اگر ایـن چـنین شـد هیچ وقت گمراه نخواهید شد. ۳- هـمیشه حـق و بـاطل در پیکار و جنگند و در هـمه حـال حـق را بگوئید و عمل کنید و از باطل روی گردان باشید این اصل بصیرت است که باید در خـود تقویت کنید تا این دو مخلوط نشوند و فتنه بوجود نیاید. در فـتنه‌های آخرالزمان و فتنه‌های سال ۷۸ و ۸۸ بـا ایـنکه افراد خوبی زندگی کرده‌اند ولی به دلیل عـدم بـصیرت گـمراه مـی‌شوند و خود را از صف مـردم و ولـی فقیه جدا می‌کنند و تنها گمراهی و حـــــقارت نـــــصیب آنـــــها مـــــی‌شود. ۴- در آیـات قرآن تدبر کنید و به فرامین آن عمل نمایید. ۵- ظـلم یـکی از گـناهان بـزرگ در اسلام است و عـقلاً و شرعاً گناهی بزرگتر از ظلم وجود ندارد که ظلم به بندگان خدای متعال را ظلم به حق الناس نامیده‌اند و همین جا ذکر می‌کنم که اگر به کسی ظـلم کـرده‌ام و خود نیز از آن آگاهی ندارم طلب بخشش می‌کنم و عاجزانه درخواست دارم که این حقیر را عفو کنید. ۶- در سـفارش بـه احـترام به پدر و مادر به آیات قـرآن اشاره می‌کنم که خداوند فرمود: " بالوالدین احـسانا فلا تقل لهما اف "حتی به پدر ومادر خود اف نگویید. ۷- سـفارش می‌کنم همه شما را به نماز اول وقت و بـه جـماعت چـرا که نماز ساده‌ترین و زیباترین رابـطه‌ی انـسان بـا خـداست کـه در تمام ادیان آسمانی بوده است. ۸- اسـلام بـه ما آموخته که دین از سیاست جدا نـیست و آن چیزی که دشمن به دنبال آن است جـدائی ایـن دو از هـم است اسلامی که مرگ بر آمـریکا و مـرگ بـر اسـرائیل در آن نـباشد اسلام آمـریکائی اسـت و خـدایا تو شاهد باش که این حـقیر هـمیشه و هـمه حـال آمریکا و اسرائیل را دشـمن اسـلام و انقلاب دانسته و من نیز دشمن آنها هستم و خواهم بود و با این عقیده به سوی تو می‌شتابم. ۹- انـقلاب جـمهوری اسـلامی ایـران معجزه قرن اسـت و الـگوئی است برای استقامت پس حفظ این انقلاب از اوجب واجبات است و به همه شما خواهران و برادران عزیز توصیه و سفارش می‌کنم کـه انـقلاب را دوست داشته باشید و برای حفظ آن تـا پای جان بکوشید که ان‌شاالله این انقلاب به انقلاب حضرت حجت ابن الحسن (عج) وصل خواهد شود . ۱۰- شـما را تـوصیه مـی‌کنم بـه حـفظ، پیشرفت وارتقاء " بسیج " که هر قدر تفکر بسیجی توانمند و شـکوفا بـاشد انـقلاب نیز قدرتمند خواهد بود. https://eitaa.com/joinchat/1645871161C7f48d81f1a
03_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
10.81M
🔈 📢 📌 استاد مصطفی امینی خواه 🔸مرور و بررسی کتاب آن سوی مرگ روایت کسانی که مرده اند، و زندگی پس از مرگ را دیده اند و سپس زنده شده اند!! https://eitaa.com/joinchat/1645871161C7f48d81f1a
AUD-20210506-WA0006.mp3
10.29M
🔈 📢 📌 استاد مصطفی امینی خواه 🔸مرور و بررسی کتاب آن سوی مرگ روایت کسانی که مرده اند، و زندگی پس از مرگ را دیده اند و سپس زنده شده اند!! https://eitaa.com/joinchat/1645871161C7f48d81f1a
اعضای محترم و ارجمنـد ❇️در صورت امکان به نظرسنجی های زیر پاسخ دهیــد🌹👇🏻 📌نظرسنجی درباره تغییر محتوای کانال https://EitaaBot.ir/poll/p5r87j 📝انتقادات یا نظرات و پیشنهادات خود را به صورت ناشناس با ما در میان بگذارید https://harfeto.timefriend.net/16203017053098 ✔️نظرسنجی رضایت از کانال سه دقیقه در قیامت و آنسوی مرگ https://EitaaBot.ir/poll/8ubyk
AUD-20210429-WA0028.mp3
13.84M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 📌استاد مصطفی امینی خواه * ماجرای گرفتن ثواب حسینیه وقفی به دلیل تهمت زدن * ماجرای شنیدنی میرزای شیرازی و امین‌التجار * تقوا با تاریخ انقضا * آزار رساندن مجاهدان راه خدا * سفارش‌هایی از آیت‌الله حق‌شناس * آزار دادن شوهر و همسر * آزار رساندن به مسلمان https://eitaa.com/joinchat/1645871161C7f48d81f1a
30_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
34.45M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 📌استاد مصطفی امینی خواه * ادامه بحث حق‌الناس * روایات و مصادیق آزار رساندن به همسایه * از بوی بهشت محروم می‌شود کسی که.... * استرس و ترس عاقلانه * معنای بهتان و اثم چیست؟ * توسعه وجودی امام کاظم علیه السلام * آینه، ماجرای ما و خدا * در حق‌الناس مراقب شیطان باشیم * بشارت به کسانی‌که در راه خدا آزارها را تحمل می‌کنند * جلوه‌های حقیقت جهنم در عالم * مباهات ملائکه به چه معناست؟ * علامت تقوا https://eitaa.com/joinchat/1645871161C7f48d81f1a
شــهید ســجاد مــرادی و شـکوفایی در بـسیج شـهید سـجاد مـرادی در ۲۸ دی مـاه ۱۳۶۱ در روسـتای آورگان (سـد چـغاخور) از تـوابع شـهر بلداجی شهر بروجن استان چهارمحال و بختیاری به دنیا آمد. سجاد تا ۴-۵ سالگی در روستا بزرگ شد و پس از آن بـا مهاجرت خانواده به شهر اصفهان در محله مفت آباد (روبه روی گلستان شهدا) ساکن شدند کـه‌ بـا تـوجه بـه اینکه زمان جنگ بود و شهدای زیادی برای خاکسپاری به آنجا می‌آوردند، سجاد روحــیه خــود را بــا شـــهدا پــرورش داد. پـس از آن بـه مـحله شـمس آبـاد (پل چمران) آمـدند و در آنجا سجاد در مدرسه عرفان مشغول بـه تحصیل شد. در همین حین سجاد به واسطه ارتـباط عـموی خـود کـه‌ با آنها زندگی می‌کرد، با مـسجد و بسیج آشنا شد، سجاد از همان دوره تا روز خــاکسپاری‌اش مــسجد را رهـا نـکرد. سـجاد مـرادی از نـوجوانی وارد بـسیج شد و در آنـجا بـه شـکوفایی رسید. کارهای فرهنگی را در مسجد امام حسین(علیه‌السلام) تیران و آهنگران شـمس آباد شروع کرد و پس از آن برای ارتقا کار خـود بـه مـسجد حضرت ابوالفضل(علیه‌السلام) شـمس آباد رفت و در آنجا جرقه‌های شهادت در وجود او شکل گرفت. سـجاد در گـروه تـواشیح، جـلسه قرآن، کتابخانه پایگاه و غیره مسئولیت‌هایی پذیرفته و به خوبی از عـهده آنـها بـرآمد، او بـه عـملیات، تیر، تفنگ، جـــنگ و غـــیره عـــلاقه خـــاصی داشــت. راز شــــهادت شـــهید ســـجاد مـــرادی سـجاد بـا رفـقایش اکـثر شـب‌ها گلستان شهدا بـودند، در اوج جـوانی رفیق و دوست خود یعنی مـرحوم مـجید امین الرعایا را که‌ حافظ قرآن بود و در راه مـسابقات قـرآن مـشهد در اثـر سـانحه
سه دقیقه در قیامت و آنسوی مرگ
#شهدای_کتاب شــهید ســجاد مــرادی و شـکوفایی در بـسیج شـهید سـجاد مـرادی در ۲۸ دی مـاه ۱۳۶۱ در روس
تـصادف درگـذشت را از دست داد.‌‌ آن موقع بود کـه سـجاد وصـیت نـامه‌ای نوشت و به دوستان گـفت مـن زیـاد زنده نمی‌مانم؛ در جوانی خواهم رفـت. وصیت نامه را نزد برادر مجید امین الرعایا گذاشت. عـلاقه خـاص سـجاد بـه نـظام اسلامی، انقلاب، امـام و شـهدا و مهم‌تر از همه رهبر انقلاب سبب شـد تا در سال ۱۳۸۱ جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شود. رفـــقایی کـــه یـــکی یــکی شــهید شــدند در یـکم بـهمن ۱۳۸۱ لـباس سـبز پاسداری بر تن کـرد، لـباسی کـه از بـچگی عشق و علاقه خاصی بـه آن داشـت. بـا دیـپلم وارد دانـشگاه افسری امـیرالمومنین (ع) اصـفهان شـد و آنجا دوستان زیـادی پـیدا کرد، رفقایی که از نسل آنها شهدای زیـادی خـونشان پـای حـرم ریـخته شـد. شهید مـحسن حـیدری از شـهدای مـدافع حـرم لشکر ۸ نـجف اشـرف بـود کـه وقتی شهید شد سجاد خودش گفت من در دانشکده با او دوست بودم. شهید سجاد حبیبی هم یکی دیگر از این رفقاست کـه یـک هـفته بـعد از شهادت سجاد به شهادت رسید. مـدتی در تـهران دوره دید و بعد از آن وارد لشکر عـملیاتی ۱۴ امام حسین (ع) شد. سجاد در لشکر ۱۴ نـیز با شهدای زیادی دوست شد. شهید مسلم خیزاب، شهید علی شاهسنایی، شهید سید یحیی بـراتی، شهید مرتضی زارع، شهید حسین رضایی کـه همگی در کنار سجاد و یا با چند روز فاصله به شهادت رسیدند. شـهید سـجاد مرادی با وجود مشغله زیاد بسیج را رهـا نـکرد و مـسئولیت‌های فـراوانی از جـمله آمـوزش حـوزه امام موسی کاظم (علیه‌السلام) را بـر عـهده گرفت‌‌‌. در سال ۱۳۸۸ با راه افتادن فتنه بـه قـصد براندازی نظام، سجاد عاشقانه همچون دیگر شهدا و همرزمانش از نظام و رهبری انقلاب دفاع کرد. در سـال ۱۳۹۰ با شدت گرفتن حملات ضد انقلاب بـه خـصوص گـروهک پـژاک به کردستان، برای دفـاع از مـیهن اسـلامی عازم کردستان شد. آنجا چـندین بـار تـا مـرز شهادت پیش رفت. از جمله یـک بار در سنگر نارنجک پرتاب می‌کنند که عمل نمی‌کند.‌‌ ســجاد بــسیجیان زیـادی را در سـطح اسـتان اصفهان آموزش نظامی داده بود و هرجا می‌رفت یــا هـر کـس او را مـی‌دید مـی‌شناخت. مـیان بسیجیان که‌ می‌رفتی جایی نبود که‌ سجاد مرادی را نـشناسند. در ۱۳ سـالی کـه‌ پاسدار بود ازدواج کرد و بچه دار شد. خانواده شهید مرادی و تولد دختری به‌نام فاطمه سجاد در سال ۱۳۸۴ با دختری مومن و مذهبی از بـستگان خود ازدواج کرد. در تاریخ ۱۱ آبان ۱۳۸۵ جشن عروسی ساده‌ای در منزل پدرش برگزار کرد. مـجلسی سـاده و زیـبا؛ همان جا در منزل پدرش ساکن شد و در سال ۱۳۸۷ خداوند دختری به نام فـاطمه زهرا به او داد. دختری که حالا روز جشن تـکلیفش بـا سـالگرد تولد پدر شهیدش همزمان شـده اسـت. ۲۸ دی مـاه ۱۳۹۵ تـولد سجاد بود و فـاطمه زهـرا بـه سـن تکلیف رسید. در همین حـین مـاموریت‌های سـجاد بـه کردستان و غیره هـمه ادامـه داشـت و سـجاد با توجه به داشتن دخـتری کـوچک، دلبستگی‌های دنیایی‌اش را زیر پا می‌گذاشت و برای دفاع از میهن می‌رفت. چند سـال بـعد از منزل پدرش به محله اطشاران نقل مـکان کـرد و تـا شهادت خانه‌اش همان جا بود. سرانجام در تاریخ ۲۳ آبان ماه ۱۳۹۴ پس از وداع با دوستان شهیدش به سوریه رفت و در تاریخ ۱۶ آذر در مـنطقه خـلصه حـومه حلب در اثر اصابت
سه دقیقه در قیامت و آنسوی مرگ
تـصادف درگـذشت را از دست داد.‌‌ آن موقع بود کـه سـجاد وصـیت نـامه‌ای نوشت و به دوستان گـفت مـن زیـاد
موشک عناصر کتائب ثوار الشام با تانک و برخورد ترکش بـه پـشت سـر بـه فـیض شهادت رسید. نماز شب‌ها و یا حسین‌ گفتن‌ها سجاد را به مقام شهادت رساند پدر شهید سجاد مرادی در مورد شهادت فرزندش گـفت: نـماز شـب‌ها، یـا حـسین(ع) گفتن‌ها و دنـباله‌رو رهـبری بـودن سجاد را به مقام شهادت رسـاند؛ او در حلال و حرام به شدت دقت می‌کرد تـا جـایی کـه وقـتی نـذری بـرای مـا می‌آوردند نـمی‌خورد و مـی‌گفت، نمی‌دانم این نذری از چه پولی تهیه شده است. غــضنفر مــرادی اظــهار داشـت: از زمـانی کـه دوسـتش شهید شد دیگر حال و روزش فرق کرد؛ بـی‌تابی‌اش بـرای شـهادت بیشتر شد؛ در مراسم تـشییع رفـیق شـهیدش می‌گفت بعد از شهادت من هم به همین شکل مراسم بگیرید؛ به او گفتم مـگر قـرار است هر کسی به سوریه می‌رود شهید شود؟ سجاد می‌گفت رفتنم دست خودم است اما بازگشت دست من نیست. پـدر شـهید مـرادی افزود: من به خاطر راهی که انـتخاب کرده بود به او تبریک گفتم هر چند برای مـا سـخت اسـت امـا دل خوش هستیم که عَلَم حضرت عباس(علیه‌السلام) را برداشته و به دوش کشیده است. شــهید مـرادی قـبل از رفـتن دخـترش را بـرای شهادتش آماده کرده بود مرادی گفت: سجاد قبل از رفتن دخترش را آماده پـذیرفتن شـهادت کرده بود و در تربیت فرزندش مـفاهیمی مثل شهادت را گنجانده بود؛ وقتی روز مـوعود فرا رسید، خودش دخترش را آماده رفتن بـه مـدرسه کـرد و او را سوار بر سرویس کرد، آن روز در پـاسخ دخـتر ۸ ساله‌اش که گفته بود «بابا خـودت بـعد از مـدرسه میای دنبالم؟» گفت بله، امـا پـس از فـرستادن دخـترش به مدرسه چون مـی‌دانست بـرگشتی در کـار نـیست در آسانسور ســـاختمان بـــغضش تــرکید و گــریه کــرد. پـدر شـهید در رابـطه بـا زمـان شهادت فرزندش گـفت: مـأموریت‌های سـوریه ۴۵ روزه بـود امـا سـجاد بـه ما گفت ۲۴ روزه می‌روم و بر می‌گردم، بـاعث تـعجب بود که با وجود مأموریت ۴۵ روزه تـأکید زیـادی بـر ۲۴ روز داشت از روزی که رفت دقــیقاً ۲۴ روز بــعد خـبر شـهادتش را آوردنـد. مـی‌دانست کـه ایـن آخرین تولد فرزندش است غضنفر مرادی پدر شهید سجاد مرادی با اشاره به عـلم سـجاد بـه زمان شهادتش به خبرنگار فارس گـفت: ۱۸ تـیر ۹۴ سـالروز تـولد دخـترش گـفت ایـن آخـرین جـشن تولدی است که برای دخترم مـی‌گیرم؛ بـرایش جـا افـتاده بود که برگشتی در کـار نـیست و در رفـتار روزهـای آخر سجاد حس مـی‌کردم کـه دیـگر او را نخواهم دید اما به روی خود نمی‌آوردم. وی افـزود: در زمان خداحافظی تنها چیزی که به او گـفتم ایـن بـود کـه: بعد از تو دخترت را چکار کـنم؟ و او در جـواب گـفت ایـن دخـتر مـن هم خـدایی دارد؛ سـجاد پـیش از رفـتنش گفت نزد آیـت‌الله نـاصری اسـتخاره کردم و ایشان به من گـفتند هر زمان که دلتان تنگ شد زیارت عاشورا بـخوانید؛ سـجاد بـه مـن، مادر و همسرش برای زمـان دل‌تـنگی تـوصیه بـه زیـارت عـاشورا کرد. شـهدا قـبل از شـهادت و عروج، به مقام شهادت مـی‌رسند و مـی‌بینند آنـچه در مقام شهود کسی ندیده است و می‌شوند شهدای زنده‌ای که در کنار مـا زنـدگی می‌کنند و پروانه‌وار در حسرت رسیدن بـه شـعله شـمع شهادت بال بال می‌زنند تا روزی که پروردگار این هجران را به پایان رساند و اجازه حـضور در درگاهش که همان بهشت ابدی است به آن‌ها بدهد. ســـــجاد زودتـــــر از حـــــلب آزاد شــــد سـجاد در آزادسـازی حلب فعالیت می‌کرد، اما او قـبل از آزادی حـلب از زنـدان تـن آزاد شد تا به سوی سرور آزادگان عالم حسین بن علی(ع) برود و درس آزادگـــی را بـــه عـــالمیان بــیاموزد. پـدر شـهید گـفت: وقـتی حـلب آزاد شد سجاد در بـین مـا نـبود اما خوشحال بودیم و حسی را داشـتیم کـه در زمـان آزادسـازی خـرمشهر وجود داشت؛ افتخار می‌کردیم که سجاد ما خود یکی از سـلاح‌هایی بـود که به شقیقه دشمن نشانه رفته بود. پشیمان نیستید؟ در بـین صـحبت‌های خـانواده شهدا هم‌زمان که داغ بـزرگی حـس می‌شود یقین و اطمینان قلبی از کـاری کـه انـجام داده‌انـد نیز محسوس است؛ مـی‌گویند اگـر صـدها بـار دیـگر هـم فـرزندمان بـرگردد بـاز هـم به او اجازه شهادت در راه خدا را می‌دهیم. پــدر شــهید تـصریح کـرد: چـون عـاشق امـام حـسین(ع) بـود ما هم گفتیم چه بهتر که فدایی حـضرت زینب(س) شود، مگر چه سعادتی از این بـالاتر اسـت؟ درسـت اسـت که من سعادت این را نـداشتم بـروم اما سجاد از این موقعیت پیش آمـــــده نـــــهایت اســـــتفاده را کـــــرد. وی افزود: من به خاطر راهی که انتخاب کرده بود به او تبریک گفتم هرچند برای ما سخت است اما دل خـوش هـستیم کـه عَلَم حضرت عباس(ع) را بــــرداشته و بــــه دوش کــــشیده اســـت. خاطره‌ای از شهید پدر شهید گفت: یک بار که از مشهد بر می‌گشتیم در طــبس طـوفان شـنی رخ داد و آن‌قـدر ایـن طـوفان شـدید بـود کـه بـا وجـود بـسته بودن شـیشه‌های مـاشین داخـل ماشین مقدار زیادی شـن وارد شـد، پـس از عـبور از
سه دقیقه در قیامت و آنسوی مرگ
موشک عناصر کتائب ثوار الشام با تانک و برخورد ترکش بـه پـشت سـر بـه فـیض شهادت رسید. نماز شب‌ها و یا
طوفان سریع به سـراغ عـمویش که با ما بود، آمد و ۲ هزار تومان پـول بـه عمویش داد و گفت این پول بابت نان صـبحانه‌ای کـه خـریدید است، مشخص نیست مـا بـه اصفهان برسیم، نمی‌خواهم حقی بر گردنم باشد. سجاد زنده است! بـارها شـنیده‌ایم که طبق آیه «وَلَاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سـبیلِ الـلّهِ أَمـواتاً بَلْ أَحـیاءٌ عِنـدَ رَبِّهِمْ یـرزقونَ» شـهدا زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی مـی‌خورند امـا شـاید این موضوع برای ما که در بـند دنـیا گـیر افـتاده‌ایم خیلی محسوس نباشد، کـسانی کـه بـیشتر از هـمه این موضوع را درک مـــــی‌کنند خــــانواده شــــهدا هــــستند. وی بـیان کرد: مادرش قبلاً خیلی بی‌قراری می‌کرد و ناراحت بود؛ روزی به مادرش دلداری می‌دادم و از جـایگاه شـهدا و از بهشتی که سجاد در آن قرار دارد صحبت کردیم و به مادرش گفتم ببین چقدر آدم بـر اثـر تصادف و دلایل دیگر از بین می‌روند اما قسمت سجاد شهادت بود و الان دیگر کاری از دست ما بر نمی‌آید هر چند نبودش بسیار سخت است. مرادی افزود: همان شب وقتی خوابیدم در خواب دیـدم سجاد با لباس سفیدی که در عکسش هم هـست به خوابم آمد و در پذیرایی خانه ایستاده بـود، مـی‌خندید و قـهقهه می‌زد، به ما گفت کی گفته من مردم؟ من که پیش شما هستم و جایی نـرفتم کـه شـما ایـن‌قدر ناراحت هستید؛ بعد از آن شـب آیه قران که صحبت از زنده بودن شهدا کـرده را بـه‌ واقـع لـمس کـردیم و گـویی که بال درآورده باشیم. وصیت‌نامه بـــــــسم رب الــــــشهدا و الــــــصدیقین مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و ان‌شاءالله ایـن پـل بـا شهادت رقم بخورد، صبر در مصیبت اجـر عظیم الهی را دارد، در مصیبت‌ها، فقط برای امام حسین(ع) گریه کنید. ۲ روز روزه بـدهکارم. یـک سال از مالم برای روزه و نـماز صـرف شـود، یـک سوم مال قانونی بنده صـرف ایـتام، هیات‌های سیدالشهدا، فقرا و امور خـیریه شود. در قبرم تربت سیدالشهدا، شب اول قـبر، نـماز وحشت، زیارت عاشورا را فراموش تان نشود. از هـمه اقـوام، دوسـتان، هـمسایگان و آشنایان طـلب حـلالیت دارم، پدر و مادر عزیز هیچ وقت نـتوانستم خـدمتی بـه شـما بـکنم، حلالم کنید، هـمسر عـزیزم کـه هـمیشه رنـج داده‌ام شما را، حلالم کنید. فرزند عزیزم را به درس خواندن، تقوای الهی، نماز و حـجاب تـوصیه مـی‌کنم. حـلالم کن، خواهرانم و بـرادرم حـلالم کـنید. رهبر عزیزم را که راه امام عـصر(عج) را ادامـه مـی‌دهد، فـراموش نـکنید و یاریش نمایید. https://eitaa.com/joinchat/1645871161C7f48d81f1a
🔻در صورت امکان هرچه سریعتر به نظر سنجی مطرح شده زیر پاسخ دهیـد 🌐پاسخ به نظر سنجی زیر در مورد اصلاح صوت کتاب سه دقیقه در قیامت میباشـد 👇🏻👇🏻 https://EitaaBot.ir/poll/letw9
سه دقیقه در قیامت و آنسوی مرگ
🔻در صورت امکان هرچه سریعتر به نظر سنجی مطرح شده زیر پاسخ دهیـد 🌐پاسخ به نظر سنجی زیر در مورد اصلاح
🔸با توجه به پاسخگویی شما مخاطبان عزیز برای دسترسی به صوت های استاد امینی خواه که مشکل در دانلود داشتند میتوانید به کانال زیر مراجعه بفرمایید و بهره مند شوید. سپاس از همراهی شما👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3700097147C5a7b9efe3d
زندگی‌نامه شـهید «مرتضی زارع کتایونچه» متولد شهرستان «خـورزوق» از تـوابع شـهر«برخوار» اصـفهان می بـاشد، وی در دوم تـیر مـاه ۱۳۶۴ در خانواده ای مـذهبی مـتولد شـد. دوران ابتدایی و راهنمایی خـود را در محل زادگاهش گذراند و در سال ۱۳۸۱ وارد هـنرستان فـنی (ابـو عـلی سـینا) شهرستان بـرخوار شـد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد دوره پـیش دانـشگاهی در رشـته ادبیات شد. در سال ۱۳۹۲ در رشـته مـدیریت دولـتی دانـشگاه پـیام نـور دولـت آبـاد پذیرفته شد و در زمان شهادت، دانـشجوی ایـن دانـشگاه بـود. وی دارای چـهار خـواهر و یـک بـرادر اسـت، مرتضی فرزند چهارم خـانواده می باشد. شهید مرتضی زارع در ۱۷ ربیع الـاول سـال ۹۲ شـمسی مـقارن بـا تولد حضرت مـــحمد(ص) ازدواج نــمود. هــمسر وی، او را هـمسری مـهربان برای خود و پسری دلسوز برای مـادرش مـی دانـد و مـی گوید، مرتضی در زمان بـیماری مـادرم از هـیچ کـمکی بـرای ما فروگذار نکرد. شهید مرتضی زارع در ۱۶ آذر ماه سال ۱۳۹۴ در عـملیات مـستشاری در سـوریه به دست گروه تـروریستی تکفیری داعش به درجه شهادت نائل آمـد و ۳ روز پس از شهادتش در ۱۹ آذر ماه، این واقــــعه بـــه خـــانواده اش اعـــلام شـــد. همسر شهید خـواهر شـهید مـعلم حـفظ قرآنم بودند و از این طـریق مـقدمات آشنایی و ازدواجمان فراهم شد. عـید غدیر سال ۱۳۹۲ به خواستگاری آمدند . آقا مـرتضی مـعادلات آدم هـای این دوره و زمان را بـه هـم ریخته بود. آنقدر ساده و راحت صحبت می‌کرد که حرف‌هایش عجیب به دل می‌نشست. آقـا مـرتضی در جلسه خواستگاری گفت :
سه دقیقه در قیامت و آنسوی مرگ
#شهدای_کتاب زندگی‌نامه شـهید «مرتضی زارع کتایونچه» متولد شهرستان «خـورزوق» از تـوابع شـهر«برخوار»
من به ایـن عـلت به سپاه رفتم چون دوست دارم شهید شـوم. گفت: دوست دارم با کسی ازدواج کنم که شـرایط من را درک کند. آن زمان تازه از مبارزه با گـروه پـژاک برگشته بود و می‌گفت : امکان دارد هـر لحظه برایمان شهادت اتفاق بیفتد. میگفت : دوسـت دارم بـا کسی ازدواج کنم که این موضع را درک کـند و مـانع راهم نشود. گفت : اگر برای مـأموریت بـه جـاییرفتم حـمل بـر بی‌توجهی به خـانواده نـگذارید. پـرسیدم: بـزرگ تـرین آرزوی شـما چیست؟ !و در جوابم گفت: شهادت. این در واقـع آرزوی مـشترک ما بود که می‌توانست یک هـدف مشترک برای زندگی مان باشد. خودم قبل از ازدواجـم هـمیشه دعا می‌کردم همسری نصیبم شود که شهید شود و وقتی فهمیدم ایشان چنین نــــظری دارد خــــیلی خــــوشحال شـــدم. بـه تـنها شـدن و سختیهای بعد از شهادت خیلی فـکر مـی‌کردم. آقـا مـرتضی هـم خـیلی بـه من مـیگفت شـما کـه از بـچگی پـدرتان فوت کرده، بـا کـسی ازدواج نـکنید کـه دوبـاره بخواهید در زنـدگی خـودتان مـرد خانه باشید. منتها من این را قـبول دارم کـه در آخـرالزمان امـتحانات خیلی سخت‌تر میشود. آدم برای اینکه جهاد کند جلوی پـایش فـرش قرمز پهن نمیکنند. باید در این راه سـختیهایی بپذیرد. ما در دورهای زندگی میکنیم کـه هـر لـحظه بـاید منتظر ظهور حضرت باشیم و مـقدمات ظـهورشان را فـراهم کنیم. من دنبال هـمسفر برای خودم میگشتم و دنبال یک زندگی مـعمولی نـبودم. مـوی سـفید بـین مـوهای آقا مـرتضی خـیلی زیـاد بود. مادرشان قبل از آمدن بـه خـواستگاری، بـه آقـا مـرتضی گـفته بودند : مـوهایش را رنـگ کـند و در جواب به مادر گفته بود: نه ظاهرم را رنگ می کنم و نه باطنم را. حتی از چـپ دسـت بـودنش هـم حرف زد. چون ماه محرم و صفر در پیش بود، موقع خواستگاری، دو مـاه صـیغه مـحرمیت بین ما خوانده شد. سفره خـاصی برای عقدمان نچیدیم. هردوی ما در قید و بـند تجملات نبودیم. هم من و هم آقا مرتضی بـا اجـازه از آقـا امـام زمان(عج) و متوسل شدن بـه ائـمه بـله را گفتیم. دوست داشتیم که خطبه عـقد مـا هـمزمان بـا آغاز امامت امام زمان(عج) در جـمکران جـاری شـود، اما چون آن سال برف سـنگینی آمـده بـود، کـنسل شد و نهایتا ۱۷ ربیع الـاول به عقد هم درآمدیم. ۱۰ خرداد سال ۱۳۹۳، هـمزمان بـا شـب مـیلاد امام حسین(ع) و روز پاسدار عروسی کردیم. دعــوتنامه عــروسی مـان را خـودمان نـوشتیم. کــارت‌های عــروسی را کـه تـوزیع مـی کـردیم، جـای بـرخی مـهمانان را خـالی دیدیم، شروع به نـوشتن دعـوتنامه کردیم برای امام علی(ع)، امام حسین(ع)، حضرت ابوالفضل(ع)، امام جواد(ع)، امـام مـوسی کـاظم(ع)، امـام هـادی(ع) و امام حـسن عسگری(ع). بعد دعوتنامه ها را به عموی آقـا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم ایـن بزرگواران بیندازند. برای حضرت مهدی(عج) هـــــم نــــامه‌ای مــــخصوص نــــوشتیم. حـتی بـرگه هـایی را بـرداشتیم و در آن احادیث و جـملات بـزرگان را نـوشتیم و بـین مـهمان ها تـوزیع کـردیم و جـالب آنکه عده ای به ما گفتند آن جـملات، راه زنـدگی‌مان را عـوض کـرد. برای مـا خـیلی جـالب بـود که تاثیر یک کلام معصوم در مـکانی بـه نـام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر بـاشد تـا روی منبر. چند شب قبل عروسی خواب دیـدم کـه مـن بـا لـباس عروس و آقا مرتضی با لـباس دامـادی در حـرم امام حسین(ع) هستیم و بـرایمان جـشن گـرفته‌اند، یـک دفـعه بـه مـا گـفتند: شـما هـمیشه هـمسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند. خواب عجیبی بود، بـرای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شـد و گفت: خوش به حال شما،من می دانم که شـما شـهید مـی شـوید، من به او گفتم : اما به نـظرم شـما شهید می شوید، چون مدت کوتاهی در خـوابم بودید. شاید خنده دار باشد اما احتمالا مـا اولـین عروس و دامادی بودیم که قبل از آنکه مـهمانان بـه تـالار بیایند ما آنجا حضور داشتیم. دلـمان نـمی خـواست مـیهمانان را مـعطل کنیم هـردوی مـا با گل زدن به ماشین عروس مخالف بـودیم و آن را خـرج اضـافه مـی دانستیم، البته یـکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گــل بـه مـاشین عـروسمان زد. در راه آرایـشگاه بـه تـالار هـم، زنـدگیمان را با شنیدن کلام وحی آغـاز کـردیم. مـی‌گفت : احـساس میکنم با نوای قـرآن روحـم پـر می‌کشد. خودش هم تازه حفظ را شـروع کـرده بود.چون نزدیک اذان مغرب بود، آقـا مـرتضی آن قـدر بـا سرعت رانندگی می کرد کـه فـیلمبردار بـه او تذکر داد. آقا مرتضی به من گـفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری. وقـتی وارد تـالار شـدیم بـه مهمانان گفت: برای تــعجیل در فـرج حـضرت صـلوات بـفرستید.آن شـب بـاران شـدیدی مـی بارید. عده ای گفتند: تـه دیـگ خـوردن هـای زیادی کار دستتان داد، امـا مـن مـطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحـمتش بـه مـن یـادآوری می کرد که همسرت سـرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت بـه تـو عـطا کـرده ام؛
سه دقیقه در قیامت و آنسوی مرگ
من به ایـن عـلت به سپاه رفتم چون دوست دارم شهید شـوم. گفت: دوست دارم با کسی ازدواج کنم که شـرایط من
چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست. کـسانی بـودند کـه به خاطر مذهبی بودن مراسم نـیامدند. صـبح فردای عروسی آقا مرتضی حدود ۲۰۰ غـذا بـاقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، هــمان شــد خــیر و بـرکت در زنـدگیمان. آقـا مـرتضی آن قـدر آدم صاف و ساده‌ای بود که اطرافیان به من می‌گفتند این آدم سال ۹۲ است؟ اصـلاً بـه ایـشان نمیخورد آدم این دوره و زمانه بـاشد. خـیلی بـی شـیله پـیله بود. هر حدیث و روایتی که میدانست به آن عمل میکرد. اینجوری نـبود که فقط دانسته‌هایش را زیاد کند. به شدت آدم بـا اخـلاصی بـود. بـه حـدی کـه تازه بعد از شـهادتش مـا فهمیدیم چه کارهایی انجام میداد و به ما نمیگفت. بعدها فهمیدیم به خانواده فقرا کـمک میکرده و ما نمیدانستیم. هر کار خوبی که انـجام مـیداد فراموش میکرد که این کار را انجام داده و من این خصلت را در کمتر کسی می‌دیدم. چـون خـانواده‌شان حافظ کل قرآن بودند ایشان خـیلی به کلام الله مجید علاقه داشت. می‌گفت: هـیچ صـدایی را بـه انـدازه شنیدن قرآن دوست ندارم. ماجرای سوریه قــضیه سـوریه رفـتنش از دوره عـقد صـحبتش پـیش آمـده بـود. تـا اینکه یک بار تماس گرفت و گــفت : مـی‌خواهم بـه جـایی بـروم. گـفتم : میخواهی سوریه بروی؟ پاسخ داد درست حدس زدی. گـفت: فـکر کـنم شـما تـنها خانمی هستی کـه از رفـتنم ذوق مـیکنی. مـن هـم گفتم: برایم خوشبختی‌ات مهم است و الان وظیفه شما جهاد اسـت. ایـشان آن زمان دانشجو بود و می‌گفت : امـتحاناتم را بـدهم بـعد بروم. که گفتم: نه الان وظـیفه شما جهاد علمی نیست. من چیز بدی که در رسـانه‌ها مـیخوانم این است که فقط می‌آیند قـضیه حرم حضرت زینب(س) را پررنگ می‌کنند، در حـالی کـه قـضیه فقط این نیست. قضیه این اسـت کـه دشمنان دارند به اسم اسلام، سر اسلام را مـی‌برند و ایـن خـیلی بالاتر است. حریم خانم زیـنب(س) مـحدوده‌اش بیشتر از حرم است. آقا مرتضی بیشتر روی این موضوع تأکید داشت. او دیـدش بـالاتر بـود و حریم حضرت زینب برایش مهمتر از حرم خانم بود. سـال ۹۴ در سـفر مـشهد بـودیم کـه چند نفر از دوسـتانشان بـرای اعـزام ثـبت نام کرده بودند و اسـامی تـکمیل شده بود. مدام می‌گفت: ببین از قافله عقب افتادم. از مشهد که برگشتیم اسمشان در لـیست ذخـیره‌ها بـود. بـه یکی از دوستانش اصـرار کـرد تـا به جای او برود. و بالاخره قرار شد راهـی شـود. بـه او گـفتند: با ساک نظامی نیاید و سـاک دیـگری بـیاورد. هـمسرم دنـبال سـاک مـیگشت و قـرار شـد از یـک بنده خدایی بگیرم. گـفتم : بـگذارید به او ایمیل بزنم و بپرسم. وقتی ایـمیل زدم آن شـخص گـفت: با این ساک مکه رفـتهاند و چـه سعادتی که با آن به سوریه بروند. وقـتی آقـا مـرتضی بـه سوریه رفت و شهید شد، عکس ساک را برای آن شخص فرستادم. آن بنده خـدا گـریه کـرد و گـفت : این ساک برای عمویم بود که در دفاع مقدس شهید شد. میگفت: ببین بعد از این همه سال یک ساک لیاقتش از بعضی آدم‌هـا بـیشتر مـیشود. الـان اسم دو شهید روی ساک نوشته شده است. بـعد از اعـزام گـاهی هر روز و گاهی هم هر چند روز یـک مـرتبه تماس می گرفت. یک بار گفت : کـیلومترها مـی آیـم تا بتواند زنگ بزند. پرسیدم چند روزه برمی گردی؟ گفت : ماموریتم ۲۵ روز یا نـهایتا ۴۵ روز طول می‌کشد. همان طور که گفته بود، سر ۲۵ روزبرگشت. پرواز آقا مرتضی دو، سـه روزی مـی شـد از آقـا مـرتضی بـی خبر بـودم. شـب شهادتش حالم حسابی منقلب بود. خواب دیدم آقا مرتضی با شهید سجاد مرادی سر سـفره‌ای نـشسته‌اند و آقا مرتضی هم دو دستی غـذا می خورد، گفتم : کمی با من صحبت کن اما فـقط مـی‌خندید. فـردای آن روز از طرف خانواده آقـا مرتضی تماس گرفتند و گفتند : برای سلامتی اش خـتم صـلوات بـرداشته‌اند. خودم را رساندم آنـجا. گـفتند: آقـا مـرتضی تیر خورده است. یاد حـرفش افـتادم. مـی‌گفت: اگر گفتند فرماندهان قـرار اسـت بـه خـانه بـیایند ایـن یعنی شهادت نـصیبم شـده است. تا شنیدم منتظر فرماندهان هـستند، فـهمیدم کـه آقـا مـرتضی بـه آرزویش رسیده است. ۱۶ آذر بـه شهادت رسید. سه روز بعد از شهادتش بـا او دیدار داشتم و روز شهادت امام رضا(ع) هم بـه خـاک سـپرده شد. سعی می‌کردم موقع وداع اشک نریزم، چون اشک می شد پرده‌ای که جلوی چـشم‌هایم را مـی گرفت و مانع می‌شد عزیزم را بــــرای آخــــرین بــــار درســــت بـــبینم. حـرف آخـرم کـه به آقا مرتضی زدم گفتم : " آدم نـباید هـمسفرش را جـا بگذارد که اگر این کار را بکند، بی‌معرفتی است." از امـام عـلی (ع) جـمله‌ای شنیدم که فرموده‌اند: «شـهادت نه اجل مقدم است نه اجل مؤخر» این خـیلی بـه مـن کمک کرد. این جمله برایم خیلی آرام کننده بود. می‌گفتم: اگر ایشان عمرشان تمام شـود در هـر حـالتی که باشد مرگ فرا می‌رسد و چـه بـهتر کـه مرگشان با شهادت رقم بخورد. بعد
سه دقیقه در قیامت و آنسوی مرگ
چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست. کـسانی بـودند کـه به خاطر مذهبی بودن
بـه خـودم مـیگفتم : اگـر ۱۰۰ سـال با هم زندگی کـنیم بـعد از آن همسرم عاقبت بخیر نشود چی؟ خوشحال میشدم در ۳۰ سالگی عاقبت بخیر شود کـه شـد. وقتی خبر شهادت آقا مرتضی را شنیدم بـرای یـکی از دوسـتانم نـوشتم: «همسرم شهید شـد.» در هـمین حـد. ایشان از اینکه من با این صراحت این جمله را نوشتم شوکه شده بود و آن را در اینستاگرام گذاشت. شب قبل با این دوستم صـحبت میکردم که همسرم چند روز است تماس نـگرفته و فـردایش کـه خـبر شـهادت را فهمیدم بـرایش ایـن جمله را نوشتم و او از اینکه اینگونه رک نوشته‌ام تعجب کرد. خـوابش را اوایـل شـهادت زیـاد مـی‌دیدم. بعداً کـمتر شـد. همکارش هنوز از سوریه برنگشته بود و مـن در خـواب از آقـا مـرتضی پرسیدم: لحظه شـهادت چـه گفتی؟ آن موقع نمی‌دانستم هنگام شـهادت چـه گـفته است. گفت: لحظه آخر امام علی(ع) کنارم آمد و امام حسین (ع) سرم را روی پـاهایش گـذاشت و مـن از شوق دیدن حضرت سـه مـرتبه گـفتم: یـا حسین. بعد همکارشان را دیـدم و پـرسیدم : آقـا مـرتضی لـحظه آخر چه گـفت؟ ایـشان گـفت: چـرا بـرای دانـستن این مـورد آنـقدر اصرار می‌کنید. گفتم: خوابی دیدم و می‌خواهم ببینم خوابم چقدر صحت دارد. گفت : خـوابتان را تـعریف کـنید. وقـتی تـعریف کردم، گـفت : دقـیقاً به همین حالت افتاد و گفت : «یا حسین». https://eitaa.com/joinchat/1645871161C7f48d81f1a
سـردار شـهید اسـماعیل کرمی فرزند رمضانعلی و مـتولد ۱۳۵۰ اهـل محله هرستان خمینی‌شهر بود که ۲ فرزند پسر امیررضا و امیرحسین ۷ و ۱۷ساله از وی بـــــه یـــــادگار مـــــانده اســـــت. از جـمله مـسوولیت‌های شهید کرمی می‌توان به مسوول امور فرهنگی سپاه ناحیه مقاومت بسیج خمینی‌شهر، مسوول بسیج حوزه ادارات، معاونت عـملیات یـگان امنیتی ذالفقار، جانشین اطلاعات لــشکر ۱۴ امــام حـسین اصـفهان اشـاره کـرد. سـردار شـهید اسماعیل کرمی، چهارشنبه شب ۲۴ بـهمن مـاه بـا اقـدام کور تروریستی انتحاری که بـوسیله یـک دستگاه وانت مملو از مواد منفجره در جاده خاش - زاهدان محدوده روستای چانعلی رخ داد هـمراه ۲۶ پـاسدار دیگر در اتوبوس حامل نـیروهای مـرزبان نیروی زمینی سپاه پاسداران از لشکر امام حسین (ع) استان اصفهان به شهادت رسید. https://eitaa.com/joinchat/1645871161C7f48d81f1a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵«زندگی پس از زندگی» برنامه ای متفاوت درباره مرگ و عالم ماوراء 🔻«زندگی پس از زندگی»  روایت افرادی که در تجربه ی مرگ تقریبی ، از کالبد جسم خارج شدند و عالم برزخ را درک کردند و بازگشتند. 🔻در این برنامه با سفر به نقاط مختلف ایران و جهان ، مخاطبان برنامه مهمان روایت های شگفت انگیز تجربه گران مرگ تقریبی از عالم غیب می‌شوند. 🔻مستند زندگی پس از زندگی به تهیه کنندگی و اجرای عباس موزون تهیه شده است. 🔺که در این کانال ما این برنامه زیبا را در اختیار شما قرار میدهیم https://eitaa.com/joinchat/1645871161C7f48d81f1a