eitaa logo
انتشارات سبط اکبر قم
160 دنبال‌کننده
418 عکس
33 ویدیو
0 فایل
*ناشر ومرکز پخش کتابهای مذهبی،پاسخ به شبهات و... *مشاوره و چاپ کتاب از صفر تا صد تبدیل پایان نامه به کتاب آدرس : قم- خ معلم ادمین: @Jahad1 @Nashrsebtakbar تلفن تماس: 09198710684 09123510654 02537737306 02537834007
مشاهده در ایتا
دانلود
📕 کتاب (حسینی که حاج قاسم وصیت کرد پیکرش کنار او آرام بگیرد) . . ✍ مولف: مهری 🔺 قیمت: ۲۲۰۰۰ تومان 🔺صفحات: 320 🔺قطع: رقعی ✅ معرفی: ️کتاب حسین پسر غلامحسین، به معرفی شهید محمدحسین یوسف الهی و رابطه‌ی سردار حاج قاسم سلیمانی با وی می‌پردازد. ▫واژه "حسین پسر غلامحسین" برگرفته از سخن سردار حاج قاسم سلیمانی در مواقع حساس نبرد به این شهید بزرگوار بوده است. ️دربار شهید: شهید محمد حسین یوسف الهی سال 1340 در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می‌شدند. . . 🔺سفارش از: دایرکت ☎️تلفن تماس: 09198710684 09123510654 02537737306 📱کانال ایتا نشر سبط اکبر http://eitaa.com/sebtakbar . .
انتشارات سبط اکبر قم
📕 کتاب #حسین_پسر_غلامحسین (حسینی که حاج قاسم وصیت کرد پیکرش کنار او آرام بگیرد) . . ✍ مولف: مهری #پ
به روایت حاج قاسم سلیمانی : یک ساعتی نگذشته بود که دیدم محمدحسین آمد با همان لبخند همیشگی که حتی در سخت ترین شرایط روی لبانش بود . تا رسید گفت : " دیدید من همان دیشب به شما گفتم که این قضیه را حل می کنم ؟ " با بی صبری گفتم : " خب چی شد ؟ بگو ببینم چه کردید ؟ " خیلی خسته بود ، نشست روی زمین و شروع کرد به تعریف کردن : " امشب یک اتفاق عجیبی افتاد ، موقع شناسایی وقتی وارد میدان مین شدیم و به معبر عراقی ها برخوردیم ، هنوز چیزی نگذشته بود که سر و کله خودشان هم پیدا شد ، آن قدر به ما نزدیک بودند که ما نتوانستیم کاری بکنیم . همگی روی زمین خوابیدیم و آیه " وجعلنا " را خواندیم . ستون عراقی ها در آ« تاریکی شب هر لحظه به ما نزدیک تر می شد . بچه ها از جایشان تکان نمی خوردند . نفس در سینه ها حبس شده بود . عراقی ها به ما نزدیک شدند و از کنار ما عبور کردند . یکی از آنها پایش را روی گوشه ای از لباس یکی از بچه های ما گذاشت و رد شد ولی با همه این حرف ها متوجه حضور ما نشدند ، بی خبر از همه جا به سمت خط خودشان رفتند . ما هم معبرشان را خوب شناسایی کردیم و برگشتیم . " خوشحالی در چشمان محمدحسین موج می زد . گروه دیگری هم که در سمت راست آن ها کار می کردند با عراقی ها برخورد می کنند و به خاطر فرار از دست دشمن مجبور شده بودند که روی میدان مین غلت بزنند اما نکته عجیب اینکه هیچ یک از مین ها منفجر نشده بود و بچه ها خود را سالم به خط خودی رساندند .