eitaa logo
[سِد علی]
1.1هزار دنبال‌کننده
362 عکس
48 ویدیو
0 فایل
دل‌مشغولی‌های شاعری پریشان . 🚩«وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا» . صفحه‌ی اینستاگرام وکانال تلگرام: @sedalihasani
مشاهده در ایتا
دانلود
تا شهادت هست، نهضت زنده است....
ترامپ مدعی است چهارسال قبل، در این شب‌ها نقشه‌ی ترور «فرمانده‌ منطقه» قطعی شد. می‌گوید شب عملیاتشان، اسراییل تماس می‌گیرد و اعلام می‌کند که در ترور قاسم سلیمانی حضور پیدا نخواهد کرد. چرا؟ چون از تبعاتش می‌ترسید. امروز هم، اسراییل، باید از تبعات کاری که می‌کند بترسد تا فرماندهان بیش‌تری از ما را، در روز روشن و با شلیک مستقیم موشک، ترور نکند.
رفتم سلمونی، حال و احوال کردیم و اولین چیزی که گفت این بود که: وای! چقدر سفید کردی. و خب «خوش‌حال از این جوانی از دست داده‌ام»
شب شهادت حضرت ام‌البنین، وقتی حاج مهدی روضه‌ی باب‌الحوائج خواند، دلم شکست، قسمش دادم به مادرش، بی‌ادبی کردم، کربلا خواستم. فردایش هم یک‌جا سفت پشت حاج قاسم را گرفتم. بی‌ادبی کردند، جوابشان را دادم. گمانم حاج قاسم ما را طلبید کربلا. شب شهادت حاجی بغداد باید باشم، فردایش وادی‌السلام، شب جمعه هم کربلا. همین چند شب پیش، با یکی از رفقا داشتیم می‌رفتیم سمت مولوی غذا بخوریم، در راه از جلوی یک تکیه‌ی «ام‌البنین» رد شدیم، شام را که خوردیم و راه برگشت پیش گرفتیم، دم آن تکیه ایستادیم که یکی دو لیوان چایی بخوریم، دم نکشیده بود، دمام آوردند و من ذوق کردم. انگار حضرت ابالفضل برنامه داشت برایم، دمام زدند، هیزم زیر دیگ سمنو هم آتشش بیش‌تر شد، گُر گرفت، حرارتش خورد توی صورتم، اشک شد و ریخت روی گونه‌ام. نمی‌دانم چه شد ولی خب، من عازم قتلگاه یکی از بهترین یارهای امام زمان هستم، کسی که میلیون‌ها انسان در داغش، اشک ریختند.
راننده‌ی اسنپ از لانه‌ی جاسوسی تا نزدیکی‌های فرودگاه لام تا کام حرف نزد. به جز یک بار که آمپرش رفت بالا، زد بغل تا موتور خنک شود و چند دقیقه‌ای پیرامون مصائب شغلش حرف زد، تن به حرف نمی‌داد و این باعث شد تلاش برای گفتگو را متوقف کنم و از مسیر لذت ببرم. لذت خاصی نبردم البته، رانندگی‌اش به شدت بد بود، انگار می‌گشت دنبال چاله‌ها تا یکی‌یکی امتیاز پر کردنشان را کسب کند. حرف دیگری برای گفتن ندارم.
اگر این پیام رو می‌خونید در حرم امیرالمومنین برا حاجاتتون دو رکعت نماز خونده شده.
خب تا تو راه بغدادم جونم براتون بگه که دنیا خیلی کوچیکه، میری دوراتو می‌زنی، خراب می‌کنی، چشاتو که وا می‌کنی می‌بینی همون جایی نشستی که نه ماه قبل نشسته بودی و خجالت می‌کشی از خواسته‌هایی که اون موقع داشتی. احتمالا بعدا هم از خواسته‌های امروزت خجالت بکشی و همینجوری عمرت بگذره تا بمیری.
گفت از نجف تا بغداد ۲۰۰ هزار دینار. میشود حدود ۶ میلیون تومان و خب قیمت خیلی پرتی بود برای دو نفر. ما از تهران با پرواز رفتیم عراق انقد خرجمان نشد. رسیدیم به نفری ۴۰ دینار. توی راه دو تا مسافر دیگر هم سوار کرده، یک خانوم و دختر کوچکش. دختر کنار من نشسته و دارد با گوشی مادرش باربی بازی می‌کند. بحث و ابومهدی را وسط کشیدیم، تا این‌جا گفتگوی جالبی شکل گرفته، گویا واقعیت مردم عراق متفاوت از آن‌چیزی است که در رسانه به ما نشان داده می‌شود. من چرا این‌جا هستم؟ تا کمی بیش‌تر با این واقعیت‌ها آشنا شوم.
انتظار نداشتم. راننده مخ مسافر رو زد.
«قاده‌النصر» عنوان برنامه‌ی عراقی‌ها برای حاج قاسم و ابومهدی است. جای پوتین آمریکایی‌ها هنوز روی سینه‌ی کشور عراق هست و پدرها برای کودکانشان کابوس «روزهای سیاه» را تعریف می‌کنند. از وقتی وارد بغداد شدیم، خانم‌های محجبه تعدادشان به صورت مشهودی کاهش پیدا کرده، راننده می‌گوید پیدا کردن ویسکی در بغداد راحت‌تر از پیدا کردن تاکسی است، به فروشگاه‌هایی اشاره می‌کند که به صورت قانونی مشروب می‌فروشند و سعی می‌کند حرفش را به این واسطه اثبات کند. حرفش را واضح‌تر می‌زند، دوربینم را روشن میکنم تا ضبط کنم، تذکر می‌دهد که ممکن است برایش بد شود، گوشی را پایین می‌آورم تا خیالش راحت شود، ادامه می‌دهد، از استقلال ملی می‌گوید، از اینکه دولت باید جوانان را برای ساختن کشور به کار بگیرد نه این‌که برایشان مشروب‌فروشی راه‌ بیندازد. برای همین از حاج قاسم و حشد خوشش می‌آید، چون آن‌ها برای «آرمان» می‌جنگند.
همه‌ی فرودگاه بغداد موکبه. مثل اربعین.