🔴 اگر میخواهیم بفهمیم، کشوری توسعه مییابد یا نه، به چه چیز نگاه کنیم؟!
داگلاس سیسیل نورث، اقتصاددان آمریکایی و برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۳:
«اگر میخواهید بدانید کشوری توسعه مییابد یا نه، سراغ صنایع و کارخانههای آن کشور نروید. اینها را به راحتی میتوان خرید یا دزدید یا کپی کرد! میتوان نفت فروخت و همۀ اینها را وارد کرد.
برای اینکه بتوانید آیندۀ کشوری را پیشبینی کنید، بروید در دبستانها؛ ببینید آنجا #چگونه بچهها را آموزش میدهند. مهم نیست چه چیزی آموزش میدهند؛ ببینید چگونه آموزش میدهند. اگر کودکانشان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظمپذیر، خطرپذیر، اهل گفتگو و تعامل و برخوردار از روحیۀ مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت میکنند، مطمئن باشید که آن کشور در چند قدمی توسعۀ پایدار و گسترده است.»
پینوشت: شاید به همین دلیل است که انتخاب وزیر آموزش و پرورش بسیار مهم است. او باید از تمام وزرای کابینه یک سر و گردن بالاتر باشد.
#حمید_کثیری
@seday_mardomkhomin
⚫ قاتلان کربلا، کمخطرترین دشمنان امام حسین علیهالسلام
✍ امام موسی صدر، کتاب سفر شهادت
حسین علیهالسلام سه گروه دشمن دارد:
1️⃣ دسته اول آنان که او را کشتند. این دسته کمخطرترین دشمنان هستند، چون تنها جسم امام را که محدود بود، کشتند.
2️⃣ دسته دوم آنان که تلاش کردند آثار امام را محو کنند؛ قبر امام را ویران کردند و از آمدن زائران جلوگیری کردند و کسانی که در اطراف قبر آن حضرت زندگی میکنند را مورد آزار و اذیت قرار دادند. خطر این دسته بیشتر از دسته اول است، ولی نتوانستند کاری از پیش ببرند.
3️⃣ ولی دسته سوم که خطرناکترین دشمنان آن حضرت هستند، آنانند که کوشیدند اهداف امام حسین (ع) و ابعاد انقلاب حسینی را تحریف کنند و آن را ابزار کسب و درآمد قرار دهند و بهرهبرداریهای بیارزش از آن کنند و یا آن را مورد سوء استفاده برای منافع شخصی قرار دهند. اینان تلاش کردند بالاترین بُعد حسینی یعنی هدف نهضت حسینی را از بین ببرند.
من از خودم و شما سؤال میکنم ما از روز عاشورا چه بهرهای بردهایم؟ چه سودی به دست آوردهایم؟ چه استفادهای در عرصه عمومی و چه استفادهای در زمینه فردی بردهایم؟ اگر استفاده نبرده باشیم و تنها گریه کرده باشیم، من به شما خبر میدهم که این کار سودی ندارد؛ ما از کدام دسته هستیم؟ از کسانی که گریه میکنند و حسین را میکشند؟
روشن است که امام حسین (ع) الان نیست تا کسی او را بکشد، ولی چیزی گرانبهاتر و مهمتر از خود امام حسین (ع) در دستان ماست: کرامت امت حسین، مقدسات حسین. اگر ما گریه کنیم ولی در عین حال برای تضعیف اهداف امام حسین (ع) تلاش کنیم؛ اگر گریه کنیم و در صف باطل باشیم؛ اگر گریه کنیم ولی گواهی دروغ بدهیم؛ اگر گریه کنیم ولی به دشمنان کمک کنیم و به اختلاف و تفرقه در جامعه خود دامن بزنیم؛ اگر گریه کنیم ولی گناهانمان بیشتر شود، در این صورت ما گریه میکنیم ولی در عین حال حسین را نیز میکشیم، زیرا تلاش میکنیم هدف حسین را از بین ببریم که گرانبهاتر از خود اوست. انشاءالله که ما از این دسته نیستیم ...
#حمید_کثیری
#صدای_مردم_خمین
@seday_mardomkhomin 📢
🇮🇷 صدای مردم پل ارتباطیست بین مردم و مسئولین . پلی برای شنیده شدن
🔴 من بودم، نادرقلی نبود!
وقتی محمود غلزایی حاکم قندهار به اصفهان حمله کرد، شاه سلطان حسین صفوی پسر خودش شاه تهماسب رو برای کمک، پنهانی از اصفهان خارج کرد.
شاه تهماسب هم که فرد عیاشی بود، کمکی نتونست بکنه و نظر قوای روس و عثمانی رو برای اینکار جلب نکرد و با اتفاقات عجیبی پدرش و بسیاری از اعضای سلسله صفویه این وسط کشته شدند.
نزدیک به ۸ سال بعد اصفهان توسط نادرقلیبیگ (که بعداً شد نادرشاه افشار) آزاد شد و شاه تهماسب به تخت پادشاهی برگشت.
بعد از اون نادرقلیبیگ به سمت عثمانی قشونکشی کرد. عثمانی در اون زمان شرایط کشور را برای تجاوز مناسب دیده بود و آذربایجان، کردستان، خوزستان، لرستان، کرمانشاه و بخشهایی از مناطق مرکزی ایران رو تصرف کرده بود!! نادر موفق شد عثمانی رو به عقب برونه!
این وسط و بعد از این کلی اتفاق افتاد که ازش میگذرم، اما یکیش رو بد نیست بشنوید؛
👇👇
نادرقلیبیگ در مسیر جنگ با عثمانی به قزوین رسید. در این شهر تصمیم گرفت عدهای از مردان توانا و رزمدیده رو به سپاه خودش اضافه کنه. برای همین از کسانی که میتونستند تیراندازی کنند دعوت کرد تا در یک مسابقه شرکت کنند. نادرقلی حلقه انگشترش را روی تنه درختی نصب کرد و سپس به تیراندازان شهر که به آنها «جزایرچی» میگفتند دستور داد به حلقه انگشتر شلیک کنند.
بسیاری از گلولهها به خطا میرفت، اما در این بین گلوله مردی دقیقا به وسط حلقه اصابت کرد! نادر از اون خواست دوباره شلیک کنه. مرد حلقه رو نشانه رفت و دوباره گلولهاش را در وسط هدف نشوند! نادر که از دقت تیراندازی اون شگفتزده شده بود، ازش خواست یه بار دیگه هم حلقه رو هدفگیری کنه. مرد قزوینی این بار هم به هدف زد.
نادر با نگاهی پر از ستایش به طرفش رفت و گفت: «وقتی افغانها حمله کردند تو کجا بودی؟» و منظورش این بود که با وجود جزایرچیهایی با این قدرت، دشمن چطور تونست کشور رو اشغال کنه؟!
مرد قزوینی به سرعت پاسخ داد:
«من بودم، نادرقلی نبود!!»
جواب مرد نادر رو به فکر فرو برد. منظور جزایرچی این بود که سربازان خوب و سلحشور به یک فرمانده و رهبر توانا نیاز دارند تا با دشمن بجنگند و اونها الآن این سردار رو پیدا کردند ...
#حمید_کثیری
#صدای_مردم_خمین
@seday_mardomkhomin 📢
🔴 غافل!
نوشته حسن روحالامین
زمستان سال۱۳۷۶ بود، کلاس دوم راهنمایی بودم، در مدرسهای که مدیر به اصطلاح خوشفکری داشت که در اواسط سال تحصیلی اومده بودن بر اساس نمرهی امتحانات، انضباط و کارنامهی شبانهای هر شب که توسط والدین پر میشد (که در اون مثلاً ساعت خواب بعد از ساعت ۹ تخلف محسوب میشد) به دانشآموز درجه و رتبه میدادند.
به این صورت که دانشآموز عالی و درسخون و پسر خوب میشد (ساعی) دانشآموزی که مستعد بود و محتاج به تلاشی بیشتر میشد (کوشا) و زبالههای مدرسه هم میشدند (غافل) پس چی شد؟
بهترتیب شأنیت: ساعی، کوشا، غافل.
پس از تعیین سطح توسط شورای مدرسه شما کارت خودت رو باید به جلوی لباست با سنجاق وصل میکردی و اگر جوری قرار میگرفت که دیده نمیشد تخلف محسوب میشد! مثل پلاک ماشین، حالا شما حساب کنید نوجوونی که عرض شونش ۴۵ سانته یک کارت پرسشدهی مثلا ً ۱۸ سانتی رو روی سینهش که سطح و شأن اجتماعیش رو نشون میداد باید نگه میداشت.
من توی درجهبندی توی دستهی (غافل) قرار گرفتم. روزهای اول خیلی باهاش کلنجار رفتم تا دیده نشه، مثلاً پشت کارت غافل کارت دانشآموزیم رو میذاشتم و میچرخوندمش به سمت کارت دانشآموزی تا کمتر آبروریزی بشه که اینجا هم با برخورد خشن ناظم مواجه میشدم که چرا کارتت پیدا نیست ...
چند هفته گذشت دیدم نمیشه باید خودم رو از این ذلت نجات بدم با کلی تلاش و زود خوابیدن و چند امتحان نمره بالاتر گرفتن شایستهی درجهی کوشا شده بودم که وقتی رفتم برای تعویض کارت کسی پاسخگو نبود، متوجه شدم که سیاست عوض شده رتبهبندی این جوری شده بود؛
به ترتیب از عالی به نازل: (ممتاز) (ساعی) (کوشا)
اینجوری عملاً همون غافل محسوب میشدم.
این خاطرات رو مدتها بود میخواستم بگم. یک بار یادمه توی مدرسه دارالفنون، دوستانی از آموزش و پرورش محبت کرده بودند و برای من نکوداشتی گرفته بودند. با لوح کاغذ A4 و از من خواستن که بیام بالا و صحبت کنم. من حوصله نداشتم ولی برای اینکه نگن متکبری، رفتم اونجا و گفتم زمانی که من بچه بودم و به مدرسه میرفتم هیچ احساس احترامی دریافت نمیکردم. از دم در مدرسه که وارد میشدم در سطل اشغال، تخته سیاه، میزها، معلم، دانشآموزها، همه و همه بهم با زبون بیزبون میگفتن خاک بر سرت کنن، ریاضی بلد نیستی، زبانت خوب نیست، دیکته بلد نیستی، اما هیچ وقت کسی نیومد بگه چقدر خوب طراحی میکنی حتی معلم هنر!
حالا شماها هر چی به من بگید استاد هنرمند فلان و چنان من، همون حرفای بچیگیم رو باور دارم همون خاک بر سرت رو!
آدمها در کودکی همان آدمهای بزرگسالیان با تجربهی کمتر.
وقتی در اول دوران حیات من رو به اسمی بخوانی من با همون اسم خودم میشناسم. تصویر پست هم کارنامه سال آخر هنرستان من هست، سال ۱۳۸۲
و حالا در سن نزدیک به چهل سالگی وقتی یه نفر تحقیرم میکنه و نادیدهام میگیره برام یادآور دوران نوجوانی و باورهای پایهای هست که توی اون دوران به مغز استخونم رسوخ کرد و به خودم میگم در گوشی راست میگه ...
#حمید_کثیری
صدای مردم پل ارتباطیست بین مردم و مسئولین . پلی برای شنیده شدن
@seday_mardomkhomin 📢
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید