زندگی فردا نیست
زندگی امروز است
زندگی قصه عشق است و امید
صحنه غمها نیست
به چه میاندیشی
نگرانی بیجاست
چون خدا با توست
{\__/}
( • - •)
/つ @SEDAYE_ELAHE 💞
تو را بجز به تو نسبت نمی توانم کرد
که در تصور از این خوب تر نمی آید
👤رهی معیری
@SEDAYE_ELAHE
*صدای الهه*
تو را بجز به تو نسبت نمی توانم کرد که در تصور از این خوب تر نمی آید 👤رهی معیری @SEDAYE_ELAHE
#ادامه_زندگینامه_رهی_معیری
حقایقی جالب درباره رهی معیری
رهی معیری در طول زندگی، به کشورهای متعددی سفر کرد. او از کشورهای ترکیه، اتحاد جماهیر شوروی، ایتالیا، فرانسه، افغانستان و انگلستان بازدید کرده بود.
رهی هیچگاه ازدواج نکرد. او در برههای با مریم فیروز، یکی از زنان مشهور و بانفوذ آن زمان ایران، وارد رابطهای عاشقانه شد که سرانجام تلخی را برای وی به ارمغان آورد. فیروز، پس از آشنایی با یکی از سران حزب توده، با او ازدواج و رهی را برای همیشه ترک کرد.
رهی معیری در طول حیاتش چندان به مسائل مادی اهمیت نمیداد. تمام دارایی او پس از چند دهه قافیهپردازی و خدمت در چندین کار دولتی، تنها شامل این موارد بود: یک صندلی و میز تحریر، چند دست لباس و کراوات، و چند جلد کتاب.
@SEDAYE_ELAHE
#یک_قاچ_کتاب
ادمی که در وجود خود بدنبال مرگ باشد . معنای حقانیت زندگی را درک نکرده...
#دختر_انسوی_آسمان
@SEDAYE_ELAHE
دانلود کتاب : رازهای علمی برای نوجوانان
نویسنده : فرانسوا شریه
تعداد صفحات : 131 #کودکان
#نوجوان
#علمی
@SEDAYE_ELAHE
#داستان_کوتاه_آموزنده
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ !
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ !
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ
ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ...
ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ...
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ،
درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري رو مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي اسيب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طناب بزرگ به طرف ما رها کرد. و با ان قسمتهاي اسيب ديده کشتي را بستيم.
نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم.
حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي.
اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند براي حال تو بيش از ديگران آگاه هست...
خالق من بهشتي دارد،«نزديک زيبا و بزرگ»...
و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد»
و در پي دليلي ست که ببخشد ما را،،،
گاهي به بهانه دعايي در حق ديگري...
شايد امروز آن روز بي دليل باشد،،،
@SEDAYE_ELAHE
مردی شبیه اسب_ رافائل مارتینس.m4a
3.79M
داستان صوتی مردی شبیه اسب
نوشته رافائل_مارتینس
ترجمه: عبدالله کوثری
قسمت اول
@SEDAYE_ELAHE