میگویَد این همه اذیتَت کردم،
باز رهایَم نکردی؟
گفتم یکبار دیر به مدرسه رسیدم. هیچ کَس در حیاط نبود. آقایِ ناظم به سمتَم آمد و تَرکِهاش را بالا گرفت. بعد با اَبرو اشاره کرد که دستم را جلو بیاورم.
ترکهیِ اول، ترکهی دوم، ترکهی سوم ..
گریهام گرفت .. هیچ کس نبود، پاهایِ ناظِم را بغل کردم ..
کسی را بغَل کرده بودم که داشت آزارَم میداد .
#حمید_جدیدی
@SEDAYE_ELAHE
این که شمعدانی را «جانم» صدا میزنم
دست خودم نیست ؛
همیشه فکر میکنم که گلها را
تو به دنیا آوردهای …
نگاه کن ؛
زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به من [♡]
#حمید_جدیدی
@SEDAYE_ELAHE
#برشی_ازیک_کتاب
از خواب بیدار شدم. ساعت "سه" صبح بود، خواستم باز بخوابم. ولی هر کاری کردم خوابم نبرد.
چراغو روشن کردم و نشستم روی تخت. به دور برم نگاه کردم، به کتاب خونه و به فیلمای کنار میز. نمیشد با کسی حرف بزنی یا پیامی برای کسی بفرستی. سرمو چرخوندم و خوب به دور و برم نگاه کردم. ولی وقت مناسبی برای هیچ کاری نبود.
یه زمان هایی هست که مثل ساعت "سه" صبح میمونه! هر کاری میکنی تنهایی،
و بدتر اینکه "تنهاییتو"... نمیتونی با هیچ چیزی پر کنی.
#حمید_جدیدی
#نصف_شب_نوشت
@SEDAYE_ELAHE