eitaa logo
صدای معنویت
356 دنبال‌کننده
1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
108 فایل
🔷مشارکت در توسعه اَبَرسامانه هوشمند و عام‌المنفعه صدای معنویت(فرهنگی،مذهبی و اجتماعی) شماره کارت: 6037997225342931 به نام محمدصادقی ☎شماره تماس سامانه صدای معنویت:  021-77515280 رایگان، خودکار، شبانه‌روزی، کشوری   🆔️ @sadeghionline
مشاهده در ایتا
دانلود
زمان: حجم: 318.5K
🔵 آیا ببینــم و چیزۍ نگــم⁉️ ═══✼🍃💐🍃✼═══ 💻 سامانه صدای معنویت ☎ بیش از 50 سامانه قرآنی، مذهبی، فرهنگی، آموزشی، اجتماعی و عام‌المنفعه ✅ دسترسی به صدها هزار فایل صوتی ارزشمند در تلفن گویای صدای معنویت 📞 تماس با 021-77515280 📢 قابل استفاده برای عموم 🔹خودکار - رایگان - کشوری- شبانه‌روزی - تعاملی و دوطرفه 🆔 https://eitaa.com/sedaye_manaviyat ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
🔸این مبلغ را نذر شما کردم🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ... به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو . خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند. از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم ... 🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟ این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم ... بماند. 🔹یک روز صبح گفتند: فردا جلسۀ کمیسیون خبرگان دارم و می‌خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ... بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم. بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله‌ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر، دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم. پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد. 🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید! نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!! نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم» 🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره‌ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حَجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!» گفت: «وجوهات نیست، نذر است». گفتند: «نذر؟» گفت: «دیروز برای باری که داشتم، در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!» پدر متبسم شد. رو به من کرد که پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. 🔹در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! » من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. بعد بدون آنکه چیزی بگویم، درِ گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» ... نگاهی به بالا کردند و گفتند: «خدا بی‌حساب می‌دهد. به هرکه اهل حساب و کتاب باشد با نشانه می‌دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم» منبع: (http://telegram.me/dralihaeri) @haerishirazi ═✼🍃💐🍃✼═ 💻 سامانه تلفنی صدای معنویت ☎ بیش از 50 سامانه قرآنی، مذهبی، فرهنگی، آموزشی، اجتماعی و عام‌المنفعه ✅ دسترسی به صدها هزار فایل صوتی ارزشمند در تلفن گویای صدای معنویت 📞 تماس با 021-77515280 📢 قابل استفاده برای عموم 🔹خودکار - رایگان - کشوری- شبانه‌روزی - تعاملی و دوطرفه 🆔 https://eitaa.com/sedaye_manaviyat ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
. 💚بِسْـم‌ِﷲِاَلْـࢪَّحْمٰـن‌‌ِاَلْࢪَّحْیـمـ💚 سلام.. یکی از ادارات کار اداری داشتیم یه خانمی که کاملا کشف حجاب کرده بود، وارد سالن شد و رفت که کارش رو انجام بده، بهش خدمات دادن بدون اینکه تذکری بدن ...😳 من و همسرم فکر کردیم که چیکار کنیم؟🤔 ● اول به خود خانم تذکر دادیم با لحن و جمله ای مهربان..😊 شال رو وسط سرشون گذاشتن، ولی ۲دقیقه بعد دوباره تو گردنش بود!!!!🙈 ● مرحله دوم رفتیم سراغ نگهبانی که گوشه سالن نشسته بودن و از نیروهای حراست اداره بودن، همسرم بهشون گفتن که چرا به این خانم که کشف حجاب کرده بدون هیچ تذکری خدمات میدین⁉️🤔 ایشون فقط در جواب گفت به من ربطی نداره من هیچ وظیفه ای ندارم‼️😳 وقتی همچین جوابی شنیدیم متوجه شدیم که باید بریم سراغ مافوقشون و بهشون یادآوری کنیم قوانین رو❗️ ✅ رفتیم اتاق حراست اون اداره و درخواست رسیدگی کردیم و اینکه بهشون گفتیم اگر امروز جوابمون رو نگیریم، ما به دادسراهم مراجعه می‌کنیم و گزارش بی تفاوتی کارکنانتون رو بهشون میدیم و واقعا هم اینکارو می‌کردیم ... و در کنارش همسرم رفته بودن که کارهای اداری رو انجام بدن، من از اون خانم بی حجاب و تابلوی اون اداره عکس هم گرفتم، البته عکس رو طوری گرفتم که نگهبان متوجه بشه... بلافاصله بعد از گرفتن عکس، مسئول حراست منو صدا زدن و خیلی محترمانه ازم خواستن که عکسو حذف کنم، چون خلاف مقررات اون اداره بود. عکس گرفتن و عذر خواهی هم کردن بابت اینکه نگهبانشون گفته بود به من ربطی نداره! گفتن که اتفاقا خیلی هم به ما مربوطه اصلا وظیفمونه!!!!😊 همکارشون که داشت کار ارباب رجوع رو هم انجام میداد و اتفاقا خانم با حجابی هم بود رو صدا زدن و ازشون خواستن که اول تذکر بدن بعد خدمات بدن..❗️ ایشون هم اجرا کردن و رفتن به اون خانم تذکر دادن که اول حجابتو رعایت کن بعدش کارتو انجام میدیم ... ●●●●●● خلاصه که ادارات رو دریابیم چون واقعا تاثیر گذار هستش 💎به آمـرین بپیـوندیـد
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر: پدر داشت روزهای پایانی را می‌گذراند(آذر سال ۱۳۹۶)، دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار می‌بردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و به‌تدریج به بدن تزریق می‌شد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند. این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو می‌برد؛ حالتی اغماء گونه ... از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بی‌هوش و هوشیار در نیمه‌های شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه می‌کنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظاره‌گر واقعه‌‎ای بوده که من از آن بی خبرم. می‌گویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمی‌گرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز می‌شود. از شلیک اولین موشک‌ها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره می‌گوید «علی بیا!». اشاره می‌کند که «سرت را جلو بیار». سرم را می‌چسبانم به دهانش. باصدای بی‌جوهره‌ای می‌گوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ می‌شود. می‌گویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او می‌کنم و عبور میکنم ... تا این‌روزها که اولین موشک‌ها با جسارتی وصف‌ناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگه‌ای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک می‌کشد برای همه کشتی‌های اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صف‌آرایی و آبروداری می‌کند. باز صدای پدر را می‌شنوم: «یمن را دریاب ...!» (منبع) @haerishirazi
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👉 بزن و ببین! 👉 بزن! 👉 ✍ تو حرم امام رضا عليه السّلام پرسید: حاج‌آقا! من ناخن مصنوعی 💅 کاشتم، می‌تونم برم ؟😏 🎥 پاسخ استاد ... ✍ و اما همه چیز درباره این : 1⃣ حکم کاشت و نماز 👈 اینجاست 2⃣ حکم غسل و روزه 👈 اینجاست 4⃣ حکم غسل میت 👈 اینجاست 5⃣ حکم درآمد آرایشگر 👈 اینجاست 6⃣ باقی احکام کاشت 👈 اینجاست 🔸انتشار مطالب فقط با ذکر لینک👇 https://eitaa.com/joinchat/1817641700C7dbd556ea8