eitaa logo
رسانه خبری صدای جویا 🌍
263 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
پایگاه خبری تحلیلی صدای جویا با مجوز رسمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ۸۲۵۲۹ جویا باش تا کامل شوی... www.sedayejoya.ir https://zil.ink/sedayejoya
مشاهده در ایتا
دانلود
ای زندگی بردار دست از امتحانم چیزی نه می دانم نه می خواهم بدانم دلسنگ یا دلتنگ! چون کوهی زمین‌گیر از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم کوتاهی عمر گل از بالانشینی ست اکنون که می بینند خوارم، در امانم دلبسته‌ی افلاکم و پابسته‌ی خاک فواره‌ای بین زمین و آسمانم آن روز اگر خود بال خود را میشکستم اکنون نمیگفتم بمانم یا نمانم؟! قفل قفس باز و قناری ها هراسان دل کندن آسان نیست! آیا می توانم ؟!
می خرامد غزلی تازه در اندیشه‌ی ما شاید آهوی تو رد می شود از بیشه‌ی ما دانه‌ی سرخ اناریم و نگه داشته اند دل چون سنگ تو را در دل چون شیشه‌ی ما اگر از کشته‌ی خود نام و نشان می پرسی عاشقی شیوه‌ی ما بود و جنون پیشه‌ی ما سرنوشت تو هم ای عشق! فراموشی بود حک نمی کرد اگر نام تو را تیشه‌ی ما ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه‌ی ما
ای ابر دل گرفتهٔ بی‌آسمان بیا باران بی‌ملاحظهٔ ناگهان بیا چشمت بلای جان و تو از جان عزیزتر ای جان فدای چشم تو با قصد جان بیا مگذار با خبر شود از مقصدت کسی حتی به سوی میکده وقت اذان بیا شُهرت در این مقام به گمنام بودن است از من نشان بپرس ولی بی‌نشان بیا ایمان خلق و صبر مرا امتحان مکن بی‌آنکه دلبری کنی از این و آن بیا قلب مرا هنوز به یغما نبرده ای! ای راهزن! دوباره به این کاروان بیا
گفته بودم پیش از این، « گلخانه ی رنگ » من است حال می گویم جهان، پیراهن تنگ من است استخوان های مرا در پنجه، آخر خرد کرد آنکه می پنداشتم چون موم در چنگ من است دوستان همدلم ساز مخالف می زنند مشکل از ناسازی ساز بدآهنگ من است از نبردی نابرابر باز می گردم! دریغ دیر فهمیدم که دنیا عرصه ی جنگ من است مرگ پیروزی است وقتی دوستانت دشمن اند مرگ پیروزی است اما مایه ی ننگ من است از فراموشی چه سنگین تر به روی سینه؟! کاش پاک می کردی غباری را که بر سنگ من است
تنگ آب از روز‌های قبل خالی‌تر شده است زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است هر نگاهی می‌تواند خلوتم را بشکند کوزهٔ تنهایی روحم سفالی‌تر شده است آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب ماهِ در مرداب این شب‌ها هلالی‌تر شده است گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟! دیدم این پاسخ، از آن پرسش سؤالی‌تر شده است زندگی را خواب می‌دانستم اما بعد از آن تازه می‌بینم حقیقت‌ها خیالی‌تر شده است ماهی کم‌طاقتم! یک روز دیگر صبر کن تنگ آب از روزهای قبل خالی‌تر شده است
به مردم چون پنا آوردم از تنهایی‌ام دیدم که از «تنها شدن» جانکاه‌تر «احساس تنهایی»‌ست
راه پیدا کردن گنج جهان جز رنج نیست رنج آن را راست می گویند اما گنج نیست گاه می افتد به خاک و گاه می غلتد به رود هیچ رازی در فروافتادن نارنج نیست گاه سربازی شجاعی، گاه شاهی نا امید روز و شب چیزی به جز تکرار یک شطرنج نیست در کف بازار دنیا «عمر» خود را باختی سکه ها را جمع کن! دعوای چار و پنج نیست باید از بهتی که چشمم داشت قلبش می شکست چشم پوشی کن که این آیینه حیرت سنج نیست
سرزمین مادری، رویای اجدادی کجاست؟ مردم این شهر می‌پرسند آبادی کجاست؟ ما به گرد خویش می‌گردیم آه ای ساربان! آرمان‌شهری که قولش را به ما دادی کجاست؟ ای رسولِ عقل! ما را بگذران از نیلِ شک! گر تو موسی نیستی موسای این وادی کجاست؟ خنده‌های عیش ما جز خودفراموشی نبود! این هم از مستی که فرمودی! بگو شادی کجاست؟ باد در فکر رهایی روی آرامش ندید! راه بیرون رفتن از زندان آزادی کجاست؟
دیگر بهار در سبد روزگار نیست دیگر «قرار» نیست نه! دیگر قرار نیست شادم که زود میگذرد شادی ام، ولی غم می خورم که هیچ غمی ماندگار نیست از یاد رفت غرش شیران بی قرار آهوی چشم های تو در بیشه زار نیست بگذار در غبار فراموشمان کنند! این سینه را تحمل سنگ مزار نیست اقرار عشق راه به انکار می برد این کفر جز عبادت پروردگار نیست
توان گفتن آن راز جاودانی نیست! تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست! پُر از هراس و امیدم ، که هیچ حادثه ای شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست ز دست عشق به جز خیر بر نمی آید وگرنه پاسخ دشنام ، مهربانی نیست! درخت ها به من آموختند: فاصله ای میان عشق زمینی و آسمانی نیست به روی آینه ی پُر غبار من بنویس: بدون عشق جهان جای زندگانی نیست...
نه چون اهل خطا بودیم رسوا ساختی ما را که از اول برای خاک دنیا ساختی ما را ملائک با نگاه یأس بر ما سجده می کردند ملائک راست میگفتند، اما ساختی ما را که باور می کند با اینکه از آغاز می دیدی که منکر می شویم آخر خودت را ساختی ما را به ظاهر ماهیانی ناگزیر از تنگ تقدیریم تو خود بازیچه «اهل تماشا» ساختی ما را! به جای شکر، گاهی صخره ها در گریه می گویند چرا سیلی خور امواج دریا ساختی ما را؟ دل آزردگانت را به دام آتش افکندی به خاکستر نشاندی، سوختی تا ساختی ما را!