eitaa logo
نوشته‌های مهدی جمشیدی
7.5هزار دنبال‌کننده
390 عکس
136 ویدیو
31 فایل
مهدی جمشیدی (محقّق و نویسنده‌ی فرهنگ‌پژوه) @Mahdijamshidi60
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 در فضیلت «دولتِ نظریه‌مند» 🖋 مهدی جمشیدی ۱. رهبر انقلاب در دولت سیزدهم توصیه کردند که مراقب باشید «کارهای روزمرّه»، شما را در خودش «غرق» نکند. یک «طرح کلّیِ عملیّاتی» برای مجموعۀ مسائل کشور، باید در مقابل دولت وجود داشته باشد ــ لابد وجود دارد ــ کار را بر اساس «طرح و نقشۀ کلّی» پیش ببرید؛ یعنی یک «طرح کلّیِ روشن» در زمینۀ «مسائل کلان کشور»، که قابل‌توضیح برای مردم هم باشد، باید در مقابل شما وجود داشته باشد و بر اساس آن طرح پیش بروید. اگر این‌چنین شد، کارهای روزمرّه‌ای هم که پیش می‌آید، در جای خود قرار خواهد گرفت. البتّه باید خودتان را به کارهای دفعی و پیش‌بینی‌نشده برسانید، امّا باید عطفِ توجّه عمدۀ شما به «برنامۀ کلان» و «نقشۀ جامع» باشد(۱۴۰۱.۶.۸). ۲. نخستین مسأله‌ای که در برابر این موضع می‌ایستد، این است که دولت، قلمرو «اجرا» است و از این جهت، نسبتی با نظریه ندارد. تصوّر می‌کنم به‌کارگیری تعابیری همچون «طرح/ برنامه/ نقشه»، «کلّی/ کلان/ جامع»، «عملیّاتی» و «روشن» نشان می‌دهند که مقصود ایشان، اندیشه‌پردازی معطوف به مسأله‌ها و واقعیّت‌های عینی است، نه نظریه‌پردازی‌‎های انتزاعی و بریده از جامعه و حاکمیّت. بیشتر این‌گونه است که نظریه‌پردازی‌ها، گسستۀ از واقعیّت‌ها هستند و گرهی را نمی‌گشایند و از کنجکاوی‌های ذهنی و بازی‌های معرفتی، فراتر نمی‌روند. چنین نظریه‌هایی نه‌فقط مفید نیستند، بلکه چون ظرفیّت‌سوز هستند و مسأله‎‌های خیالی و موهوم پیش روی ما می‌گذارند، باید آنها را مضرّ دانست. در مقابل، نوع دیگری از نظریه‌پردازی، بر روی «مسأله‌های عینی» و «گره‌های واقعی» می‌نشیند و با آنها دست‌به‌گریبان می‌شوند و می‌کوشند پاسخی عالمانه به آنها باشند. در نسبت با ساختاری همچون دولت که به‌شدّت درگیر اجرا و میدان و اقدام است، باید این قبیل نظریه‌ها را پروراند. ۳. دیگر این‌که هر چند در نهایت باید به عمل رسید و واقعیّت را دگرگون ساخت، امّا همین رویکرد باید «پشتوانۀ نظری» و «استدلال‌های حامی» داشته باشد تا نخبگان و توده‌ها متقاعد شوند و همدلی و همراهی کنند. دولت، ساختاری نیست که فقط عمل کند و پیش برود، بی‌آن‌که به پشت سر خود نگاه کند و بدنۀ اجتماعی را توجیه گرداند. ساختار باید یک «منطق توضیح‌دهند‌ه» دااشته باشد که بتواند کنش او را معنادار و موجّه سازد و در برابر اشکال‌ها و ایرادها، قدرت مقاومت داشته باشد. مقصود از «نظریۀ راهنمای عمل»، هم این است که نظریه، «راه عمل» را می‌گشاید و آن را در مسیر و مدار عاقلانه و سنجیده‌ای قرار می‌دهد، و هم این است که دیگران را با عمل رسمی و حاکمیّتی، موافقت می‌کند و «اجماع» و «همگرایی» پدید می‌آورد. اگر در جامعۀ ما، بسیاری از مسأله‌ها همچنان دستخوش «نزاع» و «کشمکش» هستند و نیروها و جریان‌های اجتماعی پس از دهه‌ها، هنوز هم دربارۀ «مسأله‌های ابتدایی» و «گره‌های نخ‌نماشده»، چالش می‌کنند، به این سبب است که رهیافت‌های مختلف، از «استدلال‌پردازی» و «اندیشه‌ورزی» غفلت دارند و مفروض‌ها و پیش‌انگاره‌های خویش را «تکرار» می‌کنند؛ بی‌آن‌که کوشیده باشند از دریچۀ «عقل» به مسأله‌ها و پاسخ‌ها بنگرند و معانی ذهنی خویش را در قامت و قالب «برهان» به جامعه عرضه نمایند. روشن است که مناقشه‌های گریزان از استدلال و آغشتۀ به سیاسی‌کاری نیز، هیچ‌گاه پایان ندارند و «وفاق» و «اجماع» ایجاد نمی‌کنند، بلکه شکاف‌های اجتماعی را عمیق‌تر و بحرانی‌تر می‌کنند و «نزاع‌های فرسایشی» می‌آفرینند. ۴. شاید گفته شود که برخلاف نخبگان، «تودۀ مردم» با نظریه بیگانه‌اند و به‌جای گفتارهای عالمانه و استدلالی، به واقعیّت زندگی خویش می‌نگرند و در چهارچوب آنها قضاوت می‌کند. این برداشت، با «غلبۀ روایت‌ها» در دنیای کنونی، سازگار نیست؛ به‌روشنی مشاهده می‌کنیم که در اینک در اثر سلطۀ قهریِ انبوه رسانه‌ها، «قدرت روایت» بر «قدرت واقعیّت»، غلبه یافته است و انسان‌ها بر اساس روایت‌ها زندگی می‌کنند و نه واقعیّت‌ها. آنها حتّی واقعیّت‌هایی که خودشان از نزدیک تجربه می‌کنند را نیز از زاویۀ رسانه‌ها و تفسیرها و روایت‌ها می‌بینند و فهم می‌کنند و عادت کرده‌اند که تحلیل را بر خبر ترجیح بدهند. بسیاری از واقعیّت‌ها در برابر صدرنشینی و حاکمیّت روایت‌ها، عاجز و حاشیه‌نشین شده‌اند و در نهایت نیز اگر بخواهند خویش را بنمایانند، باز از روایت بهره می‌برند؛ یعنی این «روایت» است که می‌تواند «کج‌روایت» را زمین‌گیر و مغلوب گرداند، نه «واقعیّت». در اینجا، نظریه همین روایت است که به واقعیّت، معنا می‌بخشد و ذهنیّت جمعی را ساخته‌وپرداخته می‌کند و می‌تواند بر تاب‌آوری مردم در مقابل کج‌روایت‌ها بیفزاید. به‌عبارت‌دیگر، نظریه می‌تواند به‌مثابه یک ابزار روایتی، کنش دولت را «تبیین» کند. ✔ روزنامه ایران | شماره:7997 | تاریخ 1401/6/14 https://www.irannewspaper.ir/?nid=7997&pid=2&type=0#pagedetails
🔻گشودن حلقۀ فرسودۀ مدیران 🖋 مهدی جمشیدی ۱. رهبر معظم انقلاب در دیدار اخیر خود با اعضای دولت سیزدهم تصریح کردند که «جوان‌گرایی» در مجموعۀ اجرائی موجب می‌شود «حلقۀ فرسودۀ مدیران»، باز و نَفَس تازه‌ای به دستگاه‌های اجرائی دمیده بشود(۱۴۰۱.۸.۶). واقعیّت این است که چرخش نخبگانی در درون حاکمیّت، به‌صورت «طبیعی» رخ نداده و حلقه‌های بستۀ مدیریّتیِ متعدّدی شکل گرفته‌اند که در تمام دوره‌های گذشته، قدرت را در میان خود، دست‌به‌دست کرده‌اند و مجال پانهادن نیروهای متفاوت را به درون ساختارهای رسمی نداده‌اند. آری، در اندک دوره‌هایی، وضع به‌گونه‌ای دیگر رقم خورد ولی این دوره‌ها، نوعی «گریز از مرکز» و «بیرون‌زدگی» تفسیر شد و اصحاب فرسودۀ قدرت، دوباره دست به کار شدند و عزم بازگشت نمودند. تنها فرصت‌های بسیار محدود و تنگ‌دامنه‌ای برای «جابجایی‌های کارگزاری» در میان بوده و کارگزاران موجود، بی‌آن‌که قصد کناره‌گیری داشته باشند، از منصبی به منصب دیگر «تغییر مکان» داده‌اند. در حقیقت، جابجایی کارگزاری رخ نداده است و فقط «موقعیّت‌های جدید» برای مدیران موجود، تعریف شدند و مردم با چهره‌های تکراری و همیشگی مواجه شدند. ۲. روشن است که نخستین آفت انسداد مدیریّتی و شکل‌گیری حلقه‌های فرسوده و بسته، «امتداد یافتن وضع موجود» و «مقاومت در برابر بازاندیشی و تحوّل» خواهد بود. آنان که هم «اکنون» را صورت‌بندی کرده‌اند و هم به آن خو گرفته‌اند، مجال نمی‌دهند که هیچ چرخشی به وقوع بپیوندد و «جابجایی‌های ساختاری» رخ بدهد. چه‌بسا شعار تحوّل نیز سر داده شود، ولی معانی بسیار رقیق و اقلّی از آن اراده می‌شود و در نهایت نیز چیزی بیش از وضع موجود، حاصل نخواهد شد. پس «چرخش‌های ساختاری» به «چرخش‌های کارگزاری» وابسته‌اند و تا هنگامی‌که کارگزارن جدید به کار گمارده نشوند، فضای مدیریّتی، نشاط و طراوت نخواهد یافت و «نقطۀ عطفِ ساختاری» پدید نخواهد آمد. باید اراده‌هایی به درون حاکمیّت راه یابند که هم تعلّق‌خاطر به گذشته ندارند و دچار عادت و یکنواختی و تکرار نشده‌اند، و هم طرح نو و اندیشۀ متفاوت دارند. در این حال است که «اتّفاق‌های ساختاری» رخ خواهند داد و «پیچ‌های کلان» و «بازاندیشی‌های بنیادی» در پیش گرفته خواهند شد. انقلاب در گام دوّم خویش، هم سخت محتاج تحوّل برای عبور از بیماری‌های مزمن است و هم باید رویکرد جهشی را برگزید، امّا این دو، متوقف بر آن است که کارگزاران خارج از حلقه‌های فرسودۀ گذشته، وارد معرکه شوند و مدیران گام اوّل انقلاب، به منزلت مشاورت در گام دوّم انقلاب، بسنده کنند و تدبیر و تصمیم و اجرا را به نیروهای بیرون از حلقۀ قدرت واگذارند. ۳. بخش عمده‌ای از فرایند تربیت کارگزار رسمی، در «عمل» رخ می‌دهد و مشروط به آن است؛ یعنی باید نیروهای جوان در سطوح مدیریّتی به «کار» گمارده شوند و «تجربه» کسب کنند و از متن «کنش» و «اقدام» و «مواجهه»، عقلانیّت معطوف به تدبیر و حکمرانی را فرابگیرند تا در نهایت به کارگزار تراز انقلابی تبدیل شوند. اگر این فرصت از نیروهای جوان سلب شود، ما دچار «بحران مدیریّتی» خواهیم شد و زمانی خواهد رسید که متناسب با نوع و سطح موقعیّت‌های کارگزاری، نیروی آماده و آزموده نداریم؛ چنان‌که اینک نیز دچار تأخیر و عقب‌ماندگی هستیم و ناچاریم به «کنشگریِ مستمرِ گذشتگان در امروز»، رضایت بدهیم. این در حالی است که اگر از دو دهۀ پیش، آینده‌نگری می‌کردیم و در روندی تدریجی و ملایم، نیروهای جدید را به صحنه می‌آوریم، امروز «ذخایر مدیریّتی»‌مان سرشار و انبوه بود و می‌توانستیم در میان ده‌ها گزینۀ متعهد و کارآمد، انتخاب کنیم. حصارهای بلندی که به دور موقعیّت‌های حاکمیّتی کشیده شده، سبب گردید که منزلت‌ها و مکانت‌ها میان «هم‌حزبی‌ها» و «هم‌حلقه‌ای‌ها» توزیع شوند و اصحاب قدرت بتوانند با تکیه بر «منطق سهمیه‌بندی»، نوعی «انحصار حکمرانی» را رقم بزنند و به این واسطه، مانع رشد نیروهای جوان شوند. ۴. بی‌شک یکی از دلالت‌های مهم «بیانیۀ گام دوّم انقلاب»، خروج از این فضای محدود و انحصاری و همچنین میل به سوی چرخش و گردش و پویایی است. بیانیۀ گام دوّم انقلاب، شعار سیاسی نیست که به اقتضای یک مناسبت، سر داده شده باشد، بلکه به‌واقع، یک متن راهبردی و عملی برای «تغییر حاکمیّتی» است. انقلاب، نیازمند «تنفّس در هوای تازه» است و این امر میسّر نیست جز با «بازنگری‌های مدیریّتی». باید استعدادهای معلّق و معطّل، به کار گمارده شوند و در منزلت‌های کانونی و جدّی قرار بگیرند تا وارد شدن به مرحلۀ گام دوّم انقلاب، معنای حقیقی بیابد و محسوس شود. آنان که هنوز هم چشم به مناصب و موقعیّت‌های حاکمیّتی دارند، «سنگ‌اندازی» و «مخالف‌خوانی» می‌کنند تا به بهانۀ چند خطا و لغزش، اصل و اساس این طرح سرنوشت‌ساز را بدنام و ناموجّه جلوه بدهند. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻نقد سند راهبردیِ فضای مجازی 🖋 مهدی جمشیدی سندهای ملّی- راهبردی، اهمّیّت فراوانی دارند و بیانگر اعتبار و منزلت یک ملّت هستند. ازاین‌رو، باید حتّی هر یک از واژه‌ها نیز با دقت‌های مینیاتوری و حسّاسیّت‌های میلیمتری انتخاب شوند. در این قبیل سندها، تمام جزئیّات پیدا و ناپیدا، مهم و تعیین‌کننده هستند؛ چه رسد به کلّیّات. بااین‌حال، گویا در سند راهبردیِ فضای مجازی که به‌تازگی از سوی شورای عالی فضای مجازی منتشر شده است، آنچنان که باید به این قیدها و ملاحظه‌ها اعتنا نشده است. در اینجا به‌عنوان نمونه، چند نکتۀ انتقادی را دربارۀ بخش نخست این سند که «ارزش‌ها» نام دارد، مطرح می‌کنم. ۱. ارزش‌ها، دارای «وزانت برابر» و «مکانت یکسان» نیستند و این‌گونه نیست که همگی در عرض یکدیگر قرار داشته باشند، بلکه برخی از ارزش‌ها، «کانونی‌تر» و «بنیادی‌تر» هستند و هویّت «غایی/ نهایی/ اصالی» دارند؛ به‌طوری‌که ارزش‌های دیگر از درون آن‌ها متولّد می‌شوند و یا سایه‌نشینِ احکام و معانی آنها هستند. امّا در این سند، ارزش‌ها به‌صورت «پراکنده/ درهم/ آشفته» از پی دیگر درج شده‌اند و «نظم زنجیره‌وار» و «چیدمان معنادار» ندارند. ۲. باید روایت ارزش‌ها در قالب «مفهوم‌سازی‌های نوآورانه و دلنشین» صورت بگیرد، نه این‌که همان «الفاظ تکراری» دوباره به کار گرفته شوند و ارزش‌ها در چهارچوب «خام» و «ابتدایی»، مطرح گردند؛ چنان‌که امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای به بازتفسیر اسلامِ شیعی روآوردند و معانی و معارف اصیل را در قالب «تعبیرسازی‌های روزآمد» و «ترکیب‌بندی‌های خلّاقانه» روایت کردند. روایت آنها از روایت‌های سنّتی و بیگانه با زمینه‌ و زمانۀ جدید، فاصله داشت و نشان می‌داد که باید «جامۀ نو» به تنِ حقایق قدسی پوشانید. امّا در این سند، چیزی جز همان «مفاهیم فرآوری‌نشده» و «الفاظ گسسته از بازآرایی» مشاهده نمی‌کنیم. ۳. درست است که فضای مجازی از تمام جهات و اضلاع، متفاوت با فضای واقعی نیست و این دو، اوصاف و احکام مشترک نیز دارند، امّا دست‌کم باید برای «وجوه خاص» و «لایه‌های منحصربه‌فردِ» فضای مجازی، «روایت متفاوت» داشت و ارزش‌ها را به‌گونه‌ای «ترجمه» و «تبدیل» کرد که به قلمرو فضای مجازی وارد شده باشند و به سنخ و جنس آن درآمده باشند. این در حالی است که اکنون احساس می‌شود که بندهای یادشده، عام و مطلق هستند و به عالَم متمایزِ فضای مجازی پا ننهاده‌اند. ۴. دیگر این‌که نباید ارزش‌های متباین و مستقل را در یک بند در کنار یکدیگر نشاند. چنین ادغام و تجمیعی به معنی فروکاهیدن این قبیل ارزش‌هاست. ۵. همچنین لازم است در مقام روایت ارزش‌ها، تعابیری افزوده شوند که فاصله و تفاوت این ارزش‌ها را با «رویکردهای رقیب و معارض» نشان بدهند تا مسیر برای تعمیم‌های ناروا و مشابه‌انگاری‌های ناصواب، مسدود شود. کارکرد «قیود توضیحی» و «اوصاف روشنگر» نیز همین است که مناسبات بیرونیِ مفهوم را آشکار می‌کنند و صف «مفاهیم خویشاوند» را از «مفاهیم بیگانه»، مشخص می‌سازند. این نیز غفلتی است که شایستۀ یک سند متعلّق به سطوح عالیِ حاکمیّت نیست. ۶. مطالعۀ بخش ارزش‌ها در این سند، هیچ‌گونه «نشاط اسلامی» و «برانگیخته‌گی انقلابی» در مخاطب ایجاد نمی‌کند؛ یعنی متن، «حس‌وحال» و «رمق» ندارد و «بی‌روح» و «مرده» است. ما با یک روایت «رقیق» و «دیوان‌سالارانه» از ارزش‌ها مواجه هستیم که رنگ‌وبوی محسوس ندارد و از عزّت ایمانی و اعتمادبه‌نفس ملّی حکایت نمی‌کند. متن باید چنان غلظت و حرارتی داشته باشد که «هیبت اسلامی» و «شوکت انقلابی» در آن، چشم‌نواز و خیره‌کننده باشد. و ... . https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻 به بهانۀ ابلاغ سیاست‌های کلّی برنامۀ هفتم مهدی جمشیدی 1. انقلاب، «نقطۀ عطف» در پیشرفت بود؛ چنان‌که باید انقلاب را لحظۀ «گسست تاریخی از گذشتۀ انحطاطی» و «آغاز یک تجربۀ نو» قلمداد کرد. پس مسألۀ پیشرفت، به دو مقطع «پیشاانقلاب» و «پساانقلاب» تقسیم می‌شود و این «مبدأ»، تعیین‌کننده است. در این لحظۀ تاریخی بود که یک «چرخش بزرگ» رخ داد و جامعۀ ایران از امتداد آن گذشتۀ تجدّدی و تقلیدی، خارج گردید و وارد «مسیر جدید»ی شد. تاریخ هر جامعه در لحظه‌هایی از حرکت خویش، دچار «ازجاکندگی» و «دیگرشدگی» می‌شود و در جامعۀ ایران، این‌ لحظه و برهه‌، انقلاب اسلامی بود. 2. لفظ «پیشرفت»، ترجمان اصطلاح تثبیت‌شدۀ «توسعه» نیست، بلکه از افق و عالم معناییِ متفاوتی حکایت می‌کند که ریشه در «دین» دارد و می‌خواهد حیات فردی و اجتماعی انسان را بر اساس دین، تدبیر نماید. این امر، به‌طور کامل در برابر جهت‌گیری تمدّن غربی قرار دارد و متضاد با آن است. ازاین‌رو، باید گفت وفاداری ما به نسخۀ «پیشرفت»، به معنی خارج‌شدن ما از الگوی «توسعه» است و در این حال، دیگر ما به‌عنوان «دنبالۀ تمدّن تجدّدی»، شناخته نخواهیم شد و یکی از اقمار و جوامع پیرامونی آن به شما نخواهیم آمد. 3. پیشرفت در چشم‌انداز انقلابی، امری «درون‌زا» و «خویش‌بنیاد» است، نه «برون‌زا» و «وابسته». پیشرفت برون‌زا، پیشرفت «صوری» و «مشروط‌شده به ارادۀ دیگران» است، امّا پیشرفت درون‌زا، بر «ظرفیّت‌های داخلی و بومی» تکیه می‌کند و «توانمندی‌های وطنی» را اصل قرار می‌دهد. اگر بناست حرکت در امتداد یک مسیر تاریخیِ متفاوت در پیش گرفته شود، دیگر «وابستگی» و «سنجاق‌شدگی»، معنا ندارد و نمی‌توان به دیگری چسبید و در حاشیۀ وجود تمدّنی او، طعم رهایی و شکوفایی را چشید، بلکه باید تاریخ جدیدِ خویش را «تأسیس» کرد. 4. پیشرفت انقلاب در دهه‌های گذشته، پیشرفت در «شرایط دشوار» بوده است، نه شرایط عادی و بهنجار. در این مدّت، «محدودیّت‌ها» و «ممنوعیّت‌ها»ی فراوانی از سوی جبهۀ دشمن بر ما تحمیل شد و «معارضه» و «جنگ» در پیش گرفته شد، امّا انقلاب با وجود این «زمینۀ نامساعد و ناهموار»، پیشرفت کرد. این‌که انقلاب به حال خویش رها نشده بود و دشمنی‌های بزرگی در حقّ آن روا داشته شد، امّا با وجود این، متوقف نماند و به حرکت خود ادامه داد، بر ارزش پیشرفت آن می‌افزاید. ما در انتظار تَرک‌برداشتن دیوارهای تحریم ننشستیم، بلکه این با ساخت‌شکنی روایی، «دیوارها» را به مجالی برای «بازگشت به خویشتن» تفسیر کردیم. 5. پیشرفت در دورۀ پساانقلاب، «تک‌ساختی» و «تک‌بُعدی» نبود و هر دو جنبۀ «مادّی» و «معنویِ» زندگی انسان را در بر گرفت، حال آن‌که در رویکرد توسعه، تنها به جنبۀ مادّیِ زندگی پرداخته می‌شود و انسان به حیوان اقتصادی، فروکاهیده می‌شود. ما در همین موقف معرفتی نشان دادیم که دیگریِ توسعه هستیم و در «بنیان‌ها» و «ریشه‌ها»ی جهانی‌سازی‌شده، تجدیدنظر کرده‌ایم. 6. شتاب پیشرفت در دهه‌های گذشته، یکسان نبوده و انقلاب، یک «حرکت یکنواخت» را تجربه نکرده است، بلکه در چهارچوب‌ دخالت متغیّرهای مختلف، «فرازونشیب‌ها» و «افت‌وخیزها»یی از سر گذرانده شده‌اند. کاری که امروز، ضرورت تاریخی و تمدّنی است، یافتن «راه‌های میان‌بر» برای «جهش تاریخی» است؛ نباید در انتظار شدن‌های تدریجی نشست و از فرصت‌های حسّاس عقب افتاد، بلکه باید پیشروی‌های دفعی و شتابان را تجربه کرد. جبران نقصان‌های گذشتۀ تاریخی، جز با «فشرده‌سازی تاریخِ اکنون»، میسّر نیست، وگرنه همواره چندین گام از رقیبان و معارضان عقب خواهیم بود. 7. انقلاب اسلامی در کنار همۀ فضیلت‌هایی که داشت، مبتلا به این نقص نیز بود که از جنبۀ «نظری» و «فکری»، صورت مدوّن و مبسوط نداشت و ایدئولوژی آن، تفصیل نیافته و در قالب یک «منظومه»، صورت‌بندی نشده بود. ازاین‌رو، پس از پیروزی انقلاب، تا حد زیادی از ساختارها و نسخه‌های دیگر استفاده شد؛ به‌طوری‌که همواره نوعی «دوگانگی» و «دوپارگی» در سیاست‌های رسمی احساس می‌شد. حرکت‌های نوسانی و زیگزاگیِ دولت‌ها در دهه‌های گذشته نیز ریشه در چنین ضعفی داشت. پس از این «تجربۀ عملی و عینی» بود که آیت‌الله خامنه‌ای، الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت را مطرح کرد. «الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت»، صورت معاصرشده و اینجایی‌شدۀ «نظام اسلامیِ پیشرفت» را نشان می‌دهد و لایۀ عملیاتی آن است. پس دوگانۀ «نظام/ الگو» بر دوگانۀ «فراتاریخی/ تاریخی» دلالت می‌کند. باید همچون تعمیر کشتی بر روی اقیانوس، ما نیز در مدار عمل و در متن موقعیّت، خویش را از الگوی توسعه برهانیم و به الگوی پیشرفت نزدیک کنیم. اینک مجموعه‌ای از سیاست‌های کلّی در اختیار ماست که می‌تواند به نیروی پیشرانِ گذار ما از الگوی توسعه تبدیل شود و دورۀ انتقالی را کوتاه‌تر کند. روزنامه ایران| شماره:8004 | تاریخ 1401/6/22 https://www.irannewspaper.ir/?nid=8004&pid=2&type=0#pagedet
🔹 به فضل و رحمت الهی، کتاب "علم اجتماعیِ اسلامی: بازآفرینی نظریۀ استاد مطهری" به چاپ دوّم رسید. 🔹 این کتاب، حاصل پژوهش‌های چندین ساله است که پس از بارها تجدیدنظر و اصلاح و بازنویسی، به دست چاپ سپرده شد. 🔹 در این اثر، روایت "استاد شهید آیت‌الله مطهری" از علم اجتماعیِ اسلامی ارائه شده است؛ روایتی که تاکنون در این قالب و با این وسعت، به آن پرداخته نشده بود. 🔹 البتّه صورت‌بندی مباحث به گونه‌ای است که اغلب بخش‌های کتاب، قابل‌انطباق بر سایر رشته‌های "علوم انسانی" نیز هست. ازاین‌رو، فعّالان قلمرو "علوم انسانیِ اسلامی" در تمام رشته‌ها و شاخه‌ها می‌توانند از این نظریه بهره ببرند. 🔹 نویسنده در طی اُنس و همدلی خویش با آثار استاد مطهری توانسته است در این اثر به حدود صد "مسأله" و "گره" در عرصه‌های معنا و ضرورت و مسیر تولید علوم انسانیِ اسلامی پاسخ بدهد. سلام و رحمت الهی بر روح ملکوتیِ آن استاد شهید.... عرضه‌شده در فروشگاه پژوهشگاه: https://poiict.ir/?p=20788 پاتوق کتاب فردا: https://bookroom.ir/book/95833/ ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، 📍"خویش‌تبلیغی"، کار بسیار سختی هست... دست‌کم برای من... ولی گویا ناچارم... نه رونمایی، نه نشست معرفی، نه جلسۀ نقد... هیچ و هیچ... مرکز و مؤسسۀ خصوصی هم ندارم... "کارِ دیده‌نشده"، همانند "کارِ انجام‌نشده" هست.... حیف است حاصل آن همه زحمت و مشقّت، "گم‌گشته" و "در حاشیه" بماند... إنشالله مخاطب، حمل بر صحت می‌کند و درمی‌یابد که این عمل، نه تبلیغ "خویش"، بلکه تبلیغ "کار"ی است که برای مخاطبِ خاص انجام شده است...
🔻سلبریتی یعنی ... 🖋 مهدی جمشیدی ۱. در این چند روز، بخشی از کسانی‌که "سلبریتی‌" خوانده می‌شوند، چها که نکردند؛ هرچه توانستند در "آتش کج‌روایت‌ها" دمیدند و آنچنان را آنچنا‌ن‌تر نشان دادند تا مبادا از قافلۀ "اصحابِ دروغ و سیاه‌نمایی" عقب بمانند. اعلام وفاداری کردند به جبهۀ رسانه‌ای دشمن. "حرف دشمن" را تکرار کردند و به او "گرا" دادند که چه نقاطی را در چه زمانی بزند. چونان مار خوش خط‌وخال در آستین وطن هستند. ۲. "سلبریتی"! با خواندن این لفظ، چه چیزی در ذهن نقش می‌بندد؟! دربارۀ چه کسانی سخن می‌گوییم؟! نوکیسه‌های بی‌ریشه. تازه به دوران رسیده‌های بی‌اصالت. آنان که سخت تشنۀ "دیده‌شدن" هستند. آری، محتاج "نگاه‌های ما" هستند، بلکه "نان‌"شان در تعلّق و تداومِ نگاه ماست. در حقیقت، ما از آنها سلبریتی ساخته‌ایم و برای آنها اعتبار بافته‌ایم. می‌خواهند "اشرافی‌گری‌"شان را در چشم ما فرو ببرند؛ لذّت می‌برند از "خویش‌بیانی" و "به‌چشم‌آمدن". میل به "شهرت" همین است. ضلعی از "جاه‌طلبی‌" است؛ این‌که از نظر اجتماعی و در دیدۀ مردم، بزرگ و سرشناس به شمار بیایند. اینان هنر "به‌رخ‌کشیدن خود" را دارند؛ آن هم نه فضایل‌شان را، که فضیلتی ندارند. می‌خواهند همۀ لایه‌های زندگی‌شان دیده شود: خانه‌اشان، وسایل زندگی‌شان، جشن تولّدشان، سفرهای خارجی‌شان، شوهرشان، زن‌شان، لباس‌شان، ظاهرشان، آرایش‌شان، چهره‌شان، موی سرشان، سگ‌شان، و حتّی هندسه و حجمِ اندام‌‌های دست‌کاری‌شده‌شان... . آخر، چیز دیگری ندارند! داشته‌های‌شان همین‌هاست! و به خاطر همین‌ها هم سلبریتی شده‌اند. سلبریتی‌ها، فقیرترین انسان‌ها هستند؛ چه از نظر احتیاج به دیگران، و چه از نظر بی‌چیزی و ضعف درونی. بی‌مایه و پُرمدّعا. سطحی و مغرور. بی‌اندیشه و حرّاف. ۳. به زندگی و هویّت‌شان نگاه کنید: می‌شود "چشمان زیبا" داشت و در عین حال، یک "احمق تمام‌عیار" بود! می‌شود فقط "خوش‌پوش" بود و امّا "بی‌اخلاق" و "خودخواه"! می‌شود "ثروت‌مند" و "مرفه" بود و امّا "بی‌معرفت" و "نادان"! جز این است؟! آن یکی که فقط به خاطر رنگ چشمش وارد سینما شده، گمان می‌کند نصیبی از هنر برده است! دیگری که قلّۀ توانایی‌اش بازی با توپ است، متوهم شده که عقل کّل است و می‌تواند دربارۀ حقایق، اظهارنظر کند! و آن دیگری که از حضور در تلویزیون به شهرت دست یافته، دیگر خدا را هم بنده نیست و به عالم و آدم، فخر می‌فروشد! از رقم‌‎زدن یک زندگیِ شخصیِ ساده و طبیعی، عاجز هستند؛ کاری که از تودۀ مردمِ بی‌ادّعا ساخته است! ۴. مشغلۀ اینان، "اشرافی‌گری" و "سگ‌بازی" و "خودشیفتگی" و "خودنمایی" و ... هست. دست‌کم ما خویش را بازیچۀ زندگی سطحی و بی‌مایۀ اینان نکنیم و نردبان جاه‌طلبی و پول‌پرستی‌شان نشویم: به جهنم که فلان سلبریتی به سفر خارج از کشور رفته... به جهنم که ازدواج کرده یا جدا شده... به جهنم که همسرش کیست... به جهنم که چه پوشیده و چه آرایشی دارد... به جهنم که چه نظری داده و چه گفته... به جهنم که کشف ‌حجاب کرده است... . این جماعت مذبذب و هرهری‌مسلک، هر روز رو به قبله‌ای دارند و بندۀ خدایی هستند. تابع جهت وزرش باد هستند! بادبان‌های منفعت‌شان، همیشه باز و در انتظار شکار است. به خدا که اینان لایق "توجّه" و "اعتنا"ی ما نیستند. وقتی نزدیک‌شان می‌شوی، تازه درمی‌یابی که هیچ ندارند جز "نقاط ضعفِ پنهان نگاه داشته‌شده"... میان "بود" و "نمود" اینان، فاصله و زاویه، بسیار هست. به همین دلیل است که حتّی کسانی از خودشان، خودشان را تحمّل نمی‌کنند و جز در ظاهر، به یکدیگر لبخند نمی‌زنند. از درون پوسیده‌اند و ظاهرآرایی می‌کنند. به صورت پرداخته‌اند و سیرت را باخته‌اند. "زندگی‌های سیاه" امّا "بازنمایی‌های سفید" در "رسانه‌های زرد" برای "مخاطبان بی‌رنگ" ... بیش از این فریبِ بازی‌های رواییِ رسانه‌های عوام‌پسند را نخوریم... ۵. می‌خواهند "منطقِ زیبایی‌شناسانۀ" ما را دگرگون کنند تا خود در صدر بنشینند و تفاخر و تکبّر بورزند. زیبایی در "ساده‌زیستی" و "قناعت" و "زهد" است، نه در "تجمّل" و "اسراف" و "اشرافی‌گری". زیبایی در "ایمان" و "خلوص" و "پارسایی" است، نه در "جامۀ شاهانه" و "شهرت" و "کثرت هواداران". زیبایی در "نجابت" و "عفت" و "پوشیدگی" است، نه در "ولنگاری" و "برهنگی" و "گیسوی عیان". زیبایی در "لطافت روح" و "محبّت انسانی" و "قلب زلال" است، نه در "بینیِ عمل‌شده" و "لبانِ فربه" و "پوستِ صیقل‌خورده". زیبایی در "غیرت" و "مردانگی" و "مروّت" است، نه در "بی‌ناموسی" و "بی‌رگی" و "اباحه‌گری". ۶. شاید محتاج تلنگر و تنبّه نباشد که سخن من دربارۀ "فضای غالب" است و نه "همه". همه، این‌گونه نیستند، ولی فضای غالب، این‌گونه است. سرشت و ذاتِ سلبریتی‌مآبی این‌چنین است و اندک هستند کسانی‌که به آلودگی‌های مشمئزکنندۀ آن آغشته نشده باشند. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻"حذف عامدانه" یا "اشاره در لفافه"؟! 🖋 مهدی جمشیدی ۱. رهبر انقلاب در سخنرانی امروز خویش، با وجود همۀ برجستگی‌های روانی و گستردگی‌های رسانه‌ایِ حادثۀ درگذشت مهسا امینی و شکل‌گیری موج اغتشاش‌ها در برخی از شهرها، حتّی "کمترین اشاره"‌ای نیز به این واقعه نداشتند! چرا؟ بسیاری از ما انتظار داشتیم که در این باره، سخنی و خطی و جهتی از ایشان بشنویم و موضع ایشان را بدانیم، امّا تا پایان سخنرانی، ایشان به این مسأله نپرداختند. این "حذف آگاهانه" به چه دلیل بوده است؟ ۲. فرضیۀ اوّل این است که ایشان بر این باور هستند که مسأله از "مجرای قانونی" در حال پیگیری هست و نیازی به موضع‌گیری ایشان نیست. یعنی از یک سو، مسأله در درون حاکمیّت از طریق نهادهای قانونی، در حال رسیدگی است و باید در انتظار نشست تا نتایج، مشخص شوند و از فضای ابهام، خارج شویم. از سوی دیگر، در خیابان‌ها نیز نیروهای نظامی و امنیتی در حال مواجهه با جریان آشوب و اغتشاش هستند. بنابراین، باید همین مسیر "امتداد" یابد. ۳. فرضیۀ دوّم این است که رهبر انقلاب، موضع‌گیری آشکارِ خود را متوقف بر "مشخص‌شدن نتیجۀ تحقیقات" دربارۀ این مرگ کرده‌اند و نمی‌خواهند "پیشاپیش"، سخنی بگویند که به "روند طبیعی و تخصصی تحقیقات"، ناخواسته جهت بدهد یا بهانه‌ای در اختیار جریان رواییِ دشمن قرار بگیرد تا مدّعی شوند که تحقیقات به گونه‌ای رقم خواهد خورد که ایشان به صورت پیشینی، مطرح کرده است. ۴. امّا فرضیۀ سوّم بر این تصوّر تکیه دارد که از نظر ایشان، مسأله در "حد"ی نیست که "ایشان" به آن وارد شود و ورود مسئولانِ لایه‌های فروتر، کافی است. به‌بیان‌دیگر، لازم نیست همۀ سطوح حاکمیّت، درگیر مسأله شوند و آشکارا و علنی دربارۀ آن موضع‌گیری کنند، چراکه در این صورت، جبهۀ رواییِ دشمن القاء خواهد کرد که مسأله، بسیار "بزرگ" و "جدّی" انگاشته شده و نظام جمهوری اسلامی، خود را در برابر آن ناچار به واکنش دیده است. گاهی ندیدن و نگفتن ونپرداختن، بر کوچکی و کم‌اهمّیّت دلالت دارد و در مقابل، مطرح‌کردن به برجستگیِ هرچه بیشتر آن خواهد انجامید. ۵. فرضیۀ چهارم که جالب است، این است که ایشان در قالب "استعارۀ دفاع مقدّس"، به صورت غیرمستقیم به این مسأله پرداختند و و رویکرد کلّی و اساسی و خویش را عرضه داشتند، از جمله اوّلاً، در جایی‌که "دوگانۀ مقاومت/ تسلیم" را مطرح و راه پیشرفت را مقاومت دانستند؛ ثانیاً در آنجا که به تعیین‌کنندگی "روایت حقیقت" پرداختند و "روایت‌های مخدوش و غلط و دروغ" را ملامت نمودند، ثالثاً، در آن جمله که به آفت "خضوع و خودکمتربینی در میدان فرهنگی در برابر دشمن" اشاره کردند. این درس‌آموخته‌های دفاع مقدس باید در امروز و اکنون ما نیز به‌کار گرفته شوند تا به همان فتوحات و توفیقات دست یابیم. ۶. البتّه این مواجهۀ رهبر انقلاب، به‌طور ضروری، "قابل‌اقتباس" برای ما نیست؛ یعنی نباید نتیجه گرفت که چون ایشان در این "مورد خاص"، چنین کردند، و ما نیز باید همین منطق را به کار ببندیم. ازآنجاکه "موقعیّت‌های اجتماعی" در زمینۀ اصل و نوع "موضع‌گیری‌ها" مؤثّر هست و نباید "برداشت یکسان و یکنواخت" از کنشگری داشت و برای همه، یک "الگو و قالب واحد" را توصیه کرد، در اینجا ما باید به وظیفۀ قطعی و حتمی خود که دفاع از "نظام جمهوری اسلامی" و "کلّیّت عملکرد نیروی انتظامی" و "حجاب الزامی و قانونی" است، عمل نماییم و آشکارا و صریح، با "جریان غیرانقلابی" و "نیروهای معتقد به اسلام رحمانی"، مرزبندی کنیم. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻این یک «جنبش» نیست! 🖋 مهدی جمشیدی ۱. قرار بود که مرگ مهسا امینی، به «زمینۀ مساعد» و «دستاویز موجّهی»ی برای شکل‌دهی به یک جنبشِ به‌ظاهر «اعتراضی» و در واقع، «ساختارشکنانه» تبدیل شود تا از این طریق، نظام جمهوری اسلامی در ورطۀ یک چالش دشوار، گرفتار شود و به زانو درآید. مهسا امینی از هر جهت، گزینۀ بسیار «هیجان‌انگیز» و «اجماع‌ساز»ی بود. جریان غیرانقلابی نیز «بی‌درنگ» و «جدّی» به میدان آمد و هرچه در توان داشت را به‌کار گرفت تا «شور کاذب» و «حرارت تصنّعی» بیافریند و از یک حادثۀ ناخواسته و سرشار از ابهام و مبتلا به تعلیق، «بحران ملّی» پدید بیاورد. این بار، «سلبریتی‌ها»ی نمک‌خوردۀ نمک‌دان‌شکسته نیز به میدان فراخوانده شدند تا بازی طرّاحی‌شده، نقص و کمبود مرجعیّتی نداشته باشد. همۀ این ظرفیّت‌ها در فضای مجازی، به خطّ شدند و به‌ظاهر جبهه‌ای شکل گرفت که «صدای بلند» داشت و می‌توانست حاکمیّت را در کوتاه‌مدّت، به عقب‌نشینی و انفعال وادارد و یک زنجیرۀ تمام‌نشدنی از مطالبه‌گریِ ساختارشکنانه و سکولار را صورت‌بندی کند. ۲. در مرحلۀ بعد، باید کنشگری از «فضای مجازی» به «فضای واقعی» انتقال می‌یافت تا هرچه بیشتر، «مشهود» و «ملموس» باشد و در نظام جمهوری اسلامی، «هراس‌افکنی» کند، امّا این «انتقال بسترِ چالش‌گری»، کار را بر جریان غیرانقلابی، دشوار کرد و برای خود آنها بحران آفرید. چرا چنین شد؟ نکتۀ نخست این است که «بسیج اجتماعی در فضای مجازی»، هیچ تناسبی با «بسیج اجتماعی در فضای واقعی» نداشت و در عمل و به‌طور آشکار نشان داد که ما با یک «جنبش» روبرو نیستیم، بلکه «عدّه‌ای اندک» به‌صورت پراکنده در نقط مختلف ایران، به صحنه آمده‌اند و تنش ایجاد می‌کنند. به‌عبارت‌دیگر، «راهپیمایی فراگیر» و «اجتماع بزرگ» شکل نگرفت، بلکه تحرّکات بیرونی و عینی به «حضورهای تکه‌تکۀ سی نفری تا سیصد نفری» منحصر ماند! چه نسبتی است میان این «جماعتِ نزدیک به صفر» با «ایران هشتادوپنج میلیونی»؟! این یعنی نسنجیده‌کاری در ملاحظۀ محدودیّت‌های انتقالِ حرکت اعتراضی از فضای مجازی به فضای واقعی. همین که حرکت اعتراضی از پوستۀ فضای مجازی بیرون آمد و در خیابان، «مشاهده‌شدنی» و «عینی» گردید، رسوا نیز شد و تمام اندوختۀ خود را یکجا و ناگهان باخت. به‌بیان‌دیگر، مشخص شد که «صدای بلند در فضای مجازی» به معنی «کثرت جمعیّت در فضای واقعی» نیست و میان این دو، تفاوت فراوان وجود دارد. پانهادن به «سیاست خیابانی» و «کنشگری میدانی»، جریان غیرانقلابی را زمین‌گیر و فلج کرد و به خاک سیاه نشاند؛ آنها در خیابان و میدان، فقط «کشف حجاب» نکردند، بلکه «کشف کمّیّت» نیز کردند و به نظام جمهوری اسلامی نشان دادند که «عقبۀ مردمی» و «بدنۀ اجتماعی» ندارند و با وجود همۀ فریاد‌ها و نعره‌ها و جوّسازی‌ها، ناتوان در بسیج اجتماعی هستند. ۳. نکتۀ دیگر این‌که کوشیدند این ضعف راهبردی و رسواکننده را با کنش‌های گفتاری و رفتاریِ «ساختارشکنانه» جبران کنند و «فقر اجتماعیِ» خود را با «توانمندی تخریبیِ» خویش بپوشانند، درحالی‌که این امر نیز آنها را بیشتر منفعل و ضربه‌پذیر کرد؛ چون هم مردم را از «پیوستن» به آنها بازداشت و هم به نظام مجال داد که مسیر «مواجهۀ جدّی و بی‌تعارف» را در پیش بگیرد. شعارهایی که در خیابان سر داده شدند، کمترین ارتباطی با مطالبۀ (بهانۀ) نخستین نداشتند، بلکه نشان دادند که جریان غیرانقلابی در پسِ این اعتراض، هدف‌های دیگری را دنبال می‌کند و می‌خواهد از طریق فضاسازی و غوغاسالاری، بدنۀ اجتماعی بیافریند و «فشار از پایین» را رقم بزند. سخن اوّلیّه این بود که برخی از رفتارهایی که از سوی پلیس امنیّت اخلاقی صورت گرفته، از جمله دربارۀ مهسا امینی، صواب و صلاح نیستند و باید در «روش‌ها» تجدیدنظر شود و بر «سهم فرهنگ» و «وزن اخلاق» افزوده شود. بگذریم که همین مطالبه نیز درست است یا نه و پلیس امنیّت اخلاقی، مواجهۀ غیراخلاقی نداشته و نباید از «خطاهای محتملِ موردی»، نتایج وسیع و کلّی گرفت، امّا مسأله این است که در عرض چند روز، این مطالبه به شعار «حجاب اختیاری» ارتقا یافت و سپس به سطح متهم‌ساختن نظام جمهوری اسلامی به «دیکتاتوری» کشیده شد. این اندازه ناشی‌گری و ندانم‌کاری در «تشدید مطالبه‌ها» و «حرکت به سوی ساختارشکنی» و «تقابل سخت و غیرقانونی»، هیچ توجیهی ندارد جز حماقتِ جریان غیرانقلابی. ۴. جالب این‌که پس از مرگ مهسا امینی، آیت‌الله خامنه‌ای دو سخنرانی عمومی داشت، امّا با وجود فشارها، کمترین اشاره‌ای به این ماجرا نکرد؛ گویا هیچ حادثه‌ای رخ نداده و اگر هم رخ داده، پای «مسألۀ مردم ایران» در میان نیست، بلکه مسأله، «مسألۀ خواص اغواگر» و «مسألۀ اقلّیّتِ تجدّدی» است که آن هم درخور پرداختن نیست. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻"چهره‌های بی‌نقاب" را دریابید! 🖋 مهدی جمشیدی آنان که انکار می‌کردند و به تمسخر حقایق می‌پرداختند، چشم باز کنند و ببیند که: ۱. اینان جزو "مردم" نیستند، بلکه "عموم" و "اکثریّتِ" مردم در اجتماعات ناچیز آنها شرکت نمی‌کنند و به شعارها و رفتار‌های‌شان اعتقاد ندارند. اینان، "برآیندِ مردم" نیستند و افکار عمومی را نمایندگی نمی‌کنند. ما با یک "اقلیّت زبان‌دراز و پُرمدّعا" روبرو هستیم که به‌غلط، "مردم" خوانده می‌شوند. اینان، مردم نیستند. ۲. به "مردم‌سالاری" و "رأی اکثریّت" باور ندارند و می‌خواهند نظر خود را به اکثریّت نجیب، تحمیل کنند. هم پرچم مخالفت با قانون برافراشته‌اند و هم سازوکار غیرقانونی را برگزیده‌اند. ۳. اهل "گفتگو" و "استدلال" و "عقلانیّت" نیستند، بلکه منطق‌شان "تخریب" و "کتک‌زدن" و "سوزاندن" و "ترور" است. نظام جمهوری اسلامی را به "خشونت" متهم می‌کنند، امّا خودشان در خشونت‌ورزی، بی‌پروا هستند و همچون "سگ‌های هار"، به جان دیگران افتاده‌اند. ۴. "وطن‌فروش" و "بیگانه‌پرست" هستند و دست در کاسۀ اجانب و دشمنان ایران دارند. "جبهۀ رسانه‌ایِ غرب"، یکپارچه و بی‌امان، به حامیِ تمام‌عیار اینان تبدیل شده است. ۵. مسألۀ اینان، "تغییر روشِ" پلیس امنیت اخلاقی نیست، بلکه "برهنگی" و "ولنگاری" و "لاابالی‌گری" است و اینان می‌خواهند "بدنِ" خود را در عرصۀ عمومی به نمایش بگذارند. "آزادی" را فارغ از چهارچوب "اخلاق" و "شرع" می‌طلبند و "لذّت فردی" را بر "مصالح جمعی" ترجیح می‌دهند. فلسفۀ زندگی‌شان، "خوش‌باشی" و "هوس‌رانی" است، نه "کمال" و "سعادت". ما با "فاحشه‌های خیابانی" روبرو هستیم که با "نمایاندن بدن‌شان"، نگاه‌های حرام می‌خرند. از گیسوانِ عریان‌شان، طنابی بافته‌اند برای فروافتادن جامعه به چاه دوزخ. ۶. اینان بویی از "دیانت" نبرده‌اند و "قرآن" و "مسجد" و "امام‌زاده" را به آتش می‌کِشند. دین را کنار نهاده‌اند و بندگیِ ابلیس می‌کنند. "شیاطین إنس" در خیابان‌ها به حرکت درآمده‌اند. ۷. "فضای مجازی وِل و افسارگسیخته"، اسلحه‌ای است که در بزنگاه‌ها و لحظه‌های حسّاس، ناگهان به صحنه می‌آید و ضربه‌های کاری می‌زد. شبکه‌های اجتماعیِ غرب، "آتش‌بیار معرکۀ آشوب" هستند. ۸. "سلبریتی‌های روباه‌صفت" که نان این نظام را خورده‌اند، حرف دشمن را تکرار می‌کنند و مردم را به تقابل با نظام، تهییج و تحریک می‌کنند و از پشت، خنجر می‌زنند. حال که این منفعت‌طلبانِ اشرافی و جاه‌طلب، نردبان ترقی را پیموده‌اند، لگد می‌زنند و خائنانه با دشمن، هم‌صدا و هم‌داستان می‌شوند. به نهایت، حقیر و پَست هستند؛ هم آن فوتبالیستِ خارج‌نشینِ ابله که سفاهتش را توئیت می‌کند، هم آن بازیگرِ بی‌هنرِ پول‌پرست که زبانش به چرندگویی گشوده شده است. ۹. "جنگ شناختی و ادراکی"، یک حقیقت مؤثّر و جدّی است و "کج‌روایت‌ها"، مسأله و بحران می‌آفرینند. "واقعیّت"، هرچه که باشد، چندان مهم نیست، بلکه این "روایت" است که تعیین‌کننده است. روایت بر واقعیّت، غلبه یافته است. ۱۰. فهم بخشی از جامعه نسبت به "ارزش‌ها"، گرفتار تحریف و خدشه شده است و این برخاسته از "فقرِ معرفت دینی" است. به‌راستی، ساختار فرهنگ، سخت محتاج "بازسازی انقلابی است و باید چاره‌ای اندیشید. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻 جوشش "مردم" در معرکۀ میدان 🖋 مهدی جمشیدی ۱. تهران، ۱ مهر ۱۴۰۱، نماز جمعه، راهپیمایی مردم. آن‌قدر از "مردم" سخن گفتند که بعضی باور کردند که گویا آنان که در خیابان، رسم "هرزگی" و "خیانت" و "خباثت" در پیش گرفته‌اند، به‌راستی "مردم" هستند، امّا امروز، نه در شب تاریک بلکه در روز روشن، معنی "مردم" را دریافتیم و دیدیم "مردم" چه کسانی هستند و چه می‌گویند. سیل جوشان و برآشفتۀ جمعیّت، پایان نداشت و مردم از پسِ مردم در راهپیمایی، روان بودند. هرچه می‌آمدند و می‌رفتند، تمام نمی‌شدند. در اینجا، دل‌ها شعله‌ور بود، نه سطل‌های زباله؛ درد دین داشتند، نه سودای ولنگاری فرهنگی؛ هم‌دل و مؤمن بودند، نه اجیرشده و فریب‌خورده؛ نه سنگی پرتاب شد و نه شیشه‌ای شکست شد؛ نه اموال عمومی به آتش کشیده شد و نه مأمور نیروی انتظامی؛ نه راه بر کسی سد شد و نه به کسی حمله شد؛ نه سلاح سرد در میان بود و نه سلاح گرم. ۲. امروز، متن و ماهیّتِ "واقعیّت اجتماعی" در ایران، از سوی خودِ "مردم"، به تصویر کشیده شد؛ تصویری راستین از "لایۀ پنهانِ هویّتی". آنچه را که دیگران در "نظرسنجی‌ها" و "نظرسازی‌ها" طلب می‌کردند، امروز در برابر چشمان خویش مشاهده کردیم و از زبان خودش، "دردها" و "دغدغه‌ها" و "رنج‌ها" و "خواسته‌ها" و "آرمان‌ها"یش را شنیدیم. همه‌چیز، "طبیعی" و "دست‌کاری‌نشده" بود و مردم، خویش را همان‌گونه که بودند، نمایاندند. کافی بود از حائل و عایق "رسانه" خارج بشویم و به خودِ "واقعیّت"، چشم بدوزیم تا حقیقت را دریابیم. باید خویش را از بافته‌ها و ساخته‌های "رسانه‌های نارسا"، تهی سازیم و صدای واقعیّت را مستقیم بشنویم. ۳. همچنین در "میدانِ عینیّت"، مشاهده کردیم که واقعیّت اجتماعی در ایران، هر چند خصوصیّت "پیوستاری" و "رنگین‌کمانی" دارد، امّا از "دامنۀ دیانت" و "دایرۀ ولایت" خارج نیست. مردم، یکسان نیستند، امّا تنوّع و تکثّرشان، در چهارچوب "ارزش‌های غایی و بنیادی" صورت‌بندی شده است که همگی از هویّت و حیات دینی برخاسته‌اند. این است عمق و عقبۀ تعهد دینی در جامعۀ ایران. آنان که جامعۀ ایران را "پاره‌پاره" و مبتلا به "شکاف‌های فزاینده" و "تضادهای ریشه‌ای" می‌دانند، نمی‌دانند که بیرون‌زدگی‌ها و اصطکاک‌ها، اقلّی و ناچیز هستند و نمی‌توانند به یکپارچگیِ هویّت دینی، گزند برسانند. ۴. البتّه می‌دانم که ما در ایران با "طبقۀ متوسطِ متجدِّد" روبرو هستیم که دنبالۀ بومی و وطنیِ تمدّنِ غربی هستند و انتخاب‌های فرهنگی‌شان با ما تفاوت فراوان دارد، امّا اینان، "تعیین‌کننده" نیستند؛ چراکه "اکثری" و "فربه" نیستند. اینان اقلّیّتِ پریشان‌حال و پُرمدّعایی هستند که می‌کوشند از خویش، "روایت‌های بزرگ" بیافرینند و وانمود که کنند همان "مردم" هستند. این دعاوی و روایت‌سازی‌ها، چنان زیرکانه و موذیانه بوده که حتّی برخی از ما را نیز به خطا افکنده و دچار این گمان کرده که جامعۀ ایران از "ایدئولوژی انقلابی" عبور کرده است؛ حال‌آن‌که واقعیّتِ نیالوده به کج‌روایت، چنین دلالتی ندارد. ۵. بخش عمده‌ای از این روایت‌سازی‌های وارونه، بر عهدۀ "روشنفکرانِ سکولار" بود. آنان به‌طور عامدانه و آگاهانه، "پیش‌فرض‌های اثبات‌نشدۀ" خود را تکرار کردند و کوشیدند با "تکرار روایت"، دروغ را بر جای حقیقت بنشانند. ما نیز سعی نکردیم که مواجهۀ ساختارشکنانه با "بدیهیّات کاذبِ" آنها داشته باشیم و نشان دهیم که "مقدّمات" و "مبانی"‌شان، یکسره خطا و ناصواب هستند. بیچاره اینان که استدلال‌های‌شان، پای چوبین دارند و آرمان‌شهرشان، چونان خانه‌ای بر آب است. آنچنان در مردابِ "حماقتِ نظری" فروغلتیده‌اند که هرچه "واقعیّت" فریاد می‌زند که "نظریه‌ها"ی‌شان را برنمی‌تابد، نمی‌شنوند. ۶. در آن سو، دسته‌ای از "روحانیانِ دگراندیش و سیاست‌زده" قرار دارند که تجدّد را "توجیه دینی" می‌کنند و برای "آزادیِ لیبرالی"، آیه و روایت می‌آورند. از آن‌ هنگام که سهم‌شان از قدرت سیاسی پرداخت نشده، زبان به اعترض گشوده‌اند و سرگرم دوخت‌ودوز "جامۀ کج‌روایت" به تن واقعیّت شده‌اند. این "آیت‌الله‌های فرسوده" و "حجت‌الاسلام‌های پشیمان"، جاده‌صاف‌کنِ نیروهای تجدّدی در ایران هستند و دین را به دست‌مایۀ بازتولید سیاسیِ خویش فروکاهیده‌اند. دریغ از اندکی صداقت و تقوا و اخلاق در این ظاهرالصلاح‌های معمّم. شریح‌های هُرهری مسلکی هستند که دین‌دانی‌شان، "نرخ" دارد نه "عیار". اینان مبلغان و مروّجانِ "فقهِ جان لاکی"‌اند نه"فقهِ جعفری"‌. می‌توانند به هر دروغ و خدعه‌ای، ده‌ها آیه و روایت سنجاق کنند و از دین و دین‌دانی، "دکّان" بسازند. خمینیِ کبیر از بوی تعفّن اینان در آخرت گفت، امّا کار بدانجا رسیده که ما در همین دنیا، از وجودِ مشمئزکنندۀ اینان گریزان شدیم. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi