eitaa logo
نوشته‌های مهدی جمشیدی
9.4هزار دنبال‌کننده
528 عکس
146 ویدیو
31 فایل
مهدی جمشیدی (نویسنده و فرهنگ‌پژوه)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻انفعال در مسجد، اغتشاش در محله (۱): مسجدی که نمازخانه شد! 🖊 مهدی جمشیدی ۱. اینک که غبارها فرونشسته‌اند، می‌توان دربارۀ "بازسازیِ انقلابیِ ساختار فرهنگ" سخن گفت و به "کم‌کاری‌های معرفتی" و "بی‌عملی‌های فرهنگی" اشاره کرد. ریشۀ اصلیِ اغتشاش، خطای ما در غفلت از "جهاد تبیین" و "روشنگری" و "روایت‌گری" و "گفتمان‌سازی" بود و همۀ لایه‌های دیگری، فرع بر این امر بودند. مُشت، نمونۀ خروار است؛ می‌خواهم در این مجال مختصر، چند سطر دربارۀ یک "تجربۀ تلخ" بنویسم و گذشته را به کمک فهم و تحلیل امروز، فرابخوانم. تجربۀ "مسجد جامع نارمک". ۲. چند بار و از جمله یک سال پیش، جمعی از "جوانانِ مؤمنِ انقلابی"، در برابر امام جماعت این مسجد شوریدند و پرچم تحوّل‌خواهی را برافراشتند، امّا هر بار، با لطایف‌الحیل، به حاشیه رانده شدند. سخن جوانانِ ناراضی این بود که: اوّلاً، "امامت جماعت" در این مسجد، به "پیش‌نمازی" فروکاهیده شده است و "مسئولیّت‌های اسلامی و انقلابی"، رها شده‌اند و به‌این‌ترتیب، "مسجد" نیز به "نمازخانه" تبدیل شده است. ثانیاً با وجود این‌که ظرفیّت‌های انسانی و مالیِ در این مسجد، گسترده هستند، امّا از این توانمندی‌ها برای فعّالیّت فرهنگی استفاده نمی‌شود و بخش‌های مختلف مسجد، دچار "توقف" یا "کم‌کاریِ محسوس" شده‌اند. ثالثاً، امام جماعت – بخوانید پیش‌نماز – نه اهل "کار فرهنگی در محله" است و از "برنامه‌ریزیِ فرهنگی" خبر دارد و نه "میدان واقعی" در اختیار جوانِ مؤمنِ انقلابی قرار می‌دهد و نه دو دهه‌ "تذکّر" و "امربه‎معروف" نسبت به ایشان اثری داشته است. یک مسجد با "امکان‌ها و قوّه‌های فراوان" از یک سو، و یک محلۀ "تشنه" و "رهاشده" از سوی دیگر. ۳. ما انتقاد خویش را به نزد "نهادهای فرهنگی" بردیم و گزارش دادیم که در این مسجد، چه می‌گذرد، از جمله به "مرکز رسیدگی به امور مساجد" مراجعه کردیم و ماجرای تلخِ "رهاشدگیِ فرهنگیِ محله" را شرح دادیم. رئیس این مرکز با گزارش جمعیِ ما در این مرحله و مراحل بعد، دریافت که امام جماعت این مسجد، سخت گرفتار "سستی" و "بی‌عملی" و "بی‌برنامه‌گی" است و ازاین‌رو، نتوانست از وی دفاع کند و وعدۀ تغییر داد، اما نتوانست به وعدۀ خود عمل کند. بعدها استدلال شد که چنانچه به مطالبۀ شما پاسخ مثبت بدهیم، "موجِ مطالبه‌گری" در مساجد دیگر نیز به راه خواهد افتاد، چنان‌که هم‌اکنون نیز در برخی از مساجد محله، جوانانِ انقلابی، برانگیخته و منتقد شده‌اند و خواهان "تحوّل" هستند. به‌هر‌حال، کار به اینجا رسید که بعد از یک‌سال مبارزه و مطالبه و تحوّل‌خواهیِ جوانانِ انقلابی، دادستان محله، ما را به مسجد فراخواند و جلسه‌ای با حضور دو طرف تشکیل داد و محترمانه و ملایم، جوانان را تهدید کرد که چنانچه به مطالبه‌گریِ خویش در مسجد ادامه بدهید، ناچارم که با شما "برخورد" کنم. در نهایت، جمع ما فروپاشید و پرچم به زمین افتاد. ۴. اغتشاش‌های اخیر، افزون بر سطح‌های خارجی و ملّی، "بافت محلی" نیز داشت و بر فریب‌خوردگیِ عدّه‌ای از "نوجوانان" و "جوانان" تکیه داشت. حال‌آن‌که چنانچه "مساجد"، بافت محله‌ها را در اختیار خویش گرفته بودند و بر محله، تسلّط داشتند و در اثر کار فرهنگیِ در طول دهه‌های گذشته، "هویّت‌سازی" و "مصون‌سازی" کرده بودند، هیچ‌گاه به این حجم از کار امنیتی و نظامی و ... حاجت نبود. اغتشاش اخیر، حاکی از "عفونت‌های فرهنگی" بود که در پیکر محله‌ها، نشست کرده بود. این عفونت‌ها، ریشه‌ در"کم‌کاری و رهاشدگیِ مساجد" نیز دارد. ما "مسجد" را باخته‌ایم و در امتداد آن، "محله" و "مدرسه" و "گروه‌های خودجوشِ فرهنگی" را. مسجد، "قطبِ فرهنگیِ محله" بود و اینک، "نمازخانه" است. و "امام جماعت" نیز "پیش‌نماز". "امام جماعتِ غیرمیدانی"، هرچه که انقلاب به ما داده بود را یک‌جا از ما گرفت. ما دیروز این دردها را دریافتیم و برخاستیم و هشدار دادیم، امّا ملامت و طرد شدیم، و امروز، "دُمل‌های چرکین"، سر بر افراشته‌اند. یک طرف، گیسوپراکنی است و سوی دیگر، عمامه‌پرانی. آن "اهمال‌کاری‌ها" و "سستی‌ها" و "محافظه‌کاری‌ها"، این "ریزش‌ها" و "هنجارشکنی‌ها" و "ارزش‌ستیزی‌ها" را به دنبال داشت. ۵. اغتشاش، تمام شد. آن پیش‌نماز نیز، همچنان در مسجد جامعِ نارمک حضور دارد. نشان داد که قدرتِ سیاسی‌اش از جوانانِ مؤمنِ انقلابی، بسیار بیشتر است و با تکیه بر پشتوانه‌های نامرئیِ خویش، ماندنی‌ست. در عین حال، مسجد جامعِ نارمک نیز همچنان "منفعل" و "بریده از میدان محله" و "غافل از صحنۀ جنگ نرم" است. جالب است بدانید که ایشان در شهرداری تهران در هر سه دورۀ مدیریّت قالیباف و حناچی و زاکانی حضور داشته و اینک نیز رئیس مرکز فعالیّت‌های دینی در آنجاست که بودجه‌های میلیاردی دارد. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻انفعال در مسجد، اغتشاش در محله (۲): محله‌گردی به‌مثابه روایتِ امروزینِ از طبیب دوّار 🖊 مهدی جمشیدی ۱. سخن حاج‌قاسم دربارۀ این‌که باید امام جماعت، «امام محله» باشد و نه‌فقط «امام محراب»، و او باید دایره و دامنۀ کنشگریِ خود را «محله» تعریف کند و نه‌تنها «شبستانِ مسجد»، سخن پخته و دقیقی بود. او در این گفته، تجربۀ خود را در «جنگ نظامی»، مبنا قرار داد و از آن زاویه به «مسجد» به‌مثابه «قرارگاه فرهنگی» نگریست. چه در «جنگ نظامی» و چه در «جنگ فرهنگی»، ما محتاج «امام» هستیم و امام، کسی‌ است که تنها در «محراب» نمی‌نشیند، بلکه در «میدان» می‌ایستد. و هرچه که میدانِ خویش را گسترده‌تر تعریف کند، فتوحات و توفیقاتش نیز بیشتر خواهد شد. این امر، وابسته به «افقِ فکریِ امام» است؛ اگر امام جماعت، کوته‌نگر و سطحی و اداری باشد، در همان محراب می‌نشیند و فاصلۀ میان دفتر و محراب را طی می‌کند و فقط به آنانی که برای مصافحه و سئوال و طلب دعا و استخاره «نزد او» می‌آیند، نظر می‌کند. در مقابل، «امامِ میدانی»، همچون «طبیب دوّار» است؛ یعنی «محله‌گرد» است و می‌رود تا دردهای معنوی و رنج‌های فرهنگی را علاج کند. ۲. «امامِ میدانی» نمی‌نشیند تا به نزدش بیایند، بلکه می‌رود تا به مسجد بیایند؛ یعنی می‌کوشد با «تعامل‌های عینی» و «ارتباط‌های میدانیِ» خویش، ظرفیّت انسانی برای مسجد پدید بیاورد و از مسجد، یک «پاتوقِ قدسی» و «چهارراه انقلابی» بسازد. او باید «نقطۀ آغاز» باشد و نه نوجوانان و جوانان. او باید به سراغ آنان برود و خود را عرضه کند و آنچنان جذابیّتی بیافریند که این آهوانِ گریزپا، صیدِ مسجد شوند. اگر چنین نباشد، هیچ اتّفاقِ تازه‌ای در مسجد روی نخواهد داد و همچنان، حضور نوجوانان و جوانان در مسجد، به «روندهای نامنظم» و «مناسبات غیرساختاری»، محدود خواهد شد. «منطقِ جذب» باید از چهارچوب‌های از پیش ‌طرّاحی‌شده تبعیّت کند و این منطق، جز با «حضورِ ساختاریافته» و «فاعلیّتِ هوشمندانۀ» امام جماعت در صحنۀ میدانِ محله، تحقّق نمی‌یابد. وضع شبستانِ مسجد، نمایانگرِ کنشگریِ امام جماعت در عرصۀ محله است و تلاش‌های بیرونی و مجاهدت‌های میدانی او را روایت می‌کند. هر اندازه که او در میدان محله، توفیق کسی کند، حاصل آن را در مسجد مشاهده خواهد کرد. پس انتخاب در معرکۀ دوگانۀ «محراب/ محله»، نشان می‌دهد که ما با «امام» مواجه هستیم یا «پیش‌نماز». ۳. این خصوصیّتِ عامّۀ مردم است که سخت، دلبستۀ «مواجهه‌های عینی» و «ارتباط‌های مستقیم» هستند و از این نوع تعامل، اثر جدّی می‌پذیرند. مردم باید «مشاهده» و «حس» کنند که امام جماعت در میان آنها و در کنارشان است. مردم باید «زندگیِ روزمرّۀ امام جماعت» را لمس کنند و بسنجند که دعاوی و خطبه‌ها و منبرها و مواعظ او، چه اندازه در واقعیّت زندگیِ خودش، متجلّی است؛ اگر تطابق ببینند و بیابند، شیفته و دل‌داده خواهند شد و او را به‌راستی و در مقام عمل، امامِ محلۀ خویش خواهند دانست. پس امامت محله، حاصل یک «اتّفاقِ طبیعی» و «انتخاب خودجوش» است و نه «انتصاب رسمی» و «حکم قانونی». کسی‌که نتواند در متن محله، مقبولیّت به دست آورد و دل‌ها را مجذوب خویش سازد و در عمق باورهای مردم نفوذ کند، از جانب مردم به‌عنوان امام، پذیرفته نشده است. مردمان محله باید به این جمع‌بندی دست یابند که او، شایستۀ «پیشتازیِ معنوی» و «جلوداریِ اخلاقی» است. این «جمع‌بندیِ اجتماعی» نیز، از «چگونگیِ ارتباط‌ها»ی امام جماعت با محله برمی‌خیزد و «سفارشی» و «دستوری» نیست. ازاین‌رو، همۀ این واقعیّت‌های فرهنگی، فرع بر آن است که امام جماعت، «میدانی» و «مواجهه‌ای» باشد و از «محراب» و «شبستان»، پا فراتر بنهد و قدرت قدسی و اقتدار ایمانیِ خویش را در پهنۀ محله بگستراند. ۴. تجویزهای پیش‌گفته، مبالغه‌آمیز و آرمانی نیستند، بلکه حاصل تجربۀ تاریخیِ روحانیّت شیعه است. در دوره‌های گذشته، روحانیّت به معنای واقعی کلمه، «در میان مردم» بود و هیچ «گسست» و «فاصله»‌ای احساس نمی‌شد. ازاین‌رو، روحانیّت، فقط منبر و محراب را در اختیار نداشت، بلکه چون امام محله بود، در تمام شئون و ساحات زندگیِ روزمرّۀ مردم، حضور داشت. این حضور، حاصل یک انتخاب طبیعی و مهندسی‌نشده بود و به پاره‌ای از فرهنگ و هویّتِ جمعیِ ایرانیان تبدیل شده بود. حضورِ «همه‌جایی» و «همه‌گیرِ» روحانیّت، او را به «نیروی پیشرانِ اجتماعی» تبدیل کرده بود که از سطح خُرد و حریم خصوصی زندگیِ مردم تا سطح کلان و ساختارهای اجتماعی، «حیات کارکردی» داشت. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻شکاف نسلی و واقعیّت عینی: دهۀ هشتادی‌ها چه هویّتی دارند؟ 🖊 مهدی جمشیدی ۱. از جمله دلایلی که موجب شده برخی از تحلیل‌گران، معتقد به پدیدآمدن «شکاف نسلی» در جامعۀ ایران باشند و به‌طور خاص، «دهۀ هشتادی‌ها» را «دیگریِ ارزش‌های اسلامی و انقلابی» قلمداد کنند، «تعمیم‌دادن» برخی از «نمودهای محدود» و «ظهورهای اقلّی» است. چنانچه جامعه با پیش‌فرض‌های منفی مطالعه شود، «واقعیّت‌های نظم‌ستیز» و «عینیّت‌های نابهنجار»، بیشتر دیده می‌شوند و انسان برای اثبات نظرِ پیشینی خویش، در جستجوی هر شاهد و مؤیّدی برمی‌آید که با آن همخوان است. ازاین‌رو، حتّی واقعیّت‌های «تنگ‌دامنه» و «ناچیز» نیز معیار قضاوت قرار می‌گیرند و برداشتی صورت‌بندی می‌شود که در آن، «اقلّیّت‌های آسیب‌دیده»، نمایانگر وضعِ اکثری در جامعه معرفی می‌شوند. این در حالی است که در همۀ جامعه‌ها، «ریزش‌های حداقلی» و «سقوط‌های موردی» وجود دارد و این‌گونه نیست که همگان، منطبق با هنجارهای رسمی باشند. اگر به «بُرش‌های گزینشی» از نوجوانان و جوانان بسنده نشود و «تصویر کلّی» و «برداشت فراگیر» از آنها شکل بگیرد، مشخص خواهد شد که داوری‌های منفی، بیانگر واقعیّت نیست و این اقلّیّتِ مطلق امّا پُرجلوه، «اکثریّت» نیستند. ۲. اشکال دیگر این تحلیل‌ها، «ظاهربسندگی» است؛ به این معنی که ظواهر خاصی، متضاد با «ایدئولوژیِ انقلابی» انگاشته می‌شوند و آن‌گاه همۀ کسانی‌که چنین ظاهری را برگزیده‌اند، نامؤمن و غیرانقلابی شمرده می‌شوند. این در حالی است که بارها مشاهده کرده‌ایم که نوجوانان و جوانانی با ظواهری که از نظر فرهنگ اسلامی و انقلابی، چندان پسندیده نیستند، خویش را در امتداد تفکّر انقلابی تعریف می‌کنند و سرسختانه، نسبت به ایدئولوژیِ انقلابی، اظهار وفاداری می‌کنند. این امر به آن معنی است که «تفاوت ظاهری»، معیار کاملی بر داوری نیست، بلکه گاه، رهزن و غلط‌انداز است. همچنان‌که همۀ معتقدان به ایدئولوژیِ انقلابی از نظر باطنی، «یکسان» و «در نقطۀ کمال» نیستند، از نظر ظاهری نیز چنین وضعی وجود دارد. این وضع نشان‌دهندۀ وجود «ترکیب‌های متناقض» در زندگی انسان‌ها هستند؛ زندگی انسان، «حالت پیوستاری» دارد و انتخاب‌های انسان در «مراتب مختلف» قرار می‌گیرند. ۳. در امتداد بند پیشین باید افزود که حتّی درجاتی از «انتقاد فرهنگی» و «اعتراض سیاسی» نیز به معنی «مخالفت با ایدئولوژیِ انقلابی» نیست، چنان‌که حتّی اصیل‌ترین و جدّی‌ترین نیروهای انقلابی نیز چنین ناخشنودی‌ها یا ناسازگاری‌هایی دارند و از برخی جهت‌گیری‌ها یا انتخاب‌ها، «انتقاد صریح» می‌کنند و «بیان تند» دارند. در میان نوجوانان و جوانان نیز کسانی هستند که به برخی از لایه‌های حاکمیّت، نقد دارند و زبان به اعتراض و چالش‌گری می‌گشایند، امّا این رفتارها به معنی عبور آنها از ایدئولوژیِ انقلابی و تبدیل‌شدن‌شان به دیگری نیست. شخصیّت بسیاری از آنها، حاصل ترکیبی از همین «حمایت‌ها» و «مخالفت‌ها» است و چنین نیست که «یک‌دستیِ مطلق» بر هویّت آنها حاکم باشد. این در حالی است که برخی تحلیل‌گران اجتماعی، به صرف این‌که کسانی نسبت به یک سیاست و جهت‌گیری مخالفت دارند و فریاد اعتراض برمی‌آورند، آنها را از دامنۀ انقلاب خارج می‌دانند و می‌گویند جامعه از ایدئولوژیِ انقلابی عبور کرده است. ۴. از سوی دیگر، برخی رفتارها و انتخاب‌های نوجوانان و جوانان نیز «مقطعی» و «موسمی» هستند و نباید آنها را «گزینش نهایی» و «نظر تثبیت‌شده» قلمداد کرد. این وضع از غلبۀ «هیجان» و «احساس» برمی‌خیزد؛ چنان‌که با «گذر زمان» و «روشنگری»، گرایش آنها دگرگون می‌شود. ازاین‌رو، نباید این «وضع شناور» و «حالت متغیّر» را اصل و ثابت انگاشت و از آن چرخش‌های فرهنگیِ «پایدار» و «نهایی‌شده» را نتیجه گرفت. این‌چنین تغییرها و نوسان‌هایی در همۀ جامعه‌ها و در میان بسیاری از طبقات اجتماعی وجود دارند و باید از طریق مطالعات طولی، «تداوم» یا «تغییر» وضع را سنجش کرد. پس هر آنچه که امروز هست، به طور ضروری و حتمی، فردا نیست و انتخاب‌های کنونی، به معنی «امتناع تجدیدنظر» نیستند. ذائقۀ فرهنگی، در حال «شدن» و «صیرورت» است و در عین حال، برخی «افت‌وخیزها» و «فرازونشیب‌ها» را تجربه می‌کند. ۵. نقص مهم دیگر، «آرمان‌شهرانگاریِ گذشته» است؛ چنان‌که برخی تحلیل‌گران اجتماعی، «روایت‌های مطلق» از دهۀ شصت دارند و تصوّر می‌کنند که جامعه در آن زمان، «تهی از عیب» و «دورافتادۀ از خطا» بوده و «زاویه» و «فاصله»‌ای در میان نبوده است. مطالعۀ تاریخ فرهنگیِ دهۀ شصت نشان می‌دهد که گذشته، آنچنان هم «طلا» نبوده است، همان‌طور که امروز نیز «مس» نیست. نباید به بهانۀ ناگفتۀ تخریب و ملامتِ امروز، دربارۀ گذشته، «مبالغه» کرد تا در نهایت، جمع‌بندی این شود که گرفتار «شیب نزولی» در عرصۀ هویّت فرهنگی و ارزشی شده‌ایم. 🖇متن کامل، منتشرشده در خبرگزاری قرآن: https://qom.iqna.ir/00HEyA
🔻انفعال در مسجد، اغتشاش در محله (۳): مسجد به‌مثابه سرچشمۀ شبکه‌سازیِ انقلابی در محله 🖊 مهدی جمشیدی ۱. تا حدی و به‌صورت نسبی، روحانیّتِ در «متن زندگی» به روحانیّتِ در «محراب» تبدیل شده است؛ روحانیّتِ «خیابان‌گرد» و «محله‌نشین»، به روحانیّتِ «منبرنشین» و «اداری» فروکاهیده شده است؛ روحانیّتِ «گره‌گشا از مسأله‌های شخصی و خانوادگیِ مردمِ محله»، به روحانیّتِ «بیگانه» و «نامحرم» تنزّل یافته است. سهم مردمِ محله از حضور روحانیّت، همین اندازه است. او قادر نیست که امامت محله را بر عهده بگیرد و به «جریان‌سازی» در بافت محلی بپردازد؛ چون فرصت ندارد که در میان مردم باشد. «ساختارهای رسمی» و «جلسه‌های حاکمیّتی» و «مناسبات سیاسی»، تمامیّتِ امام جماعت را بلعیده‌اند و چیزی را برای «مردم» باقی نگذاشته‌اند؛ جز همان پیش‌نمازی که البتّه فایدۀ اجتماعی بر آن بار نخواهد شد. در واقع، مسجد از منزلتِ متعالیِ پیشینِ خویش ساقط شده است و دیگر اعتباری ندارد؛ همچون امری «فرعی» و «حاشیه‌ای» است که کارکردی ندارد و تنها دلیل بودن و ماندنش، خودش هست. در این حال، روشن است که امام جماعت نیز هویّت و حرکت خود را به مسجد گره نمی‌زند و آن را «اصل» و «اساس» نمی‌شمارد، بلکه به سوی «ساختارهای حاکمیّتی» می‌غلتد و می‌کوشد در آنها تثبیت شود. تمام قصّۀ مسجد، همان چند رکعت نماز است و البتّه چند حاشیۀ شکلی و تکراری نیز به‌عنوان کار تبلیغی و ترویجی به آن ضمیمه می‌شود تا کسی خُرده‌گیری نکند. این اندازه کار نیز از هر کسی و با هر میزانی از مشغله نیز ساخته است. (مقصود من، دفاعِ همدلانه از هویّت دیرینه و کارکرد‌های وسیعِ روحانیّت است که در اثر یک چرخشِ اجتماعیِ نامحسوس، از دورۀ مشروطیّت به این سو، رقیق شده‌اند، نه طعنه و تقابل). ۲. یکی از زمینه‌هایی که از مساجد، «کارکردزدایی» کرد و در قالب تقسیم‌کار، منزلت و اعتبار آن را زدود، «فرهنگ‌سراها» و «سراهای محله» هستند. فرهنگ‌سرا، برآمده از اندیشه‌ورزیِ «نیروهای تکنوکرات» در دولت سازندگی بودند که از سوی شهردار تهران راه‌اندازی شدند. نیروهای تکنوکرات، آگاهانه و عامدانه در پی «انقلاب‌زدایی» از شهر و محله‌ها بودند و می‌خواستند بافت شهر را به «تمدّنِ غربی» نزدیک سازند؛ به‌گونه‌ای که دیگر نباید ظاهر شهر، گویای شعارها و اندیشه‌های انقلابی باشد، بلکه دورۀ انقلابی به سر آمده است و باید از ارزش‌های انقلاب عبور کرد و به فضای «سازندگی» و «توسعۀ اقتصادی» و «سرمایه‌سالاری» و «ثروت‌اندوزی» وارد شد. در واقع، عالَمِ ارزشیِ انقلاب، سیاست‌های دولت سازندگی را - که بر مدار توسعۀ اقتصادی می‌چرخید - برنمی‌تابید و به همین دلیل، باید این ظواهر و جلوه‌ها کنار می‌رفتند تا زمینه برای «غلبۀ تکنوکراتیسم» فراهم می‌گردید. با برآمدنِ فرهنگ‌سراها، هرچه که در اختیار مسجد بود و یا ممکن بود که در امتداد خطّ فرهنگی ِانقلاب، از مسجد انتظار داشت و توان آن را در مسجد پدید آورد، از «مساجد» گرفته و به «فرهنگ‌سراها» سپرده شدند. به‌این‌ترتیب، مسجد از «شبکۀ نیروهای مبارز و نهضتی و سیاسی» به «محفلِ خلوت‌‌نشینانِ اسرار قُدسی»، و از «مرکز بسیجِ انقلابی برای جبهه‌ها» به «کانون سخنرانی‌های تکراری»، و از «سرچشمۀ تولیدِ نیروهای جوانِ مؤمنِ انقلابی» به «آرام‌کدۀ پیران و بازنشستگان» تبدیل شد. همچنین شیوعِ «حسِ دنیاطلبی» و «دیکتاتوری پول» و «غلیان ثروت‌های بادآورده» که جملگی برخاسته از سیاست‌های انقلاب‌گریزانۀ دولت سازندگی بودند، هرچه بیشتر موجبات «انزوا» و «عزلتِ» مساجد را فراهم کردند. ۳. ما محتاج «شبکه‌سازیِ اجتماعی» هستیم؛ یعنی باید ارزش‌های اسلامی و انقلابی به‌صورت «مویرگی» در عمق جامعه، به حرکت درآیند و جامعه با این ارزش‌ها، آمیخته شود. هر چند بخشی از این روند، وابسته به فضای مجازی است، اما نباید از «فضای واقعی» نیز غفلت کرد. در فضای واقعی، ما باید سطوحی از امکان‌ها را برای راه‌یابی به «ریزبدنۀ جامعه» و «لایه‌های خُردِ اجتماعی» بیابیم که یکی از مهم‌ترین آنها، مسجد است. مسجد، «حلقۀ وصلِ» همۀ قابلیّت‌های محلی و همچون «گرانیگاهِ قدسی» است. این «نقطۀ تقاطع»، چتری است که می‌تواند محله را از نظر غایات فرهنگی و سیاسی، صورت‌بندی و ساماندهی کند؛ به این معنی که می‌تواند زیر پوستِ محله، یک «شبکۀ ارتباطیِ به‌هم‌پیوسته» بسازد که از لحاظ تدبیرگریِ محلی، نقش «دولتِ نهان» را ایفا کند. در این حال است که «چسبندگیِ محلی» رخ می‌دهد و محله، «هویّتِ انقلابی» می‌یابد و از وضعِ «سیّالیّت» و «نوسان» و «واگرایی» خارج می‎‌شود. چنین شبکه‌هایی که معطوف به مسجد و مبتنی بر ارادۀ امام محله هستند، محلۀ «بی‌هویّت» و سرشار از «ناآشنایی» و «بیگانگی» را به یک بافتِ «شناسایی‌شده» و «مفصل‌بندی‌شده» تبدیل می‌کند که در آن، امکان تحرّک ضدّفرهنگی و ضدّامنیتی، به‌شدّت کاهش می‎‌یابد. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻اوصاف هویّتیِ اغتشاش‌گران 🖊 مهدی جمشیدی ۱- این بخش از اغتشاش‌گران که نوجوان و جوان هستند، گرفتار «سبک زندگیِ غربی» شده‌اند، و چون اندک هستند نباید وضع آنها را به حاکمیّت نسبت داد. هر جامعه‌ای به صورت طبیعی، «ریزش‌های هویّتی» دارد. پس نزاع بر سر «سبک زندگی» است و انگیزۀ آنها، «فرهنگی» است نه «سیاسی»، امّا خواه‌ناخواه چون در پی استقرار «نظم فرهنگیِ دیگر»ی هستند با حاکمیّت هم درگیر می‌شوند و بهانه‌جوییِ سیاسی می‌کنند. سیاست، گرانیگاه آنها نیست، بلکه همچون مقدّمه‌ای است برای «شرع‌زدایی از سبک زندگی». مسألۀ اینان، «لذّت» است نه «سیاست». ۲- افق مشترکِ معنایی با حاکمیّت ندارند و در یک «جهانِ ذهنیِ متفاوت» به سر می‌برند. ازاین‌رو، «مصرف فرهنگی»‌شان نیز خارج از چهارچوب‌های رسمی و عرفی هست. «فضای مجازیِ غربی»، به «جهانِ متمایزِ» اینان تبدیل شده است و آنها، شهروند و ساکن این جهان هستند. «خودبسندگیِ رسانه‌ای»، آنها را هرچه بیشتر از واقعیّت‌های جامعه و حاکمیّت، بیگانه کرده است. وقتی «زیست‌جهانِ رسانه‌ای»، متفاوت شد، ارزش‌ها نیز دگرگون خواهند شد و فقط جغرافیایی فیزیکی، مشترک باقی خواهند ماند. در این رویداد، آنها با همان ارزش‌ها و نظام معناییِ فضای مجازی‌شان به میدانِ واقعیّت و خیابان آمدند. ۳- «بی‌ایدئولوژی» هستند و با «اخلاق» و «فضیلت»، بیگانه‌اند. غرق در زندگی روزمرّه و لذّت‌های آن هستند و به چیزی بیش از «خواسته‌های شخصی» نمی‌اندیشند. دنیای‌شان به اندازۀ لذّت‌های محسوس‌شان است. هیچ خطّ قرمزی ندارند و همه‌چیز را توجیه می‌کنند؛ چون ارزش‌ها را نسبی و دلبخواهانه می‌بینند و تفسیر می‌کنند. از آنجا که فقط به خودشان و لذّت‌های‌شان می‌اندیشند، «خودمحور» و به زبان فلسفی، اومانیست هستند. چیزی فراتر از «خواسته‌ها»ی‌شان را معتبر قلمداد نمی‌کنند و هیچ نظم و قاعده‌ای که بخواهد بر آن حاکم باشد را نمی‌پذیرند. ۴- «بی‌مایه» و «شکننده» هستند و بی‌درنگ به خود آمده و اظهار پشیمانی می‌کنند. قدرت «مقاومت» ندارند و با اولین مواجهۀ قانونی در هم می‌شکنند. اگرچه در فضای مجازی، رجزخوانی می‌کنند و حریف می‌طلبند اما همین که در فضای واقعی در چنگال قانون اسیر می‌شوند، همۀ گفته‌های خود را پس می‌گیرند. این امر، هم ناشی از هراس و ضعف شخصیّت است و هم برخاسته از هیجان‌زدگی‌های کور که آنها را به تحرّک واداشته است. ۵- از «قدرتِ» خودشان و حاکمیّت، برداشت نادرست دارند. تصوّر می‌کنند که می‌توانند با این قبیل تحرّک‌های جزئی و سخیف، نظام سیاسی را ساقط کنند و به تعبیر غلط خودشان، انقلاب ایجاد کنند. هم خودشان را قوی می‌انگارند و هم حاکمیّت را ضعیف. این‌گونه می‌پندارند که نظام جمهوری اسلامی، «رو به زوال» است و با همین مواجهه‌های خیابانی، فروخواهد پاشید. همچنین خودشان را «انبوه» تصوّر می‌کنند؛ چنان‌که باید گفت فریب‌های فضای مجازی، خودشان را نیز دچار «خطای تحلیلی» کرده است. در قضاوت، به‌شدّت کوته‌فکر و سطحی هستند و نمی‌توانند قدم‌های بعدی را طراحی کنند. همین که توانمندی حاکمیّت در بازدارندگی را مشاهده کردند، ناگهان فروریختند و در خود شکستند؛ چراکه تخمین واقعی و موجّهی از جامعه و حاکمیّت نداشتند. ۶- بیشتر از «شناخت»، در چنبرۀ «میل» گرفتار هستند؛ یعنی «می‌خواهم‌های نفسانی»‌شان آنها را استحاله کرده است. از نظر شناختی و معرفتی، فقیر هستند اما میل‌ها و خواسته‌های‌شان اجازه نمی‌دهد که به مرحلۀ تغییر باورها نزدیک شوند. سخت در طلب «لذّت» و «سرخوشی» و «ولنگاری» و «رهایی» هستند و شنیده‌ها و پندها و تجربه‌ها را به سرعت فراموش می‌کنند. در برابر «فشار قانون» می‌شکنند نه «قوّت استدلال». ۷- در مرحلۀ «کشف حجاب»، متوقف نخواهند ماند، بلکه مدّتی بعد، پیشتر خواهند رفت و خواسته‌های ضدّارزشیِ دیگری را مطرح خواهند کرد. هدف‌شان استقرار یک بستۀ کامل از «سبک زندگیِ غربی» است. هرچه که بتوانند پیش می‌روند و به حداقل‌ها بسنده نمی‌کنند. خواسته‌های‌شان برای خودشان تکراری می‌شود و ازاین‌رو، در پی «تجدید خواسته» هستند. آنچه که تاکنون طلب کرده‌اند، فقط «خواستۀ اکنون»‌شان بوده است. ۸- بسیاری از آنها «آسیب‌دیدۀ اجتماعی» هستند؛ یعنی یا مواد مصرف می‌کنند، یا درگیر مسألۀ طلاق هستند، یا ارتباط‌های عاطفیِ شکست‌خورده دارند، یا در متن روابط نامشروع و غیراخلاقی قرار گرفته‌اند، یا مجازی‌زده و سرگردان هستند، و ... . به‌هرحال، عقده‌ها و گره‌ها و بحران‌ها و محرومیّت‌های شخصی را تجربه کرده‌اند و انتخاب‌های فرهنگی و سیاسی‌شان، متأثّر از «اوضاع‌‎واحوال نابسمان»‌شان است. در بازی زندگی، باخته‌اند و می‌خواهند انتقام اختلال‌های فردی خود را از جامعه و حاکمیّت بستانند. 🖇منتشرشده در خبرنامۀ دانشجویان ایران: https://iusnews.ir/fa/news-details/454989/
مسئله‌های بنیادین فرهنگ اسلامی در اندیشه آیت‌الله خامنه‌ای.pdf
636.1K
مقالۀ تحقیقی: مسئله‌های بنیادین فرهنگ اسلامی در اندیشۀ آیت‌الله خامنه‌ای فصلنامۀ پژوهش‌های تمدن نوین اسلامی، سال اول، بهار و تابستان ۱۴۰۰، شماره ۱، صص۱۲_۳۱. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻تأمّل دربارۀ آخرین سخنرانیِ سیاسی علامه مصباح-۱ اشکال مشترک در میان کارگزاران دولت‌ها 🖊 مهدی جمشیدی ۱. آیت‌الله مصباح این پرسش را مطرح می‌کند که آیا همۀ کارهایی که در طول گام اوّل انقلاب به عنوان کلّی «نظام»، نه به عنوان «یک شخص» یا «یک گروه خاص»، انجام شده‌اند، درست و در مسیر صحیح بوده‌اند، یا «اشتباهات جدّی» وجود داشته که هرچه زودتر جلوی آنها گرفته شود، به نفع نظام است؟ آن‌گاه، ادامه می‌دهد که آیا در طول این چهل سال، «یک اشکال مشترک در میان مسئولانِ نظام» وجود داشته است که اغلب، گرفتار درصدی از آن بوده‌اند؟(پایگاه اطّلاع‌رسانی آثار آیت‌الله مصباح، ارزیابی گام اوّل و برنامه‌ریزی برای گام دوّم، ۱۳۹۹/۴/۱). در اینجا، نگاه ایشان به تاریخ چهل‌سالۀ پشت سر نهاده‌شده، «انتقادی» و «آسیب‌شناسانه» است و ایشان می‌خواهد کاستی‌ها و لغزش‌ها را بیابد و بشناساند، اما نه از زاویۀ غیرانقلابی و سکولار، بلکه از چشم‌اندازی همسو و مؤمنانه. تمرکز وی در این‌ باره، بر روی «سیاست‌ها»یی است که در پیش گرفته شدند و روشن است که این سیاست‌ها، برخاسته از تصمیم‌گیریِ «کارگزاران در دولت‌های مختلف» بوده‌اند. از بیان ایشان به‌آسانی می‌توان فهمید که احتمال مطرح‌شده، نه یک حدس ذهنیِ خیالی، بلکه یک دغدغۀ متّکی به پاره‌ای «شواهد» و «واقعیّت‌ها» است. از این جهت است که ایشان تعبیر «اشتباه‌های جدّی» را به‌کار می‌برد و نسبت به پیامدهای آن هشدار می‌دهد. نکتۀ دیگر این است که وی از وجود «خطای مشترک» یاد می‌کند؛ یعنی بر این باور است که گویا در میان همۀ مدیران و کارگزاران عالی در دوره‌های مختلف حاکمیّتی، یک «انحراف تکرارشونده» و «لغزش مشابه» وجود داشته است که باید بر آن، انگشت تأکید نهاد و آن را شناخت. ۲. در مقام پاسخ به این پرسش، آیت‌الله مصباح به سراغ صورت و غایت نخستین انقلاب می‌رود و از امام خمینی نام می‌برد و می‌گوید تکيه‌کلام ایشان از روز اوّل تا روزهای آخر حیات‌شان «اسلام» بود؛ چنان‌که اگر پیشرفتی حاصل می‌شد مي‌گفتند از «اسلام» است و اگر ضعفی بود می‌گفتند ما وظیفۀ اسلامی‌مان را درست انجام ندادیم. بنابراین، امام فقط به دنبال «عمل به اسلام» بود(همان). ایشان می‌خواهد برای داوری دربارۀ وضع موجود و اثبات آن لغزش مشترک، معیار و مقیاسی به دست بدهد که در چهارچوب آن، این رویکردها را باید خطا قلمداد کرد. در اینجاست که به سراغ امام خمینی می‌رود و تفکّر ایشان را به صحنه می‌آورد و تأکید می‌کند که در تفکّر امام خمینی، همۀ امور به «اسلام» ارجاع داده می‌شد و تمام دغدغه‌ها و حسّاسیّت‌های ایشان به اسلام بازمی‌گشت؛ چنان‌که اساس و غایت انقلاب اسلامی نیز بر اسلام استوار بود. هدف امام خمینی از مبارزه و نهضت و انقلاب و نظام، حاکمیّتِ اجتماعیِ اسلام بود؛ یعنی تحقّق ارزش‌های اجتماعی در عرصۀ عینی و اجتماعی و نهادیِ زندگی. اگر این‌چنین است – که البتّه است – باید گفت هرگونه فاصله‌گیری از این اصل بنیادین، یک انحراف راهبردی و ویران‌گر است. ۳. سپس آیت‌الله مصباح، به شواهد و نمونه‌های عینی اشاره می‌کند و می‌گوید احتمال می‌دهم در کلمات بعضی از «مسئولان رده بالا»، این بود که اگر «تحقّقِ اجتماعیِ اسلام»، ناسازگار با «شرایط روز» است؛ یا باید «اهداف مادّیِ انقلاب» را پیش برد و یا باید «احکام اسلام» را به هر قیمتی اجرا کرد؛ درحالی‌که ما حاضر نیستیم به احکام اسلام به هر قیمتی عمل کنیم. ظن قوّی من این است که بعضی از مسئولانی که «عالی‌ترین مقام اجرایی» را به عهده داشتند و شاید «لباس روحانیّت» هم به تن داشتند به اين مطلب تصریح کردند. البتّه شاید کسان دیگری هم بودند كه همین‌طور فکر می‌کردند، ولی به‌صلاح‌شان نمی‌دانستند كه بگویند. همچنین ممکن است دربارۀ ولایت فقیه، این اشکال مطرح شود که چرا ما باید تابع حرف شخصی باشیم که چندی بیش از ما در حوزه درس خوانده است؟ شاید بعضی‌ها گفته باشند که ما فلان کسی را که فلان مقام ارشدی دارد، بر سر کار آوردیم، و ما اولی به ولایت هستیم. اگر این احتمال درست باشد، پس مسئولان در معرض این خطر هستند که اصلِ «بینش اسلامی»‌شان دربارۀ این نظام را تصحیح نکردند. از همان اوائل، «انحراف‌هایی در مسیر نظام» شکل گرفت، که گاهی شدّت پیدا کرد و گاهی ضعف، و شاید اکنون نیز همان‌طور باشد(همان). 🖇 به بهانۀ خطبۀ انتقادیِ حضرت زهرا -سلام‌الله‌علیها- نسبت به سکولاریسمِ رسمی در دورۀ حاکمیّتِ پساپیامبر. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻تأمّل دربارۀ آخرین سخنرانیِ سیاسی علامه مصباح-۲ غلبۀ دلخواه‌ها و سقوط کارگزاران 🖊 مهدی جمشیدی ۴. در این لایه از بحث، ایشان می‌کوشد مسألۀ خویش را «اثبات» کند و نشان دهد که پاره‌ای از کارگزاران عالی در دوره‌های گوناگون، از اصل یادشده عبور کردند و اسلام را به عنوان «نقطۀ مرکزیِ انقلاب»، به حاشیه راندند. از جمله استدلال‌هایی که اینان برای توجیه سیاست خویش مطرح کردند، این بود که در جهان جدید که مناسبات و معادلات نوپدید و اجتناب‌ناپذیری بر آن حاکم شده است، نمی‌توان اسلام را آن‌گونه که در کتاب و سنّت بیان شده است اجرا کرد، بلکه باید یا اسلام را به «عرصۀ شخصی و فردی»، محدود ساخت و از «تجربه‌های انسان‌ساختۀ غربی» بهره گرفت، یا دست‌کم باید به «تلفیقی از اسلام و نسخه‌های غربی» دست یافت و به این واسطه، از امتناع‌ها و بن‌بست‌ها رهایی یافت. و اگر مقاومت کنیم بر طلبِ «آرمان‌های اسلامی» پافشاری کنیم، به یک «حکومت ایدئولوژیک» تبدیل خواهیم شد که قادر به فراهم‌آوردنِ حاجات معیشتی و اقتصادیِ جامعۀ خویش نیست و مردم را از این لحاظ در سختی و تنگنا قرار می‎‌دهد تا خطوطِ قرمزِ ایدئولوژیکش، درنوردیده نشوند و این یعنی ترجیح «ایدئولوژی/ آرمان/ ارزش/ اسلام» بر «معیشت/ زندگی/ رفاه/ آسودگی». در این جهانِ جهانی‌شده که غرب متجدّد بر آن مسلّط است، ما چاره‌ای جز انتخاب یکی از این دو نداریم و نمی‌توانیم هر دو را در کنار یکدیگر و همزمان بخواهیم؛ چنان‌که تاکنون نیز دست به این انتخاب قهری و جبری زده‌ایم و «ایدئولوژیِ انقلابی» را بر «معیشت مردم» ترجیح داده‌ایم و دنیا را برابر خویش نشانده‌ایم و به جای «ارتباط/ تعامل/ هم‌افزایی/ همکاری»، «قهر/ تضاد/ ماجراجویی/ تنش» را رقم زده‌ایم. دورۀ «انقلابی‌گری» به سر آمده و باید به عنوان «نظام» در جهان حضور داشت و بازی کرد و «منافع ملّی» را تأمین نمود و به‌جای «آرمان»، بر «واقعیّت» تکیه کرد. این تصویرسازی‌ها و برداشت‌ها بدان معنی است که ذهن و اندیشۀ برخی از عالی‌ترین مقامات در نظام جمهوری اسلامی، هیچ تناسبی با تفکّرِ امام خمینی نداشته، بلکه در مقابل آن قرار داشته است و اینان در مسیر «استحالۀ ارزش‌های انقلابی» و «تبدیل انقلاب به نظام»، حرکت و سیاست‌گذاری کرده‌اند. ۵. مسألۀ دیگری که آیت‌الله مصباح به آن اشاره می‌کند این است که آيا اين امر، فقط یک «اختلاف ذهنی/ علمی/ نظری» است که در آن، یکی می‌گوید ولایت فقیه درست است و یکی می‌گوید نه؛ یکی می‌گوید احکام اسلام، دائمی است و یکی می‌گوید نه؟ باز به عنوان احتمال، باید گفت مسئله، بیش از این است و یک عامل دیگری هم در میان هست که بیشتر در عمل مؤثّر است و آن «دلخواه» است؛ هر کسی خواسته‌ها و آرزوهایی دارد. اگر کسانی عمیق باشند، شاید متوجّه شوند که اصیل‌ترین و اساسی‌ترین عامل محرّک در رفتار فلان فرد، «حبّ ریاست» است. پس اگر مسئولان در جاهایی انحرافاتی پیدا کردند، فقط به‌خاطر اشتباه در فهم ذهنی و قضاوت علمی نبوده است؛ چنان‌که گاه حتّی به عنوان ابزاری برای رسیدن به مقام، از ولایت فقیه هم طرفداری می‌کردند(همان). نمی‌توان این رویکرد سکولاریستی را به «تفاوت در فهم مسائل» فروکاهید و تنها آن را به ریشۀ معرفتی ارجاع داد و تصوّر نمود که این خطاهای راهبردی، از لغزش‌های ذهنی و علمی برخاسته‌اند، بلکه واقعیّت است که «منافع/ مطامع/ خواسته‌های شخصی»، آنها را ایجاد یا تقویّت کرده‌اند و کارگزاران را به سوی عبور از ایدئولوژیِ انقلابی سوق داده‌اند. پس اینان می‌دانستند که رویکردشان با نسخۀ آغازین انقلاب و طرحی که امام خمینی برای شدن‌های تکاملیِ انقلاب درافکنده بود، تعارض و تضاد داشت، اما بااین‌حال، چون در پی تمنیّاتِ شخصیِ خویش بودند، چنین رویّه‌ای را در پیش گرفتند و بر ارزش‌های انقلابی تاختند. در چنین تحلیل‌هایی، نباید همه‌چیز به پهنۀ «دلیل» ارجاع داد و از «علّت»، غفلت کرد؛ این عناصر به صحنه پا می‌نهند که عقلانیّت انقلابی را به حاشیه سوق می‌دهند و «نگرش‌ها» و «بینش‌ها» را بر اساس اقتضاهای خویش، بازسازی می‌کنند. این مقوله‌ها، «بیان/ اظهار/ گفته» و حتّی گاه، «دیده/ حس/ آشکار» نمی‌شوند، اما بسیار مؤثّر و مولّد هستند و می‌توانند «چرخش‌ها/ ریزش‌ها/ لغزش‌ها» را در سطوحِ بالای نظام جمهوری اسلامی، توضیح دهند. فهمِ راستین و عمیق از آنچه که در بر انقلاب گذشته و اتّفاق‌های ناخوشایندی که در طول دهه‌های گذشته رخ داده‌اند، در درون همین رهیافت، ممکن و میسّر است. 🖇 به بهانۀ خطبۀ انتقادیِ حضرت زهرا -سلام‌الله‌علیها- نسبت به سکولاریسمِ رسمی در دورۀ حاکمیّتِ پساپیامبر. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻 بی‌اعتقادی و قانون‌مداری 🖊 مهدی جمشیدی ۱. با فلان "مجموعۀ تجاری" در میانۀ بزرگراه تهران و قم، "گفتگو" می‌کنند و "تذکّر" می‌دهند که نباید در فضای داخلی‌ات، "کشف حجاب" صورت بگیرد. اما این مجموعه، زیر بار نمی‌رود و "گردن کلفتی" و "قلدری" می‌کند. در نهایت، مجموعه را مسدود می‌کنند و در این حال، قبول می‌کند که به "قانون"، متعهد باشد، امّا در تابلوی ورودی‌اش این‌طور می‌نویسد که با حفظ حجاب، به "ماندگاری ما" کمک کنید. ۲. در حقیقت با این جمله، با مشتریِ بی‌حجاب، "هم‌ذات‌پنداری" می‌کند و نشان می‌دهد با رفتار او "موافق" است و کشف حجاب، "مسألۀ خودش" نیست، بلکه از بیرون به او "تحمیل" شده است. یعنی برای او، تفاوتی میان "مشتریِ باحجاب" و "مشتریِ بی‌حجاب" نیست و او تنها به "سود خویش" می‌اندیشد. آری، منطق "سرمایه‌سالاری"، جز سود نمی‌شناسد و جز بر پول، سجده نمی‌کند. ۳. در مقابل، شخصی که ادعای فهمِ جامعه‌شناسانه از دین‌داری دارد، "اجرای قانون" را نسبت به یک مجموعۀ تجاریِ گردن‌کلفت، "نفرت‌پراکنی" می‌خواند! نه می‌گوید پیش از این، مجریِ قانون به این مجموعۀ تجاری، "تذکّر" و "هشدار" داد و مراتب را رعایت کرده است، و نه می‌گوید قانون‌شکنی، جُرم است و این مجموعۀ تجاری، مرتکب "جُرم مشهود" شده است. هیچ. او "پیشاپیش"، تصمیم خویش را گرفته است که چه روایتِ معوج و دروغینی از واقعیّت به مخاطب عرضه کند. شکارچیِ مسأله‌های دینی، نه به "دین‌داری" رحم می‌کند و نه به "واقعیّت". ۴. و ناشیانه‌تر این‌که "تقیّد به قانون" را حمل بر "تظاهر" و "ریاکاری" می‌کند؛ درحالی‌که این امور، معطوف به قلمرو "اخلاق" هستند نه "حقوق". هنوز نمی‌داند که قلمرو حقوق و قانون، تابع "اعتقاد" نیست و "بااعتقاد" و "بی‌اعتقاد"، باید به مفاد آن "ملتزم" بود و گردن‌کشی و زورگویی نکرد. نمی‌گوید در "حریم عمومی"، باید حتّی با وجود بی‌اعتقادی، التزام و تعهد به قانون داشت و قانون‌شکنی نکرد، بلکه جانب فردِ کشف حجاب کرده را می‌گیرد و دلش برای وادار شدن او به ریاکاری و تظاهر می‌سوزد. وقتی فرد، اعتقاد ندارد و به سبب فشار قانون، وادار به رعایتِ شرعِ قانونی می‌شود، دیگر ریاکاری معنا ندارد؛ او یک "بی‌اعتقادِ قانون‌مدار" است، نه یک "دین‌دارِ ریاکار". ۵. مدّعیِ مناظره‌گریز، نمی‌داند که اگرچه التزام ظاهری و غیراعتقادی به شرعِ قانون‌شده، "سعادت فرد" را در پی ندارد و هیچ اجر و ثوابی برای فردِ منکر و مخالف ندارد، امّا موجباتِ "سعادت جامعه" را فراهم می‌کند؛ چراکه "جامعه" از شرِ تظاهر به فسق و آشکارسازیِ ابتذال و نمایاندنِ فضیلت‌سوزی، در امان می‌ماند و به این واسطه، "مصالحِ معنویِ دیگران"، تضییع نمی‌شود. جامعه یعنی دیگران، و همواره "حقوقِ جمع" بر "حقوق فرد"، تقدّم و ترجیح دارد. آری، او به‌ ظاهر و در عنوان، "جامعه‌شناس" است، امّا فقط "فرد" را تحلیل می‌کند نه "جامعه" را! ۶. از این جامعه‌نشناسِ آغشته به کدورتِ علّت و فروافتاده در مردابِ غرض درگذریم، امّا آن مجموعۀ تجاریِ نیرنگ‌باز و طعنه‌زن را تحریم کنیم تا دیگر نسبت به احکام اسلام، تعرضِ زبانی نکند. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻برادرانه با تسنیم 🖊 مهدی جمشیدی ۱. دوستان عزیزِ خبرگزاری تسنیم، یادداشتی را از شخصی منتشر کرده‌اند که مشتمل بر جهت‌گیریِ ناصواب و مضمونِ ناحقّ است. برخی از نیروهای انقلابی، نسبت به این یادداشت، تذکّر دادند و از حقیر نیز خواستند که واکنش نشان بدهم. من نیز البتّه برآشفته و دلگیر شدم و میان اصالت‌های انقلابیِ تسنیم و این یادداشت، شکاف و تضاد یافتم. افزون‌براین، چندی پیش نیز از همین شخص، مصاحبۀ بسیار مفصّلی بازنشر داده شده بود که بیت‌الغزل آن، «ناکارآمدیِ نظام» بود؛ «بحرانِ ناکارآمدی»، همان «روایت دشمن» است که در اینجا تکرار شده بود. انتظار جبهۀ انقلاب از «تسنیمِ انقلابی» آن است که «رفاقت‌ها» و «ملاحظه‌ها» را کنار بنهد و مجال ندهد که مواضع دارای «صورتِ مشترک» و «مخرجِ مشترک» با دشمن، از مجرای آن نشر یابند. ۲. و امّا در یادداشت اخیر، چهار سخنِ ناسازگار با واقعیّت و تحلیل رهبر معظمِ انقلاب وجود داشت که به اجمال، اشاره می‌کنم: [الف]. دوگانۀ «اعتراض/ اغتشاش». برخلاف مدّعای آن نوشته، آنچه که در ماه‌های اخیر به وقوع پیوست، «اغتشاش» بود و نه «اعتراض»؛ چنان‌که رهبر انقلاب نیز در چند سخنرانیِ اخیر خویش، هرگز تعبیر «اعتراض» را به کار نبردند و با صراحت، سخن از «اغتشاش» به میان آوردند، بلکه حتّی آن را «شرارت» خواندند: بدون شک، این بساطِ «شرارت» جمع خواهد شد(در دیدار مردم اصفهان، ۱۴۰۱/۸/۲۸). [ب]. دوگانۀ «اجتماعی/ دشمن‌ساخته». در آن یادداشت، تعبیر «اعتراض اجتماعی» مطرح و گفته شده است که معترضان، نمایانگر بخشی از جامعۀ ایران هستند. این در حالی است که رهبر انقلاب، از همان آغاز تأکید کردند این اغتشاش، «خودجوش» و «طبیعی» نیست، بلکه «برنامه‌ریزی‌شده» و حاصل «هدایتِ خارجی» است و تصریح کردند که اینان، صدای جامعۀ ایران نیستند، بلکه «مردم»، خود را در تشییع شهدا، نمایاندند: این اغتشاش، «عادّی» و «طبیعی» نبود و «برنامه‌ریزی‌شده» بود. اگر قضیّۀ این دختر جوان هم نبود، یک «بهانۀ» دیگری درست می‌کردند(در دیدار دانشجویان دانشگاه‌های افسری، ۱۴۰۱/۷/۱۱). اتّفاقاتِ این چند هفته، تنها یک «اغتشاش خیابانی» نبود؛ بلکه پشت این، «برنامه‌های خیلی عمیق‌تر»ی بود. ... برنامه این است که بلکه بتوانند ملّت ایران را با خودشان «همراه» کنند ... البتّه ملّت ایران زد توی دهن‌شان. ... در اغتشاشات اخیر، آمریکا نقش روشنی داشت؛ «ظاهر قضیّه» این است که مثلاً یک مُشت جوان یا نوجوان در میدان هستند(در دیدار دانش‌آموزان، ۱۴۰۱/۸/۱۱). [ج]. دوگانۀ «پُردامنه/ ناچیز». نویسندۀ یادداشت، مدّعی است که اغتشاش‌گران، پاره‌ای از واقعیّتِ جامعۀ ایران هستند، درحالی‌که هرگز نباید این عدّۀ «اندک» و «اقلّی» را در ابعاد واقعیّت اجتماعی دید و بر اساس آن، معتقد به وجود یک جریان اجتماعیِ گسترده و شکاف اجتماعیِ عمیق شد. رهبر انقلاب نیز اینان را بسیار «ناچیز» و «تنگ‌دامنه» و «کم‌تعداد» شمردند: همۀ اینها، در مجموع، «عدّۀ بسیار کمی» هستند(در دیدار دانشجویان دانشگاه‌های افسری، ۱۴۰۱/۷/۱۱). «چهار نفر آدم شریر یا فریب‌خورده» اغتشاش درست کردند. ... اینهایی که در صحنه هستند و آنهایی که پشت صحنه هستند، «بسیار حقیرتر» از آن هستند که بتوانند به نظام، آسیب بزنند. ... «یک عدّۀ معدود» به خواستۀ آمریکا، داخل خیابان‌ها آمدند. ... قصد دشمن این بود که مردم را وارد میدان کند، اما مردم نشان دادند که با دشمن، همراه نیستند. البتّه دشمن در رسانه‌ها، «لشکرسازی کاذب» و «انبوه‌سازی دروغ» می‌کند و جوری وانمود می‌کند که آدم بی‌خبر تصوّر می‌کند که خبری است. حضور مردم در خدمت انقلاب است(در دیدار مردم اصفهان، ۱۴۰۱/۸/۲۸). این «چهار نفر اغتشاشگر» یا غافلند یا جاهلند یا بی‌اطّلاعند یا تحلیل بد به آنها داده شده یا تعدادی هم مزدورند.(در دیدار بسیجیان، ۱۴۰۱/۹/۵). [د]. دوگانۀ «کج‌روایت/ ناکارآمدی». نویسندۀ آن یادداشت، همانند مصاحبۀ پیشین خود و البتّه این بار رقیق‌تر و ملایم‌تر، از «ناکارآمدیِ نظام» سخن به میان آورده و به‌نوعی، اغتشاش را به آن نسبت داده است، درحالی‌که رهبر انقلاب، «هیجان‌زدگی» و «قدری بی‌دقتی در فهم مسائل» را علّت ورود برخی از افراد به میدان اغتشاش معرفی کرده است. این امور، برخاسته از غلبۀ «کج‌روایت» و علاج آنها، «جهاد تبیین» است: اینها «هیجان» و «احساسات» و «قدری بی‌دقّتی در فهم مسائل» است. ... دشمن، «محتوای ذهنی» برای جوان درست می‌کند ... . اینکه من مدام می‌گویم «جهاد تبیین» برای این است. ... «قبل» از اینکه دشمن، محتوای غلط و انحرافی و دروغ درست کند، شما محتوای دارای حقیقت و صحیح را درست کنید و به ذهن جوان‌ها انتقال بدهید.(در دیدار دانش‌آموزان، ۱۴۰۱/۸/۱۱). https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻استادِ فکر؛ بازخوانیِ نخستین مواجهۀ مصباح -۱ خیزش در برابر موجِ رسمیِ تفکّرِ لیبرالیستی 🖊 مهدی جمشیدی ۱. قدرت‌گیریِ جریانِ روشنفکریِ سکولار در نیمۀ دهۀ هفتاد شمسی و جایابی آنها در درونِ «ساختار رسمی دولت»، حادثۀ بسیار مهمی بود. در این نقطه از تاریخ بود که تمام «امکان‌ها» و «فرصت‌ها» در کنار یکدیگر قرار گرفتند و نیروهای تجدّدی، یکپارچه و آشکار، «ایدئولوژی انقلابی» را به چالش کشیدند. این موج، بسیار شبیه موجی بود که در ماجرای مشروطیّت و از سوی روشنفکران آن دورۀ تاریخی شکل گرفت. اینجا بود که مصباح، «تصمیم قاطع» خویش را گرفت و «صریح» و «بی‌پروا»، به صحنۀ نزاع و ستیز وارد شد؛ همان‌گونه که مطهری در دهۀ پنجاه شمسی، از چیزی نهراسید و خطر اصلی و عمده را تشخیص داده بود. با استقرار «دولت اصلاحات» در سال هفتادوشش و منتقل‌شدن جریان «روشنفکریِ سکولار» از عرصۀ غیررسمی به درون ساخت جمهوری اسلامی، مصباح احساس کرد که «موج سکولاریسم دولتی» شکل گرفته و نیروهای دگراندیش، تلاش می‌کنند جمهوری اسلامی را از درون، «استحاله» کنند. ازاین‌رو، سلسله‌ای از سخنرانی‌های روشنگرانه را دربارۀ «بنیان‌های فکریِ اصلاح‌طلبان» آغاز کرد. این «مواجهۀ انتقادی و شفاف»، جریان رسمی و غیررسمیِ ایدئولوژی لیبرالیستی را به‌شدّت ناخشنود کرد؛ چنان‌که هرچه زمان می‌گذشت، بیشتر احساس می‌شد که مصباح، در حال بر باد دادن فتوحاتِ آنهاست و بدنۀ اجتماعی‌شان را دچار واگرایی می‌کند. «قاطعیّت» و «جدّیّت» مصباح دراین‌باره، جریان لیبرالیسم ایرانی را نیز در مبارزۀ با وی، مصمّم کرد و ازاین‌پس، مصباح به «کلیدی‌ترین شخصیّتِ معرفتی» تبدیل شد که روزانه و هفتگی، آماج «حمله‌های رسانه‌ای و تبلیغی» این جریان واقع می‌شد. در آن مقطع، هیچ شخصیّتی همچون او، مورد «هجوم» و «تخریب» قرار نگرفت. بااین‌حال، او از راه‌رفته، بازنگشت و به روشنگری و نقادی خویش ادامه داد. به‌این‌ترتیب، انبوهی از شبهه‌ها و اشکال‌ها و ابهام‌ها و ایرادهای رسانه‌ای دربارۀ مصباح شکل گرفتند و او که تا آن زمان، چندان شناخته‌شده نبود، ناگهان صدرنشین خبرها و تحلیل‌ها گردید. تقابلِ «جریانِ لیبرالیسمِ دولتی و روشنفکری» با مصباح، از جنس «دلیل» نبود و بلکه «غرض‌ها» و «سیاسی‌کاری‌ها» و «قدرت‌مداری»، بحث و گفتگو را از عرصۀ «دلیل» به عرصۀ «علّت» سوق داد و تفکّر مصباح، به دست‌مایۀ «تقطیع» و «تحریف» و «بازی‌سازی‌های تبلیغی» و «جوسازی‌های سیاسی‌کارانه» تبدیل گشت. ۲. حجم «حمله‌های تخریبی» بر ضدّ مصباح، آنچنان زیاد بود و آن‌قدر دروغ‌های کوچک و بزرگ دربارۀ او «تکرار» و «تکرار» شدند که به‌تدریج، حقایق به حاشیه رفتند و «چهره‌ای دیگر» از مصباح، ساخته‌وپرداخته شد که نسبتی با وی نداشت. ما به تجربه دیدیم که چگونه «تکرار دروغ»، موجب می‌شود که «دروغ»، بر جای «حقیقت» تکیه بزند و امکان هرگونه چون‌وچرا و تأمّلی را بستاند. چند دهه گذشت امّا نه‌فقط بسیاری از نگرش‌ها نسبت به مصباح تغییر نکردند، بلکه دیگرانی نیز به جرگۀ منتقدان وی پیوستند و آنها نیز، همان گفته‌های میان‌تهی و مغالطه‌آمیزِ جریان لیبرالیسم دولتی و روشنفکری را تکرار کردند. برای مطهری نیز چنین اتّفاقی رخ داد؛ مطهری نیز از سوی جریانی که او آنها را «ماتریالیسم منافق» خوانده بود، ترور شخصیّت شد و جز به بهای شهادتش، احیاء نشد. مصباح نیز با «لیبرالیسم منافق»، دست‌به‌گریبان شد و تا آن‌هنگام که زنده بود، تاوان این مواجهه‌اش را پرداخت و زخم خورد و طعنه شنید. وقتی «عملیّات روانی»، جایگزین «مباحثۀ فکری» می‌شود؛ وقتی «جهان غیرمعرفت» بر «جهان معرفت»، سایه‌ می‌فکند؛ وقتی به‌جای «صد جلد کتابِ مصباح»، به «مشهورات رسانه‌ای»، ارجاع داده می‌شود؛ وقتی «قدرت»، حقّ «معرفت» را تضییع می‌کند؛ وقتی «غرض‌ورزی»، «حقیقت‌طلبی» را می‌بلعد؛ و ... روشن است که چنین وضعی پدید می‌آید. امروز نیز «به مصباح ارجاع دادن»، فضیلت نیست و «در کنار مصباح بودن»، هزینه دارد. ۳. سخنرانی‌های مصباح، چند خصوصیّت تمایزبخش داشت: اوّل این‌که مصباح به‌طور «خاص» و «متمرکز»، ایدئولوژیِ غیرانقلابیِ جریانِ اصلاحات را نشانه گرفته بود و آن را «مهمّ‌ترین خطر» می‌انگاشت؛ چنان‌که هیچ کسی همچون او در برابر این موج رسمی و حاکمیّتی، ایستادگی و افشاگری نکرد. دوّم این‌که زبان انتقادیِ مصباح، «صریح» و «شفاف» بود و او «آشکارا» و «بی‌پروا»، به اصلاحات می‌تاخت. سوّم این‌که استدلال‌های او که از «تفکّر فلسفی»‌اش برمی‌خاستند، «عمیق» و «متقن» بودند. در مقابل، نیروهای اصلاح‌طلب نیز در تمام مدّت هشت‌سال حاکمیّت خویش، به شخص «مصباح» تهاجم کردند و به هیچ‌کس به اندازۀ او نتاختند. توانمندی اصلاح‌طلبان در «عملیّات روانی» موجب شد که آنها به جای مواجهۀ نظری و معرفتی، «ترور شخصیّت مصباح» را در دستور کار خویش قرار دهند. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | مجموعه گفتگوهای اینترنتی گرا 💢 فتنه تقلب 🔹 بازخوانی فتنه ۸۸ و تحلیلی بر اتفاقات اخیر ▫️ قسمت بیست و یکم 👤 در گفتگو با: مهدی جمشیدی؛ عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی 🔗 مشاهده گفتگو از صفحه رسمی گرا در آپارات https://www.aparat.com/v/NdLWZ 🎥 🌐 🆔 @geraa_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | فتنه تقلب ⁉️ ماهیت فتنه ۸۸ چه بود؟ 🔻برشی از آنچه در گفتگو مهدی جمشیدی گذشت: ❗️سلسله حادثه های ساختاری موجب این فتنه بود ▫️ رهبر انقلاب برای این حادثه ۳ خصوصیت قائل شدند. این حادثه برنامه‌ریزی شده، پیچیده و خطرناک بود. ▫️ برنامه‌ریزی شدن این حادثه یعنی تقلب دستاویزی برای فعالیت‌های دیگر بود. ▫️ماشاهد شبکه ای از بازیگران و کنشگران بودیم ▫️ هدف این نبود که انتخاب ابطال و دوباره برگزار شود. بلکه به دنبال استحاله نظام بودند. 🔗 مشاهده گفتگو از صفحه رسمی گرا در آپارات https://www.aparat.com/v/NdLWZ 🎥 🌐 🆔 @geraa_ir 🆔 @geraa_mediaa
🔻استادِ فکر؛ بازخوانیِ نخستین مواجهۀ مصباح -۲ برنامۀ فرهنگى برای بی‌ثبات‌سازیِ فکری 🖊 مهدی جمشیدی ۱. علامه مصباح در جلسۀ دوّم از سلسله سخنرانی‌های «نظریۀ سیاسیِ اسلام» در پیش از خطبه‌های نماز جمعۀ تهران در تاریخ ۱ اسفند ۱۳۷۶ گفت با توجّه به این كه جبهۀ دشمن در هیچ صحنه‌اى موفّق نشده است، تنها به یك چیز امید بسته‌ و آن یك اجرای یک «برنامۀ درازمدّت فرهنگى» است. در این راستا، جبهۀ دشمن سعى مى‌كند كه به‌تدریج و از راه‌هاى گوناگون، در داخل كشور «نفوذ» كند(محمّدتقی مصباح‌یزدی، نظریۀ سیاسیِ اسلام، ج۱، ص۳۳-۳۲). در اینجا، سخن از یک «چرخشِ راهبردی» به میان آمده و آن، عبارت از این است که جبهۀ دشمن، از «غیرفرهنگ» به سوی «فرهنگ»، چرخش کرده است و این بار در پی آن است که از طریق «سازوکارهای فرهنگی»، انقلاب را ساقط کند. پس جبهۀ دشمن، از تقابل و معارضه، منصرف نشده است، بلکه به دلیل ناکامی در طرح‌های براندازانۀ قبلیِ خویش، به «منطق دیگر»ی رو آورده است. در این طرح جدید، اتّفاق اصلی در «درون جامعۀ ایران» روی می‌دهد و عوامل بیرونی، در حدّ «محرّک» و «مولّد» هستند. ازاین‌جهت است که به «نفوذ»، اشاره شده است؛ این یعنی مواجهۀ مستقیم، جای خود را به مواجهۀ غیرمستقیم داده است. ۲. ایشان بر این باور بود که جبهۀ دشمن، چون دید که نسل انقلاب، رو به میانسالى و پیرى نهاده است و آینده از آنِ «جوانان» است كه از فداكارى‌هاى مردمِ مبارز در دورۀ پیش از انقلاب و بعد از انقلاب، اطلاع درستى ندارند، تصوّر می‌کند كه مى‌شود در این قشر كه «اكثریّت جامعه» را تشكیل مى‌دهد و «آینده» نیز از آنِ این قشر خواهد بود، «نفوذ» كند و در طى چند دهه، زمینه را براى حكومتى كه دست‌نشانده و حافظ منافع خودش باشد، فراهم كند(همان، ص۳۳). پس «نقطۀ تمرکزِ» دشمن، نسل جوان است و جبهۀ دشمن می‌خواهد برنامۀ نفوذ را بر روی این طبقه از جامعه، به اجرا بگذارد. اگر برنامۀ نفوذ دربارۀ این طبقۀ اجتماعی، کامیاب شود، براندازیِ انقلاب نیز تحقّق خواهد یافت؛ چراکه این طبقه، هم «بخش عمدۀ جامعه» را تشکیل می‌دهند و هم با از میان رفتن نسل‌های گذشته، «آینده» نیز در اختیار هم‌اینان خواهد بود. دراین‌صورت، می‌توان با یک طرح بلندمدّت که معطوف به نفوذ در این طبقه باشد، انقلاب را دچار «فروپاشی از درون» کرد. ۳. علامه مصباح تأکید داشت که جبهۀ دشمن، مطالعاتى را دربارۀ شناسایى «عامل اصلىِ حمایت مردم از حكومت اسلامى» و این‌كه حاضر شدند همۀ سختى‌ها و گرفتارى‌ها را تحمّل كنند و دست از حمایت این حكومت بر ندارند، صورت داد و به این نتیجه رسید كه حمایت مردم، ریشه در «اعتقادِ اسلامیِ» آنها دارد. با توجّه به این‌كه مردم ایران، تابع مكتب اهل بیت -علیهم‌السلام- هستند و معتقدند كه باید براى تحقّق آرمان‌هاى اسلامى از جان و مال‌شان بگذرند، دشمن مى‌كوشد كه این اعتقاد را «سست» كند. مردم و جوانان معتقدند كه باید «دین» در جامعه، حاكم باشد و سررشتۀ حكومت هم در دست دین‌شناسان و دین‌مداران باشد كه در رأس آنان، «ولىّ‌فقیه» قرار دارد. روشن است تا وقتی‌که این اعتقاد در عمق دلِ جوان‌ها حضور دارد، امكانى براى «براندازیِ حكومت اسلامى» وجود نخواهد داشت(همان، ص۳۳). ازاین‌رو، طرحِ فرهنگیِ بلندمدّت، باید معطوف به ایجاد «تزلزلِ فکری» و «سستیِ اعتقادی» در نسل جوان باشد تا «پشتوانۀ فکری و هویّتیِ انقلاب» از دست برود. دراین‌صورت، «دفاع مؤمنانۀ» نسل جوان از انقلاب، بی‌معنا خواهد شد. چسبندگیِ مردم به انقلاب، برآمده از تعلّقاتِ دینیِ آنهاست و چنانچه این تعلّقات، بی‌ثبات شوند، «بدنۀ اجتماعیِ انقلاب» نیز فرو خواهد پاشید. ۴. ایشان گفته بود که جبهۀ دشمن مى‌كوشد «یک مركز»، برای نشر افكار خود فراهم كند و از آنجا، امواج تبلیغاتى را به «همۀ قشرهاى جامعه» برساند و به‌تدریج، «زمینه» را براى خواسته‌هاى خودش فراهم كند(همان، ص۳۳). دشمن دریافت که نشر افكاری که بنیان‌های اعتقاداتِ دینی را سست می‌کند، به وسیلۀ «روشنفكران» ممكن است. ازاین‌رو، سعى كرد كه مركزیّتى در مراكز فرهنگى و دانشگاهى به وجود آورد و كسانى را عَلَم كند و بفریبد كه چنین افكارى را در جامعه پخش كنند(همان، ص۳۴). برنامۀ نفوذ در صورتی تحقّق می‌یابد که دشمن، یک «حلقۀ درونی» و «جریان بومی» داشته باشد که این حلقه، خواسته‌های او را عملیاتی کند؛ بی‌آن‌که ردپایی از او بر جا بماند. ازآنجاکه برنامۀ فرهنگیِ یادشده، ناظر بر ساخت‌شکنیِ فکری و بی‌ثبات‌سازیِ معرفتی بود، «جریان روشنفکریِ سکولار»، بهترین گزینه برای ایفای نقش بود. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻درس‌گفتار: 📎جمهوریت در آرا و اندیشه علامه مصباح ،،،،،،،،،،،، آفلاین تصویری مؤسسه طلوع حق ،،،،،،،،،،، نشانی مشاهده: https://toluehagh.ir/course/%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D8%B1%D8%A7-%D9%88-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%85%D8%B5%D8%A8%D8%A7%D8%AD-%D8%A2%D9%81/
توضیح: [الف]. خلّاقیّت: نوآوری و ابتکار علامه در مقام تولید علم و عبور از مرزهای معرفتِ موجود. [ب]. تفصیل: اهتمام علامه نسبت به شرح و توضیح فکر خویش و بسط مفهومی و مصداقی آن. [ج]. مهجویّت: غفلت دیگران از این قلمرو معرفتی یا ناشناختگیِ مباحث علامه در این زمینۀ معرفتی. [د]. ضرورت. نیاز کنونی و تاریخیِ جامعه یا انقلاب به فعّالیّت در این قلمرو معرفتی. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻ایستاده در یک جبهه، نشسته در دو سنگر: حلقه مشترک علامه مصباح و شهید سلیمانی 🖊 مهدی جمشیدی ۱. اگر انقلاب اسلامی را به‌عنوان خروجِ جمعی از «ولایت طاغوت» بدانیم و مصداقِ تمام‌عیارِ طاغوت را در این زمانه، «تجدّد غربی» قلمداد کنیم، باید علامه مصباح و شهید سلیمانی را دو نیروی تاریخ‌سازِ «هم‌جبهه‌ای» تصویر کنیم که راه «مقاومت» را در پیش گرفتند. دو هم‌جبهه‌ای که یکی از دریچۀ «اندیشه‌ورزی»، مسیر مقاومت را در پیش گرفت و دیگری، از دریچۀ «نظامی‌گری». تاریخ انقلاب، از آغاز تا کنون، تاریخ آمیخته با مقاومت بوده است، بلکه باید گفت که مقاومت، جوهر این تاریخ است. این تاریخ قدسی، برآمده از تاریخِ شدن‌های تکاملیِ انبیای الهی است که زنجیره‌ای از مبارزه‌ها و مجاهده‌های سرنوشت‌ساز را رقم زد و پرچم حقّ را در مقابل باطل برافراشتند. این زنجیره، ادامه یافت تا به انقلاب ایران رسید و در این انقلاب، یکی از عالی‌ترین نمونه‌های تقابل و تضاد شکل گرفت. در یک سوی این میدان، مردمی قرار دارند که در اثر تذکّر رسولانۀ امام خمینی، به خویشتنِ ایمانی‌شان بازگشتند و خویش را از سایۀ تاریخِ غرب، خارج کردند، و در سوی دیگر، غرب قرار دارد که در پی جهانی‌‌سازیِ خویش است و می‌خواهد بساطِ سلطۀ استکباریِ خود را در عالم بگستراند. انقلاب ایران، این «معادلۀ جدید» را پدید آورد و نیروهای اجتماعیِ ایران را در امتداد خویش، بسیج کرد. ۲. مقاومت به روایت اسلامِ انقلابی، محتاج «دلیل» است و دلیل از «اندیشه» برمی‌خیزد. انقلاب باید «عقلانیّتِ متمایزِ» خویش را عرضه می‌کرد تا از استیلای تاریخِ تجدّد بیرون آید و تبدیل به یک دیگریِ خطرناک برای تجدّد شود. این عقلانیّت، از متن «دین» برمی‌خاست و بر بنیان‌هایی مستقل از «تفکّر غربی» تکیه داشت. در طول دهه‌های پس از انقلاب، کسی که بیش از دیگران کوشید که چنین عقلانیّتی را تولید کند، علامه مصباح بود. مطالعات و معارف او، حامل چنین جهت‌گیری‌ای هستند؛ او همواره تلاش می‌کرد که خویشتنِ معرفتیِ متناسب با عالمِ قدسیِ انقلاب را بپروراند و جامعۀ ایران را از لحاظ فکری و معرفتی، از سیطرۀ «ایدئولوژی‌های تجدّدی» خارج کند. ازاین‌جهت، باید او را یک «متفکّر چالش‌گر» و «اندیشه‌ورزِ انتقادی» قلمداد کرد که سر سازگاری با تجدّد ندارد و می‌خواهد «عقلانیّت انقلابی» را به عنوان یک جایگزین و بدیل تاریخی مطرح سازد. پس جنبۀ تضادی و کشمکشیِ وی از ماهیّت انقلاب اسلامی برمی‌خیزد و چون انقلاب، حاصل اعراض از تجدّد بود و سخن تازه به میدان آورد، علامه مصباح نیز همواره در تفکّر خود، سویۀ چالش‌گری را در نظر داشت. ۳. شهید سلیمانی، بر آن بود که خطّ تاریخیِ انقلاب را به بیرون از مرزهای ایران امتداد دهد و سیطرۀ تجدّدِ غربی را از جوامع اسلامیِ دیگر نیز بزداید و شدن‌ها و صیرورت‌های مسلمانان را به مرحلۀ «تمدّن اسلامی» نزدیک کند. تمدّن اسلامی، تمدّنی نیست که منحصر به ایران باشد، بلکه این تمدّن برآمده از «هم‌گراییِ جوامع مسلمان» است و چنانچه فراتر از مرزهای ملّی، یک «افقِ تاریخیِ مشترک» تعریف شود، تمدّن اسلامی نیز شکل خواهد گرفت. این‌چنین غایتی، متوقف بر آن است که مقاومت در برابر تجدّدِ غربی، «توجیه نظری» و «توضیح معرفتی» داشته باشد و مبتنی بر خواست سیاسی و سودای شخصی نباشد. هم امکان مقاومت و هم مطلوبیّت آن، وابسته به «دلیل» است و باید قدم اوّل را در «عالم فکر» برداشت. باید نشان داد که انقلاب اسلامی، ذیل تاریخِ تجدّد نیست و عالم تجدّد، بر طاغوت تکیه دارد و می‌توان در برابر آن ایستاد. این‌همه، گزاره‌هایی هستند که باید پیش از «مواجهۀ نظامی»، در متن یک «مواجهۀ معرفتی»، صورت‌بندی شوند و به اثبات برسند تا «پیشرویِ عینی» و «فتح عملیاتی»، میسّر شود. کاری که علامه مصباح در دهه‌های گذشته انجام داد، فراهم‌آوردن چنین امکانی برای ایدئولوژیِ مقاومت بود. «ایدئولوژیِ مقاومت»، به‌راستی یک ایدئولوژی است و براین‌اساس، باید بر «استدلال» تکیه داشته باشد و از «برهان» بنوشد. در غیر این صورت، باید تحرّکات فراملّی و منطقه‌ای را در چهارچوب «عمل‌گراییِ سیاسی»، توجیه کرد و آن را فاقد «مبانی معرفتی» قلمداد نمود.  ۴. علامه مصباح، انقلاب اسلامی را یک انقلاب متمایز معرفی کرد که ریشه در دین دارد و برخلاف عالم تجدّد، می‌خواهد نظامات اجتماعیِ خویش را بر دین بنا کند و از توحید، روایت عینی و ساختاری بیافریند. ایشان الگوهای ساختاریِ غرب را به چالش کشید، از جمله این‌که دموکراسیِ سکولار را برنتابید و مردم‌سالاری را در متن دین جُست و نشان داد که مردم‌سالاری، سوغات غرب نیست، بلکه نظریۀ سیاسیِ اسلام، همواره بر تقدّم و اصالت امر اجتماعی نسبت به امر سیاسی دلالت دارد. او سخت بر این باور بود که دولت‌های غربی، «قابل‌اعتماد» نیستند... 🖇 ادامه در روزنامه کیهان: https://kayhan.ir/fa/news/256997
🔻فقر فهمِ علمی در لیبرال‌های ایرانی: امکان‌وارگیِ علامه مصباح برای علوم انسانیِ اسلامی 🖊 مهدی جمشیدی ۱. چندی پس از آن‌که گفته شد مناسب است روز رحلت علامه مصباح به‌عنوان روز «علوم انسانیِ اسلامی» معرفی شود، تعدادی از «لیبرال‌های ایرانی» که مرداب‌نشینِ جبهۀ اصلاحات هستند، زبان به طعنه و ملامت گشودند و ادّعا کردند که در انبانِ معارف مصباح، کالایی نیست که بتوان بر اساس آن، وی را سرآمد و قلّۀ رهیافت «علوم انسانیِ اسلامی» شمرد و آنچه‌که از مصباح بر جا مانده است، «علم» نیست. ۲. البتّه گفتگو با این جماعتِ شکست‌خورده و حاشیه‌نشین، حاصلی ندارد، وگرنه باید گفت شما که بندبند وجودتان، برخاسته از «ترجمه» است و نسبت به «لیبرال‌دموکراسی»، حتّی یک سطر نیز افزوده ندارید و تمام هویّت‌تان، ریشه در روایت لیبرالی از عالَم تجدّد است، حقّ ندارید از «تولید علم» و «نظریه‌پردازی» و «اندیشه‌ورزی» سخن بگویید. مغز متفکّرِ شما در حلقۀ کیان، چیزی نداشت جز سلسله‌ای از «ترجمه‌گری‌های بی‌ارجاع». شما در برابر کرسی او زانو زدید، درحالی‌که او هرچه داشت، از پوپر و هیک و هرش و گادامر و ... بود. تنها هنرش، بومی‌سازیِ نظریه‌های عالَم تجدّد و ساخته‌وپرداخته‌کردن روایتِ به‌ظاهر اینجایی از آن نظریات بود. ۳. در حاشیۀ کنگرۀ بزرگداشت علامه مصباح، نشستی برگزار شد که در آن، جنبه‌های معطوف به فلسفۀ اجتماع و فلسفۀ تاریخ در تفکّر علامه مصباح ارائه شد. من در حاشیه و ذیلِ سخنان یکی از شاگردان گرانقدر ایشان، چه نکته‌ای را نگاشتم و به ایشان عرضه کردم. ایشان نیز پاسخ گفتند. این چند مسألۀ معرفتی را نقل می‌کنم تا لیبرال‌های ایرانی دریابند که «نکته‌های معرفتیِ حواشیِ تفکّرِ علامه مصباح»، هم غنی‌ و قوّی‌ است و هم خلّاقانه و بازاندیشانه، تا چه رسد به «متن». و امّا آن نکته‌ها: [الف]. «فلسفۀ اجتماع» و «فلسفۀ تاریخ»، از سنخ «فلسفه‌های مضاف» هستند. در فلسفه‌های مضاف نیز باید بر اساس چهارچوب روش‌شناختیِ فلسفه، تنها بر «دلیل عقلی» تکیه کرد و از استناد به «نقل دینی»، بر حذر بود. اگر چنین است، پس این دو قلمرو معرفتی، «تک‌روشی» هستند، درحالی‌که مصباح در مباحث خویش، به نقل دینی نیز ارجاع داده است. حال یا باید گفت که ایشان وجود اصطلاح «فلسفه» را در فلسفه‌های مضاف، موجب «تقیّدِ روشی» قلمداد نمی‌کند، بلکه آن را بر «کلان‌نگری» حمل می‌کند، یا باید این‌گونه تحلیل کرد که استناد ایشان به نقل دینی، در مقام «تأیید بیرونی و ثانونی» است، نه «دلیل درونی و اوّلی». البتّه از نظر وی، درحالی‌که نقل دینی نمی‌تواند در قلمرو فلسفه‌های مضاف، از عهدۀ اثبات گزاره‌ها برآید، امّا در قلمرو پسافلسفۀ مضاف که علوم انسانی است، به‌قطع، نقش جدّی و تعیین‌کننده دارد و مولّد نظریه است. [ب]. مصباح معتقد به وجودِ «فرهنگ» به‌عنوان یک «ساختار اجتماعیِ» دارای «استقلالِ نسبی» از فرد و مرکّب از ارزش‌ها است. برخی از ارزش‌های فرهنگی، هم «منشأ انتزاعِ واقعی» دارند و اعتباریِ محض نیستند، ولی همۀ آنها یک «کلّیّت» را شکل می‌دهند که قدرتِ اثرگذاری بر فرد را دارد و معناده و افق‌ساز است. این جهت‌گیری، با «فردگراییِ محض»، تفاوت دارد؛ چنان‌که می‌توان گفت از نظر ایشان، هر چند فرهنگ، «امر عینی» نیست، امّا «امر خارجی» هست. نباید تصوّر کرد که قضایای خارجی، منحصر در قضایای عینی هستند. به‌بیان‌دیگر، فردباوریِ مصباح تا آنجا پیش نمی‌رود که به «انکار» فرهنگ بینجامد و یا آن را در برابر فرد، «منفعل» و «عاجز» تصویر کنند. او نوعی «رابطۀ دوسویه» و «نسبت متقابل» میان ساخت‌های اجتماعی و عاملیّت‌های انسانی برقرار می‌کند و این از موضع بینابینیِ وی در قلمرو «هستی‌شناسیِ اجتماعی» - و سپس تاریخی - حکایت می‌کند. [ج]. مصباح بر این باور است که «عقلانیّتِ معطوف به فهم دینی»، در مجموع خویش و به طور کلّی، وضعِ تاریخیِ تکاملی دارد و فهم علمای اسلامی نسبت به دین، رو به پیشرفت داشته است. افزون‌براین، ایشان معتقد است که «ابتلائات جامعۀ اسلامی» در یک روند تاریخی، «سیر تشدیدشونده» دارند و در حال «پیچیده‌شدن» هستند و ازاین‌رو، «امکان‌های کمالی» نیز در حال فزون‌تر شدن هستند. این قبیل شدن‌های برآمده از متن حرکت تاریخ، نشان‌گر آن است که ایشان به «سیر تکاملیِ تاریخ»، باور دارد؛ هرچند حقیقتِ این تکامل را به تاریخ نسبت نمی‌دهد و «اجزا» و «عناصر» را متّصف به حکم می‌کند. ازاین‌رو، به‌صورت عَرَضی و ثانوی می‌توان مجموعۀ این تحرّکاتِ تکاملی و فزاینده را در کنار یکدیگر نشاند و در مقام اعتبار، تاریخ را نیز برخوردار از شدنِ تکاملی قلمداد نمود. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻تمایز میان «ضعف حجاب» و «کشف حجاب»: حاشیه‌ای بر موضع‌گیری اخیر رهبر انقلاب 🖊 مهدی جمشیدی ۱. حجاب یک «ضرورت شرعی» است؛ هیچ تردیدی در «وجوب حجاب» وجود ندارد و هیچ جای خدشه و شبهه ندارد. یک «واجب شرعی» است که باید «رعایت» بشود.(در دیدار بانوان، ۱۴۰۱/۱۰/۱۴). تأکید ایشان بر این‌که حجاب، یک «امر شرعی» است به این سبب است که کسانی گمان می‌کنند که حجاب، فقط «جنبۀ قانونی» دارند و چون می‌توان قانون را «تغییر» داد، می‌توان از حجاب نیز عبور کرد. آنچه که قانون است، ساختۀ خود انسان‌هاست و اگر نظر جمعیِ انسان‌ها تغییر کند، قانون نیز باید دگرگون شود. ازاین‌رو، بقا و تداوم «امر قانونی»، وابستۀ به ارادۀ خودِ «جامعه» است و «حاکمیّت» نیز حقّ ندارد بر قانون، پافشاری کند. این در حالی است که حجاب، پیش از آن‌که «قانون» و برآمده از «نظام سیاسی» باشد، «حکم دینی» و مبتنی بر «ارادۀ تشریعیِ الهی» است و تبدیل‌شدنش به قانون نیز برخاسته از حکم دین است. حجاب، «حکم خدا» است و نه «حکم نظام جمهوری اسلامی». خدای‌متعال، حجاب را برای زن خواسته است و چون حجاب، امر عمومی و معطوف به زندگی اجتماعی است، باید حاکمیّت دینی آن را به قانون تبدیل کند. از طرف دیگر، هرگز چنین نیست که این حکم، شبهه‌دار و مخدوش باشد و بتوان در اعتبار و انتساب آن به اسلام، تردید کرد، بلکه حجاب، یک امر «قطعی» و «حتمی» است؛ آن هم در مرتبۀ «وجوب». ۲. نباید کسانی‌که حجاب را «به‌طور کامل» رعایت نمیکنند به «بی‌دینی» و «ضدّانقلابی» متهم کرد. در یکی از سفرهای استانی در جمع علما گفتم چرا بعضی از شما خانمی را که حجابش «ضعیف» است - مثلاً «یک مقداری موهایش بیرون است» - متهم میکنی؛ درحالی‌که بنده وقتی وارد این شهر شدم، یک سوم جمعیّتی که استقبال آمد از این‌جور خانم‌ها بودند و اشک می‌ریختند. یا فرض کنید که در فلان مراسم دینی یا فلان مراسم انقلابی شرکت میکنند؛ اینها دخترهای خودمان‌اند. در مراسم ماه رمضان که عکس‌هایش را برای من می‌آورند، اشک می‌ریزند؛ من حسرت میخورم به آن‌جور اشک‌ریختن. ضعف حجاب، «درست نیست»، اما این موجب نمی‌شود که ما او را «خارج از حوزۀ دین و انقلاب» بدانیم. همۀ ما «نقص»‌هایی داریم که باید نقص‌ها را «برطرف» کنیم و هرچه می‌توانیم برطرف کنیم بهتر است.‌(همان). با وجود قطعیّتی که دربارۀ حکم حجاب وجود دارد، نباید کسانی‌ را که «حجاب کامل» ندارند، «بی‌دین» یا «ضدّانقلاب» دانست. رعایت‌نکردن حجاب کامل، نه به معنی «عبور از دین» است و نه به معنی «ستیزه‌جویی با انقلاب». این نقص، «نقص» است و «برخلاف شرع»، امّا مشاهده می‌کنیم که همین عدّه از زنان، هم در «مراسم دینی» شرکت می‌کنند و هم در «مراسم انقلابی»؛ درحالی‌که اگر با «دین» و «انقلاب»، تضاد و مخالفت داشتند، نباید چنین می‌کردند. در واقع، دین‌داری آنان، گرفتار «نقص» و «ضعف» است و این به معنی «دین‌گریزی» و «انقلاب‌ستیزی» نیست. در عین حال که باید از متهم‌ساختن زنانی که مبتلا به «ضعف حجاب» هستند به «ضدّیّت با دین و انقلاب» پرهیز کرد، امّا نباید نسبت به این نقص، «بی‌تفاوت» و «خاموش» بود. سخن دربارۀ «خودداری از اتهام ناروا» است نه «تعطیل‌کردن امربه‎‌معروف و نهی‌ازمنکرِ مردمی و دولتی». همچنان که خود ما نیز گرفتار مجموعه‌ای از ضعف‌های اخلاقی هستیم، اینان نیز از لحاظ حجاب، دچار ضعف هستند. البتّه میان «ضعف فردی» و «ضعف اجتماعی»، تفاوت وجود دارد و نمی‌توان ضعف اجتماعی را به حال خویش رها کرد و به ارادۀ خود فرد، وابسته دانست، بلکه اگر فرد، با هیچ توضیح و استدلالی حاضر نشد که ضعفِ اجتماعیِ خویش را برطرف کند، باید «قانون» به میدان بیاید. امّا حتّی مواجهۀ قانونی نیز به معنی «خارج‌شدن فرد از حوزۀ دین و انقلاب» نیست. اینان، «غیرخودی» و «معارض» و «دشمن» نیستند، امّا این بخش از رفتار اجتماعی‌شان هم برخلاف «حکمِ قطعیِ شرع» است و هم برخلاف «قانون». ۳. در این قضایای اخیر، خیلی علیه حجاب کار شد و امیدشان این بود که همین‌هایی که «حجاب نیمه‌کاره» دارند، به‌کلّی «کشف حجاب» کنند؛ اما چنین نکردند. یعنی زدند تو دهن آن تبلیغ‌کننده و فراخوان فرستنده(همان). در اینجا میان «حجاب نیمه‌کاره» و «کشف حجاب»، تمایز برقرار شده است؛ به‌صورتی که «کشف حجاب» به‌عنوانی حرکتی در امتدادِ خواست دشمن قلمداد شده است. ازاین‌رو، زنانِ دارای «حجاب نیمه‌کاره» از این جهت که به فراخوان دشمن، پاسخ مثبت ندادند و از این سطح، فروتر نرفتند و «کشف حجاب» نکردند، ستوده شده‌اند. پس سخن ایشان در این سخنرانی معطوف به آن دسته از زنانی است که «حجاب نیمه‌کاره/ ناکامل/ ضعیف» دارند، نه آنان که به‌کلّی «کشف حجاب» کرده‌اند. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدافع حرم! جانباز زینبی! ولیچرنشینِ تاریخ‌ساز! روشن است که آن چرندگویِ اشرافی، "قهرمان" نیست. کدام قهرمان؟! آن‌قدر ثروت اندوخته که پایان ندارد؛ آن هم از جیبِ مردم. و اکنون که گردن‌کلفت شده است، رجزخوانی می‌کند، بی‌آن‌که هزینه‌ای بدهد. در میان جواهرات انبوهش آرمید و نوجوانان و جوانان را به اغتشاش تحریک کرد و سبب‌ساز ریخته‌شدن خون‌ها شد. او "خائن" است نه "قهرمان". شوت‌زدن از کسی قهرمان نمی‌سازد، امّا "دروغ‌گویی" و "هم‌صدایی با دشمن"، به معنی خیانت است. این تهی‌مایه در شرایط جنگ نرم، خیانت کرد. سزای "خیانت جنگی" چیست؟ ازاین‌گذشته، هیچ تاریخی با فوتبال ساخته نمی‌شود و هیچ عظمتِ پابرجایی با شوت‌زدن، پدید نمی‌آید. اینها حاشیۀ زندگی هستند نه واقعیّت آن. تفنّن هستند و زودگذر. نه شادی‌اش حاصلی دارد و نه غمش. جوانِ مؤمنِ انقلابی! قدیس شمشیرزن! مردِ میدان! امّا کار تو، "فتح" است، بلکه "فتح‌الفتوح" است. "قهرمان" تویی. باید رسم "مردانگی" و "شرافت" و "غیرت" را از تو آموخت. حماسه‌ای که تو رقم زدی، ترجمان عاشقی و شیدایی است، نه بازتاب منفعت‌طلبی و خودخواهی. سخنت را به جان می‌خریم. حقّ را گفتی و آتش صراحت بر خرمن ناپاک‌شان افکندی. اکنون برآشفته‌اند و دریده‌گویی می‌کنند. از نمایان‌شدن حقارت‌شان بر تو خشم گرفته‌اند. بگذار از دردِ رسوایی بر خود بپیچند و هذیان‌بافی کنند. هرچه بیشتر بگویند؛ حماقت‌ها و خباثت‌های‌شان بیشتر آشکار خواهد شد. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻خیالبافی‌ِ جناب قالیباف (۱): حاج‌قاسمِ لیبرال 🖊 مهدی جمشیدی ۱. واقعیّت این است پاره‌ای از نخبگان انقلابی به جانب «اسلام رحمانی» شتافته‌اند؛ همان اسلامی که به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، نشأت‌گرفتۀ از «معارف لیبرالیستی» است. اسلام رحمانی، تعبیر برآمده از خطّ فکریِ روشنفکریِ سکولار است که در جریان اصلاحات، صورت عینی یافت. چندی پس از اینان، جریان اعتدال‌گرا نیز چون احساس کرد که این رویکرد، «رأی‌ساز» و «مقبولیّت‌آفرین» است، همین منطق را در پیش گرفت. دراین‌میان، برخی گروه‌ها و نیروهای فکری و سیاسی در جریان انقلاب نیز که با وجود ظواهرِ موجّه، سودای قدرت داشتند و می‌خواستند خویش را برآیندِ آرمانیِ ذائقۀ عمومی نشان دهند، به همین ورطه فروافتادند و به «سایه‌نشینانِ انگارۀ اسلامِ رحمانی» تبدیل شدند. بیش از همه، قالی‌باف و یاران و مشاورانش این جهت‌گیری را برگزیدند. ۲. اینک به‌روشنی می‌دانیم که قالی‌باف، یک نیروی سیاسیِ «موقعیّت‌زده» و «اقتضامدار» است و وفاداری ایدئولوژیکش در لحظه‌های حسّاس، شکننده است. کافی‌ست احساس کند که افکار عمومی یا بخشی از آن، متمایل به سویی است؛ دراین‌حال، او سر از پا نخواهد شناخت و بی‌محاسبه و شتابزده، خواهد کوشید که خود را هم‌داستان با آن «تمایل اجتماعی» نشان بدهد. این تمایل، ممکن است «برجام» باشد، یا «کنار نهادنِ طرح تنظیم‌گری فضای مجازی» یا «بی‌عملی نسبت به حجاب». بی‌جهت نبود که آیت‌الله خامنه‌ای در آخرین دیدار خویش با مجلس، تعبیر «تعارض منافع» را به‌کار برد. ۳. این‌بار، او و دیگران از «حاج‌قاسم» برای روایت «اسلامِ رحمانی» بهره گرفته‌اند و در جهت «چهره‌پردازیِ لیبرال» از حاج‌قاسم کوشیده‌اند. امّا واقعیّت تفکّر حاج‌قاسم، آن چند جملۀ بریده‌شده از صدر و ذیلش نیست. اجازه دهید فارغ از این مطامع سیاسی و غرض‌ورزانه، تأمّل کنیم که حاج‌قاسم چه گفته است. یک ضلع از منطق او این است که جریان انقلابی و حزب‌اللهی، هرگز نباید دچار «بریدگی از توده‌ها» و «گسستگی از خُرده‌فرهنگ‌های متفاوت» شود، بلکه باید بکوشد با آنها «ارتباط» برقرار کند تا در اثر این ارتباط، سخن انقلاب را به آنها منتقل کند: «باید با مردم گفتگو کنیم... نباید فقط به قشر مذهبیِ نزدیکِ خودمان بسنده کنیم... باید مردم را حفظ کنیم... اینان مردم ما هستند... همه مثل هم نیستند... نباید مردم را از دین برانیم... اگر بگوییم فلانی باحجاب و فلانی بی‌حجاب است دیگر چه کسی را می‌خواهیم حفظ کنیم... آن دختر بدحجاب هم دختر ما و جزو جامعۀ ماست... باید به آنها توجّه کنیم و با آنها رابطۀ صمیمی برقرار کنیم... رابطۀ حزب‌اللهی با کسی‌که دینش ضعیف‌تر است موضوعیّت دارد... این‌که فقط رابطۀ حزب‌اللهی با حزب‌اللهی را در پیش بگیریم خطاست... باید برای جذب‌کردن به میان مردم برویم.» این گفته‌های او به معنی آن است که نیروهای فکری و فرهنگیِ جبهۀ انقلاب نباید «خویش‌بسنده» و «حصارنشین» باشند، بلکه به قصد «هدایت» و «روشنگری» و «جذب»، از جماعت‌های خویش بیرون بیایند و به سراغ «دیگری‌های فرهنگی» بروند. این دیگری‌ها، دچار «ضعف در دین‌داری» هستند، امّا باید به آنها نزدیک شد و منطق انقلاب را به آنها عرضه کرد. روشن است که در این بیان، هیچ اثری از اسلام رحمانی نیست؛ چراکه حاج‌قاسم، «نسبی‌اندیشانه» قضاوت نمی‌کنند و نمی‌گوید باید این بخش از جامعه را به حال خویش «رها» کرد، بلکه برعکس، دعوت به «امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر» می‌کند. ۴. حاج‌قاسم در جای دیگری می‌گوید: «نباید به‌عنوان مسئول و به بهانۀ رقابت‌های انتخاباتی، بر محفوظ‌ماندن دختر خودمان حریص باشیم، امّا بر ولنگاریِ جامعه، بی‌توجّه؛ چنان‌که کسی جرأت نکند در جامعه، امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کند، بلکه مسئول باید همانند کشاورز، علف‌های هرز را هرس کند تا مزرعه از بین نرود.» حاج‌قاسم در اینجا نیز برخلاف منطقِ اسلامِ رحمانی: اوّلا، با تعبیر ولنگاریِ اجتماعی نشان می‌دهد که دچار «نسبی‌گرایی ارزشی» و فروکاهیدنِ ارزش‌ها‌ی شرعی به سلایق‌ فرهنگی نیست؛ ثانیاً، ارزش‌ها - و از جمله حجاب - را جزو «مسأله‌های اصلی» می‌شمارد که آشکارا به وضع دختران اشاره می‌کند و آن را مبنای قضاوت صریح خویش قرار می‌دهد؛ ثالثاً، به «مداخلۀ مستقیمِ حاکمیّتی» در زمینۀ ارزش‌ها باور دارد، چون می‌گوید کارگزاران نباید مجال بدهند که آسیب‌های اجتماعی – یا همان «علف‌های هرز» – جامعه را آلوده کنند. رابعاً، معتقد به مشروعیّت استفاده از «سازوکارهای سلبی» است؛ هرچند آن را مقدّم نمی‌شمارد. خامساً، بر این باور است که باید امکان «امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر» فراهم باشد و جامعه دچار «فردگرایی» و «خصوصی‌انگاریِ کنش‌های عمومی» نشود. بنابراین، روایت قالیباف از منطق حاج‌قاسم، آغشته به تحریف است. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi