eitaa logo
نوشته‌های مهدی جمشیدی
9.2هزار دنبال‌کننده
515 عکس
145 ویدیو
31 فایل
مهدی جمشیدی (نویسنده و فرهنگ‌پژوه)
مشاهده در ایتا
دانلود
۱. حکیم نظامی، دو دفتر عاشقانه‌ی بسیار زیبا دارد: یکی «خسرو و شیرین» و دیگری «لیلی و مجنون». روایت شاعرانه‌ی نظامی در این آثار از عشق، هم بسیار نجیبانه و استعاره‌ای است و هم آمیخته به دیانت. ظرافت‌های انسانی و لطایف روایتی، به‌نهایت مراعات شده‌اند. این روایت، مخاطب را در عمق و پیچ‌وخم خود، غرق می‌کند و تصویر تازه‌ای از سودای عشق و درد عاشقی می‌آفریند: «در عشق، چه جای بیم تیغ است؟!» «بگفت از دل شدی عاشق بدین‌سان بگفت از دل تو می‌گویی، من از جان» ۲. در اوایل دهه‌ی هفتاد، قطعاتی از اشعار این دو دفتر توسط حسام‌الدین سراج خوانده شد. این دو آلبوم، قصه‌وار روایت شده‌اند و از این جهت بسیار جذاب و زیبا هستند. من هر دو آلبوم را حدود بیست سال پیش گوش دادم و مدت‌ها متأثر و دلخوش بودم: «فلک جز عشق، محرابی ندارد» ۳. کاش به‌جای الگوهای غربی، نسل جدید با روایت‌های عاشقانه‌ی بومی و اینجایی آشنا شوند که عشق را به حیا و عفت و پاکی و اخلاق و معنا و پوشش و ... گره زده‌اند. رسم و ادب عاشقی در عالم هویتی ما، شنیدنی‌ست: «ز سوز عشق، خوش‌تر در جهان چیست؟!» مشکل عمده‌ی ما، «گسست تاریخی» است؛ چنانکه امام خمینی می‌گفت باید مآثر فرهنگی و مفاخر تاریخی خویش را دریابیم. ۴. این‌ در حالی است که در روایت «زن زندگی، آزادی»، برهنگی و بدن‌زدگی و هوس‌بازی نمایان می‌شود. 🖇گوش دل بسپارید به روایت نظامی از عشق و شیفتگی و تمنا و معنا و بدن و جنسیت و امور جنسی و مناسبات جوانانه: http://www.irmp3.ir/music/album_music/2519/ http://www.irmp3.ir/music/album_music/2520/ ،،،،،،،،،،،،، https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻چهارشنبه‌سوری به روایت استاد مطهری: اصرار بر تداوم خرافۀ مشرکانه و احمقانه ۱. متأسّفانه پاره‏ای «خرافات»، هم اکنون در میان برخی ایرانیان وجود دارد؛ از جمله پریدن از روی آتش در چهارشنبۀ آخر سال که از بقایای ماقبل اسلام است. و این وظیفۀ اسلامی است که با مقیاس‌های اصولی اسلام، عقاید پاک و خالص اسلامی را از کدورت «اندیشه‌های جاهلی»، همیشه دور نگاه داریم.(مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۱۱۰). ۲. همین ایرانی‌های خودمان برای این‌که «سنّت‌های ایرانی» و به قول خودشان «فرهنگ ایرانی» را بخواهند زنده کنند، کوشش می‌کنند کارهایی را که از اوّل، «خرافۀ محض» بوده است زنده کنند؛ چون فکر می‌کنند که «ملّیّت ایرانی» را بدون اینها نمی‌توان نگه داشت. در مورد آتش شب «چهارشنبۀ آخر سال» - که نمونه‌ای از «آتش‌پرستی‏ها»ی قدیم است که نه‌تنها چیز خوبی نیست بلکه خیلی چیز بدی هم هست - می‌گویند فقط برای این‌که به قول اینها فرهنگ را (این فرهنگ، معنایش علم و فلسفه نیست بلکه به معنی سنّت است) باید زنده نگه داشت. ولی همین آقایان وقتی که پای تاریخ به میان می‌آید می‌گویند حالا چه فرق دارد که ما مبدأ تاریخ را مبدأ مسیحی بگیریم یا مبدأ اسلامی؟(مرتضی مطهری، آشنایی با قرآن، ج۷، ص۸۵). ۳. واقعاً عجیب است: چهارشنبۀ آخر سال شمسی که می‌شود حتّی در محیط‌های عالیِ فرهنگی ما آتش روشن می‌کنند، از روی آتش می‏‌پرند، می‌گویند: «سرخی تو از من، زردی من از تو». من نمی‌دانم ما چقدر می‌خواهیم اصرار روی «حماقت‌های خودمان» داشته باشیم؟!(مرتضی مطهری، پانزده گفتار، ص۱۵۱). ۴. آتش روشن‌کردن، شعار «آتش‌‏پرستان» است. از روی آتش پریدن در چهارشنبۀ آخر سال در اسلام، «بوی کفر» می‌دهد. «سرخی تو از من، زردی من از تو» در اسلام، «شرک» و «کفر» است. اینها شعار گبرها و آتش‏‌پرست‌هاست. اسلام برای مبارزه‌کردن با اینها آمده. اسلام، دین‏ لا اله الّا الله است.(مرتضی مطهری، پانزده گفتار، ص۱۹۲). ۵. قرآن فقط «عقل‌گرایی» را تأیید می‌کند؛ می‌گوید هر سنّت قدیمی را پیروی‌کردن به دلیل این که «گذشتگان» ما چنین می‌کرده‌اند، «نیاکان» ما این‌چنین بوده‌اند و ما باید راه نیاکان خودمان را برویم، این محکوم است، چرا؟ می‌گوید ممکن است نیاکان‌تان اشتباه کرده باشند، ممکن است نیاکان‌تان «عقل» و «شعور» نداشته باشند. این‌که دلیل نمی‌شود؛ نیاکان ما در گذشته چنین می‌کرده‌اند ما هم چنین می‌کنیم! چهارشنبۀ آخر سال شمسی می‌شود؛ بسیاری از خانواده‌ها ـ که باید بگوییم خانواده‌های نادان ـ آتشی و هیزمی روشن می‌کنند، بعد آدم‌های سُر و مُر و گنده با یک هیکل‌های چنین‌وچنان از روی آتش می‌پرند و می‌گویند: ای آتش! «زردی من از تو، سرخی تو از من»! این چقدر «حماقت» است! خب چرا چنین می‌کنید؟ این یک سنّتی است مال ما مردم، از قدیم پدران ما چنین می‌کردند. قرآن می‌گوید: أوَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لایعْقِلونَ شَیئآ (بقره: ۱۷۰). اگر هم پدران گذشته‌تان چنین کاری می‌کردند، شما وقتی می‌بینید یک «کار احمقانه» است و دلیل «نادانی» پدران شماست روی آن را بپوشانید؛ چرا این «سند حماقت» را سال به سال تجدید می‌کنید؟! این فقط یک «سند حماقت» است که کوشش می‌کنید آن را همیشه زنده نگه دارید و در واقع بگویید: ماییم که چنین «پدر و مادرهای احمقی» داشته‌ایم.(مرتضی مطهری، خدا در زندگی انسان، ص۹۱-۹۲). https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻روزنامه جام جم | برآمدن منطق «تبیین» از چارچوب جنگ شناختی 🖇 در اینجا بخوانید: https://www.jamejamdaily.ir/Newspaper/item/171208
🔻انقلابیِ نمایشی 🖊 مهدی جمشیدی ۱. «انقلابیِ‌ نمایشی»، کسی است که بنیان‌های فکر اسلامی و انقلابی‌اش دچار چرخش به سوی لیبرالیسم شده است، امّا همچنان «ادّعای انقلابی» دارد و با «ادای انقلابی»، تظاهر می‌کند. او آن‌قدر «عمل‌گرا» و «روزمرّه‌اندیش» بوده که به‌تدریج، دامنۀ تجدیدنظرهایش به قلمرو ارزش‌های اساسی نیز رسیده و از درون، استحاله و مسخ شده است. او خویشتنِ انقلابی‌اش را باخته و جز پوستۀ نمادین و شعاری، چیزی از هویّتش باقی نمانده است. او چون در مواجهه‌های عملی و عینی، احساس کرده است که «منطق انقلابی»، شکست می‌خورد و او را ناکام می‌گذارد، هستۀ انقلابی‌گری را وانهاده و پوستۀ انقلابی را حفظ کرده است تا در عین این «عبور هویّتی» و «چرخش فکری»، دست‌کم برخی از ظواهر را نگاه داشته باشد. در واقع، رندانه و زیرکانه چرخش کرده است، نه صادقانه و شفاف. حرف‌های ناگفتۀ زیرمیزی دارد که تعهد به منافعش، اجازۀ بازگویی آنها را نمی‌دهد. چون می‌خواهد در ساخت قدرت بالا برود و بماند و منزلت سیاسی‌اش تثبیت شود، جسارت ساختارشکنی ندارد. در پی جایابیِ ساختاری است نه طرد شدن. بدین‌جهت، در جادّۀ «محافظه‌کاری» و «کلّی‌گویی»، شب‌روی می‌کند تا مبادا حاشیه‌ای ساخته شود. در خلوت به گونه‌ای سخن می‌گوید که احساس می‌کنیم که تفاوت او با رقیب سیاسی‌اش، فقط «سیاسی» است و مسأله، بودنِ «شخص او» است نه «استقرار ارزش‌ها». او فقط در ظاهر و به‌نام، نمایندۀ ارزش‌هاست نه در واقع. واقع و واقعیّت، چیزی جز منافع شخصِ او نیست و باقی، «پوشش‌ها» و «توجیه‌ها» و «نقاب‌ها»یی برای پنهان نگاه‌داشتن این راز هستند. ۲. «انقلابیِ نمایشی»، این‌گونه فهمیده است که لیبرالیسم، «منطقِ زمانه» شده و او نیز چاره‌ای جز بازتولید این منطق ندارد و باید از خود، چنین خویشتنِ جدیدی بسازد. او دربارۀ منافع شخصی‌اش، تاب‌آوری ندارد و اهل مدارا نیست، امّا اگر پای ارزش‌های اسلامی و انقلابی در میان باشد، از هیچ تساهل و تسامحی فروگذار نمی‌کند و هیچ خطّ قرمزی را نمی‌شناسد. به‌خوبی می‌داند که می‌تواند با ارجاع به «مصلحت‌اندیشی» و «خواست مردم» و «عقلانیّت» و «حکمرانی خوب» و «حکمرانی نو» و «بحران حکمرانی» و ... از همۀ ارزش‌ها عبور کند. او هیچ‌گاه دستش از توجیه، خالی نیست؛ برای مستقر نشدن هر یک از ارزش‌ها، ده‌ها استدلال دارد و به این واسطه، اسلام و انقلاب را به «آرزوهای خوب امّا نشدنی» تبدیل می‌کند. حتّی اندکی آرمان‌گرایی را نیز برنمی‌تابد و با تیغ واقعیّت‌ها و شبه‌واقعیّت‌ها به جان آرمان‌ها می‌افتد و از آنها، تصویری «خیالی» و «خام» می‌سازد. گویا ارزش‌ها فقط در صفحه‌های کتاب، شدنی هستند، امّا همین که میدان واقعیّت پدید آمد، باید آنها را کنار نهاد و جانب لیبرالیسم را گرفت. به‌این‌ترتیب، او وانمود می‌کند که ارزش‌های اسلامی و انقلابی، «خوب‌های ناممکن» هستند؛ محال‌هایی برای ناکجاآباد که از سطح شعار، فراتر نمی‌روند و اگر چالش نیافرینند، هیچ گرهی را نمی‌گشایند. ۳. «انقلابیِ نمایشی»، به رهبر انقلاب ارجاع می‌دهد، امّا ارجاع‌هایش «گزینشی» و «دلخواهانه» هستند و ازاین‌رو، حاصلش جز «تحریف» نیست. رهبر انقلاب را به نفع خویش، مصادره‌به‌مطلوب می‌کند و از ایشان چهره‌ای می‌سازد که خود می‌خواهد. او همۀ آیت‌الله خامنه‌ای را قبول ندارد، بلکه حتّی بسیاری از درون‌مایه‌های اندیشه‌اش را نمی‌پسندد، امّا چون می‌خواهد در قدرت سیاسی بماند و از نردبان قدرت بالا برود، زبان به اعتراض نمی‌گشاید و شفاف سخن نمی‌گوید، بلکه موذیانه، تفکّر ایشان را تحریف می‌کند. همچنان‌که کسانی در جریان اصلاحات از امام خمینی، چهرۀ لیبرال ساخته‌اند، کسانی نیز در جریان اصول‌گرایان، با آیت‌الله خامنه‌ای چنین معامله‌ای می‌کنند. ۴. انقلابیِ نمایشی، بی‌ایدئولوژی است؛ چون «سیّال» و «شناور» است و بر اساس «اقتضاهای شکنندۀ روزمرّه»، هویتّش را تعریف می‌کند. در هر زمانی به رنگی درمی‌آید و این رنگ نیز برآمده از «جوّ» و «فضا» است؛ همچون آفتاب‌پرست، این «زمینه»‎ است که رنگ‌ و لعاب او را تعیین می‌کند. خودش، همان بیرون است و اگر خودی در میان باشد، جز منافع و تمنیّات و لذّت قدرت نیست. به‌این‌ترتیب، ایدئولوژی‌اش به تعبیری، «جوّزدگی» و «عوام‌زدگی» است، البتّه با نام موجّه «مردم» و «جامعه» و «مصلحت» و «عقل سیاسی» و ... . در واقع، ایدئولوژی‌اش تابع جهت وزش باد است نه حقیقت. او از ارزش‌ها، آنچنان خواجه‌گانی ساخته است که در حرم‌سرای لیبرالیسم، بیتوته کرده‌ و بی هیچ تنش و تلاطمی، به خدمت «سلطنت لذّت» گمارده شده‌اند؛ ارزش‌هایی رقیق و منفعل و بی‌خاصیّت که تسهیل‌گر جماع تحمیلی «لیبرالیسم» با «جامعۀ ایران» هستند. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻جنگ شناختی از زاویۀ قدرت اجتماعی: «باورهای مردم» به مثابه گرانیگاه حمله 🖊 مهدی جمشیدی ۱. در جنگ شناختی، اغلب این‌گونه نیست که از عمیق‌ترین لایه‌های شناختی برای ساختارشکنی آغاز شود و در همان ابتدا، بنیان‌های فکری برچیده شوند، بلکه حتّی همواره شناخت به معنای محدودِ «معرفت ذهنی» نیز در دستورکار نیست. در این فرایند، حمله از ایجاد «حس» شروع می‌شود؛ یعنی در اثر یک رویداد، «حال درونی مردم» تغییر می‌کند و «روحیه»‌شان دگرگون می‌شود. در مرحلۀ بعد، این حس‌وحال متفاوت، «درک روزمرّۀ مردم» را تغییر می‌دهد و موضع آنها را در قلمرو مسائل عادی و جاری، متزلزل و جابجا می‌کند. پس در قدم اوّل، یک تجربۀ حسیِ متفاوت ایجاد می‌شود و حال درونی، تغییر می‌کند و آن‌گاه بر اساس این روحیۀ تخریب‌شده و تغییریافته، بخشی از شناخت‌های مردم که در لایۀ رویی و سطحی قرار دارند و معطوف به زندگی روزمرّه هستند، متحوّل می‌شوند. ۲. اگر این زنجیره ادامه یابد، جنگ شناختی وارد مرحلۀ سوّم می‌شود که عبارت است از ساختارشکنی ذهنی در «لایه‌های عمیق شناختی». این لایه‌های شناختی، ناظر به «نگرش‌های بنیادین» یا «ارزش‌های غایی» هستند و می‌توان از آن به «جهان‌بینی» یا «ایدئولوژی» تعبیر کرد. هر چند این مرحله همانند مرحلۀ دوّم، ماهیّت شناختی دارد امّا چون «ارکان هویّتیِ مردم» را تشکیل می‌دهد و بسیار زیربنایی و تاریخی است، به‌آسانی و در کوتاه‌مدّت تغییر نمی‌کند، بلکه محتاج زمینه‌های متعدّدی است که در مراحل اوّل و دوّم، صورت‌بندی می‌شوند. در این مرحله است که جنگ شناختی به تمامیّت خویش می‌رسد و باید میوۀ خویش را - که مواجهۀ چالشی مردم با حاکمیّت است - بچیند. پیش از جنگ شناختی، مردم و حاکمیّت دارای ارزش‌های یکسانی بودند و تکثّر و اختلاف در میان نبود، امّا تخریب‌های شناختی، موجب «شکاف ذهنی» و «تضاد فکری» می‌شوند و این آغاز اصطکاک‌ها و تنش‌هاست. زین پس، جامعه به عرصۀ کشمکش میان حاکمیّت و جامعه تبدیل می‌شود؛ چنان‌که هر یک می‌کوشند ارزش‌های خویش را مستقر سازند، درحالی‌که دیگری، آنها را برنمی‌تابد. ۳. بهره‌داری از جنگ شناختی به عنوان یکی از عمده‌ترین فعالیت‌های تخریبی نشان می‌دهد که قدرت، خصوصیّت «اجتماعی» پیدا کرده است، یا دست‌کم نسبت به گذشته، بسیار بر خلصت «اجتماعی» و «غیررسمی» آن افزوده شده است. تصوّر پیشین این بود که قدرت، در ساخت سیاسیِ رسمی، منحصر است و برای تغییر اجتماعی، باید تنها بر آن تکیه کرد، درحالی‌که در رویکرد جدید، «قدرت اجتماعی»، برجسته و کلیدی شده است و قدرت اجتماعی می‌تواند ساخت سیاسی را دگرگون کند. در جهان کنونی، قدرت به‌شدّت «پخش» و «پراکنده» شده و متمرکز نیست، بلکه در ساحت جامعه و در عرصۀ غیررسمی، توزیع شده است. چنانچه این قدرت غیررسمی در متن جامعه، جهت‌دهی و بسیج شود، اتّفاق‌های بزرگ رخ خواهند داد. مسألۀ جنگ شناختی نیز همین امر است که این «ریزبدنه‌های اجتماعی»، در امتداد هویّت خاصی به حرکت درآیند و در برابر ساخت سیاسی، صف‌آرایی کنند. در اینجاست که قدرت اجتماعی می‌تواند برای قدرت سیاسی، تولید امتناع کند؛ یعنی سیاست‌های آن را به چالش بکشد و بازدارندگی را از آن بستاند. دراین‎حال، اگرچه ساخت سیاسی در اختیار نیروهای رسمی است، امّا واقعیّت آن است که چنانچه قدرت اجتماعی به سوی دیگری گرایش داشته باشد، کاری از نیروهای رسمی ساخته نیست و قدرت‌نشینان، در وضع بی‌قدرتی و انفعال به سر خواهند برد. از این امر باید به «شکاف دولت و ملّت» یاد کرد که در آن، تضادها و تفاوت‌ها به تنش‌ها و تلاطم‌های بحران‌زا خواهند انجامید. ۴. هرچه جامعه در «دسترس» نیروهای خارج از ساخت سیاسی باشد و کسانی در بیرون از نظام اجتماعی، آن را صورت‌بندی کنند، بر دامنۀ این شکاف افزوده خواهد شد؛ به‌خصوص اگر ساخت سیاسی، دشمنان بیرونیِ دیرینه و مصمّمی داشته باشد که به کمتر از براندازی و زوال نمی‌اندیشند. در این‌چنین موقعیّتی، هم «اِعمال حکمرانی» از سوی نظام سیاسی، اهمّیّت بسیار بیشتری خواهد داشت و هم «دسترسی‌پذیری»، همچون زهر مهلکی است که جامعه را نسبت به نظام سیاسی، دچار چالش‌های فزاینده خواهد کرد. در مقابل، دشمنان بیرونی برای این‌که در جنگ شناختی، کامیاب شوند و میان دولت و ملّت، فاصله و زاویه ایجاد کنند، «مرزبندی» و «فاصله‌گذاری‌» حاکمیّت با خودشان را به عنوان سلب حقوق و آزادی‌های مردم تعبیر می‌کنند. این مفهوم‎‌سازی، بخشی از جنگ شناختی است که زمینه را برای اثرگذاری هرچه بیشتر فراهم می‌نماید. پس «جامعۀ رهاشده» که با غیر خود، مرزبندی ندارد و دچار اختلاط و دسترسی‌پذیری است، همواره گرفتار نوسان شناختی و تلاطم ذهنی خواهد بود. 🖇متن کامل در خبرگزاری تسنیم: https://tn.ai/2871447
🔻حال جامعۀ ایران؛ استحکام یا فروپاشی؟! 🖊 مهدی جمشیدی ۱. رهبر انقلاب در اجتماع زائران و مجاوران حرم رضوی گفتند: یکی از مهم‌ترین نقاط قوّت ملّت ایران، «استحکام بنیۀ درونی جامعه‌ی اسلامی ما» است. این ناشی از «ایمان» است. مردم ایران، مردم مؤمنی هستند؛ حتّی آن کسانی که ممکن است به چشم به نظر برسد که به بعضی از احکام اسلامی، پایبندی درستی ندارند، «ایمان قلبی»‌شان خوب است؛ به خدا و دین و قرآن و ائمّه‌ی هدی، ایمان دارند. اوّلین نشانۀ این استحکام، «غلبۀ ملّت ایران بر زنجیرۀ خصومت‌های پی‌درپیِ چند ده‌ساله» است. ۲. این نظر در برابر تحلیل‌هایی است که بر «فروپاشی اجتماعی» دلالت دارند و جامعۀ ایران را ازدست‌رفته و متلاشی‌شده معرفی می‌کنند. فروپاشی اجتماعی به این معنی است که جامعه از لحاظ ارزش‌های بنیادی و کارکردها و خویش‌ترمیمی، به مرحلۀ اضمحلال رسیده است و دیگر توان احیا و بازیابی خویش را ندارد. جامعۀ فروپاشیده، جامعه‌ای است که از درون خویش، به تجربۀ مرگ رسیده است و دیگر نمی‌تواند بر اساس وضع پیشین خود، ادامه بدهد. چنین جامعه‌ای، از خودش تهی شده است و محتاج شروع از نقطۀ آغازِ دیگری است؛ البتّه اگر بتواند و حال و بضاعت چنین شروع دوباره و تازه‌ای را داشته باشد. این لحظه، لحظۀ گسست است و در آن، دیگر داشته‌ها و اندوخته‌های کنونی به کار نمی‌آیند و گرهی را نمی‌گشایند. در این جامعه، مناسبات و هنجارهای اجتماعی دچار اختلال شده‌اند و ارزش‌ها، حیات صوری و تصوّری دارند، نه حیات واقعی و حل‌کننده. ۳. این در حالی است که رهبر انقلاب، نه‌تنها جامعۀ ایران را مبتلا به «فروپاشی» قلمداد نمی‌کنند، بلکه آشکارا سخن از «استحکام بنیۀ درونیِ جامعۀ ایران» می‌گوید و معتقد است که این جامعه، همچنان پُرتوان و پابرجاست و به راه خویش ادامه خواهد داد. قوام و داوم جامعه، وابسته به «بنیۀ درونیِ» آن است و چنانچه جامعه‌ای، بنیۀ درونی‌اش زوال یابد، حتّی مساعدت‌های بیرونی هم نخواهند توانست آن را زنده و بانشاط نگاه دارند. در مقابل، جامعه‌ای که بنیۀ درونی‌اش، قوی و نیرومند است، می‌تواند خود را حفظ کند و امتداد پیدا کند. تداوم و بقای جامعه، برخاسته از همین بنیۀ درونی است که بر بضاعت‌های بومی و استعدادهای خویش‌بنیاد جامعه دلالت دارد. این‌که ممکن است جامعه با دشواری‌های درونی یا موانع بیرونی مواجه شود و تنش‌ها و تلاطم‌هایی را تجربه کند، امری طبیعی است و از فروپاشی حکایت نمی‌کند، امّا مسأله این است که جامعه باید از «امکان‌های باطنی» و «قابلیّت‌های ذاتی» برای کامیابی در چنین مواجهه‌ها و تعارض‌هایی برخوردار باشد. در غیر این صورت، مصائب و موانع بر آن غلبه خواهند یافت و دوام نخواهد آورد. ۴. خاستگاه استحکام بنیۀ درونی جامعۀ ایران، «ایمان دینیِ مردم» است؛ این برداشتی است که رهبر انقلاب از ماهیّت جامعۀ ایران دارد. شاید این برداشت در نگاه نخست، دور از واقع به نظر برسد و این اشکال در ذهن پدید آید که از قضا، بسیاری از آنان که جامعۀ ایران را در حال فروپاشی قلمداد می‌کنند، بر «به‌حاشیه‌رفتن دین‌داری» در جامعۀ ایران انگشت تأکید می‌گذارند و معتقدند در این جامعه، «سکولاریسم» ریشه دوانیده است و ارزش‌های دینی، دیگر جنبۀ «معیارین» و «قوام‌بخشی» ندارند و ارزش‌های تجدّدی که بر خویش‌بنیادیِ انسان دلالت دارند بر آن سایه‌گستر شده‌اند. اینان بر این باورند که جامعۀ ایران، دیگر بر مدار ارزش‌های دینی نمی‌چرخد و تنوّع و تکثّر فرادینی و غیردینی بر آن حاکم شده و باید به جای ارزش‌های دینی، در طلب ارزش‌های وحدت‌بخش و انسجام‌آفرین دیگری رفت تا جامعه از لبۀ پرتگاه فروپاشی رهایی یابد. تحلیل رهبر انقلاب در نقطۀ مقابل این روایت قرار دارد و می‌گوید همچنان دین و ایمان دینی را باید «مبدأ» و «منشأ» استحکام بنیۀ درونیِ جامعۀ ایران دانست. در واقع، ایشان از یک سو، جامعۀ ایران را دارای «استحکام بنیۀ درونی» می‌انگارد و نه در معرض فروپاشی، و از سوی دیگر، عامل و مولّد استحکام بنیۀ درونی را «ایمان دینی» قلمداد می‌کنند. ۵. رهبر انقلاب، ادّعای خویش را بدون شاهد و دلیل، رها نمی‌سازد، بلکه نشانه‌ای به میدان گفتگو می‌آورد: «غلبۀ ملّت ایران بر زنجیرۀ خصومت‌های پی‌درپیِ چند ده‌ساله». در طول تمام دهه‌ها و سال‌های ایران پساانقلاب، همواره جامعۀ ایران درگیر سطح‌ها و جنبه‌های مختلفی از مواجهه‌های نیروهای تجدّدی با خویش بوده است؛ چنان‌که این جامعه، هیچ‌گاه از تقابل‌جویی و کینه‌توزی دولت‌های غربی برکنار و در امان نبوده است. بااین‌حال، نه «خسته» و «فرسوده» شده است و نه «پشیمان» و «سرگردان»... 🖇 ادامه در خبرگزاری فارس: http://fna.ir/3bpmtt