🔻آیندۀ اغتشاش در آینۀ جنگ روایتها
🖋 مهدی جمشیدی
۱. فتنۀ اخیر، یکی از مصداقهای برجستۀ «جنگ روایتها» است و در درون خود، درسها و عبرتهای فراوانی در این باره دارد. در بازی روایتی، «مسائل غیرمرتبط» و «اجزای ناهمگون» به هم ربط داده میشوند و «شبکۀ پیچیده»ای از معادلات و مناسبات در میان متغیّرها طرّاحی میشود؛ بهطوریکه مخاطب از دستیابی به «شناخت اطمینانبخش»، بازمیماند و نمیتواند خود و ذهن خود را از این «فضای غالب» بیرون بکشد و مستقل و فارغ از جوّ ایجادشده، اندیشهورزی کند. در این حال، وظیفۀ ما عبارت است از «واسازی روایت»، نه تسلیمشدن در برابر روایت. بهبیاندیگر، اگر روایت نمیسازیم، نباید «روایتزده» شویم و در چهارچوبها و قفسهایی تنفس کنیم که جریان معارض تولید کرده است. وظیفۀ ما، شکستن همین روایتها و در واقع، کجروایتهاست. باید «ساختارشکنی ذهنی» کنیم و «گزینههای شناختیِ جدید»ی در اختیار افکار عمومی قرار بدهیم. ذهنیّت جمعی، همواره گرسنه است و محتاج تحلیل و تفسیر و روایت. باید برای او در مقابل هر واقعیّت، روایتی را ساخت و آن را توزیع کرد تا شاید در برابر روایتهای معارض، تاب بیاورد و مردم را متقاعد سازد.
۲. به محض تحقّق واقعیّت، روایتهایی
بر آن بار میشوند و به این ترتیب، جنگ روایتها آغاز میگردد و بر اساس مضمون روایتها، جبههبندی صورت میگیرد. در این ماجرا، ما «روایت نخست» را از آنِ خود نکردیم و در انتظار نشستیم تا پس از شکلگیری روایت اوّل، «مواجهۀ واکنشی» با آن داشته باشیم. در این مواقع، کار زیادی از رویارویی واکنشی ساخته نیست و خواهناخواه، فرصتها و مزیّتهایی که در «مرحلۀ پیشاروایت» در اختیار ماست، از دست میروند یا ضعیف و رقیق میشوند. بنابراین مسأله عبارت از سرعت عمل در ساختهوپرداختهکردن «روایت اوّل». چنین روایتی، محتمل است که «غالب» نیز شود. روشن است که ذهنهای خالی و آغشتهنشده به کجروایتها را بهتر و آسانتر میشود جذب کرد و همراه و همدل نگاه داشت، تا ذهنهایی که روایتی در بسترشان نشسته است و با آن انس گرفتهاند.
۳. بازی روایتیِ جبهۀ دشمن، محدود به این مورد نخواهد بود، بلکه ما با «مجموعه»ای از کنشهای روایتی و ضدّروایتی روبرو خواهیم بود که یکی پس از دیگری از راه میرسند و میخواهند اعصاب عمومی را بفرسایند و امید اجتماعی را بزدانید. این یک «خطّ ممّتد» است که متوقف نخواهد شد؛ چراکه دشمن زینپس، هیچ اقدامی را بدون «پیوست روایتی» به انجام نخواهد رساند و بهخوبی دریافته که میتواند با ذهن جمعی، بازی کند. در این صورت، ما باید همواره نگران از دست رفتن «شناختهای پیشین» باشیم؛ «ساختارشکنی ذهنی»، به هیچ باوری رحم نمیکند و هدفی جز «بیثباتسازیِ شناختی» ندارد. ذهن جمعی، دستخوش طوفانها و تلاطمهای متعدّد خواهد شد و بازی دشمن، به زمین برداشتها و تفسیرها و درکها تغییر یافته است. ازاینرو، نباید سرگرم «واقعیّت» و اصلاح آن شد و تصوّر کرد که ساماندهی به واقعیّت، شرط لازم و کافی است. واقعیّت، هرچه که باشد، چه بسامان و چه نابسمان، این «روایت» است که تعیینکننده است و نتیجۀ نبرد را مشخص میکند. «قدرت روایت» بر «قدرت واقعیّت»، پیشی گرفته و روایت به علّت تامّۀ تحوّلات اجتماعی تبدیل شده است. با این حال، ما همچنان این وضع تاریخیِ جدید را جدّی نگرفته و برای آن چارهسازی نکردهایم.
۴. زمانی بود که با مواجهۀ امنیتی یا حضور مردمی، قصّههای تلخ، پایان میپذیرفت و فصل تازه آغاز میشد، اما اینک، قواعد بازی تغییر کرده است. باید به سراغ «ذهنیّتها» رفت و «شناختها» و «معرفتها» را دگرگون ساخت. ما هیچ گزینۀ دیگری در اختیار نداریم که بتواند در «بلندمدّت» و بهطور «ریشهای»، کارساز و راهگشا باشد؛ نهفقط ما بلکه این تقدیر کنونیِ همۀ جوامع است. جهان کنونی، چنین خصوصیّتی دارد و دشمن نیز بر اساس درکی که از این موقعیّت تاریخی یافته است، کنشهای خویش را صورتبندی میکند. در این ماجرا نیز تلاش دشمن، معطوف به تثبیت روایتِ نخست خویش است؛ میخواهد اثبات کند که داوری ابتداییاش درست بود و هیچیک از «توضیحهای نظام جمهوری اسلامی»، معتبر و واقعی نیستند. گفته شد که این وضع انفعالی، برخاسته از تعلل ما در ساختن «روایت اوّل» است. حال که چنین شده، باید تمام توان خویش را صرف «گردآوری شواهد عینی» کنیم و «مراجع اجتماعی» را نیز به صحنۀ تأیید و همراهی فرابخوانیم تا این کجروایت، شکسته شود. در این جنگ ترکیبی، ما نیز باید «ترکیبی» و «چندلایه» عمل کنیم و متناظر با حملۀ شناختی و تهاجم روایتی، یک «جبهۀروایتگر» بیافرینیم که «در لحظه» و «متقن» بگویند و بنویسند و به این واسطه، زمام و عنان «ذهن جمعی» را در اختیار خویش بگیرند.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻دعوت شیاطین إنس و جن به خیابان
مهدی جمشیدی
۱. در مصاحبههایی که این روزها از افراد حاضر در صحنههای اغتشاش منتشر میشود، یک ادّعا تکرار میشود؛ اینکه «جوّزده شدیم» و «نفهمیدیم چه میکنیم» و «نمیخواستیم چنین بشود» و «گرفتار هیجان و احساس و حرارت شدیم» و «غرض و تعمدّی نداشتیم» و ... . چنانچه بخواهیم در سایۀ ادبیّات علوم اجتماعیِ تجدّدی، این خویشبیانی و اظهارهای گفتاری را تحلیل کنیم، باید بگوییم مسأله، «انبوهۀ خَلق» است؛ یعنی این افراد عادی و غیرگروهکی، چون در فضای مجازی و در خیابان، گرفتار «غلبۀ تصوّرِ اکثریّت» شدند و خود را در برابر «موجِ شبهاجتماعی» دیدند، ناخواسته و احمقانه، همین رفتار را «تکرار» کردند.
۲. امّا اگر از چشماندازی معنوی و دینی به این واقعیّت بنگریم، به نتایج دیگری خواهیم رسید. از یک طرف، رهبر انقلاب در طول سالهای گذشته، چند بار به هجوم «شیاطین إنس و جن» اشاره کرد و گفته که اینان در مقابل انقلاب، صفآرایی میکنند و میکوشند انقلاب را به عقب برانند. از طرف دیگر، حالت «بیخودی» و «عنانگسیختگیِ» این افراد نشان میدهد که از سوی شیاطین إنس و جن، «مسخَّر» شدهاند که اینچنین، «وحشیگری نامعمول» و «طغیان ناموجّه» کردند و پس از «به خود آمدن»، از کردههایشان «پشیمان» شدهاند. آن همه «غلظت» و «خروش» و «تعدّی» و «تجاوز» و «عصیانگری»، با این «در خود شکستنها» و «به راه بازگشتنها» و «ندامتهای صریح»، سازگار نیستند و گویا پای عناصر غیبی در میان است.
۳. زمانۀ ما، زمانۀ «روایتهای دروغ» و «تفاسیر وارونه» است؛ زمانۀ «کجروایتهای تصویری» و «ناراستیهای زبانی» و «نفاقهای چندلایه». واقعیّت، یکی است ولی ما در میان اقیانوس روایتهای «مخدوش» و در عین حال، «برانگیزاننده» و «حسّاسیّتزا» و «پُرجلوه»، غوطهور هستیم. در قرآن کریم از این قبیل روایتها بهعنوان «زُخرف القول»، یاد شده است؛ سخنانی که به دلیل زیبایی، فریبنده هستند، امّا نسبتی با حقیقت ندارند. قرآن کریم میگوید روایتهایی که از نوع «زخرف القول» هستند نیز از سوی «شیاطین إنس و جن»، پراکنده میشوند و آنها به این واسطه، ضعفای فکری و معنوی را به دام میاندازند. این هم نشانهای دیگر.
۴. و امّا فضای مجازی. اینان گرفتار «شبکههای اجتماعیِ غربی» بودهاند و از این دریچه، به آن تلقین میشده است، بهطوری که اینان، مستغرق در این شبکهها بودهاند و با آنها «اُنس فراوان» داشتهاند. در این حال، میتوان به تعبیر قرآنیِ «خوض در باطل» استناد جُست و در پرتو آن، دریافت که این «خوض» و «مؤانست» و «یکیشدن»، چنین عاقبتی داشته است. فضای مجازی، مشتمل بر حقایق نیست و از واقعیّت، گسسته است. فضای مجازی، خودش «مجاز» است، امّا «اثر عینی و واقعی» دارد، بلکه در ذهنها، واقعیّت میسازد. در همین عالَم مجازی، «دعوت به خیابان» شده است و آنکه به خیابان آمده، سودایی را در سر دارد که در عالَم مجاز، به او تلقین شده است. او ذهنش را به عالَم مجاز سپرده و با همان «ذهنِ مجازساخته و پیشینی»، به خیابان آمده است، ولی آنچنان گرفتار «اسارتِ ناخودآگاه» و «مسخَّرشدگیِ تمامعیار» و «وسوسۀ تثبیتشده» است که تفاوت را درنمییابد و بر اساس همان «بافتههای مجازی»، در خیابان عمل میکند. تازه آنهنگام که قانون، گریبان او را میستاند و بر او را بر کرسی تأمّل و درنگ مینشاند، به خود میآید و میگوید این او نبوده که چنین کرده است. در عالَم اینستاگرام، «ولایت» از آنِ شیطان است، نه خدا، و آنان که به این عالَم شیطانی، تعلّقخاطر دارند، به «جنود جهلِ تجدّدی» خواهند پیوست و «بردگان شیطان در خیابان» خواهند شد.
۵. البتّه وسوسههای شیاطین إنس و جن، همگان را گرفتار فتنه نمیکند و آنها را در برابر قدرت حقّ نمینشاند، بلکه فقط «ضعفای معنوی و معرفتی»، تاب مقاومت ندارند و فریفته میشوند. بهبیاندیگر، این اسارت و مسخَّرشدگی، قهری و جبری نیست و «بضاعتهای ایمانی» و «قوّتهای باطنی»، تعیینکنندۀ نهایی هستند. آنان که پیشاپیش، خویش را تزکیه نکردهاند و نور ندارند و هویّت ایمانیشان، «متزلزل» و «لنگان» است، خویش را میبازند و تسلیمِ شیاطین جن و إنس میشوند.
۶. شیاطین جن و إنس، همان نفوس ناریّهای هستند که آدمیان عادی را به خود دعوت میکنند و آنها را در برابر حقّ قرار میدهند تا شاید جبهۀ حقّ را بفرسایند. از «شیاطین جن»، خبری ندارم، امّا «شیاطین إنسی» را میشناسم که در این مدّت، هرچه در توان داشتند به کار بستند تا شاید حاکمیّت حقّ را براندازند: «سیاستمدارِ قدرتطلبِ اشباعناشدنیِ حاشیهنشین»، «روشنفکرِ بردۀ علوم انسانیِ تجدّدی»، «سلبریتیِ بدننمایِ اشرافیِ خودخواه»، «معمّمِ ظاهرالصلاحِ مترصدِ انقلابستیز» و ... .
(به یاد مرحوم آیتالله سیّدعباس حسینیکاشانی و اثر شریفش، المخازن)
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻در دفاع از استاد کچویان:
فرهیختهستیزیِ نافرهیختگان
🖋 مهدی جمشیدی
۱. سردبیر روزنامۀ «فرهیختگان»، آقای مسعود فروغی، در یادداشتی با عنوان «جناب کچویان! اقناع پیشکش، آتش را زیاد نکنید» مدّعی شده است که استاد کچویان در گفتگوی خویش با شبکۀ افق، همۀ کسانی را که شعار «زن، زندگی، آزادی» میدهند به «هرزگی» و «فحشا» متهم کرده است؛ چون ایشان گفته است که از شعار «زن، زندگی، آزادی»، «زن، هرزگی، فحشا» را میخواهند. بهنظرم چنانچه «پیشداوریهای غیرمعرفتی» و «سوگیریهای لجوجانه» را کنار بگذاریم و صادقانه به سخن ایشان بنگریم، بهروشنی درخواهیم یافت که مقصود ایشان، بیان خواستِ «تکتک» کسانیکه این شعار را در خیابان سرمیدهند نیست، بلکه این «خواست»، به طرّاحان این شعار و همچنین آن عدّهای که در خیابان در پی هرزگی و فحشا هستند بازمیگردد، نه «همگان». بسیارند کسانی که فهم سیاسی و درک اجتماعی ندارند و از خاستگاه این شعار و زنجیرۀ فرهنگیِ تعریفشده در پشت آن بیخبرند و فقط یک «هیجانِ ناگهانی»، آنها را به صحنه کشانده است. چنین کسانی، اهل هرزگی و فحشا نیستند. این تفسیر، آنقدر «بدیهی» است که تفسیر دیگری جز آن را فقط با «جوزدگی» یا «غرضورزی» میتوان توجیه کرد.
۲. استاد کچویان با مطرحکردن این «مفاهیمِ جایگزین»، به دنبال آن است که «واقعیّتِ نهفته» را برای مخاطب، آشکار سازد و به او تفهیم کند که الفاظ «زندگی» و «آزادی»، پوششها و لعابهایی هستند برای «هوسبازی» و «لذّتپرستی»، و چنانچه این زنجیره ادامه یابد، پرده از این واقعیّتها برداشته خواهد شد. ایشان در همین «نقطۀ آغاز»، سرنوشت و فرجام را بیان میکند تا مخاطب جوان، آگاه شود که این «راه»، به کدام «مقصد» میرسد. طرّاحان این شعار، با زیرکی دریافتهاند که باید در مراحل آغازین، مفاهیم «خنثی» و «چندپهلو» بیافرینند تا بتوانند یک «چتر کلّی» ایجاد کنند که بسیاری از جوانان با «ذهنیّتهای خویش»، و نه بر اساس «دلالت واقعیِ این مفاهیم»، خویش را در زیر آن تعریف کنند و با آن همصدا شوند. امّا پس از اینکه بدنۀ اجتماعی در راستای این شعار بسیج شد و حرکت و جریان به راه افتاد، بهتدریج، خویشتنِ واقعیشان را عیان میکنند. «متفکّرِ عاقبتاندیش»، میکوشد شعارها و نمادها و گفتهها را در همین مرحلۀ ابتدایی، «واسازی» کند و مخاطب را با واقعیّتهایی که چندی بعد آشکار خواهند شد، روبرو نماید. روشن است که این منطق، مخاطب جوان را دچار «تردید» میکند و به وادی «پرسش» و «تأمّل» میافکند و احساسش را مهار میکند.
۳. دو بند پیشین، بر اساس خوشبینی نگاشته نشده است و چهبسا مخاطب از غلظت و شدّت آن تعجب کند. این برداشت، درست است و دلیلش نیز این است که «روزنامۀ فرهیختگان»، در مسیری غلتیده است که من آن را «شبهانقلابیگریِ متمایل به لیبرالیسم» میخوانم. مواضع این روزنامه نشان میدهد که پای یک «خطّ» در میان است و بناست با پرچم جبهه و جریان «انقلاب»، همان استدلالهای فسیلشدۀ «جریان روشنفکریِ شبهدینی»، تکرار شود. انقلابی که اینها از آن سخن میگویند، بیشتر به «اصلاح» شبیه است تا «انقلاب». در ماجرای طرح تنظیمگری فضای مجازی، هرچه که در توان داشتند را برای تخریب این طرح و مسدود کردن باب «نفوذ غرب» بهکار بستند و شعلهها افروختند. من این جریان را «خطرناک» قلمداد میکنم و معتقدم روایت اینان از انقلاب و انقلابیگری، آغشته به «تحریف» و «ناراستی» است. رندانه میخواهند «چهرۀ روشنفکرانه» از خویش بسازند. اگر جریان چپ، سالها کوشش کرد که از امام خمینی، تصویرسازیِ لیبرالی کند، اینان نیز ارائۀ «روایت لیبرالی از آیتالله خامنهای» را در دستورکار خویش قرار دادهاند. چیزهایی که این روزها مینویسند، «تحریف نظرات رهبر انقلاب» است. «مواجهۀ گزینشی» میکنند تا خویش را اثبات کنند و حقیقت را در چاه کجروایت حبس کنند. سردبیر که این اندازه بیربط و معوج بنویسد، حساب باقی روشن است. به «مهدی فضائلی» استناد کردهاند تا نظر «رهبر انقلاب»، آشکار شود! عجبا! چه زبانی «گویاتر» و «رساتر» از زبان رهبر انقلاب؟! ایشان محتاج «سخنگو» و «زبان مکمّل» نیست. هرچه لازم بوده و هست را خود گفته و تصریح کرده است که حکومت اسلامی باید از «حرام اجتماعی»، از جمله کشف حجاب، جلوگیری کند! امّا روزنامۀ فرهیختگان، این پاره از تفکّر ایشان را «حذف» میکند تا از آب گلآلود، ماهی خویش را صید کند. این بازیِ غیراخلاقی با تفکّر رهبر انقلاب، روا نیست. اعتبارزدایی از متفکّری همچون استاد کچویان که در تمام ایران، نظیر ندارد و کارنامهاش، سرشار از خدمات و حسنات به انقلاب است، جفای ناجوانمردانهای است. میخواهند «صدای دشمن» را در جبهۀ انقلاب، طنینانداز کنند و با «مسألهسازیهای دروغین»، توان ما را بفرسایند. جنگ روایتها، این اندازه «درونی» و «نزدیک» شده است.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻دربارۀ حالِ کنونیِ عزتالله ضرغامی
🖋 مهدی جمشیدی
۱. ما با یک «نسلِ مدیریّتیِ فرسوده» مواجه هستیم که خسته شدهاند، کم آوردهاند، بیش از این نمیتوانند، و شاید نمیخواهند مسیر انقلاب را ادامه بدهند. ازاینرو، «تظاهر به روشنفکری» میکنند تا شاید بدنۀ اجتماعی بیابند و کیسهای برای آیندۀ سیاسیشان بدوزند. تصوّر کردهاند که مسیر قدرت، از رهگذر «چنگکشیدن به چهرۀ ارزشها» میگذرد و هرچه که «سیمای منتقدانه» از خود بتراشند و سخن باطل ببافند، بازار مخاطبشان، داغتر و پُررونقتر خواهد شد. همان راهی را میروند که عدّهای رفتند و چند صباحی بر کرسی قدرت تکیه دادند و اینک خانهنشین و متروک و مطرود هستند. مثال عینیاش علی لاریجانی. عاقبت خوشرقصیهایش برای جریان غیرانقلابی جز این شد که اکنون خاکسترنشین است و ورشکسته سیاسی به شمار میآید؟!
۲. اینان به این اندازه از حضور در قدرت، راضی نیستند. بیشتروبیشتر میخواهند. دیدید که چگونه صف کشیدند برای ریاستجمهوری. گویا بازنشستگی ندارند؛ اگرچه در قدرت هم که بودند، «نشسته بر کرسی» بودند، نه «ایستاده در میدان». چرخۀ باطل ساختهاند و سیری ندارند. معدۀ قدرتخواهیشان، بیاندازه اتساعپذیر است. اگر آیتالله خامنهای از «چرخش قدرت» سخن نمیگفت و در بیانیۀ گام دوّم انقلاب، «جوانان مؤمنِ انقلابی» را به عرصۀ حکمرانی فرانمیخواند، بیش از اینها گرفتار این جماعتِ تکراری و تمامنشدنی میبودیم.
۳. کمکم دارند «ریزش» میکنند. چیزهای که میگویند، نشانگر «اتّفاقات باطنی»اشان است. امّا مسأله این است که سقوطِ «خودشان» را به «جامعه» نسبت میدهند و در لفافۀ «جانبداری از جامعه»، آن را «متهم» میکنند؛ متهم به عبور از ارزشهای دینی و تفکّر انقلابی. میگویند جامعه، دیگر کشش انقلابی ندارد و از راه رفته، بازگشته؛ میگویند جامعه، دچار تغییر ارزشی شده؛ میگویند جامعه با انقلاب، زاویه پیدا کرده است. حال آن که این اوصاف و احکام، جملگی بازگویی حال درونیِ خودِ اینان است و نه جامعه. «خودشان» را توصیف میکنند، امّا رندانه و زیرکانه، سقوط و ریزش خودشان را به «جامعه» نسبت میدهند. میهراسند از اینکه بگویند «ما» استحاله شدهایم. میخواهند جامعه را نیز در انحطاط فکریِ خویش، «سهیم» و «شریک» کنند تا هم خود را توجیه کنند و هم دستاویزی برای فشار بر حاکمیّت بیایند. همان سخن حجاریان است؛ فشار از پایین ... .
۴. هنوز درنیافتهاند که مردم، الگوی مدیریّتیِ «حاجقاسم سلیمانی» را میپسندند که با وجود حضور چهلساله «در قدرت»، هیچگاه «بر قدرت» نشد و ایدئولوژی انقلابیاش رقیق نگشت. نمیفهمند «عیانسازی وابستگی به ارزشها»، فضیلت است نه نقطۀ ضعف. البتّه حتّی برای توجیه خویش، دست تصرّف و تحریف به سوی حاجقاسم نیز دراز کردند تا او را «غیرانقلابی» و «منتقد» جلوه بدهند، امّا در همان آغاز راه، آیتالله خامنهای برآشفت و گفت عدّهای سعی نکنند وی را «زاویهدار با انقلاب» و «بریدۀ از ارزشها» نشان بدهند؛ چراکه وی یک «انقلابی اصیل و ریشهدار» بود. حاجقاسم، آکندۀ از «محبّت» و «خوشبینی» و «ملاطفت» بود، امّا برای «جذب مخاطب به سوی ارزشها»، نه برای «سیّالسازی ارزشها» و «نسبیکردن مرزهای انقلابی». درونِ حاجقاسم، سرشار از «جزمیّت» و «قطعیّت» بود، ولی در عین حال، «گفتگو» و «مدارا» میکرد و اهتمام بر «جذب» داشت. در آنجا نیز که حس میکرد کسانی بهطور عامدانه در پی «تقابل با انقلاب» هستند، ابرو در هم میکشید و چشم میدراند و با عتاب و تلخی سخن میگفت؛ چنانکه با حسن روحانی چنین کرد و او را به عقب راند. حاجقاسم سلیمانی، هم «دافعه» داشت و هم «جاذبه».
۵. جملهای که ضرغامی نوشته، وی را در وادی «خواص اغواگر» نشانده است. میخواهد «واقعیّت اجتماعی» را تحریف کند؛ همان واقعیّتی که مردم در متن آن زندگی میکنند؛ آن هم در اوج جنگ روایتها. در واقع، مرتکب خیانت جنگی شده و از پشت، خنجر زده است. چون میداند «بازی روایت»، کارساز و فتنهافکن است، بر آن است که «بازیسازی» کند و خود را به «دیگریهای گذشته»، نزدیک سازد. در پی «جایابیِ جدید» است برای آیندهای که دور نیست. نیاز دارد به چهرۀ تازه و متفاوت با گذشته. این «نیاز سیاسی»اش را درک میکنم، و نهفقط من، که هر مخاطبی میفهمد او در چه مداری و با چه هدفی به حرکت درآمده است. ازاینرو، کسی او را «باور» نخواهد کرد و این مواضع، حاصلی نخواهد داشت جز فروغلتیدن در مرداب انزوای سیاسی و حاشیهنشینیِ اجتماعی. گوارای وجودش اینهمه بیتدبیری در تدبیر خویش.
۶. در حالیکه بسیجیها و انتظامیها در خطّ مقدّمِ نبرد، مظلومانه در خون خویش غوطهور میشوند، اینان در پشت جبهه، گرای پیشروی و نقطهزنی به رسانههای دشمن میدهند.
آقای رئیسی، قصد عزلِ این منصوبِ نابجا را ندارید؟!
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
🖋 مهدی جمشیدی
۱. بسیار اندک بودند، امّا میخواستند «وانمود» کنند که فراونند. میخواستند «گروهکهای مجازی» را به «لشکرهای خیابانی» تبدیل کنند. بااینحال، نتوانستند «مردم» را با خود همراه کنند. تصوّر میکردند که «جامعۀ ایران»، چونان «انبار کاه»، فقط محتاج یک «جرقۀ کوچک» است تا شعلهور شود. نهفقط «جرقه»، بلکه «آتشها» برافروختند امّا جامعه نخروشید و با آنها همصدا و همداستان نشد. این اقلیّت محض و مطلق، نعرههای بلند سر دادند، امّا جامعه به راهی رفت و اینان به راهی دیگر. «اقلیّت مطلق» بودند و «اقلیّت مطلق» ماندند. هرچه که دستوپا زدند و هوچیگری و روایتسازی و بازیپردازی کردند، نشد که نشد. و چون ناکام ماندند، در پی جبران برآمدند؛ با «آتش» و «خون» و «دروغ» و «فریب» در خیاباهای فضای مجازی و خیابانهای ایران. و تلختر و سوزانندهتر از همه، روایتهای دروغین بود. و از این جمله، متهمساختن آیتالله خامنهای به «دیکتاتوری».
۲. آیتالله خامنهای چه کرده است که چنین اتهامی را بر او روا داشتند؟! او در هیچ انتخاباتی دخالت نکرده است و همچون یک شهروند عادی، «یک رأی» به صندوق انداخته و سپس نظارهگر کنشگریِ آزادانۀ مردم بوده است. او رأی مردم را «محترم» دانسته است و در منطق حکمرانی، «دخالت مستقیم و جدّی» داده است. او همواره به «مشارکت حداکثریِ مردم در انتخابات»، توصیه کرده است و نتیجه را فرع بر حضور دانسته است. حتّی آنگاه که «گزینههای زاویهدار با او» به قدرت رسیدهاند، منطق مردمسالاری را کنار ننهاده و انتخابات را «ابطال» نکرده است. او در برابر این گزینهها، «کارشکنی» و «سنگاندازی» نکرده و جهتگیریهای شخصیاش را مبنای تعاملاتش قرار نداده است. همۀ تعاملات او بر اساس «اخلاق» و در چهارچوب «قانون» بوده است. آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
۳. آیتالله خامنهای در وظایف قوا و نهادها دخالت نکرده و از مدیران و کارگزاران، «مترسک بیعمل» و «عروسکهای خیمهشببازی» نساخته است. او به جای «قانون»، به «خود» ارجاع نداده است و در دورۀ حاکمیّت، نظرش جایگزین قانون نشده است. او سلیقه و پسند خود را بر قانون ترجیح نداده است. هرچه که توانسته، کمتروکمتر مداخله کرده و حضور داشته است تا جریان امور، بهصورت طبیعی و در امتداد قانون پیش برود. او نه آشکارا و نه پنهانی، هیچ امری را از «مدار قانون»، خارج نکرده و «بدعت» نساخته است. حکومت ایران در چهارچوب قانون پیش میرود نه خواستههای شخص او. حضور و قدرت و عظمت او، کمترین سایهای بر سرِ قانون نیفکنده است. آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
۴. آیتالله خامنهای، بسیار بر «فرهنگ» و «سبک زندگی» اصرار میورزد، امّا در پی «تحمیل» و «تحکّم» نبوده است. با اینکه «حاکم» و «در قدرت» است، امّا به زبان «زور» و «اجبار» سخن نگفته و «امر» و «فرمان» صادر نکرده است، بلکه همچون یک «عالِم دینی»، دردها و نگرانیهای فرهنگیاش را شفاف و صمیمانه بازگفته و «استدلال» کرده است. آری، «استدلال»! او برای اصلاح سبک زندگی، «بخشنامههای فاشیستی» صادر نکرده و از «موضع بالا» به جامعه نگاه نکرده است. او همواره خود را «از جامعه» و «در کنار جامعه»، انگاشته است. او «از مردم» بوده است نه «بر مردم». او «تربیت» و «فهم» و «اخلاق» و «گفتگو» و «تبیین» و «گفتمانسازی» را کنار نزده و «تحکّم» و «تحمیل» و «زور» و «خشونت» و «تعدّی» و «جبر» را حاکم نکرده است. زبان او، «زبان استدلال» بوده است؛ همچون تمام گذشتۀ فکریاش. «آیتالله خامنهایِ نظام جمهوری اسلامی»، همان «حجتالاسلام خامنهایِ طرح کلّیِ اندیشۀ اسلامی در قرآن» است؛ با همان حوصلۀ گفتگویی و اهتمام تبیینی و منطق تبلیغی. پس از پنجاه سال، و با وجود صدرنشینی در قدرت سیاسی، حالوهوای او دگرگون نشده است. آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
۵. عدّهای از یک «اعتراض جزئی»، شعار ساختارشکنانۀ «مرگ بر دیکتاتور» ساختند و در خیابان، حرمت او را شکستند و حریمش را درنوردیدند، امّا او هیچ واکنشی نشان نداد. نهفقط توپ و تانک به خیابان نیاورد و چوبۀ دار برپا نکرد، بلکه گفت حساب «هیجانزدگانِ بازیخورده» را از «غرضورزانِ بازیساز» جدا کنید و همه را به یک چوب نرانید. او هیچ سخنی در دفاع از خود نگفت و زبان به انتقاد نگشود. او مرز میان «منتقد» و «معارض» را شعار «مرگ بر دیکتاتور» ندانست و خویش را محور و مبنای حقّ معرفی نکرد. آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
۶. نه، او «دیکتاتور» نیست، او «مقتدرِ مظلوم» است. و مگر حاجقاسم سلیمانی در وصیّتنامهاش، آیتالله خامنهای را «مظلوم» نخواند؟! چه خوندلها که نخورده است در این سالها، و چه دردها و رنجها که پنهان نساخته است در عمق سینهاش ... . از چشمانِ قلمم، اشک میچکد و از حنجرهاش، فریاد برمیآید.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻حجابِ اختیاری یعنی «برجامِ فرهنگیِ یک»
🖋 مهدی جمشیدی
رهبر انقلاب در یکی از سخنرانیهای اخیر خویش گفته است: «آنها فقط با جمهوری اسلامی مخالف نیستند، آمریکا با ایران قوی و مستقل، مخالف است. همۀ دعوای آنها سر جمهوری اسلامی نیست ... دعوا بر سر مسئلۀ باحجاب و بدحجاب نیست؛ دعوا بر سر از دنیا رفتن یک دختر جوان نیست. خیلی از این کسانیکه حجاب کاملی هم ندارند، جزو هواداران جدّیِ نظام جمهوری اسلامی هستند؛ در مراسم مذهبی، در مراسم انقلابی، اینها شرکت میکنند؛ بحث سرِ اصل استقلال و ایستادگی و تقویت و اقتدار ایران اسلامی است.»(۱۱/۷/۱۴۰۱).
آنچه که از سخن رهبر انقلاب فهمیده میشود این است که:
۱. ایشان دربارۀ انگیزۀ «آمریکا» سخن میگوید و نه «جوانانِ معترض». سخن ایشان در مقام تحلیلِ نیّات و ذهنیّاتِ «جوانانِ معترض» نیست. این در حالی است که کسانی به «موضوع» این سخن (یعنی اینکه دعوا بر سر مسئلۀ باحجاب و بدحجاب نیست) پرداختهاند و «طرف مقابلِ» آن را عام انگاشتهاند. دعوای «چه کسی» با ما بر سر این مسأله نیست؟!
۲. حرف ایشان این است که نیّت دشمن، نهفقط «مخالفت با مرگ آن دختر» نیست، بلکه «مخالفت با حجابِ الزامی» نیز نیست، و از این فراتر، حتّی «مخالفت با نظام جمهوری اسلامی» نیز نیست، بلکه قصد دشمن، «مخالفت با ایرانِ مستقل و مقاوم» است. این یعنی تعارض ما با آمریکا، بسیار «ریشهای» و «حلنشدنی» است.
۳. امّا آیا همۀ جوانان معترض نیز چنین هدف و غایتی دارند؟! روشن است که برخلاف آمریکا، انگیزۀ بخشی از جوانانِ «دانشآموز» و «دانشجو»ی شرکتکننده در اعتراضهای خیابانی (که وابستگیِ گروهکی و سیاسی نداشتهاند)، «سبک زندگی» بود. آنها در اثر ولنگاری فرهنگی و فقر معرفتی و هیجانزدگی، طعمۀ سبک زندگیِ غربی شدهاند و با عبور از سطح سیاسی، فقط خواهان «سبکِ زندگیِ متفاوت» هستند. در این سبک زندگی، «کشف حجاب» و «برهنگی» را باید حلقۀ آغاز یک زنجیرۀ فرهنگی انگاشت که به سوی اباحیگریِ عملی و لاابالیگریِ اخلاقیِ هرچه بیشتر سوق خواهد یافت. این جمع اندک تصوّر میکنند که با فشار خیابانی میتوانند به مطالبۀ خود دست یابند.
۴. راهکار مواجهه با این عدّه (و نه همگان)، نه «شدّت امنیتی» و «غلظت قضائی» است، نه «رهاسازی مسألۀ حجاب» و «وانهادن کارِ پلیس امنیت اخلاقی». باید در متن «گفتگوی واقعی و جدّی» با اینان، همۀ سخنانشان را شنید و حکمت حجاب را با استدلال، اثبات کرد و امراض اخلاقی را علاج نمود و زمینههای بیرونی و غیرفرهنگی و غیرمعرفتی را برطرف کرد. ما با یک جماعت مبتلا به «آسیب اجتماعی» روبرو هستیم و باید از این دریچه به آنها بنگریم. در پایان این سازوکار، بسیاری از آنها از جریان اعتراض، کنارهگیری خواهند کرد و البتّه کسانی نیز خواهند ماند. آنان که ماندند را باید به واسطۀ «اقتدار قانون»، وادار به تمکین داد.
۵. بنابراین، هرگز چنین نیست که رهبر انقلاب، از مسألۀ «حجاب» عبور کرده باشد. این برداشت، نافی مواضع پیشین ایشان است. ایشان، حجاب را «نمادِ هویّتیِ زن مسلمان» میداند؛ یعنی افزون بر حکم اوّلی (فراموقعیّتی)، از این زاویۀ نوپدید (مستحدثه) و در چهارچوب حکم ثانوی (موقعیّتی) نیز به حجاب مینگرد که حجاب به «نماد» و «نشانه» تبدیل شده و معرّف «استقلال فرهنگیِ جامعۀ اسلامی» و شاخص «مرزبندی با دیگریهای فرهنگی» و حاکی از «عزّت زنِ مسلمانِ کنونی» است.
۶. در ماجرای هستهای، رهبر انقلاب تصریح کرد که اتهام حرکت نظام به سوی ساخت سلاح هستهای، «دستاویزِ دشمن» است و حتّی چنانچه نظام از این صنعت «عقبنشینی» کند، باز «فهرست مفصّلی از بهانههای دیگر» را روی میز قرار خواهند داد، از جمله عمق منطقهای، صنعت موشکی، نظارت استصوابی و ... . اگر در آنجا، «برجام یک» و «برجام دو» و «برجام سه» در میان بود، در اینجا نیز «برجامهای متعدّد فرهنگی» در میان هستند که پس از هر قدم «عقبنشینیِ» ما، مطرح خواهند شد. چنانچه باور ندارید، از «حجاب الزامی» عقبنشینی کنید تا چندی بعد، «مطالبۀ ضدّفرهنگیِ دیگر»ی پیش روی نظام قرار بگیرد. فقط کافیست وارد این «بازیِ طرّاحیشده» بشوید و آن را «آغاز» کنید و به جبهۀ دشمن، نشان دهید که «فشار» و «تحمیل» و «فضاسازی»، کارساز است. در برابر روایتسازیهای دشمن، تنهاوتنها باید «مقاومت» کرد؛ آن هم از طریق «آفریدنِ ضدّروایتها» و «حسّاسیّت به خطوط قرمزِ ارزشی».
۷. غفلت نکنیم که در اینجا، «سکوت» نیز به معنی عقبنشینی است. نگفتن و نهفتن ارزشها، آنها را «مهجور» و «متروک» میسازد. دین، همۀ دین است و نباید به بهانههای ناصواب و دشمنساخته، مجال «فتح سنگر به سنگر» را به دشمن داد. این عقبنشینی، نگهداشتن موقعیّتهای دیگر نیست، بلکه نشاندادن منطق پیشرویِ تدریجی و گامبهگام به دشمن است.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻در مذمّت بیطرفیِ نظام آموزشی
🖋 مهدی جمشیدی
۱. مطالعۀ تاریخ جنبش دانشجویی نشان میدهد که ما با مسألۀ تازهای روبرو نشدهایم؛ از اواسط دهۀ هفتاد به این سو، جنبش دانشجوی دچار «دوگانگی هویّتی» و «دوپارگی معنایی» شده است و در هر واقعهای، این شکاف موجود و واقعی، خود را نشان میدهد. پاسخ جنبش دانشجویی به مسألهها، «یکسان» نیست، بلکه یک بخش با تکیه بر «سنّت اسلامی و انقلابی» با مسألهها مواجه میشود و راهحلهای اینجایی مطرح میکند و بخش دیگر، به دلیل تعلّقاتش به «هویّت تجدّدی» و وابستگیاش به ایدئولوژیهای آن، راهحلهای بیرون از تاریخ و فرهنگ ما ارائه میدهد. در نسبت با این واقعیّت اجتماعی نیز، همان «دوگانگی دیرینه و ریشهدار»، سربرآورد و جلوهای دیگر از خود را به نمایش گذاشت. البته در این میان، بدنۀ دانشجویان را نباید بیطرف و بیموضع قلمداد کرد، چون آنها ریشه در خاک «تاریخِ خودی» دارند و فقط کمکنش یا بیکنش هستند، اما در درونشان، خود را جزو هویّت اسلامی و انقلابی میشمارند. آن پاره از جنبش دانشجویی که در فتنۀ اخیر، به کنشگرِ بازی دشمن تبدیل شد، در مقاطع پیشین نیز چنین نقشی را ایفا کرد و این جریان، امتداد همان عقبه است. باید بیفزایم که در میان اینان، دانشجویانی نیز بودهاند که به دلیل «فقر شناختی» و «اسارت در بازیهای روایتی»، گرفتار شدند و «توهم» را «حقیقت» پنداشتند. تجربۀ بازی سیاسی در اینان، بسیار ناچیز است و اینان نمیدانند که در عالم سیاست، نباید «سادهسازی» کرد و گفتهها و ادعاها را حق انگاشت و تکرار کرد. در عین حال، نباید به «آینده» ارجاع داد و هزینۀ «تجربهاندوزیِ نسل جدید» را به جامعه تحمیل کرد، بلکه باید آنها را به «تاریخ» ارجاع داد. این تاریخ و مطالعۀ تاریخ است که جنبش دانشجویی را غنی و قویم میسازد.
۲. دانشجویان، برآمده از «مدرسه»اند و نظام آموزشی در مدارس، از هرگونه «کنش سیاسی» و «فهم رسانهای»، تهی است. دانشآموز در نظام آموزشی، به «انبار محفوظات» فروکاهیده شده و رشد یکسویه و تکبعدی یافته است. در تمام مدّت دوران تحصیل در مدرسه، دانشآموز نمیتواند هیچگونه ارتباط ساختاریافتۀ آموزشی با انقلاب و ارزشهای اساسی آن پیدا کند، بلکه همواره باید معلوماتی را به حافظۀ مظلوم خویش بسپارد که اغلب با نیازها و واقعیّتهای زندگی او، فاصلۀ فراوان دارند. نظام آموزشی، بر «معرفت سیاسی» و «شناخت رسانهای» دانشآموز نمیافزاید، بلکه او را در این زمینه به حال خویش، «رها» میکند. نظام آموزشی، خود را نسبت به این بخش، مسئول نمیانگارد. از این جهت باید گفت که نظام آموزشی نسبت به ارزشهای انقلابی، بیطرف و بیموضع است، یا دستکم، بهصورت جدّی و ساختاری به آن وارد نشده است و نمیکوشد «هویّت انقلابی» را در دانشآموزان، ایجاد و تثبیت کند. «دانشگاه»، جلوۀ بیرونی این وضع در «مدرسه» است. به بیان دیگر، آنچه که در دانشگاه مشاهده میکنید، چیزی نیست جز حاصل «کمکاریها» و «بیعملیها»ی نظام آموزشی در مدرسه. اگر منصفانه بنگریم، باید معترض «ساختار آموزشی» باشیم، نه «دانشآموز» یا «دانشجو». اینان، پروردۀ همین نظام آموزشی هستند؛ نظام آموزشیای که متهم به «ایدئولوژیکبودن» است اما در عمل، مخاطب خود را با ارزشهای انقلابی، آشنا نمیسازد. ازاینرو، باید علاج واقعی و زیربنایی را «بازسازی انقلابیِ نظام آموزشی» دانست و «معلولها» را مقصر قلمداد نکرد.
۳. کاری که اکنون باید به آن همّت گمارد، ایجاد فضای گشوده و منطقی برای «گفتگو» است. باید شنید و گفت و استدلال کرد. باید صبورانه و همدلانه، حرفها و دردها و دغدغهها و گلایهها را شنید و به آنها پاسخ داد. آری، کسانی هستند که غرضورز و بیگانهگزیناند و «اغتشاش» و «هوچیگری» و «تنش» را بر «گفتگو» ترجیح میدهند. حساب اینان از سخن من جداست. با اینان باید با زبان «قانون» سخن گفت. اما آنان که بهواقع «پرسش» و «ابهام» و «اشکال» دارند و میخواهد «صدایشان» شنیده شوند را نباید در کنار اینان نشاند و همه را با یک چوب راند. دانشگاه، از ظرفیّت بسیاری گسترده و درخشانی برای «مناظره» و «گفتگو» و «مواجهه» و «تضارب آراء» برخوردار است. باید این ظرفیّتها را فعّال کرد و از دانشگاه، «باشگاه هماندیشی» و «معرکۀ آزاداندیشی» ساخت. نباید آرمان «کرسیهای آزاداندیشی» را معلّق نهاد. آن همه اصرار و تأکید رهبر انقلاب در این باره نباید به فراموشی سپرده شود. انقلاب از «گشودگی» نمیهراسد و خواهان «دانشگاه انقباضی» نیست. گفتگو، راهحلی برای «همۀ فصلها» است، نه مرهمی برای عبور از بحران. بحرانها، زادۀ «فقر گفتگو» هستند و دانشگاه میتواند با رویکرد انبساطی و گشودۀ خود، از جامعه نیز تنش بزداید، نه اینکه در امتداد تنش جامعه به حرکت افتد.
📎منتشرشده در ایرنا:
https://irna.ir/xjKMg2
🔻طریقۀ دیکتاتوری، طریقۀ گفتگو
🖋 مهدی جمشیدی
۱. نظر قطعیِ امام خمینی این بود که او بر «کرسیِ رهبری» تکیه بزند، امّا هرگز از این امر استقبال نکرد، بلکه خویش را به حاشیه راند تا حتّی در معرض چنین انتخابی نیز قرار نگیرد. در پی ارائۀ هیچ «مؤیّد»ی از سوی امام خمینی نبود تا مبادا به پشتوانۀ اینچنین نظری، ذهن دیگران را مرعوب و به خود متمایل سازد. نگفت و نهفت و از صحنۀ بازیِ قدرت گریخت، درحالیکه دیگرانی بودند که طلب و تمنّای قدرت داشتند، امّا چنین «برگ برنده»ای در اختیار نداشتند. آری، او بهدنبال رهبریِ امّت نبود، امّا «تقدیر» چنین میخواست.
۲. آنگاه که به قدرت دست یافت، «مخالفان» و «منتقدانِ» پیشین خویش را قلعوقمع نکرد و از قدرت نراند، بلکه با همۀ آنها مدارا کرد و از درِ لطف و مرحمت وارد شد. او در پیِ آنهمه ظلم و جفای نخستوزیرِ دهۀ شصت برنیامد و بر او نتاخت و از او انتقام نگرفت. اگر در گذشته که رئیسجمهور بود، صبر ورزید و مدارا کرد، اینک که رهبر شد، بسیار بیش از آنهنگام، طریق «پدرانه» و «دوستانه» را در پیش گرفت و موافقت و مخالفت با «خویش» را معیار حقّ و باطل ندانست.
۳. او «ولیّفقیه» است و «نائب امام معصوم»، امّا هرگز برای خویش، «قداست» نمیتراشد. مبدأ «مشروعیّت» است، امّا بر دین و مردم اصرار میورزد و از خویش سخن نمیگوید. میگوید نهفقط قابلمقایسه با حضرت امیر نیست، بلکه از قنبر، غلام آن حضرت نیز فروتر است. او میتوانست «دکّان قداستفروشی» بگشاید و خویش را دریچۀ امام معصوم معرفی کند، امّا هرگز بهگونهای سخن نگفت و عمل نکرد که از آن، بوی الوهی و آسمانی بودن برخیزد.
۴. او همیشه به «قانون»، ارجاع داده و قانون را فصلالخطاب دانسته است، نه خویش را. بارهاوبارها گفته است که باید قانون، ملاک عمل باشد و نباید «بدعتهای قانونگریزانه» ایجاد کرد. او نظر خودش را بر قانون حاکم نمیکند، بلکه حتّی آنجا که قانون برخلاف نظرش باشد، باز خویش را موظّف به «اطاعت از قانون» میشمارد و معترض نمیشود. او قانون را محترم میانگارد تا همگان دریابند که حتّی رهبر نیز از قانون عبور نمیکند. او برای خویش در برابر قانون، «استثناء» نمیتراشد و «تبصره» نمیزند و «ویژهخواری» نمیکند، بلکه همچون یک شهروند عادی، تابع و تسلیم قانون است.
۵. او قدرت را در خویش، متمرکز نساخته و خود را تبدیل به «قدرت متمرکز» نکرده است. مجال نداده که در اطرافش، «انباشت قدرت» به وجود بیاید و نهادها و قوا، «بیقدرت» و «صوری» شوند. از یک سو، عمدۀ بضاعتهای نظام در دولت، تجمیع و انباشته شده است و از سوی دیگر، او خود در پی «تفویض» و «واگذاری» برآمده و بسیاری از نیروهای سیاسی و اجتماعی در قالب شوراها و نمایندگیها و ... به «حضور مؤثّر» فراخوانده و قدرت در میان «کنشگران متنوّع»، توزیع کرده است. ازاینرو، امروز با «قدرت توزیعشده» و «کنشگریهای پخششده» مواجه هستیم.
۶. او جامعه را نیز بهصورت حداکثری، به «مشارکت» فراخوانده است و از نظریۀ «مردمسالاریِ دینی»، روایت رقیق و اقلّی نداشته است. مردمسالاریِ دینی به روایت او، جوهرۀ نظام است و مناسبات و معادلات سیاسی، وابسته به آن و برآمده از آن است. مردمسالاریِ دینی، محدود به انتخابات نیست و او «مردمسالاریِ انتخاباتی» را سقف و حداکثرِ مشارکت مردم در قدرت و تدبیر معرفی نکرده است، بلکه بر «مردمسالاریِ پساانتخاباتی» نیز اصرار ورزیده و فروع و اضلاعی را نیز برای حضور و فاعلیّتِ مردم در دورۀ پساانتخابات عرضه داشته است. او خواهانِ «حضور حداکثریِ مردم» است، نه گریزان از آن. او مردم را «رقیبِ» خویش نمیشمارد و نمیخواهد با تنگکردن دامنۀ انتخابها و کنشگریهای مردم، قدرتِ خویش را تثبیت کند، بلکه «مردمیسازی» را سازوکارِ نافع و قطعیِ نظام قلمداد میکند.
۷. او یک «رهبرِ گفتوگویی» است؛ آن هم نه «گفتوگوی ساختگی»، بلکه «گفتوگوی واقعی». گفتوگویی که در آن «استدلال»، غالب است و «برهان»، تعیینکننده. گفتوگو در «شرایط برابر» و «بدون هراس از عواقب گفتهها». منطق او، «تحکّم» و «فرمان» و «امر» و «تحمیل» نیست، بلکه «همراهسازی» و «استدلالپردازی» و «اقناع» و «مباحثه» است. آنگاه که با دانشجویان دیدار میکند، بهواقع «میشنود» و خود را در جایگاه «مخاطب مستقیم» مینشاند. به دانشجو حقّ میدهد که «صریح» بگوید و «شفاف» بخواهد و «انتقاد» کند؛ چه از او و چه از دفترش و چه از نهادهای منصوبش. هیچچیز از پیش، طرّاحی نشده است و تصنّعی نیست، بلکه مجال برای «گفتوگوی ساختارنیافته» فراهم شده است. گفتههای چالشی و منتقدانه نیز زیر آن سقف، محبوس نمیشوند و خاص آن جمع محدود نیستند، بلکه رسانهای میشوند.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻گزینهی "روایت" در برابر جنبش دانشجویی:
چریکهای روایی، برخیزید!
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنِ تو
معترض، ما هستیم!
درد داریم و خموشیم امّا
چه بگوییم از این قصّۀ تلخ؟!
شهر، تبدار شده
برگریزان حیاست
و چه غوغاییست از حجمِ هوس،
آرمانها شدهاند تبعیدی
و حقیقت هم، زندانیِ زنجیرِ روایتبافان
گیسوانت شده بازیچۀ باد
عقدهها، حسرتها
داغها، نفرّتها
چشمها آلوده، دل تو آسوده
شهر در پیچوخمِ زلف تو در خود پیچید
و چه تلخیها دید
شبِ گیسوی پریشانِ تو شد فاجعهساز
و تو هم میدانی؛
فتنه اینبار شده موجسوارِ تن تو
بدنت، طعمه شده
و خیابان شده بازارِ حراجِ بدنت
چشمها، وسوسهآلودِ تنت
بدنت، سهمِ نظربازیِ هر بیسروپا
عشق، این است؟! رهاییِ تَنَت؟!
میم. جیم.
@sedgh_mahdijamshidi
🔻امراض ساختاری در مدرسه(۱):
نسبت نظام آموزشی با سبک زندگی
🖋 مهدی جمشیدی
۱. نخستین اشکال ساختاری این است که مدرسه به یک «معبر بیارزش» تبدیل شده است. دانشآموز، مدرسه را آشیانۀ خود نمیداند و به آن دلبسته نیست، بلکه آن را همچون یک «دالان تنگ» و «راهرو بیخاصیّت» تصوّر میکند که باید بهناچار، از آن بگذرد. مدرسه، «بیشأن» و «تهیمایه» شده است و دیگر موضوعیّتِ مستقل ندارد و مهم نیست. مدرسه از هر جهت، به خدمت دانشگاه درآمده است و هیچ فلسفه و غایتی در درون خود و برای خود ندارد. چنین نهادی، همچون مسافرخانهای است که اصالت ندارد و محل قرار نیست. مدرسه باید همچون خانۀ دوّم باشد که در آن دانشآموز، احساس «استقرار» و «ثبات» کند و آن را از خویش بداند، نه اینکه از آن «گریزان» و به آن «بیوفا» و «بیتعلّق» باشد. دانشگاه و کنکور، همۀ ذهن دانشآموز را تصرّف کرده و مدرسه را از هویّتِ خویشبنیاد، تهی کرده است و ازاینرو، مدرسه در چشم دانشآموز، جلوه و شوکت و حرمتی ندارد.
۲. آفت دیگر، «زوال پرورش» در نظام آموزشی است. وقتی مدرسه به «خادم دانشگاه» فروکاهیده شد، و دانشگاه نیز به بستر کارسازِ معطوف به «ثروت» و «منزلت» تبدیل شد، «تربیت» و «اخلاق» و «هویّت» ، جملگی بیمعنا و موهوم میشوند و نظام آموزشی، همچون کارخانۀ تولیدِ «کارگزارانِ نظریۀ توسعه»، عمل خواهد کرد. در جهان سنّت، نهاد علم و تعلیم بهمثابه دریچهای برای کشف «حقیقت» تلقّی میشد که باید به لحاظ جوهری، با «تزکیه» و «تربیت» نیز متّصل میشد، امّا در رویکرد تجدّدی، «پرورش» به حاشیه رفته و شاید منهدم شده است. مدرسه، «سکولار» و «بیطرف» و «بیتفاوت» شده و دیگر به «هدایت اخلاقی» و «سعادت معنوی» و «کمال ایمانی» نمیاندیشد. مدرسه، تنهاوتنها، محملی است برای آموزشدادن مجموعهای از معلومات، که البتّه اغلب، مفید و کاربردی نیز نیستند و هیچ گرهی را نمیگشایند. پس نهفقط «پرورش» در کنار «آموزش» ننشسته و همعرض و همرتبۀ آن نیست، بلکه حتّی آموزش نیز، بیخاصیّت و غیرنافع شده است و دانشآموز میان این حجم انبوه از معلومات و زندگیِ واقعیِ خویش، ارتباط و پیوندی را احساس نمیکند.
۳. از طرف دیگر، مدرسه از «ساختارهای فرهنگی و هویّتیِ بومی» بریده و خویشبسنده شده است؛ چنانکه با «مسجد» و «حوزه» و «هیأت» و «بسیج»، بیگانه است. مدرسه، مناسبات بیرونی ندارد و نمیکوشد از طریق «مددهای فرهنگیِ برونساختاری»، ضعفهای خود را جبران کند و خود را به معیارهای فرهنگیِ انقلاب، نزیک سازد. حتّی اگر مدرسه در وضعیّت مطلوب نیز باشد، باز محتاج هماهنگی و همگرایی با ساختارهای فرهنگیِ دینی است و باید نسبت «همافزایانه» و «تکمیلی» با آنها برقرار نماید، امّا با وجود اینکه دچار «افول کارکردی» و «سکولاریسم» شده است، باز هم به بیرون از خود نظر نمیکند و کمک و مساعدت نمیطلبد. این بریدگی و انقطاع، دوسویه است؛ چنانکه نه مدرسه به مسجد اعتنا دارد و نه مسجد به مدرسه. دو نهاد مستقل و بیگانه، در یک محله هستند و هر یک برای خویش، وظیفه و مخاطب و غایتی در نظر گرفته است. ائمۀ جماعات در مساجد، کمترین اهتمامی به مدرسههای محلۀ خویش ندارند و در این باره، احساس مسئولیّت نمیکنند. آنها تلاش نمیکنند که به تجمع دانشآموزان در مدرسه، به چشم یک «ظرفیّت عینی و بارورشده» بنگرند و مدرسه را به مسجد پیوند بزنند. مدرسه و مسجد میتوانند بهگونهای صورتبندی بشوند که در مسیر «کارکردهای متقابل» قرار بگیرند و همافزایی کنند.
۴. بسیاری از معلّمان، بیجهت و خنثی هستند و موضع اسلامی و انقلابی ندارند، یا برای خود در زمینۀ هدایت ارزشی دانشآموزان، رسالتی نمیشناسند. آنان بر این گمان هستند که تنها باید دروس رسمی را آموزش بدهند و دربارۀ دین و انقلاب، سکوت کنند، درحالیکه معلّم مسلمان و انقلابی، میتواند در حاشیۀ همین آموزشهای غیرایدئولوژیک، بهگونهای رفتار کند و سخن بگوید که حس هویّت اسلامی و انقلابی را در دانشآموز، برانگیخته و تثبیت نماید. معلّمانِ بیطرف، خودآگاهیِ تاریخی ندارند و به معلّمی، همچون یک حرفه مینگرند، نه یک مسئولیّت انسانی و هویّتی. روشن است که چون همۀ سرفصلهای آموزشی در اختیار این عدّه است و تنها یکی دو درس بهطور مستقیم، معطوف به دغدغههای اسلامی و انقلابی است، نباید انتظار داشت که مدرسه به هویّت، کمکی نماید و گرهی را بگشاید. مسألۀ معلّمانِ بیطرف، معلوماتِ سکولار و انباشت حافظه از گزارههای خنثی و است نه سبک زندگیِ اسلامی و انقلابی. در این انگاره، تعلیم چیزی فراتر از علم سکولار نیست؛ علمی که حتّی در بیرون از خود و در حاشیۀ خویش نیز جهت و دلالت ارزشی ندارد.
@sedgh_mahdijamshidi
49.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻گفتگوی کوتاه با موضوع:
حجاب در معرکهی کجروایتها
📎 ۱ آبان ۱۴۰۱
📎 شبکه افق
@sedgh_mahdijamshidi
🔻مصاحبه با روزنامهی کیهان:
تحلیل ماهیّت اغتشاشات
مطالعه در:
https://kayhan.ir/fa/issue/2550/8
🔻مناظره دربارۀ
حکمرانیِ فرهنگی در جمهوری اسلامی
📎برنامۀ شیوه،
شبکۀ چهار،
۲ آبان ۱۴۰۱
📎با حضور:
استاد عبدالحسین خسروپناه
مهدی جمشیدی
ببینید:
http://www.telewebion.com/episode/0x29b6712
و
https://tv4.ir/episodeinfo/315893
🔻چهار نکتۀ تحلیلیِ رهبر انقلاب دربارۀ اغتشاشات
۱- اغتشاشات، «تحریکشده» و «بیرونی» است، نه «خودجوش» و «درونی».
«امروز دخالت دشمنان در اغتشاشات خیابانی، مورد تأیید همه است؛ یعنی این تحریکات، خودجوش و درونی نیست. البتّه ممکن است از یک زمینههایی استفاده کرده باشند، لکن تحریکات تبلیغاتی و اثرگذاری فکری و ایجاد هیجان، تشویق، راه نشاندادن، کارهایی است که واضح است دارد انجام میگیرد. برنامهریزی میکنند که اوّل مهر، ایران را مشغول به اغتشاش کنیم. هر کدام از آقایان در این زمینه نظری میدهند، باید به این توجّه داشته باشند.»(در دیدار اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام، ۱۴۰۱/۷/۲۰).
۲- اغتشاشات، حاصل «انفعال دشمن در برابر حرکتهای دینیِ مردم» است، نه «دینگریزی مردم».
«کاری که حالا دشمن دارد در این زمینه انجام میدهد، یک کار انفعالی و واکنشی و عکسالعملی است؛ ملّت ایران در فاصلۀ کوتاه، چند حرکت بزرگ انجام داده، که این حرکتهای بزرگ، نقطۀ مقابل سیاستهای استکبار جهانی است. برای اینکه بتوانند خلأهایی را که برای آنها به وجود آمده پر کنند، این کارها را برنامهریزی کردند. آن چند حرکتی که گفتیم ملّت ایران انجام دادند، اوّلیاش، آن حرکت عظیم مردم بهخصوص جوانها بود در قضیّۀ کرونا؛ دفن جنازهها، تولید واکسن، تولید ماسک، تأمین انواع و اقسام نیازها، و بعد کمک مؤمنانه به مردمی که نیازمند شده بودند. پدیدۀ بینظیرِ سرود حماسی سلام فرمانده هم بود که از مرزها فراتر رفت. آخریاش اربعین بود. اینها دو چیز را نشان داد: یکی اینکه ملّت ایران، بانشاط و زنده و سرحال است، دوّم اینکه ملّت ایران، متدیّن و به ارزشهای دینی پایبند است.»(همان).
۳- اغتشاشات، «مسألۀ روزمرّه» است، نه «مسألۀ اساسی».
«توصیۀ به مدیران کشور این است که مراقب باشید حواستان با این چیزها پرت نشود، و از کارهای اصلی نمانید. یکی از این اهداف دشمن همین است که حواس مسئولین را مشغول کنند به این چیزهای روزمرّه.»(همان).
۴- اغتشاشات، هم «مواجهۀ فرهنگی» میخواهد و هم «مواجهۀ قضایی و امنیّتی».
«حکم اینهایی که میآیند در خیابان، یک جور نیست؛ بعضیها یا عامل دشمنند یا اگر عامل دشمن هم نیستند، همجهتِ با دشمنند و با همان اهداف میآیند به خیابان؛ بعضیها هم هیجانزدهاند. این دستۀ دوّم را با کار فرهنگی باید درست کرد. دستۀ اوّل را نه، مسئولین قضائی و امنیّتی موظّفند کارهایشان را انجام بدهند. اینکه حالا کسی بگوید که فضا را امنیّتی نکنید، بله، ما هم موافقیم، تا آنجایی که ممکن است، فضای کشور نباید امنیّتی بشود؛ امّا کار فرهنگی در جای خودش، کار قضائی و امنیّتی هم در جای خودش.»(همان).
@sedgh_mahdijamshidi
🔻دو لبه یک قیچی
آشوبگر در خیابان، "بسیجی" میکُشد و داعشی در امامزاده، "زائر".
یکی "حجابستیز" است و دیگری "شیعهستیز".
یکی "عفاف" را برنمیتابد و دیگری "علی" را.
یکی "ایمان" میستاند و دیگری "جان".
یکی ما را "دیکتاتور" میداند و دیگری "کافر".
یکی "اباحیگر" است و دیگری "تنگنظر".
یکی "فحاشی" میکند و دیگری "تیراندازی".
یکی "لذّت" میخواهد و دیگری "انتحار".
یکی "آزادیپَرست" است و دیگری "آزادیستیز".
یکی "فاسق برهنه" است و دیگری "جاهل متنسّک".
یکی "بیغیرت" است و دیگری "بیرحم".
یکی "همباشی" میپسندد و دیگری "جهاد نکاح".
یکی "اختلاط" میخواهد و دیگری "حبس".
یکی "سگباز" است و دیگری "سگصفت".
یکی "تیر تحریف" میزند و دیگری "تیر خلاص".
این است قصّه:
شیاطین، جلوهها دارند و جامهها.
جنود ابلیس، به "جنگ ترکیبی" روآوردهاند.
اینان دو روی یک سکهاند.
و با حقّ میستیزند؛
از "حرم جمهوری اسلامی" تا "حرم اهل بیت".
@sedgh_mahdijamshidi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻زخمهایی برای نگفتن
برادر جان! در عمق فتنه، چه "تقدیر غریبی" برایت رقم خورد. خدا تو را برای چنین صحنهی تلخ و عرصهی دردآوری انتخاب کرد. این تو بودی که میتوانستی در چنین نقش دشواری، ظاهر بشوی و دشمن را سیهرو و ناکام بگذاری. مرحبا به مقاومتت. تو، مقاومت را در وجود خونآلود و مجروح خویش، متجلّی و عیان کردی. اینک باید تو را "اسطورهی مقاومت" دانست. مقاومت باید در برابر بدن خونآلود و تن رنجورت، زانو بزند و شاعرِ عاجزِ انگشتر شکستهات شود.
برادر جان! در دل شهر، داغ "تنهایی" و "مظلومیّت" را دیدی و طعم "زخمها" و "ضربهها"ی سهمگین را چشیدی. دست تقدیر، تو را از دوستانت جدا کرد و به دست گرگهای خبیث سپرد تا در تنهاییات، "قساوتشان" را در پیکر خونین تو نمایان سازند. و تو نشان دادی که شیاطین خیابانی، چه بیاندازه درّندهاند.
بردار جان! مقام تو، مقام "وفا" و "صدق" است. تو، مرد میدانی و مرد ایستادن و پشتنکردن و عهد نشکستن. "جان" دادی و "ایمان" نباختی. میخواستند از زبان یک طلبهی بسیجی، اهانت به آیتالله خامنهای را به گوش دوست و دشمن برسانند، اما هرچه زدند و درد آفریدند و زخم نشاندند، کلامی از تو نشنیدند. داستان کربلا را نخواندهاند و نمیدانند انقلاب، حامیانی دارد که همچون اصحاب حسین، سختتر از پارههای پولاد هستند. آنکه "عهد خون" با ولیّ حقّ بسته است، از خون خویش دریغ نمیکند و از "مرگ" نمیهراسد. و سرانجام، پاداش مجاهدت، "شهادت" شد.
برادر جان! آرمان علیوردی! تو اتّفاق برآمده از انقلابی، نه آن قلادهشکستههای هرزهزبان در خیابان و دانشگاه.
@sedgh_mahdijamshidi
🔻انقلاب به کدام سو میرود؟
🖋 مهدی جمشیدی
۱- در اردیبهشتماهِ سالِ هفتادونه، درحالیکه روزنامههای زنجیرهای جریانِ اصلاحات، قارچگونه سربرآورده بودند و تمامِ ارزشهای اسلامی و انقلابی را آماجِ تهاجمِ مطبوعاتیِ خویش قرار میدادند، آیتالله خامنهای در دیدارِ غیرمعمولِ خود با جوانان، این مسأله را با آنها در میان نهاد و آن را پارهای از برنامۀ «فشارِ دشمن» معرفی کرد و گفت اگر دشمن، فشارِ فراوانی بر ما وارد آورد، حادثۀ کربلای امام حسین (علیهالسلام) رخ خواهد داد، نه حادثۀ صلحِ امام حسن (علیهالسلام). امّا چرا باید تاریخِ انقلاب، حسینی باشد و بماند؟
۲- این هشدارِ بیسابقۀ استعارگونه، آنگاه تکمیل و نمادین شد که ایشان چندی پس از آن، «چفیه» بر شانۀ خویش انداختند و در هیچ دیدارِ رسمی و غیررسمی و داخلی و خارجی، آن را از خود جدا نکردند. «چفیه»، نمادِ دفاعِ مقدّس است؛ نمادی که گویا همۀ ارزشهای دفاعِ مقدّس را در درونِ خویش، نهفته دارد. کسیکه «چفیه» به گردن میاندازد، در حقیقت، با زبانِ نمادین میگوید که از «جنگ» و «شهادت» نمیهراسد، بلکه آماده است و آن را میطلبد. امّا اینهمه اصرار و تأکید، به چه سبب است؟
۳- در مرحلۀ پایانیِ «فتنۀ سالِ هشتادوهشت»، نیروهای میدانیِ فتنه به خیمههای عزاداریِ امام حسین (علیهالسلام) حمله کردند و در مقابل، مردم نیز به خیابانها ریختند و طومار فتنه را در هم پیچیدند، آیتالله خامنهای تصریح کرد که «روحِ حسینبنعلی» (علیهالسلام)، به یاریِ انقلاب آمد. امّا چه نسبتی است میانِ روحِ آن بزرگوار و انقلاب؟! جز این است که باید روحِ حسینبنعلی، رهاییبخشِ تاریخِ حسینی باشد؟
۴- حسینبنعلی(علیهالسلام)، نقطۀ آغازِ مبارزۀ عینی و بیرونی برای بازگرداندنِ تاریخ محمّدی به محمل و بسترِ اصلیاش بود که به شهادت انجامید، امّا همین مبارزه، بهدستِ حجّتبنالحسن (سلاماللهعلیه)، با همان منطق، تداوم خواهد یافت. «امامِ غائب»، تمامکنندۀ گامی خواهد بود که «حسینبنعلی» برداشت، و اگر فرجامِ حسینبنعلی، «شهادت» بود، فرجامِ کارِ مهدیِ موعود، «حکومتِ جهانی» خواهد بود. آری، دو مبارزه با یک منطق و با دو نتیجه. و انقلابِ ایران، «الگوگرفته» از اوّلی است و «مقدّمهساز» برای دوّمی. دراینحال، زبان و منطقِ آیتالله خامنهای، باید حسینی باشد. او امامِ دورۀ تاریخیِ «گذار» و «انتقال» است؛ از «تاریخ حسینی» به «تقدیر مهدوی».
۵- آیتالله خامنهای، خوابِ عجیبی دیده بود که آن را برای آیتالله شبزندهدار نقل کرد و گویا ایشان، این خواب را برای حجتالاسلام عالی، بیان نمود و ایشان نیز در سخنرانیِ عمومیِ خویش آن را مطرح کرد. و امّا آنچهکه آیتالله خامنهای مشاهده کرد، به این شرح بود: دیدم همراه با رسولِ اکرم - صلیاللهعلیهوآلهوسلم- در کنارِ ساختمانی که فقط اندکی از آن ساخته شده است، ایستادهایم. دراینحال، آن حضرت به من امر که: «آستینهایت را بالا بزن و ساختمان را تکمیل کن!» من که دیدم که حجمِ انبوهِ کار، همچنان باقی مانده و تنها، بخشِ کوچکی از بنا، ساخته شده است، به ایشان عرض کردم: «آقا! انجامِ اینکار، در توانِ من نیست!» امّا رسولِ اکرم رو به من کرد و با تأکید فرمود: «در توانِ خودِ توست و تو، ساختِ این بنا را به پایان خواهی رساند!».
۶- کاری که امام خمینی انجام داد، عبارت بود از «تخریبِ بنای قبلی» با انقلابِ اسلامی و آنگاه تلاش برای «احداثِ بنای جدید» در طولِ ده سال زعامتِ خویش، که با توجّه به اندکبودنِ این زمان، ایشان توانست بخشِ کوچکی از بنایِ جدید را پیش ببرد. آیتالله خامنهای، کسی است که نهفقط کارِ ناتمامِ امام خمینی را «ادامه» خواهد داد، بلکه آن را به «سرانجام» نیز خواهد رساند؛ یعنی ساختنِ این بنا در دورۀ زعامتِ آیتالله خامنهای، «تمام» خواهد شد. و ایشان از جانبِ رسولِ اکرم، مأمور و موظّفِ به اینکار هست. معنیِ «تمامشدنِ ساختِ این بنا» چیست؟ بیجهت نیست که علامه مصباحیزدی تصریح کرده بود که از نظرِ ما، آیتالله خامنهای، «سیّد خراسانی» نیست، بلکه مقام و مرتبهاش بیش از اوست.
۷- در برههای از تاریخ قرار گرفتهایم که عهدِ «گشایش» و «انفتاحِ» است و تقدیر، اینگونه رقم خورده که در، بر پاشنۀ دیگری بچرخد. تاریخِ مهجوریّتِ امام، تمام شده و اینبار، بناست که امام در ظاهر نیز به مدارِ تدبیرِ جامعه بازگردد. هیچ حادثهای پیش رو نیست که از گذشتۀ انقلاب، دشوارتر باشد. گردنههای اصلی، پشت سر گذاشته شدند. بگذار برخی ظواهر شیطانی، جلوهگری کنند و اهل نفاق را بفریبند و به این گمان افکنند که کار انقلاب، تمام است. زینپس بر شتاب حرکت تکاملیِ انقلاب، افزوده خواهد شد و باید تهماندههای نفاق در این آزمونهای نهایی، باطن خویش را نمایان سازند.
@sedgh_mahdijamshidi
🔻خُردهبرداشتهایی از موضع رهبر انقلاب
🖋 مهدی جمشیدی
۱- اغتشاش، «ظاهری» دارد و «باطنی». ظاهرش این هست که تعدادی «نوجوان و جوان» در میدان هستند و باطنش این است که «آمریکا»، این صحنه را در قالب «جنگ ترکیبی»، طراحی و کارگردانی کرده است. بسیاری از تحلیلها در این مدّت، فقط چشم به ظاهر داشتند و باطن را انکار میکردند؛ درحالیکه باید «دستهای پشت پرده» را دید و «بازیسازانِ نامرئی» را شناخت.
۲- این نوجوانها و جوانها، «بچّههای خود ما» هستند و ما با اینها بحثی نداریم؛ چراکه دشمن نیستند و خصومت ندارند. نسل جوان، ضدّانقلاب نیستند و سودای حکومت دیگر در سر ندارند. این نسل، همان نسل انقلاب است و خود را ذیل تاریخ انقلاب، تعریف میکند. البته روشن است که انقلابیگری، درجات و مراتب مختلف دارد.
۳- یکی از دلایل حضور این تعداد از نوجوانانها و جوانها در میدان، «هیجان» و «احساسات» است؛ آنها اسیر فضاسازی رسانهای شدند و تصوّر کردند که حقّی تضییع شده است. باید برای تخلیهشدن هیجانهای انباشته که اقتضای این سن و دورۀ زندگی است، چارهای اندیشید.
۴- دلیل دیگر، «بیدقّتی در فهم مسائل» است؛ یعنی نتوانستند آنچنان که باید، «راست» را از «دروغ»، و «حقّ» را از «باطل» بشناسند و به «فهم واقعیّت» دست پیدا کنند. امکان شناخت حقیقت وجود دارد و حقیقت، گمگشته و دور از دسترس نیست. تنها باید تلاش کرد و نسبت به کشف حقیقت، اهتمام ورزید.
۵- در این میان، کسانی نیز بودند که از دشمن خطّ گرفتند و با «نیّت» و «نقشه» و «فهم» وارد شدند و جنایتها آفریدند. این «نیروهای سازماندهیشده» را نیز نباید «نسل جوان» دانست. اینان «برآیند» و «نمایندۀ» نسل جوان نیستند و نباید حال و وضع اینان را به همۀ جوانان «تعمیم» داد و تصوّر کرد که نسل جوان، در برابر انقلاب قرار گرفته است.
۶- پادزهر «دروغپردازیهای عظیم» در شبکههای اجتماعی، «جهاد تبیین» است و این نیز به معنی راهاندازی جنبشِ «تولید محتوا»ی معطوف به حقیقت است. جهاد تبیین یعنی «آشکارسازی حقیقت» و این نیز با «گفتن» و «نوشتن» تحقّق مییابد، نه رویکردهای شعاری و مناسکی و تشریفاتی. باید ذهنها را با تولید و بازتولید «حقیقت»، روشن کرد.
۷- باید تولید محتوای معطوف به حقیقت، «پیشدستانه» باشد، نه اینکه پس از «تخریبگری ذهنیِ دشمن» آغاز شود و بخواهد ساختارشکنیِ ذهنی را «جبران» و «علاج» کند. نباید جامعه را در «خلاء شناختی» نگاه داشت تا در اثر تولید محتوای جبهۀ دشمن، ذهنها و فکرها «صورتبندی» شوند و آنگاه، ما ناچار باشیم که بافتهها و ساختهها را «واسازی» کنیم و حقیقت را بنمایانیم. باید «ابتکار عمل» را به دست بگیریم و «روایتِ اوّل» را از آنِ خویش کنیم. هر گونه تأخیر و انفعال در مقام روایتپردازی، هزینههای گزاف بر ما تحمیل خواهد کرد.
۸- بخشی از نوجوانها و جوانها را که با دشمن، همصدایی میکنند، باید «تفهیم» و «ارشاد» کرد؛ زیرا گرفتار «غفلت» و «نفهمیدن» شدهاند و مخالفشان، «عامدانه» نیست. باید «زنجیرۀ تواصی به حقّ و بصیرت» را قوّت بخشید و در پی گفتگوی اجتماعی و روشنگری میدانی بود.
۹- هدف دشمن از این طرح، «همراهسازیِ مردم» با خود بود؛ یعنی تلاش کرد خواستههای خودش از «زبان مردم» گفته شود و مردم چیزی را «تکرار» کنند که او میخواهد. اینکه جامعه، با حاکمیّت خودش «بیگانه» شود و «صدای دشمن» را تکرار و طنینانداز کند، چیزی جز «فروپاشی از درون» نیست.
۱۰- باید پیامی که در اثر خواستهها و شعارها و رفتارهای نوجوانان و جوانان ما به دشمن فرستاده میشود، «پیام مقاومت» باشد، نه «پیام ضعف». «شکستن» و «عقبنشستن» و «وادادن» ما، دشمن را جسور و فعّال میکند و به دشمنی بیشتر برمیانگیزاند.
@sedgh_mahdijamshidi
🔻دعوت به خروج از خطّ امام
🖋 مهدی جمشیدی
۱- چندی پیش آقای مرتضی جوادی در مصاحبه با پایگاه اطلاعرسانی جماران، نکتههایی را دربارۀ وضع حاکمیّت مطرح کرد. ایشان در همان ابتدا، نظام را به «استبداد در رأی» و «لجاجت» و «عدمعقلانیّت» متهم نمود، امّا مشخص نکرد که این حکم را از چه رفتار یا رفتارهایی استنباط کرده است. از بندهای دیگر سخن ایشان این طور فهمیده میشود که همگان در قدرت حضور ندارند و حرفهای دیگران شنیده نمیشود و نیروهای اصیل به حاشیه رفتهاند و وحدت، مخدوش شده است. ازاینجهت، وی تصریح میکند که نظام از تفکّر امام خمینی، فاصله گرفته است. تلخ و تأسّفبار اینکه اشارۀ ایشان به وجود «استبداد» در نظام، تکرار ادّعاهای اغتشاشگرانِ خیابانی است که شعار «مرگ بر دیکتاتور» سرمیدهند.
۲- مطلب نخست، این است که چنین «کلّیگوییها»یی، هیچ دردی را دوا نمیکند و هیچ گرهی را نمیگشاید. بیان «نسبتهای کلّی» در عین گریز از ارائۀ «شواهد عینی» و «مصادیق مشخص»، نهفقط مخاطب را متقاعد و همراه نمیسازد، بلکه حاکی از «مواجهۀ عالمانه و منطقی» با مسائل نیز نیست. مخاطبی که این سخن را میخواند، بر اساس کدام «دلایل» باید این سخنان را بپذیرد یا نپذیرد؟ البتّه مطرحکردن «ادّعاهای بدون دلیل»، کارکرد تبلیغی و رسانهای دارد و میتواند آنان را که سواد رسانهای ندارند، به چاله بیفکند.
۳- رهبر انقلاب از اوایل سال نودودو تصریح کرد که نسبت به «مذاکرۀ با آمریکا»، خوشبین نیست، امّا با وجود این، مجال مذاکره داد و در این راستا، دولت اعتدالگرا، هشتسال ایران را در مرداب برجام اسیر کرد. اینکه رهبر انقلاب در عین بدبینی به مذاکره، با آن مخالفت نکرد، حاکی از «استبداد در رأی» و «لجاجت» است؟! «شبکۀ ملّی اطلاعات» نیز با وجود آن همه تأکید ایشان، سالها در دولت اعتدالگرا پیش نرفت. «سند تحوّل بنیادین در نظام آموزشی» نیز به همین سرنوشت دچار شد و دولت اعتدالگرا از عملیاتیکردن آن شانه خالی کرد. این وضع، خاص دهۀ اخیر نبوده است، بلکه حتّی در دهۀ شصت و در زمان حضور امام خمینی نیز کسانی میکوشیدند انقلاب را از مدار اصلیاش خارج سازند. شخص هاشمیرفسنجانی و حلقههای اقماریاش همچون «مجمع عقلا» - که حسن روحانی در آن حضور داشت - همواره نقش «نیروی گریز از مرکز» را نسبت به انقلاب و نظرات شخص امام خمینی ایفا کردند؛ چنانکه هماینان در دورۀ پس از امام خمینی و در نسبت با رهبر انقلاب نیز به «نیروی تقابلِ پنهان» تبدیل شدند. با این همه، رهبر انقلاب با سعۀ صدر اعجابآور خویش، آنها را برتافت و طرد نکرد. واقعیّتهای تاریخیای از این قبیل، بهروشنی نشان میدهند که چه نیروها و جریانهایی، گرفتار «استبداد در رأی» و «لجاجت» بودند.
۴- نظام جمهوری اسلامی، بر طرد و نفی تأکید ندارد، امّا از آن سو، نمیخواهد به بهای عبور از ارزشهایش، دیگریها را در خویش بگنجاند. این منطق مکتوب و بیّنِ امام خمینی است - که آقای مرتضی جوادی برخلاف آن توصیه میکند - آنجا که امام مینویسد:
باید از تجربۀ تلخِ رویکارآمدنِ بهظاهر، «عقلای قوم» که هرگز با «اصول و اهدافِ اسلام»، آشتی نکردهاند عبرت گرفت که مبادا دلسوزیهای بیمورد و سادهاندیشیها، سبب مراجعت آنان به پستهای کلیدی و سرنوشتساز نظام شود. بعضی از تصمیمات اوّل انقلاب در سپردن پستها و امور مهم به گروهی که «عقیدۀ خالص و واقعی به اسلام ناب محمّدی» نداشتهاند، اشتباهی بوده است که «تلخی آثارِ» آن، بهراحتی از میان نمیرود. آنان به چیزی کمتر از «انحراف انقلاب از تمام اصولش» و «حرکت بهسوی امریکا» قناعت نمیکنند. ما هنوز هم چوب «اعتمادهای فراوانِ» خود را به «لیبرالها» میخوریم. آغوش انقلاب، همیشه برای پذیرفتنِ کسانیکه قصد خدمت دارند، گشوده است، ولی نه به قیمتِ «طلبکاری آنان از اصول»؛ که چرا شعار «نهشرقی و نهغربی» دادید؟! چرا «لانۀ جاسوسی» را اشغال کردید؟! چرا «مرگ بر امریکا» گفتید؟! چرا «جنگ» کردید؟! چرا نسبت به «منافقین و ضدّانقلاب»، حکمِ خدا را جاری کردید؟! تا من هستم نخواهم گذاشت حکومت به دست «لیبرالها» بیفتد(صحیفۀ امام، ج۲۱، صص۲۸۶-۲۸۷).
۵- «لیبرالیسمِ ایرانی»، گاه از سوی بازرگان و نهضت آزادی بهصورت «ضدّانقلابیگری» و «آمریکامداری» و «سازش» جلوهگر میشود؛ و گاه از طرف هاشمیرفسنجانی و کارگزاران سازندگی در هندسۀ «عملگرایی» و «فنسالاری» و «توسعهگرایی» نمایان میگردد؛ و زمانی از سوی خاتمی و جبهۀ اصلاحات، جامۀ «سکولاریسم» و «روشنفکری شبهدینی» و «دموکراسیِ لیبرال» به تن میکند. اینان، «دیگریهای ایدئولوژیکِ نظام» هستند که از قضا، همگی در قدرت رسمی بودهاند و سیاستهای غلط خویش را یکی پس از دیگری به اجرا نهادهاند. اینک، زمانۀ «جوان مؤمنِ انقلابی» و «دولت انقلابی» است. آری، لیبرالیسمِ ایرانی، تمام شده است.
@sedgh_mahdijamshidi
🔻معنای دعوت آیتالله خامنهای به «محتواپردازیِ پیشدستانه»:
کارزار حجاب از دریچۀ شناختشناسیِ اجتماعی
🖋 مهدی جمشیدی
۱- اغتشاشهای اخیر، یکی از نمونههای تمامعیارِ «جنگ روایتها» بود. هر چند نباید مطالعۀ آن را به این چشمانداز، منحصر کرد، امّا ندیدن آن از این زاویه، یعنی کنار نهادن یک «عاملِ مهمِ توضیحدهنده». زمانۀ ما بیش از هر دورۀ دیگری، مبتنی بر جنگ روایتها است و ذهن مردم به دستمایۀ فتنهانگیزی و جریانسازی تبدیل شده است. حتّی «فتنۀ سال هشتادوهشت» نیز، برخاسته از جنگ روایت بود که در آن، تقلب به اسم رمز برای تحریک و شوراندن مردم بر ضدّ نظام تبدیل شد.
۲- در جنگ روایتها، جامعه در «محاصرۀ روایت» قرار میگیرد، و هرچه بیشتر منقبض/ فشرده/ فرسوده میشود،
تا «مرعوب/ منفعل/ تسلیم» شود، و در نهایت، «عقبنشینی» کند. آنچه که در این میدان، گریبان ما را میگیرد، «روایت» است نه «واقعیّت»؛ یعنی «شبهواقعیّتها» و «سایهها» در مقابل ما، صفآرایی و گردنکشی میکنند و فشارسازی و تحمیلگری میکنند.
۳- روایتها در این جریان، «کجروایت» بودند؛ یعنی از «واقعیّت» حکایت نمیکردند، بلکه به واقعیّت تبدیل شده بودند، درحالیکه «واقعیّتنما/ شبهواقعیّت» بودند، و واقعیّت، «گمگشته» میشود. واقعیّت باید قربانی «بازی شناختی» شود تا هدفهای سیاسی تحقّق یابند:
عالَمی را یک سخن، ویران کند
روبَهانِ مُرده را شیران کند
(مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۹۷).
۴- روایت، واقعیّت را «قاببندی» میکند، یعنی واقعیّت را «بُرش» میزند، دستکاری و تکهتکه میکند، و بقیۀ واقعیّت را خودش روایت میکند. پس روایت، ترکیبِ «واقعیّتِ قاببندیشده» و «روایت» است و میکوشد ما را به این قاب، «وابسته/ متعصّب/ معتاد» کند. چنانچه این «منظر» و «زاویۀ دید»، شیوع و مقبولیّت یابد، «ذهن جامعه» در چهارچوب آن صورتبندی و منجمد خواهد شد و سخن دیگری را نخواهد پذیرفت. پس باید از «ابتدا»، زمام و عنان روایت را به دست گرفت و قالبها را تعریف کرد تا کار، دشوار و دیریاب نشود؛ چراکه «کنشگران بیروایت»، مردگانِ متحرّک هستند.
۵- «تغییر سیاسی» باید «درونخیز/ جامعهزاد/ از پایین» باشد و این محتاج «تغییر فرهنگی» است، و تغییر فرهنگی یعنی «ارزشها» را از «حالت هنجاری» خارجکردن. برای این هدف باید «ساختارشکنیِ ذهنی» کرد و به «باورها/ شناختها/ نگرشها» ضربه زد:
فرعِ دید آمد عمل، بیهیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک
(مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۷۹).
و این نیازمند «روایتسازیِ منفی از ارزشها» است. چهرهسازی وارونه از ارزشها، «دیدها/ برداشتها/ تلقیها» را نسبت به آنها تغییر میدهد و این امر نیز در نهایت به حوزۀ «شناختهای بنیادین» خواهد رسید و به اساس عقاید دینی، ضربههای سهمگین خواهد زد.
۶- «قدرت روایت»، بیش از «قدرت واقعیّت» است. کجروایت، ذهن را «بیثبات/ متزلزل/ وسوسهآلود» میکند،
و «اعتماد/ تکیه/ اطمینان» به واقعیّت را میزداید. دراینحال، «ارجاع به واقعیّت»، کماثر و گاه بیاثر میشود. ازاینجهت باید گفت «احساس/ فهم/ درکِ مردم»، مهمتر از واقعیّتِ زندگیِ آنهاست.
۷- برای ساختن کجروایت/ روایتِ منفی/ روایت وارونه، چند عنصر لازم است:
الف. «نقطۀ اجماعساز/ درد مشترک/ دغدغۀ مرکزی» بهمثابه چتر بزرگ و فراگیر.
ب. «شعار/ حرف/ سخنِ» متناظر با این نقطه.
ج. «نماد تصویری/ معادل محسوس/ وجه نمادین» برای جلوهگری اجمالی.
د. «عینیّت جزئی/ واقعیّتِ خُردِ/ ریز واقعیّتِ» معطوف به زندگیِ روزمرّه.
هـ . «زمین/ عرصه/ میدان» برای بازی.
و. تحریکِ «نیروهای پیشرانِ اجتماعی/ خواص/ سرآمدان» برای ترغیب توده.
۸- کاری در مقابل باید انجام داد، «واسازیِ جسورانه/ ساختشکنیِ بیرحمانه/ فروپاشاندن بنیادینِ» کجروایت است؛ یعنی باید روایت را «غیرمتعهدانه» خواند، و با آن «مواجهۀ انتقادی» داشت، و روایت را «مساوی با واقعیّت» تصوّر نکرد. واسازی یعنی «شکافتن» در برابر «بافتن»:
برای مغزِ سخن، قشرِ حرف را بشکاف
(دیوان کبیر، غزل شمارۀ ۹۲۱).
از جمله باید گفت وقتی «کشف حجاب» میشود نماد «آزادیِ زن»، پس آزادیِ زن یعنی «لاابالیگری». این نماد، خلاصۀ همۀ هدفهای غاییِ پنهان نگاه داشتهشده است. در اینجاست که معنای اصطلاحِ لغزندۀ آزادی، مشخص میشود.
۹- قضاوت دربارۀ واقعیّت را نیز باید دگرگون کرد. ملاک داوری دربارۀ ابرواقعیّتها، «اجتماعات عظیم» هستند؛ یعنی ابرواقعیّت را میتوان در اجتماعات عظیم، شناخت. از جمله، «باطن جامعۀ ایران» در زیر تابوت حاجقاسم نمایان شد نه در نظرسنجیها. جریان اغتشاش و ابتذال در «روایت جامعه» شکست خورد؛ چون این جریان، مدّعیِ «فوران جامعه» بود، درحالیکه جامعه آنها را در خیابان، تنها نهاد و در فضای مجازی نیز، رباتها جایگزینِ کنشگران واقعی شدند.
@sedgh_mahdijamshidi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻درسگفتار:
نظریهی نظام انقلابی به روایت قرآنیِ آیتالله خامنهای
https://iqna.ir/fa/news/4099434/
@sedgh_mahdijamshidi
🔻گفتگو دربارهٔ
ماهیّت اغتشاشات از دریچهٔ اجتماعی
۲۳ آبان ۱۴۰۱
ساعت ۲۰
برنامه جریان، شبکه یک
در اینجا ببینید:
http://www.telewebion.com/episode/0x5247c8c
@sedgh_mahdijamshidi
🔻آنچه از «کشف حجاب» دیدم:
روایتبازی یک اقلیّتِ دیکتاتور
🖋 مهدی جمشیدی
دوشنبه، ۲۲ آبان ۱۴۰۱. شهر تهران. پرسهزنیِ جامعهشناختی در ایستگاههای متروی گلبرگ و دروازه شمیران و تئاتر شهر و میرزای شیرازی در صبح و ظهر. تلاش داشتم که به یک «بُرش عینی» و «برداشت مستقیم» از واقعیّت اجتماعی دست بیابم و وضع حجاب دختران و زنان را فارغ از «عایقهای رسانهای» و «حائلهای روایی» مشاهده کنم. مشاهدهای که در قلب آن، «پرسش» وجود داشت و نه «پیشداوری». در طول یک ماه گذشته نیز به چنین مشاهداتی رو آورده بودم و در نقاطی از شهر، با دقت و تأمّل، از این زاویه به واقعیّت اجتماعی نگریسته بودم. مشاهداتم در امروز، مطابق با همۀ مشاهدههای قبلی بود و آنها را تأیید میکرد. و اماّ نتایج:
۱- تنها «پنج درصد» از دختران و زنان، «کشف حجاب» کرده بودند؛ یعنی «شال» یا «روسری» یا «مقنعه» بر سر نداشتند و «سر برهنه» در ایستگاههای مترو رفتوآمد داشتند. در اینجا، برآوردی دربارۀ تعداد زنان چادری یا شُلحجاب ارائه نمیکنم و پرسش خویش را به همین مسألۀ خاص، محدود میکنم. با مشاهدۀ این تعداد اندک، متعجب شدم که این همه غوغا و هیاهو برای «حجاب اختیاری» – که هدفی جز «کشف حجاب» نداشت – تنها معطوف به همین «پنج درصد» بوده است؟! بهعبارتدیگر، باید «قانون حجاب الزامی»، برچیده شود تا فقط این پنج درصد بتوانند کشف حجاب کنند؟! این پنج درصد، چه نسبتی با آن «روایتهای انبوه» دارند؟!
۲- بیحجابی در این پنج درصد، محدود به «برداشتن حجاب از سر» بود؛ بهطوریکه پوشش سایر قسمتهای بدنشان، عادی و عرفی بود. اینگونه نبود که چون حجاب از سر برداشته باشند، دربارۀ بخشهای دیگر بدن خود نیز همین منطق را دنبال کرده باشند و در آن قسمتها نیز دست به «ساختارشکنیِ پوششی» زده باشند. دراینمیان، تنها دَه خانم مشاهده کردم که برخلاف این بودند و پوشش قسمتهای دیگر بدنشان نیز زننده بود، از جمله اینکه شلوارشان تا نزدیکهای زانویشان بالا آمده بود، یا تیشرت تنگ پوشیده بودند و حجم بدنشان آشکار بود، یا یقیۀ تیشرتشان باز بود و ... .
۳- بهجز دو مورد، همۀ کسانیکه کشف حجاب کرده بودند، «شال بر دور گردن» داشتند، درحالیکه چنانچه قطعیّتی دربارۀ کشف حجاب وجود دارد، دیگر «انداختن شال به دور گردن»، معنا ندارد. دراینباره، کنجکاو شدم و دریافتم که بخشی از اینان احتمال میدهند که واکنش و برخوردی صورت بگیرد و همچنان مطمئن نشدهاند که حجاب اختیاری، برقرار شده است؛ بخش دیگری نیز وقتی به «محل زندگی» یا «محل کار» خود نزدیک میشوند، ترجیح میدهند که از وضع کشف حجاب، خارج شوند؛ و جالب اینکه بخش دیگر، گاهی موهای خود را میپوشانند و گاهی هم نمیپوشانند و هنوز به «جمعبندی» نرسیدهاند و میان این دو، یکی را «انتخاب» نکردهاند.
۴- دیگر اینکه پنج درصدی که به آنها اشاره کردم، هرگز محدود به «دهۀ هشتادیها» نبودند، بلکه آشکارا، «ترکیبی از همۀ نسلها» بودند و هیچ احساس نکردم که در آنها، غلظت دهۀ هشتادیها بیش از دیگران است. برخلاف نظریۀ «گسست نسلی»، مشاهده کردم که تعداد دهۀ هفتادیهایی که کشف حجاب کردند، بیش از دهۀ هشتادیها است، و حتّی تعدادی از آنها نیز زنان پیر هستند.
۵- «توزیع جغرافیاییِ» کشف حجاب نیز در همۀ ایستگاهها، یکسان بود و تفاوت خاصی میان این نقاط وجود نداشت؛ هر چند مشاهدات قبلیام نشان میدهد که باید میان «جنوب شهر» و «شمال شهر»، تمایز نهاد و در محلهها و مناطق شمالی، باید این رقم را به حدود ده درصد افزایش داد. در واقع، میان فرودستیِ اقتصادی از یک سو و کشف حجاب از سوی دیگر، همبستگی مثبت وجود ندارد، بلکه برعکس است. ازاینرو، جریان اغتشاش در ماه گذشته در تهران، بیاعتنا به «مطالبههای اقتصادی» بود و «دغدغۀ معیشت» نداشت، بلکه «آزادی پوشش» را دنبال میکرد.
۶- «مواجهۀ دیداری و چشمیِ مردم» با کسانی که کشف حجاب کرده بودند، هنوز به صورتی است که گویا کشف حجاب در «وضع ضدّهنجاری» قرار دارد؛ یعنی عموم مردم با «دیدۀ تعجب» به اینان مینگرند؛ چنانکه حرکت این افراد در میان مردم، با «نگاههای طولانی و خیرۀ» دیگران توأم است. البتّه ازآنجاکه این نگاهها، خاص مردان نیست و زنان نیز نسبت به این زنان، چنین دیدی دارند، چندان نباید نگاههای مردان را بر تمنّاهای جنسی و لذّتطلبیِ مردانه حمل کرد. هرچه که هست، همچنان کشف حجاب بهعنوان یک «کنش نابهنجار و غیرعادی» تلقّی میشود و ما با موقعیّت تثبیتشدگی و جاافتادگی این کنش، فاصله داریم.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻تابستان در پاییز!
۱- "اعتراضهای مردمی". این تعبیر قفلکننده و به ظاهر موجّهی است که از آنچه در شهرهای ایران میگذرد "روایت" میکند. آنگاه نتیجه گرفته میشود که نه "اعتراض"، غیرقانونی است و نه نظام میتواند در برابر "مردم" قرار بگیرد.
۲- اما "اعتراض"، چه نسبتی با "قتل" و "آدمسوزی" و "شکنجه" و "رکیکگویی" و "برهنگی" و ... دارد؟! این چه اعتراضی است که حتی حداقلهای "امنیت" و "اخلاق" را نیز به باد داده است؟!
۳- و کدام "مردم"؟! بر فرض ناصواب که اینان بخش اندکی از مردم باشند، آیا یک "اقلیّت مطلق" میتواند برای "همه" تصمیم بگیرد؟! تکلیفِ منطق حکمرانی با "انتخابات" مشخص میشود یا با "اغتشاشات"؟! و عموم مردم چه خواستند و به چه گزینهای رای دادند و از چه کسانی رویگردان شدند؟! ما با "گروهکهای مزدبگیر" و "جماعتهای اجیرشده" در فضای مجازیِ غربی مواجه هستیم که برای رویدادسازی و تنشآفرینی و هجوم و کشتهسازی و روایتپردازی در خیابان، سازماندهی شدهاند. عموم مردم، اینچنین هستند؟!
۴- اعتراض و مردم، "پوششهای روایتی" برای مرعوب و منفعل کردنِ نظام هستند که وانمود شود تقابل دولت و ملّت شکل گرفته است. پشت این الفاظ، پنهان شدهاند تا این تصوّر را در ما ایجاد کنند که نظام، دچار "ریزش بدنهی اجتماعی" شده است. ما با یک "بازی روایتی" مواجه هستیم. آنها زیرکانه و موذیانه در حال مهندسیِ تصوّر ما از "مردم" و "نظام" و حتّی "خودمان" هستند.
۵- در این مدّت، مجال فراوانی به جماعت اغتشاشگر داده شد. اینک باید به جای "حوصلهی جمالی"، "هیبت جلالی" را ببینند. چهبسا باید در "پاییز ۱۴۰۱"، دوباره "تابستان ۶۷" را آفرید. بگذار این "قاطعیت" را "سرکوب" بخوانند و جای "جلاد" و "شهید" را عوض کنند؛ در آنجا که "جان مردم"، بیارزش شده است، نباید از خدعهی واژهها هراسید. "امنیت مردم"، خط قرمزِ نظام جمهوری اسلامی است. اگر بناست عدهای کشته شوند، این عده، اغتشاشگران هستند نه مردم و نیروهای نظامی و امنیتی. "خشونتِ مقدس"، همین است.
۶- رهبر انقلاب دربارهی "فتنهی سال هشتادوهشت" گفتند که چنانچه با "فتنهی سال هفتادوهشت"، مواجهه ریشهای شده بود، این فتنه جدید رخ نمیداد. درباره همهی حوادث فتنهگون، باید چنین گفت. "علاجهای سطحی" و "راهکارهای سادهانگارانه"، ریشهها و سرچشمهها را نمیخشکاند و چندی بعد، دوباره موج تازهای شکل میگیرد و فتنه سربرمیآورد. باید در پی "مواجههی قاطعانه" و "رویارویی سخت" بود. علفهای هرزی که از ساقه قطع شوند، دوباره خواهند رویید. ازاینرو، چارهی هجوم علفهای هرز، افکندن "آتش ریشهسوز" به جان آنهاست. پاسخ درخور محاربان بیرحم و خونریز، برپاکردن چوبهی دار است؛ آن هم نه در نهان، بلکه در خیابان. گاهی یک سیلی محکم، کار "نقطهی پایان" را میکند؛ درحالیکه عقبنشینی، "زنجیرهی افزایشی" برای دشمن میسازد و "زندان فرسایشی" برای ما.
۷- اثر کجروایتها بر ذهن نوجوان دههی هشتادی، دچار شدن به "هیجان کور" و "احساس نامعقول" است، و نتیجهی این امر بر ذهن تصمیمسازان و تصمیمگیران حاکمیّتی، دچار شدن به "اختلال محاسباتی" و "تشخیص غلط" در مقام فهم اغتشاش و مواجهه با آن است. "ویروسهای شناختی"، نسخههای متنوّع و متناسب با گروه هدف دارند. بپاییم ذهنمان را ویروسی نکنند.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi