🔻انقلابیِ نمایشی
🖊 مهدی جمشیدی
۱. «انقلابیِ نمایشی»، کسی است که بنیانهای فکر اسلامی و انقلابیاش دچار چرخش به سوی لیبرالیسم شده است، امّا همچنان «ادّعای انقلابی» دارد و با «ادای انقلابی»، تظاهر میکند. او آنقدر «عملگرا» و «روزمرّهاندیش» بوده که بهتدریج، دامنۀ تجدیدنظرهایش به قلمرو ارزشهای اساسی نیز رسیده و از درون، استحاله و مسخ شده است. او خویشتنِ انقلابیاش را باخته و جز پوستۀ نمادین و شعاری، چیزی از هویّتش باقی نمانده است. او چون در مواجهههای عملی و عینی، احساس کرده است که «منطق انقلابی»، شکست میخورد و او را ناکام میگذارد، هستۀ انقلابیگری را وانهاده و پوستۀ انقلابی را حفظ کرده است تا در عین این «عبور هویّتی» و «چرخش فکری»، دستکم برخی از ظواهر را نگاه داشته باشد. در واقع، رندانه و زیرکانه چرخش کرده است، نه صادقانه و شفاف. حرفهای ناگفتۀ زیرمیزی دارد که تعهد به منافعش، اجازۀ بازگویی آنها را نمیدهد. چون میخواهد در ساخت قدرت بالا برود و بماند و منزلت سیاسیاش تثبیت شود، جسارت ساختارشکنی ندارد. در پی جایابیِ ساختاری است نه طرد شدن. بدینجهت، در جادّۀ «محافظهکاری» و «کلّیگویی»، شبروی میکند تا مبادا حاشیهای ساخته شود. در خلوت به گونهای سخن میگوید که احساس میکنیم که تفاوت او با رقیب سیاسیاش، فقط «سیاسی» است و مسأله، بودنِ «شخص او» است نه «استقرار ارزشها». او فقط در ظاهر و بهنام، نمایندۀ ارزشهاست نه در واقع. واقع و واقعیّت، چیزی جز منافع شخصِ او نیست و باقی، «پوششها» و «توجیهها» و «نقابها»یی برای پنهان نگاهداشتن این راز هستند.
۲. «انقلابیِ نمایشی»، اینگونه فهمیده است که لیبرالیسم، «منطقِ زمانه» شده و او نیز چارهای جز بازتولید این منطق ندارد و باید از خود، چنین خویشتنِ جدیدی بسازد. او دربارۀ منافع شخصیاش، تابآوری ندارد و اهل مدارا نیست، امّا اگر پای ارزشهای اسلامی و انقلابی در میان باشد، از هیچ تساهل و تسامحی فروگذار نمیکند و هیچ خطّ قرمزی را نمیشناسد. بهخوبی میداند که میتواند با ارجاع به «مصلحتاندیشی» و «خواست مردم» و «عقلانیّت» و «حکمرانی خوب» و «حکمرانی نو» و «بحران حکمرانی» و ... از همۀ ارزشها عبور کند. او هیچگاه دستش از توجیه، خالی نیست؛ برای مستقر نشدن هر یک از ارزشها، دهها استدلال دارد و به این واسطه، اسلام و انقلاب را به «آرزوهای خوب امّا نشدنی» تبدیل میکند. حتّی اندکی آرمانگرایی را نیز برنمیتابد و با تیغ واقعیّتها و شبهواقعیّتها به جان آرمانها میافتد و از آنها، تصویری «خیالی» و «خام» میسازد. گویا ارزشها فقط در صفحههای کتاب، شدنی هستند، امّا همین که میدان واقعیّت پدید آمد، باید آنها را کنار نهاد و جانب لیبرالیسم را گرفت. بهاینترتیب، او وانمود میکند که ارزشهای اسلامی و انقلابی، «خوبهای ناممکن» هستند؛ محالهایی برای ناکجاآباد که از سطح شعار، فراتر نمیروند و اگر چالش نیافرینند، هیچ گرهی را نمیگشایند.
۳. «انقلابیِ نمایشی»، به رهبر انقلاب ارجاع میدهد، امّا ارجاعهایش «گزینشی» و «دلخواهانه» هستند و ازاینرو، حاصلش جز «تحریف» نیست. رهبر انقلاب را به نفع خویش، مصادرهبهمطلوب میکند و از ایشان چهرهای میسازد که خود میخواهد. او همۀ آیتالله خامنهای را قبول ندارد، بلکه حتّی بسیاری از درونمایههای اندیشهاش را نمیپسندد، امّا چون میخواهد در قدرت سیاسی بماند و از نردبان قدرت بالا برود، زبان به اعتراض نمیگشاید و شفاف سخن نمیگوید، بلکه موذیانه، تفکّر ایشان را تحریف میکند. همچنانکه کسانی در جریان اصلاحات از امام خمینی، چهرۀ لیبرال ساختهاند، کسانی نیز در جریان اصولگرایان، با آیتالله خامنهای چنین معاملهای میکنند.
۴. انقلابیِ نمایشی، بیایدئولوژی است؛ چون «سیّال» و «شناور» است و بر اساس «اقتضاهای شکنندۀ روزمرّه»، هویتّش را تعریف میکند. در هر زمانی به رنگی درمیآید و این رنگ نیز برآمده از «جوّ» و «فضا» است؛ همچون آفتابپرست، این «زمینه» است که رنگ و لعاب او را تعیین میکند. خودش، همان بیرون است و اگر خودی در میان باشد، جز منافع و تمنیّات و لذّت قدرت نیست. بهاینترتیب، ایدئولوژیاش به تعبیری، «جوّزدگی» و «عوامزدگی» است، البتّه با نام موجّه «مردم» و «جامعه» و «مصلحت» و «عقل سیاسی» و ... . در واقع، ایدئولوژیاش تابع جهت وزش باد است نه حقیقت. او از ارزشها، آنچنان خواجهگانی ساخته است که در حرمسرای لیبرالیسم، بیتوته کرده و بی هیچ تنش و تلاطمی، به خدمت «سلطنت لذّت» گمارده شدهاند؛ ارزشهایی رقیق و منفعل و بیخاصیّت که تسهیلگر جماع تحمیلی «لیبرالیسم» با «جامعۀ ایران» هستند.
https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻جنگ شناختی از زاویۀ قدرت اجتماعی:
«باورهای مردم» به مثابه گرانیگاه حمله
🖊 مهدی جمشیدی
۱. در جنگ شناختی، اغلب اینگونه نیست که از عمیقترین لایههای شناختی برای ساختارشکنی آغاز شود و در همان ابتدا، بنیانهای فکری برچیده شوند، بلکه حتّی همواره شناخت به معنای محدودِ «معرفت ذهنی» نیز در دستورکار نیست. در این فرایند، حمله از ایجاد «حس» شروع میشود؛ یعنی در اثر یک رویداد، «حال درونی مردم» تغییر میکند و «روحیه»شان دگرگون میشود. در مرحلۀ بعد، این حسوحال متفاوت، «درک روزمرّۀ مردم» را تغییر میدهد و موضع آنها را در قلمرو مسائل عادی و جاری، متزلزل و جابجا میکند. پس در قدم اوّل، یک تجربۀ حسیِ متفاوت ایجاد میشود و حال درونی، تغییر میکند و آنگاه بر اساس این روحیۀ تخریبشده و تغییریافته، بخشی از شناختهای مردم که در لایۀ رویی و سطحی قرار دارند و معطوف به زندگی روزمرّه هستند، متحوّل میشوند.
۲. اگر این زنجیره ادامه یابد، جنگ شناختی وارد مرحلۀ سوّم میشود که عبارت است از ساختارشکنی ذهنی در «لایههای عمیق شناختی». این لایههای شناختی، ناظر به «نگرشهای بنیادین» یا «ارزشهای غایی» هستند و میتوان از آن به «جهانبینی» یا «ایدئولوژی» تعبیر کرد. هر چند این مرحله همانند مرحلۀ دوّم، ماهیّت شناختی دارد امّا چون «ارکان هویّتیِ مردم» را تشکیل میدهد و بسیار زیربنایی و تاریخی است، بهآسانی و در کوتاهمدّت تغییر نمیکند، بلکه محتاج زمینههای متعدّدی است که در مراحل اوّل و دوّم، صورتبندی میشوند. در این مرحله است که جنگ شناختی به تمامیّت خویش میرسد و باید میوۀ خویش را - که مواجهۀ چالشی مردم با حاکمیّت است - بچیند. پیش از جنگ شناختی، مردم و حاکمیّت دارای ارزشهای یکسانی بودند و تکثّر و اختلاف در میان نبود، امّا تخریبهای شناختی، موجب «شکاف ذهنی» و «تضاد فکری» میشوند و این آغاز اصطکاکها و تنشهاست. زین پس، جامعه به عرصۀ کشمکش میان حاکمیّت و جامعه تبدیل میشود؛ چنانکه هر یک میکوشند ارزشهای خویش را مستقر سازند، درحالیکه دیگری، آنها را برنمیتابد.
۳. بهرهداری از جنگ شناختی به عنوان یکی از عمدهترین فعالیتهای تخریبی نشان میدهد که قدرت، خصوصیّت «اجتماعی» پیدا کرده است، یا دستکم نسبت به گذشته، بسیار بر خلصت «اجتماعی» و «غیررسمی» آن افزوده شده است. تصوّر پیشین این بود که قدرت، در ساخت سیاسیِ رسمی، منحصر است و برای تغییر اجتماعی، باید تنها بر آن تکیه کرد، درحالیکه در رویکرد جدید، «قدرت اجتماعی»، برجسته و کلیدی شده است و قدرت اجتماعی میتواند ساخت سیاسی را دگرگون کند. در جهان کنونی، قدرت بهشدّت «پخش» و «پراکنده» شده و متمرکز نیست، بلکه در ساحت جامعه و در عرصۀ غیررسمی، توزیع شده است. چنانچه این قدرت غیررسمی در متن جامعه، جهتدهی و بسیج شود، اتّفاقهای بزرگ رخ خواهند داد. مسألۀ جنگ شناختی نیز همین امر است که این «ریزبدنههای اجتماعی»، در امتداد هویّت خاصی به حرکت درآیند و در برابر ساخت سیاسی، صفآرایی کنند. در اینجاست که قدرت اجتماعی میتواند برای قدرت سیاسی، تولید امتناع کند؛ یعنی سیاستهای آن را به چالش بکشد و بازدارندگی را از آن بستاند. دراینحال، اگرچه ساخت سیاسی در اختیار نیروهای رسمی است، امّا واقعیّت آن است که چنانچه قدرت اجتماعی به سوی دیگری گرایش داشته باشد، کاری از نیروهای رسمی ساخته نیست و قدرتنشینان، در وضع بیقدرتی و انفعال به سر خواهند برد. از این امر باید به «شکاف دولت و ملّت» یاد کرد که در آن، تضادها و تفاوتها به تنشها و تلاطمهای بحرانزا خواهند انجامید.
۴. هرچه جامعه در «دسترس» نیروهای خارج از ساخت سیاسی باشد و کسانی در بیرون از نظام اجتماعی، آن را صورتبندی کنند، بر دامنۀ این شکاف افزوده خواهد شد؛ بهخصوص اگر ساخت سیاسی، دشمنان بیرونیِ دیرینه و مصمّمی داشته باشد که به کمتر از براندازی و زوال نمیاندیشند. در اینچنین موقعیّتی، هم «اِعمال حکمرانی» از سوی نظام سیاسی، اهمّیّت بسیار بیشتری خواهد داشت و هم «دسترسیپذیری»، همچون زهر مهلکی است که جامعه را نسبت به نظام سیاسی، دچار چالشهای فزاینده خواهد کرد. در مقابل، دشمنان بیرونی برای اینکه در جنگ شناختی، کامیاب شوند و میان دولت و ملّت، فاصله و زاویه ایجاد کنند، «مرزبندی» و «فاصلهگذاری» حاکمیّت با خودشان را به عنوان سلب حقوق و آزادیهای مردم تعبیر میکنند. این مفهومسازی، بخشی از جنگ شناختی است که زمینه را برای اثرگذاری هرچه بیشتر فراهم مینماید. پس «جامعۀ رهاشده» که با غیر خود، مرزبندی ندارد و دچار اختلاط و دسترسیپذیری است، همواره گرفتار نوسان شناختی و تلاطم ذهنی خواهد بود.
🖇متن کامل در خبرگزاری تسنیم:
https://tn.ai/2871447