eitaa logo
نوشته‌های مهدی جمشیدی
8.9هزار دنبال‌کننده
463 عکس
141 ویدیو
31 فایل
مهدی جمشیدی (نویسنده و فرهنگ‌پژوه)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻جنگ شناختی از زاویۀ قدرت اجتماعی: «باورهای مردم» به مثابه گرانیگاه حمله 🖊 مهدی جمشیدی ۱. در جنگ شناختی، اغلب این‌گونه نیست که از عمیق‌ترین لایه‌های شناختی برای ساختارشکنی آغاز شود و در همان ابتدا، بنیان‌های فکری برچیده شوند، بلکه حتّی همواره شناخت به معنای محدودِ «معرفت ذهنی» نیز در دستورکار نیست. در این فرایند، حمله از ایجاد «حس» شروع می‌شود؛ یعنی در اثر یک رویداد، «حال درونی مردم» تغییر می‌کند و «روحیه»‌شان دگرگون می‌شود. در مرحلۀ بعد، این حس‌وحال متفاوت، «درک روزمرّۀ مردم» را تغییر می‌دهد و موضع آنها را در قلمرو مسائل عادی و جاری، متزلزل و جابجا می‌کند. پس در قدم اوّل، یک تجربۀ حسیِ متفاوت ایجاد می‌شود و حال درونی، تغییر می‌کند و آن‌گاه بر اساس این روحیۀ تخریب‌شده و تغییریافته، بخشی از شناخت‌های مردم که در لایۀ رویی و سطحی قرار دارند و معطوف به زندگی روزمرّه هستند، متحوّل می‌شوند. ۲. اگر این زنجیره ادامه یابد، جنگ شناختی وارد مرحلۀ سوّم می‌شود که عبارت است از ساختارشکنی ذهنی در «لایه‌های عمیق شناختی». این لایه‌های شناختی، ناظر به «نگرش‌های بنیادین» یا «ارزش‌های غایی» هستند و می‌توان از آن به «جهان‌بینی» یا «ایدئولوژی» تعبیر کرد. هر چند این مرحله همانند مرحلۀ دوّم، ماهیّت شناختی دارد امّا چون «ارکان هویّتیِ مردم» را تشکیل می‌دهد و بسیار زیربنایی و تاریخی است، به‌آسانی و در کوتاه‌مدّت تغییر نمی‌کند، بلکه محتاج زمینه‌های متعدّدی است که در مراحل اوّل و دوّم، صورت‌بندی می‌شوند. در این مرحله است که جنگ شناختی به تمامیّت خویش می‌رسد و باید میوۀ خویش را - که مواجهۀ چالشی مردم با حاکمیّت است - بچیند. پیش از جنگ شناختی، مردم و حاکمیّت دارای ارزش‌های یکسانی بودند و تکثّر و اختلاف در میان نبود، امّا تخریب‌های شناختی، موجب «شکاف ذهنی» و «تضاد فکری» می‌شوند و این آغاز اصطکاک‌ها و تنش‌هاست. زین پس، جامعه به عرصۀ کشمکش میان حاکمیّت و جامعه تبدیل می‌شود؛ چنان‌که هر یک می‌کوشند ارزش‌های خویش را مستقر سازند، درحالی‌که دیگری، آنها را برنمی‌تابد. ۳. بهره‌داری از جنگ شناختی به عنوان یکی از عمده‌ترین فعالیت‌های تخریبی نشان می‌دهد که قدرت، خصوصیّت «اجتماعی» پیدا کرده است، یا دست‌کم نسبت به گذشته، بسیار بر خلصت «اجتماعی» و «غیررسمی» آن افزوده شده است. تصوّر پیشین این بود که قدرت، در ساخت سیاسیِ رسمی، منحصر است و برای تغییر اجتماعی، باید تنها بر آن تکیه کرد، درحالی‌که در رویکرد جدید، «قدرت اجتماعی»، برجسته و کلیدی شده است و قدرت اجتماعی می‌تواند ساخت سیاسی را دگرگون کند. در جهان کنونی، قدرت به‌شدّت «پخش» و «پراکنده» شده و متمرکز نیست، بلکه در ساحت جامعه و در عرصۀ غیررسمی، توزیع شده است. چنانچه این قدرت غیررسمی در متن جامعه، جهت‌دهی و بسیج شود، اتّفاق‌های بزرگ رخ خواهند داد. مسألۀ جنگ شناختی نیز همین امر است که این «ریزبدنه‌های اجتماعی»، در امتداد هویّت خاصی به حرکت درآیند و در برابر ساخت سیاسی، صف‌آرایی کنند. در اینجاست که قدرت اجتماعی می‌تواند برای قدرت سیاسی، تولید امتناع کند؛ یعنی سیاست‌های آن را به چالش بکشد و بازدارندگی را از آن بستاند. دراین‎حال، اگرچه ساخت سیاسی در اختیار نیروهای رسمی است، امّا واقعیّت آن است که چنانچه قدرت اجتماعی به سوی دیگری گرایش داشته باشد، کاری از نیروهای رسمی ساخته نیست و قدرت‌نشینان، در وضع بی‌قدرتی و انفعال به سر خواهند برد. از این امر باید به «شکاف دولت و ملّت» یاد کرد که در آن، تضادها و تفاوت‌ها به تنش‌ها و تلاطم‌های بحران‌زا خواهند انجامید. ۴. هرچه جامعه در «دسترس» نیروهای خارج از ساخت سیاسی باشد و کسانی در بیرون از نظام اجتماعی، آن را صورت‌بندی کنند، بر دامنۀ این شکاف افزوده خواهد شد؛ به‌خصوص اگر ساخت سیاسی، دشمنان بیرونیِ دیرینه و مصمّمی داشته باشد که به کمتر از براندازی و زوال نمی‌اندیشند. در این‌چنین موقعیّتی، هم «اِعمال حکمرانی» از سوی نظام سیاسی، اهمّیّت بسیار بیشتری خواهد داشت و هم «دسترسی‌پذیری»، همچون زهر مهلکی است که جامعه را نسبت به نظام سیاسی، دچار چالش‌های فزاینده خواهد کرد. در مقابل، دشمنان بیرونی برای این‌که در جنگ شناختی، کامیاب شوند و میان دولت و ملّت، فاصله و زاویه ایجاد کنند، «مرزبندی» و «فاصله‌گذاری‌» حاکمیّت با خودشان را به عنوان سلب حقوق و آزادی‌های مردم تعبیر می‌کنند. این مفهوم‎‌سازی، بخشی از جنگ شناختی است که زمینه را برای اثرگذاری هرچه بیشتر فراهم می‌نماید. پس «جامعۀ رهاشده» که با غیر خود، مرزبندی ندارد و دچار اختلاط و دسترسی‌پذیری است، همواره گرفتار نوسان شناختی و تلاطم ذهنی خواهد بود. 🖇متن کامل در خبرگزاری تسنیم: https://tn.ai/2871447
🔻حال جامعۀ ایران؛ استحکام یا فروپاشی؟! 🖊 مهدی جمشیدی ۱. رهبر انقلاب در اجتماع زائران و مجاوران حرم رضوی گفتند: یکی از مهم‌ترین نقاط قوّت ملّت ایران، «استحکام بنیۀ درونی جامعه‌ی اسلامی ما» است. این ناشی از «ایمان» است. مردم ایران، مردم مؤمنی هستند؛ حتّی آن کسانی که ممکن است به چشم به نظر برسد که به بعضی از احکام اسلامی، پایبندی درستی ندارند، «ایمان قلبی»‌شان خوب است؛ به خدا و دین و قرآن و ائمّه‌ی هدی، ایمان دارند. اوّلین نشانۀ این استحکام، «غلبۀ ملّت ایران بر زنجیرۀ خصومت‌های پی‌درپیِ چند ده‌ساله» است. ۲. این نظر در برابر تحلیل‌هایی است که بر «فروپاشی اجتماعی» دلالت دارند و جامعۀ ایران را ازدست‌رفته و متلاشی‌شده معرفی می‌کنند. فروپاشی اجتماعی به این معنی است که جامعه از لحاظ ارزش‌های بنیادی و کارکردها و خویش‌ترمیمی، به مرحلۀ اضمحلال رسیده است و دیگر توان احیا و بازیابی خویش را ندارد. جامعۀ فروپاشیده، جامعه‌ای است که از درون خویش، به تجربۀ مرگ رسیده است و دیگر نمی‌تواند بر اساس وضع پیشین خود، ادامه بدهد. چنین جامعه‌ای، از خودش تهی شده است و محتاج شروع از نقطۀ آغازِ دیگری است؛ البتّه اگر بتواند و حال و بضاعت چنین شروع دوباره و تازه‌ای را داشته باشد. این لحظه، لحظۀ گسست است و در آن، دیگر داشته‌ها و اندوخته‌های کنونی به کار نمی‌آیند و گرهی را نمی‌گشایند. در این جامعه، مناسبات و هنجارهای اجتماعی دچار اختلال شده‌اند و ارزش‌ها، حیات صوری و تصوّری دارند، نه حیات واقعی و حل‌کننده. ۳. این در حالی است که رهبر انقلاب، نه‌تنها جامعۀ ایران را مبتلا به «فروپاشی» قلمداد نمی‌کنند، بلکه آشکارا سخن از «استحکام بنیۀ درونیِ جامعۀ ایران» می‌گوید و معتقد است که این جامعه، همچنان پُرتوان و پابرجاست و به راه خویش ادامه خواهد داد. قوام و داوم جامعه، وابسته به «بنیۀ درونیِ» آن است و چنانچه جامعه‌ای، بنیۀ درونی‌اش زوال یابد، حتّی مساعدت‌های بیرونی هم نخواهند توانست آن را زنده و بانشاط نگاه دارند. در مقابل، جامعه‌ای که بنیۀ درونی‌اش، قوی و نیرومند است، می‌تواند خود را حفظ کند و امتداد پیدا کند. تداوم و بقای جامعه، برخاسته از همین بنیۀ درونی است که بر بضاعت‌های بومی و استعدادهای خویش‌بنیاد جامعه دلالت دارد. این‌که ممکن است جامعه با دشواری‌های درونی یا موانع بیرونی مواجه شود و تنش‌ها و تلاطم‌هایی را تجربه کند، امری طبیعی است و از فروپاشی حکایت نمی‌کند، امّا مسأله این است که جامعه باید از «امکان‌های باطنی» و «قابلیّت‌های ذاتی» برای کامیابی در چنین مواجهه‌ها و تعارض‌هایی برخوردار باشد. در غیر این صورت، مصائب و موانع بر آن غلبه خواهند یافت و دوام نخواهد آورد. ۴. خاستگاه استحکام بنیۀ درونی جامعۀ ایران، «ایمان دینیِ مردم» است؛ این برداشتی است که رهبر انقلاب از ماهیّت جامعۀ ایران دارد. شاید این برداشت در نگاه نخست، دور از واقع به نظر برسد و این اشکال در ذهن پدید آید که از قضا، بسیاری از آنان که جامعۀ ایران را در حال فروپاشی قلمداد می‌کنند، بر «به‌حاشیه‌رفتن دین‌داری» در جامعۀ ایران انگشت تأکید می‌گذارند و معتقدند در این جامعه، «سکولاریسم» ریشه دوانیده است و ارزش‌های دینی، دیگر جنبۀ «معیارین» و «قوام‌بخشی» ندارند و ارزش‌های تجدّدی که بر خویش‌بنیادیِ انسان دلالت دارند بر آن سایه‌گستر شده‌اند. اینان بر این باورند که جامعۀ ایران، دیگر بر مدار ارزش‌های دینی نمی‌چرخد و تنوّع و تکثّر فرادینی و غیردینی بر آن حاکم شده و باید به جای ارزش‌های دینی، در طلب ارزش‌های وحدت‌بخش و انسجام‌آفرین دیگری رفت تا جامعه از لبۀ پرتگاه فروپاشی رهایی یابد. تحلیل رهبر انقلاب در نقطۀ مقابل این روایت قرار دارد و می‌گوید همچنان دین و ایمان دینی را باید «مبدأ» و «منشأ» استحکام بنیۀ درونیِ جامعۀ ایران دانست. در واقع، ایشان از یک سو، جامعۀ ایران را دارای «استحکام بنیۀ درونی» می‌انگارد و نه در معرض فروپاشی، و از سوی دیگر، عامل و مولّد استحکام بنیۀ درونی را «ایمان دینی» قلمداد می‌کنند. ۵. رهبر انقلاب، ادّعای خویش را بدون شاهد و دلیل، رها نمی‌سازد، بلکه نشانه‌ای به میدان گفتگو می‌آورد: «غلبۀ ملّت ایران بر زنجیرۀ خصومت‌های پی‌درپیِ چند ده‌ساله». در طول تمام دهه‌ها و سال‌های ایران پساانقلاب، همواره جامعۀ ایران درگیر سطح‌ها و جنبه‌های مختلفی از مواجهه‌های نیروهای تجدّدی با خویش بوده است؛ چنان‌که این جامعه، هیچ‌گاه از تقابل‌جویی و کینه‌توزی دولت‌های غربی برکنار و در امان نبوده است. بااین‌حال، نه «خسته» و «فرسوده» شده است و نه «پشیمان» و «سرگردان»... 🖇 ادامه در خبرگزاری فارس: http://fna.ir/3bpmtt