"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت هفتم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋زیارت خانه خدا
با بوسه وداع به من همى گفت: «مبارك باد بر تو اى فرزندم، خدا خواست پيش از من و در سنين جوانى به مكّه روى و حجّ خانۀ خدا را بجاى آورى، چرا كه تو فرزند مولاى من احمد تيجانى هستى. از خدا بخواه مرا مورد آمرزش خويش قرار دهد و توفيق حجّ و زيارت خانه اش را به من عطا فرمايد». ازاين روى مى پنداشتم كه خداوند، خود مرا خواسته و با عنايتهاى بى پايانش احاطه كرده است و به آن مقام والائى رسانده كه بسيارى در حسرت و اميد رسيدن به آنجا جان مى دهند، پس كيست سزاوارتر از من به لبّيك گفتن و نداى الهى را پاسخ دادن، و بدين سان بسيار طواف مى كردم و زياده از حدّ نماز و سعى بجاى مى آوردم و حتى بيش از همه، از آب زمزم مى نوشيدم و بر فراز كوهها بالا مى رفتم تا خود را قبل از اعضاى هيئت اعزامى به «غار حرا» برسانم و گويا خود را در دامن پيامبر «ص» احساس مى كردم كه دارم از بوى عطر انفاس قدسيه اش لذّت مى برم. آه! چه چشم اندازها و منظره هائى كه تأثيرى شگرف در نفس من گذاشت و هرگز زدوده نخواهد شد. عنايت ديگر پروردگار به من اين بود كه هركس از هيئت هاى اعزامى مرا مى ديد به من اظهار محبّت و علاقه مى نمود و آدرسم را براى نامه نويسى و مكاتبه درخواست مى كرد و همچنين دوستان همسفرم به من محبّت مى ورزيدند؛..
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت هشتم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋زیارت خانه خدا
هرچند در اوّلين ديدار كه با آنها در پايتخت تونس داشتم و آماده سفر بوديم، مرا كوچك شمردند و من اين احساس را ص: ۲۶ از آنها دريافتم و صبر كردم چرا كه قبلا نيز مى دانستم، شمال شهرى ها، اهل جنوب را تحقير مى كنند و آنان را عقب افتاده مى انگارند و چه زود نظرشان نسبت به من در همين چند روز مسافرت و كنفرانس عوض شد و من آبروى آنها را نزد ديگر هيئت هاى اعزامى خريدم و روسفيدشان كردم، از بس كه شعر ازبر داشتم و جايزه هاى زيادى در مسابقه هاى گوناگونى كه به هر مناسبت برگزار مى شد، بدست آوردم، و بدين گونه هنگام بازگشت به وطنم، بيش از بيست آدرس از دوستان گوناگون و با مليّتهاى مختلف با خود داشتم. اقامت ما در عربستان بيست و پنج روز بود كه بيشتر با علما ملاقات داشته و سخنراني هايشان را مى شنيديم. و نتيجه اين شد كه به برخى از عقائد وهابيّت تمايل پيدا كردم و آرزو مى كردم مسلمانان ديگر نيز اين عقيدهها را داشتند! و در آغاز، فكر مى كردم كه حتما خداوند آنان را در ميان ديگر بندگانش براى نگهبانى خانه اش برگزيده و آنها پاكترين و داناترين بندگان خدا بر روى زمين اند و خداوند آنها را با «نفت» بى نياز ساخته تا بيشتر در خدمت حاجيان و مهمانان الهى باشند و براى سلامتى آنان وقت خود را صرف كنند! و هنگام بازگشت از سفر حج، لباس سعودى را با «عقال» پوشيده بودم
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت نهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
و بى اختيار مواجه شدم با آن استقبال عظيمى كه پدرم برايم فراهم آورده بود، چه اينكه بسيارى از مردم در فرودگاه منتظر قدومم بودند و پيشاپيش آنها رهبر طريقت عيساوى و رهبر تيجانى و رهبر قادريان با تار و طنبور به چشم مى خوردند. مرا با هلهله و تكبير در خيابانهاى شهر مى گرداندند و به هر مسجدى كه مى رسيديم، چند لحظه اى بر عتبۀ مسجد مى ايستاندند تا مردم به ديدار و معانقهام بشتابند بويژه پيرمردان و ريش سفيدان شهر كه از شدّت شوق ص: ۲۷ ديدار خانۀ خدا و زيارت مرقد پيامبر اكرم «ص»، مرا غرق بوسه مى كردند، خصوصا كه تا آن روز هيچ حاجى به سنّ و سال من نديده بودند و در «قفصه» چنين چيزى را سراغ نداشتند. شيرين ترين روزهاى عمرم را در آن ايّام گذراندم؛ همواره شخصيتها و بزرگان شهر به منزل ما مى آمدند و تبريك مى گفتند و برايم دعا مى كردند و بسيارى از من مى خواستند كه «سوره فاتحه» و دعا در حضور پدرم بخوانم و من گاهى خجالت مى كشيدم و گاهى هم تشويق مى شدم. و يادم نمى رود كه هرگاه زيارت كنندگان مى رفتند، مادرم بخور مى آورد و اسپند دود مى كرد كه مرا از ديدگان حسودان دور سازد و مكر شياطين را برطرف نمايد. پدرم سه شب متوالى به عنوان و ليمه به پيشگاه حضرت تيجانى، گوسفند سر مى بريد و مردم را اطعام مى كرد...
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت یازدهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
زيرا من از وقت خود بيشترين مايه را مى گذاشتم كه از افكار و اذهانشان، ابرهاى انديشه هاى استادان فلسفه الحادى و مادى و ماركسيستى را بزدايم، و چه بسيار بودند اينان! به هرحال بچهها با بى تابى منتظر وقت درسهاى دينى بودند و برخى از آنها به منزل، نزد من مى آمدند و من هم براى اينكه خود را آماده پاسخگوئى كرده باشم، كتابهاى مذهبى زيادى خريده بودم و به خوبى مطالعه كرده بودم تا آمادگى لازم را براى پاسخ دادن به سئوالهاى گوناگون داشته باشم. و ضمنا در آن سالى كه به حج رفتم، با ازدواجم، نيمى از دينم را نگه داشتم چرا كه مادرم-خدايش رحمت كند-خيلى مايل بود پيش از مرگ، مرا داماد كند زيرا او تمام فرزندان شوهرش را بزرگ كرده بود و در مراسم ازدواجشان حاضر شده بود و اكنون تنها آرزويش اين بود كه دامادى مرا نيز جشن بگيرد و خداوند آرزويش را برآورده كرد و من دستورش را اطاعت كردم و با دخترى كه تا آن روز او را نديده بودم، ازدواج كردم و مادرم نيز پس از حضور در جشن ولادت اولين و دومين پسرم، درگذشت در حالى كه از من راضى و خشنود بود و پدرم دو سال پيش از آن، بدرود حيات گفت در حالى كه حج خانۀ خدا را بجاى آورد و دو سال قبل از وفاتش، توبۀ كاملى انجام داد...
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت دوازدهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
در آن دوران كه مسلمانان و اعراب رنج شكست در جنگ با اسرائيل را مى كشيدند، انقلاب ليبى به پيروزى رسيد و يك جوان به رهبرى ص: ۲۹ انقلاب انتخاب شد كه به نام اسلام سخن مى گفت و با مردم در مسجد، نماز جماعت مى خواند و نداى آزادى قدس سر مى داد كه اين امر مرا به وى جذب كرده بود همچنان كه بسيارى از جوانان مسلمان در كشورهاى عربى و اسلامى، شيفته او شده بودند، و ازاين روى بر آن شديم كه يك مسافرت فرهنگى به ليبى تنظيم كنيم و چهل نفر از معلّمين را جمع كرده و با هم به زيارت كشور برادر ليبى، در آغاز پيروزيش، رفتيم. و پس از بازگشت خيلى خرسند و اميدوار به آينده اى بوديم كه به صلاح امت عربى و اسلامى در جهان بود.
در طول سالهاى گذشته، نامه هاى محبّت آميزى با برخى از دوستان ردوبدل مى شد و با بعضى از آنها بقدرى علاقه و صميميّت داشتيم كه از من با اصرار مى خواستند به زيارتشان بروم. من هم خود را آماده يك مسافرت طولانى كه تمام مدّت تعطيلى تابستان را در بر مى گرفت، نمودم و برنامهام اين بود كه از راه خشكى، از ليبى گذشته به مصر روم و سپس از راه دريا به لبنان و آنگاه به سوريه، اردن و عربستان و آنجا بيش از جاهاى ديگر مورد نظرم بود كه هم مى خواستم عمره را بجاى آورم و هم تجديد عهدى با وهّابيت بنمايم؛....
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت سیزدهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
همان وهّابيّتى كه خود مبلّغ و مروّج آن در ميان توده هاى محصلين مدارس و در مساجدى كه «اخوان المسلمين» بيشتر رفت و آمد داشتند، بودم. آوازۀ من از شهر خودم فراتر رفته و به شهرهاى مجاور رسيده بود و چه بسا مسافرينى كه نماز جمعه مى خواندند و به يكى از مجالس درس و موعظهام حاظر مى شدند و از جامعه خود مطالبى مى گفتند. و سخن به «شيخ اسماعيل هادفى» رسيد، همو كه بنيان گذار يكى از طريقه هاى معروف متصوّفه در شهر «توزر» پايتخت «جريد» و مسقط الرأس شاعر معروف تونس «ابو القاسم الشابى» بود. و اين شيخ، پيروان و مريدانى در ص: ۳۰ سراسر تونس و خارج از تونس در ميان كارگران-حتى در فرانسه و آلمان- داشت. او از من دعوت كرد كه به ديدارش روم. دعوت او از راه نمايندگانش در «قفصه» بود كه نامه بلند و بالائى به من نوشته بودند و از خدمات من نسبت به اسلام و مسلمين، سپاس فراوان كرده بودند و ادّعا داشتند كه اين همه خدمت، پشيزى نزد خدا ارزش ندارد، مگر اينكه از طريق يكى از شيوخ عرفا باشد. اينها معتقدند به يكى از احاديث! -كه نزد خودشان مشهور است-و در آن مى گويد: «هركس شيخى ندارد، پس شيخ او شيطان است». و همچنين به من گوشزد مى كردند كه: بايد يكى از مشايخ متصوّفه، اشتباهاتت را تصحيح كند وگرنه نيمى از علمت ناقص است و آنگاه به من بشارت مى دادند
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت چهاردهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
و همچنين به من گوشزد مى كردند كه: بايد يكى از مشايخ متصوّفه، اشتباهاتت را تصحيح كند وگرنه نيمى از علمت ناقص است و آنگاه به من بشارت مى دادند كه «صاحب الزمان» -و مقصودشان همان شيخ اسماعيل بود-ترا منهاى مردم ديگر انتخاب كرده كه از اطرافيان نزديكش باشى! اين خبر بقدرى مرا خرسند نمود كه از شدّت شوق به گريه افتادم و اين را نيز از نعمتهاى پروردگارم مى دانستم كه همواره مرا از مقامى به مقام والاى ديگرى مى رساند زيرا كه در گذشته پيرو آقاى «هادى الحفيان» بودم و او از شيوخ و اكابر صوفيّه است و كرامتهاى زيادى به او نسبت مى دهند و من جزء يكى از عزيزترين دوستانش قرار گرفته بودم و همچنين با آقاى «صالح بالسائح» و «الجيلانى» و ديگران از وابستگان به طريقت هاى گوناگون متصوّفه، دوست بودم، و از اين روى، با بى تابى منتظر ديدار آن شيخ شدم. هنگامى كه به مجلس شيخ اسماعيل وارد شدم، مجلس پر بود از مريدان و از پيرانى كه لباسهاى سفيد در بر داشتند، و با دقّت در چهرهها ص: ۳۱ مى نگريستم. پس از تمام شدن مراسم سلام و احوالپرسى، شيخ اسماعيل وارد شد و همه از جا برخاستند و با احترامى فراوان دست شيخ را بوسه زدند. نمايندۀ شيخ با اشارۀ چشمش به من فهماند كه: «اين همان شيخ است» ولى من چندان تاب وتبى از خود بروز ندادم،....
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت پانزدهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
زيرا آنچه انتظارش مى كشيدم غير از چيزى بود كه مى ديدم. من در ذهن خودم، چهرۀ ديگرى از شيخ ترسيم نموده بودم با آن همه كرامتها و معجزهها كه نمايندهها و پيروان شيخ از او نقل مى كردند ولى اكنون مواجه بودم با يك شيخ معمولى كه هيچ وقار و هيبتى در نظرم نداشت. در هر صورت، نماينده اش مرا به او معرفى كرد، او هم خوشامد گفت و مرا در طرف راستش نشاند و غذا را به من تعارف كرد. پس از تمام شدن غذا، يك بار ديگر، نماينده اش مرا معرفى كرد تا اينكه پيمان نامه اى از شيخ بگيرم و پس از آن همگى به من تبريك و تهنيت گفته، مرا غرق بوسه هاى خود كردند. از سخنان و تبريك هايشان چنين استنباط كردم كه از من شناخت زيادى دارند، لذا اين غرور مرا واداشت كه در برخى پاسخهاى شيخ به سئوالهاى سئوال كنندگان، اعتراض و اشكال كنم و با قرآن و سنّت، اشكالات خود را محكم و قوى نمايم. ولى حاضرين از اين بچّگى! و نادانى خيلى نگران شدند و آن را اسائۀ ادب در محضر شيخ تلقى كردند، چه اينكه عادت كرده بودند جز با اجازه اش، در حضورش لب به سخن نگشايند. شيخ كه آن وضعيّت را مشاهده كرد با يك زرنگى مخصوص، آن پردهها را بالا زد و گفت: «هركه آغازش سوزان باشد، انجامش درخشان است». حاضرين آن را مدال افتخارى براى من از حضرتش دانستند،...
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت شانزدهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
ولى شيخ طريقت كه خيلى زرنگ و كاردان بود، مجالى به من نداد كه با اشكالهايم، باز هم او را آزرده و سرگردان نمايم، لذا داستانى را از يكى از عارفان نقل كرد كه: يكى از علما به خدمتش مشرّف شد، عارف به او گفت: بلند شو و غسل كن! عالم رفت، غسل كرد و بازگشت كه در جلسه بنشيند، در بار دوّم گفت: بلند شو و غسل كن! عالم از نو برخاست و اين بار با دقّت فراوانى غسل كرد، شايد كه در نخستين غسل كوتاهى كرده باشد و آمد بنشيند، اين بار باز هم شيخ عارف به او نهيبى زد و دستورش داد كه براى سوّمين بار غسل كند، عالم گريست و عرض كرد: سرور من! هم از علمم و هم از عملم غسل كردم (و خودم را از علم و عمل جدا ساختم) و چيزى نمانده است جز اينكه خداوند بر دست مباركت، راه خيرى بر من بگشايد. آنجا بود كه عارف بدو گفت: اكنون بنشين! من دانستم كه غرض او از داستان، خودم مى باشم، حاضرين هم به همين نتيجه رسيدند لذا پس از خروج شيخ، مرا سرزنش كردند و قانع نمودند كه سكوت را تا آخر اختيار كنم و احترام «صاحب الزمان»! را بجاى آورم تا اينكه خداى نخواسته، اعمالم حبط نشود و....
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت هفدهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
حاضرين هم به همين نتيجه رسيدند لذا پس از خروج شيخ، مرا سرزنش كردند و قانع نمودند كه سكوت را تا آخر اختيار كنم و احترام «صاحب الزمان»! را بجاى آورم تا اينكه خداى نخواسته، اعمالم حبط نشود و به اين آيۀ كريمه استدلال كردند:
«يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ اَلنَّبِيِّ وَ لاٰ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمٰالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَشْعُرُونَ» [۱] .
اى كسانى كه ايمان آورديد، صداى خود را بالاتر از صداى پيامبر نكنيد و در سخن گفتن با آن حضرت بلند سخن نگوئيد همان گونه كه با دوستانتان سخن مى گوئيد تا اينكه اعمالتان حبط و باطل نشود، در حالى كه نمى دانيد.
من هم قدر خود را شناختم و اوامر و پندهاى آنان را با دل و جان گوش دادم و شيخ هم مرا بيش از پيش به خود نزديك كرد. سه روز نزد او ماندم كه در اين مدّت سئوالهاى زيادى از او مى كردم و بعضى از آن سئوالها براى آزمايش بود و او خود مى دانست، لذا به من چنين پاسخ مى داد كه قرآن را ظاهرى است و باطنى، و باطن آن به هفت بطن منتهى می شود.
ضمنا گنجۀ مخصوص خود را برايم گشود و شجره نامه اش را به من نشان داد كه در آن نام سلسله صالحان و عارفان نيز به چشم مى خورد
-----
[۱]: سوره حجرات-آيه ٢٢.
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت هیجدهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
... كه سندش متّصل مى شد به «ابو الحسن شاذلى» و به اولياى زيادى مى رسيد تا منتهى مى شد به امام على بن ابى طالب كرّم اللّه وجهه و رضى اللّه عنه! لازم به يادآورى است كه اين حلقات عارفانه را كه برگزار مى كردند، در آغاز، شيخ با قرائت چند آيه از قرآن كريم-به گونه تلاوت و تجويد-آن را افتتاح مى كرد سپس قصيده اى مى خواند و آنگاه مريدان، مدائح و اذكارى را كه ازبر داشتند، مى خواندند و بيشتر آن چكامهها و اذكار در مذمّت دنيا و ترغيب در آخرت و زهد و پارسائى بود. آنگاه اوّلين مريدى كه در طرف راست شيخ نشسته بود، چند آيه قرآن تلاوت مى كرد و پس از گفتن «صدق اللّه العظيم» شيخ اوّلين بيت يك قصيدۀ نو را مى سرود و بقيه در سرودن آن مشاركت مى جستند و بدين سان، حاضران در خواندن و لو يك آيه از قرآن، به نوبت، شركت مى كردند، تا اينكه حالى به آنها دست بدهد و به راست و چپ همگام با خواندن اشعار مدح، متمايل شوند و خود را حركت دهند و سپس شيخ بلند شود و ديگران نيز قيام كنند و يك حلقه اى تشكيل دهند كه شيخ، قطب و محور آن حلقه باشد و اين كلمه را بر زبان جارى سازند: آه، آه، آه... و شيخ در ميان آنان به حركت درآيد و در هربار متوجّه يكى از آنها شود و برنامه، حسابى گرم شود و حركتها و نالهها شبيه به طبل زدن گردد....
ادامه دارد...
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"ثم اهتديت"
"آنگاه هدایت شدم"
📚قسمت نوزدهم :
💠گذری کوتاه بر زندگی مولف:
🕋 زیارت خانه خدا
... و برخى در حركتهائى جنون آميز به اين طرف و آن طرف جست وخيز كنند و صداها يكنواخت بلند گردد-كه گاهى خيلى رنج آور و خسته كننده است-تا اينكه آرام آرام، آرامش بازگردد و با يك قصيدۀ ختاميه از شيخ پايان پذيرد. پس همگى مى نشينند و سر و دوش شيخ را نثار بوسه هاى خود مى نمايند. من نيز در برخى از اين حركتها با آنان همصدا و هم نوا مى شدم هرچند به آن قانع نمى شدم و در درون خود احساس يك نوع تناقض مى كردم چرا كه معتقد شده بودم كه نبايد به غير خدا توسّل جست، و لذا يك بار بر زمين افتادم و بسيار گريستم، زيرا كه سرگردان و متحيّر بين دو خط متناقض، گرفتار شده بودم، يكى خطّ صوفيان بود كه انسان در فضائى روحانى بسر مى برد و در اعماق وجودش احساس زهد و ترس از خدا و نزديك شدن به او از راه اولياء و عرفا مى نمود و ديگرى خطّ وهابيّت بود كه از آن آموخته بودم كه تمام اين توسّل جستنها شرك به خدا است و هرگز اللّه اين شركها را نمى بخشد. و اگر توسّل جستن به پيامبر كه رسول خداست فايده اى نداشت، توسّل جستن به اولياء و عرفا چه ارزشى مى توانست داشته باشد؟! و على رغم منصب جديدم كه شيخ به من واگذار نموده بود و مرا نماينده خود در «قفصه» معرفى كرده بود، در درون خويش، قانع نشده بودم و هرچند، تمايلى به روشهاى صوفيان از خود نشان مى دادم و....
ادامه دارد..
#سیدمحمد_تیجانی_سماوی
#ثم_اهتدیت
#چگونه_مستبصر_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─