💠توسل به #حضرت_محمد(ص)
💌نیت کنید ویکمرتبه بخونید
بِسْمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحيم
🌱اللّٰهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَزِدْ وَ بٰارِكْ عَلَي النَّبِيِّ الْاُمِّيِّ العَّرَبِيِّ الهٰاشميِّ القُرَشيِّ الْمَّكِّيِّ المَدَنيِّ الاَبطَحِيِّ التَّهٰامِيِّ السَّيدِ الْبَهِيِّ السِّراجِ المُضِيءِ الْكوكَبِ الدُّرِّيِّ صٰاحِبِ الوَقٰارِ وَ السَّكيِنَةِ المَدْفُونِ بِالمَدينة العَبدِ المُؤَيَّدِ وَ الرَّسُولِ الْمُسَدَّدِ الْمُصطَفَي الاَمجَدِ المَحمُودِ الأحمَدِ حَبيبِ إِلٰهِ العَالمِينَ وَ سَيِّدِالمُرسَلينَ وَ خاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ شَفِيع المُذنِبينَ وَ رحمَةِ لِلعالمَينَ أبِي القٰاسِم يٰا رَسُولِ الله يٰا إِمٰامِ الرَّحمَةِ يٰا شَفِيعَ الاُمَّةِ يٰا حجةَ اللهِ عَليٰ خلقِهِ يٰا سَيِّدنا وَ مَولٰانا إنّٰا تَوَجَّهنٰا وَ استَشفَعَنٰا وَ تَوَسَّلنٰا بِكَ إلَي الله وَ قَدَمنٰاكَ بَينَ يَدَيْ حٰاجاتِنا فِي الدُّنيٰا و الٰاخِرَةِ يٰا وَجيهاً عِندَ الله اِشفَع لَنا عِندَ الله🌱
🔰و سه مرتبه بگو :
🌱اَللّٰهُمَ بِخٰاتَمِ الْاَنبِياءِ أَنِلْني شَفٰاعَتَهُ🌱
📗منبع: زادالمعاد، صفحه 588
#مبعث
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•••
°° به آتش دشمن نگاه کنید
که کجا را میکوبـد؛
همانجا جبههی خودیست...🇮🇷
✨ ⃟ٖٖٜٖٜاللهمصلعلیمُحَمَّدٍوالمُحَمَّد ⃟ٖٖٜٖٜ✨
#انتخابات #دهه_فجر
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
#عکس_نوشته
🔴 حتی در دل جنگ...
✅ رزمندگان در شرایط جنگی از صندوقهای رایگیری غافل نبودند...
#انتخابات | #همه_می_آییم
#با_افتخار_رأی_میدهم | #حق_من
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
#رمــان #جــان_شیعــه_اهـل_سـنـت #پارت_نود_و_نهم تردید داشتم که آیا راهی که میروم مرا به آنچه میخو
#رمــان
#جــان_شیعــه_اهـل_سـنـت
#پارت_صدم
خیابان منتهی به امامزاده از اتومبیل های پارک شده پر شده بود که به سمت حرم در حال حرکت بودند. در انتهای خیابان، هاله ای آمیخته به انوار
نقره ای و فیروزه ای، گنبد و بارگاه امامزاده را در آغوش گرفته بود و صدای قرائت دعایی از سمت حرم به گوشم میرسید که تازه به فکر افتادم من از این مراسم احیاء چیزی نمیدانم و با دلواپسی از مجید پرسیدم:
»مجید! من باید چی کار کنم؟« و در برابر نگاه متعجبش، باز سؤال کردم:
»یعنی الان چه دعایی باید بخونم؟
« سپس به دستان خالی ام نگاهی کردم و دستپاچه ادامه دادم:
»مجید!ً من با خودم قرآن و کتاب دعا نیاوردم!
« در برابر این همه اضطرابم، لبخندی پُر مهرو محبت روی صورتش نشست و با متانت پاسخ داد:
الهه جان! کتاب که حتما تو حرم هست! منم با خودم مفاتیح اُوردم. لازم نیس کار خاصی بکنی! هر جوری دوست داری دعا کن و با خدا حرف بزن...
که با رسیدن به درب حرم، حرفش نیمه تمام ماند. صحن از جمعیت پُر شده و جای نشستن نبود و افراد جدیدی که قصد شرکت در مراسم شب قدر را داشتند، در اطراف حرم، زیراندازی انداخته و همانجا مینشستند.
مانده بودیم در این ازدحام جمعیت کجا بنشینیم که صدای زنی توجهمان را جلب کرد. چند زن سالخورده روی حصیر سبز رنگ بزرگی نشسته
بودند و کنارشان به اندازه چند نفر جای نشستن بود که با خوشرویی تعارفمان کردند تا روی حصیرشان بنشینیم.
مجید به من اشاره کرد تا بنشینم و خودش مثل
اینکه معذب باشد، خواست جای دیگری پیدا کند که یکی از خانمها با مهربانی صدایش کرد:
»پسرم! بیا بشین! جا زیاده!« در برابر لحن مادرانه اش، من و مجید دمپایی هایمان را درآوردیم و با تشکری صمیمانه روی حصیر نشستیم، طوری که پیش آنها قرار گرفتم و مجید گوشه حصیر نشست.
احساس عجیبی داشتم که با همه بیگانگی اش، ناخوشایند نبود و شبیه تجربه سختی بود که میخواست به آینده ای روشن بدل شود.
آهسته زیر گوش مجید نجوا کردم:
»مجید! دارن چه دعایی میخونن؟
« همچنانکه میان صفحات مفاتیح دنبال دعایی میگشت، پاسخ داد:
دارن جوشن کبیر میخونن الهه جان!
« و جملهاش به آخر نرسیده بود که دعای مورد نظرش را یافت، مفاتیح را میان دستانش مقابل صورتم گرفت و با گفتن این جمله مشغول خواندن شد و گفت: »این دعای جوشن کبیره!
فراز ۴۶ دعا به همراه جمعیتی شد که همه با هم زمزمه میکردند و حالا من به عنوان یک
سنی میخواستم هم نوای این جمعیت شیعه، دعای جوشن کبیر بخوانم.
سراسر دعا، اسامی الهی بود که میان هر فرازش، از درگاه خدا طلب نجات از آتش دوزخ میکردند. حالا پس از روزها رنج و محنت، تکرار اسماء الحسنی خداوند، مرهمی بر زخمهای دلم بود که به قلبم آرامش میبخشید.
با قرائت فراز صدم، دعای جوشن کبیر خاتمه یافت و فردی روحانی بر فراز منبر مشغول سخنرانی شد.
به قلم فاطمه ولی نژاد
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
#رمــان
#جــان_شیعــه_اهـل_سـنـت
#پارت_صد_و_یکم
.
گوشم به صحبتهایش بود که از توبه و طلب استغفار میگفت و همانطور که نگاهم به گنبد فیروزهای و پر نقش و نگار امامزاده بود، در دلم با خدا نجوا میکردم که امشب به چشمان خیس و دستهای خالیام رحمی کرده و مادرم را به من بازگردان گاهی به آسمان مینگریستم و در میان ستاره ِ های پر نورش، با کسی درد دل میکردم که امشب تمام این جمعیت به حرمت شهادتش لباس سیاه پوشیده و بر هر بلندی پرچم عزایش افراشته شده بود، همان کسی که بنا بود امشب به آبرویش، خدا مرا به آروزیم برساند.
سخنرانی تمام شده و مراسم روضه و سینه زنی بر پا شده بود، گرچه من پیش از دیگر عزاداران، به ماتم بیماری مادرم به گریه افتاده و به امید شفایش به درگاه پروردگارم، ضجه میزدم.
گریه های آرام مجید را میشنیدم و شانه هایش را میدیدم که زیر بار اشکهای مردانه اش به لرزه افتاده و نمیدانستم ِاز شنیدن از آنچه مداح در مصایب امام علی علیه السلام میخواند، ناله میزند یا از گریه های عاجزانه من اینچنین غریبانه اشک میریزد.
نمیدانم چقدر در آن حال بودم و همان ِ طور که صورت غرق اشکم را به آسمان سپرده و دل به دست خدا داده بودم، چقدر زیر لب با امام علی علیه السلام نجوا کردم که متوجه شدم
مجید قرآن کوچکی را به سمتم گرفته و آهسته صدایم میزند:
»الهه جان! قرآن رو بگیر رو سرِت!
« پرده ضخیم اشک را از روی چشمانم کنار زدم و دیدم همه با یک دست قرآنها را به سر گرفته و دست دیگر را به سوی آسمان گشوده اند.
مراسم قرآن به سر گرفتن را پیش از این در تلویزیون دیده بودم و چندان برایم غریبه نبود،
گرچه اذکار و دعاهایی را که میخواندند، حفظ نبودم و نمیتوانستم کلمات را به طور دقیق تکرار کنم. قرآن را روی سرم قرار داده، با چشمانی که غرق دریای اشک شده و صدایی که دیگر توان گذر از هاله سنگین بغض را نداشت، خدا را به حق
ِ َک ی اهـل...« سوگندی که احساس میکردم بازگشتی ندارد و بی هیچ حجابی دلم را به آستان پروردگارم متصل کرده است. سوگندی که به قلب شکسته ام اطمینان می داد تا رسیدن به آرزویم فاصله زیادی ندارم به خودش سوگند میدادم: »
بعد نام عزیزترینِ انسانها
محمٍد ...« همان کسی ِکه بهانه بارش رحمت خدا بر همه عالم است حتی تکرار نام زیبایش، قلبم را جلا میداد.
دیگر آسمان دلم به هم پیچیده، دریای اشک روی ساحل مژگانم موج میزد و لبهایم از شدت طوفان ناله به لرزه افتاده بود و حالا باید کسانی را صدا میزدم که به زعم شیعه، برترین اولیای خدا بودند
و به رأی اهل سنت از بندگان محبوب درگاه الهی و برای دست کوتاه و چشم امیدوار من، بهترین واسطه استجابت دعایم!
همه باورها و اعتقاداتم را کنار زده و بی توجه به تاریخ اسلام و عقاید اهل سنت و جماعت، از سویدای دلم صدا میزدم :»
بفاطمه....
ٍ ... بعلی....
داشتم میان میدان عشق بازی، یک تنه جانبازی میکردم و بیپروا از همه چیز و همه کس، برای بیماری دعا میکردم که همه از زنده ماندنش قطع
امید کرده بودند و حالا من به شفای کاملش دل بسته بودم!
به قلم فاطمه ولی نژاد
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
#رمــان
#جــان_شیعــه_اهـل_سـنـت
#پارت_صد_و_دوم
از نغمه پر سوز و گداز دختر اهل سنتی که با طنین هزاران شیعه یکی شده و تا عرش خدا قد میکشید!
زیر سایه قرآنی که بر سر گرفته و دستی که به تمنا به سوی پروردگارم گشوده بودم، باور کردم که دعایم به اجابت رسیده و ایمان آوردم که میان هق هق گریه هایم، نامشان را زمزمه میکنم، مرا به خواسته دلم رسانده و با آبرویی که پیش خدا دارند، در همین لحظه شفای مادرم را از پیشگاه پروردگار عالم گرفته اند که دیگر نه از آشوب قلبم خبری بود و نه از پریشانی اندیشه ام
احساس میکردم فرشتگان با پرنیان بالهایشان، گونه هایم را نوازش داده و مژده اجابت را در گوش جانم زمزمه می کنند.
قرآن را که از روی سرم برداشتم، دلم به اندازه ای سبک شده بود که بیآنکه بخواهم گل خنده روی صورتم شکفت و نفسی که این مدت در قفسه سینه ام حبس شده بود، آزادانه در گلویم پرواز کرد و قلبم را از غل و زنجیر غم رهایی
بخشید.
مجید با هر دو دستش، قطرات اشک را از صورتش پا ک کرد و با چشمانی که از زلالی گریه، همچون آیینه میدرخشید، نگاهم کرد و پیش از آنکه چیزی بگوید، با لبخند شیرینم اوج رضایتم را نشانش دادم.
با دیدن شادی چشمانم که مدتها بود جز غصه رنگ دیگری به خود نگرفته بود، صورتش از آرامشی عمیق پوشیده شد و لبهایش به خنده ای دلگشا باز شد و این همه نبود جز احساس
ِ لطیفی که بر اثر مناجات با خدا، در وجودمان ته نشین شده و چشم امید مان را به انتظار روزی نشانده بود که مادر بار دیگر در میان خلعت زیبای عافیت به خانه بازگردد.
ادامه دارد....
به قلم فاطمه ولی نژاد
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
علامه مجلسی((ره)) فرمودند:
شب جمعه مشغول مطالعه بودم،به این دعا رسیدم...
بعد از یک هفته مجدد خواستم آن را بخوانم،در حالت مکاشفه ندایی شنیدم از ملائکه که...
ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشدهایم...
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب جمعه حرمت بوی محرم دارد
بانویی کنج حرم مجلس ماتم دارد
شب جمعه شده و باز دلم رفت حرم
دل آشفته ى من، صحن تو را كم دارد😔
شب زیارتی حضرت ابی عبدالله الحسین علیه آلافالتحیه والسلام
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
#نماز_شب
♨️ دو عملی که در آخرت سبب آمرزش می شود!!
🔸 قطب راوندی در لباب الالباب آورده که منصور ابن عمار را بعد از مرگش در خواب دیدند.
از وی پرسیدند خداوند ترا به چه چیز آمرزید؟ گفت: خدا مرا به دو چیز آمرزید:
🔸 به «نماز شب و شب زنده داری» و «به دوستی علی بن ابیطالب(علیه السلام) »
📚 دارالسلام، نوری، ج ۲، ص ۳۴۶
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
❣زن فقیری که با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد.
مرد بیایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش میداد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد.
آدرس او را به دست آورد و به منشیاش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد.
ضمنا به او گفت: «وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.» 🌸
وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و مشغول بردنو خوراکیها به داخل خانه کوچکش شد.
منشی از او پرسید: «نمیخواهی بدانی چه کسی این خوراکیها را فرستاده؟»🌺
زن جواب داد: «نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان میبرد.»
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
💠#اعمال_قبل_از_خواب رو که یادتونک نرفته؟؟🤔
به نظرتون حیف نیست که ما هرشب خیلی ساده از کنار همچین فضلیت هایی رد بشیم و ازچنین خیر و برکتی محروم بمونیم ؟؟
خوابی که اون دنیا به عنوان یه کار مباح برای ما ثبت شده با چند دقیقه وقت گذاشتن میتونیم تبدیل به عبادت کنیم😍
✅ برای دیدن اعمال قبل از خواب
وانجام آن بر روی متن کلیک کنید✅
شبتون مهدوی
التماس دعای فرج💚🤲
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313