برای اقای رئیسی و همراهانش #امیدوارانه دعاکنیم🤲
تجربه گر مرگ موقت:
"مادرم درحالی که دعا میکرد از دهانش مثل نور اما از قلبش بخاطر ناامیدی سیاهی بیرون میآمد"
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نجوای ماندگار و زیبای سید ابراهیم رئیسی با شهید سلیمانی...
💥🌺 اگه از بنده میشنوید همگی باید بریم خدمت آقایی که امام این زمان هست...
خدمت قدرتمندترین انسان روی زمین...
با دستان قدرت آقامون حتما گره های بزرگی باز خواهد شد.
هر کدومتون چند لحظه رو به قبله بشینید و چشماتون رو ببندید و عمیقا با امام زمان درد دل کنید.
❇️ اگه واقعا مضطرانه و با تمام وجود از از امام عزیزمون سلامتی سید ابراهیم رو بخوایم آقامون حتی اگه شده معجزه هم کنه کاری میکنه که سید رو دوباره سالم ببینیم...
این دیگه فقط از دستان قدرتمند آقامون امکان پذیر هست...
شب میلاد تو آمد،به دعاهای همه،
خادمت را به سلامت برسان آقاجان😢
نوری از گنبدِ خود در مِه تاریک ،ببار!
به تو داریم امید ای همه جان! آقاجان
صلوات است بهلبها،صدقات است به دست
چشم ،پراشک شد و دل، نگران! آقاجان!
📢 حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی امشب در دیدار جمعی از خانوادههای سپاهیان پاسدار که به مناسبت شب میلاد امام رضا(ع) برگزار شد، با ابراز تاثر از حادثه نگران کننده عصر امروز برای رئیس جمهور محترم و همراهان ایشان گفتند: امیدواریم خداوند متعال رئیس جمهور محترم و مغتنم و همراهان ایشان را به آغوش ملت برگرداند. همه برای سلامت این جمع خدمتگزار دعا کنند. ملت ایران نگران و دلواپس نباشند، هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمیآید.
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
⭕️تصاویری از دیدار مردمی رئیسجمهور کشورمان با مرزنشینان پیش از حادثه #رئیسی @orve313
تو در جنگلهای ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار میکنی مرد؟
🔹صندلی نهاد ریاست جمهوری چه کم داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟
🔹میخواستی بگویند مردمی هستی؟
خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله میشدی و چند نفر آدم را پیدا میکردی و از بینشان ردی میشدی و صدای شاتر دوربینها و تمام.
🔹بیخیال که پیرمرد روستای دیزج ملک از زمان رضاخان تا الان، یک فرماندار را از هم نزدیک ندیده.
🔹بیخیال که روستای کهنهلو به ورزقان یک جاده درست و حسابی ندارد.
🔹بیخیال که روستای کیغول یک درمانگاه ندارد و همین ماه پیش زن جوانی، قبل از رسیدن به زایشگاه شهرستان، بچهاش سقط شد.
🔹اقلا یک جای نزدیک با دسترسی هموار میرفتی سید!
رفتی سراغ نقطهای که کل مملکت بسیج شدهاند برای پیدا کردنت؟
انصافت را شکر.
میگویند آنجا باران گرفته.
زیر باران دعا مستجاب است.
دعا کن برای خودت
دعا کن برای ما؛
پیرمرد روستای کهنهلو را که یادت نرفته؟
همان که هنوز یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده؟
دعا کن سید!
شب عید است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاء الله که همینطوره 🤲
منصوری معاون رئیس جمهور: از نکات امیدوارکننده این است که دو تن از عزیزان در این پرواز با نیروهای امدادی ارتباط برقرار کردند و این نکته یعنی احتمالا حادثه شدت پایینی داشته است
معاون اجرایی رئیس جمهور:
نیم ساعت بعد از طی مسیر ارتباط بالگرد رئیس جمهور با دو بالگرد دیگر قطع میشود. پس از این اتفاق دو بالگرد منطقه را جست و جو کردند
نکته امیدوار کننده دیگر این است که محل حادثه تا شعاع دو کیلومتری توسط وزارت ارتباطات مشخص شده است
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
.
🔴 اطلاعیه شماره ۲ ستاد ملی مدیریت شرایط اضطراری هلالاحمر
ستاد ملی مدیریت شرایط اضطراری هلالاحمر در اطلاعیه شماره ۲ خود، آخرین اقدامات جستوجو در سانحه بالگرد رئیس جمهوری را اعلام کرد.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی جمعیت هلالاحمر؛ این اطلاعیه به شرح زیر است:
۱. تقویت تیمهای امدادی و استمرار عملیات جستوجو در منطقه وقوع حادثه برای بالگرد حامل رئیس جمهوری در فاصله بین منطقه اردشیر - برازین از توابع ورزقان به عنوان محل احتمالی وقوع حادثه
۲. این منطقه در شرایط جاری علاوه بر مهآلود و بارانی بودن، دارای بافت جنگلی و سنگلاخ بوده و به همین دلیل از ظرفیت تیمهای امداد کوهستان برای رسیدن به محل حادثه استفاده شده است.
۳. اعلام آمادهباش به استانهای مجاور و افزایش نیروهای امدادی به ۲۴۰ امدادگر
۶. اخبار تکمیلی در اطلاعیههای بعدی اعلام میشود.
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #رمـــان #جـــان_شیـــعه_اهــــل_سنـــت #پارت_
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#رمـــان
#جـــان_شیـــعه_اهـــل_سنـــت
#پارت_چهارصد_و_هشتم
آسید احمد چند متر دورتر ایستاده و به جز دو سه نفر از اهالی کسی اطرافمان نبود که مجید رو به مامان خدیجه کرد:
حاج خانم! میشه چادر بگیرید؟
مامان خدیجه فکر بهتری به سرش زده بود که از سا ک دستیاش ملحفهای درآورد و با کمک زینبسادات، دور پاهایم را پوشاندند تا در دید نامحرم نباشم.
مجید کوله پشتیاش را در آورد و به دیوار تکیه داد تا نیفتد. مقابل قدمهای مجروحم روی زمین نشست و با مهربانی همیشگیاش دست به کار شد.
از اینکه سه نفر به خدمتم ایستاده و آسید احمد هم معطلم شده بود، شرمنده شده و باز دلواپس حجابم بودم که مدام از بالای ملحفه سرک میکشیدم تا پاهایم پیدا نباشد.
مجید جورابهایم را در آورد، شیر آب را باز کرد و همانطور که روی صندلی نشسته بودم، قدمهایم را زیر آب میشست.
از اینکه مقابل مامان خدیجه و زینبسادات، با من اینهمه مهربانی میکرد، خجالت میکشیدم، ولی به روشنی احساس میکردم که نه تنها از روی محبت همسری که اینبار به عشق امام
حسین اینچنین عاشقانه به قدمهایم دست میکشد تا گرد و غبار از پای زائر کربلا بشوید.
حالا معلوم شده بود که علاوه بر زخم انگشتانم، کف پایم هم تاول زده و آب که میخورد، بیشتر میسوخت و مامان خدیجه زیر گوشم حرفی زد که دلم لرزید:
این پاها روز قیامت شفاعتت رو میکنه!
از نگاه مجید میخواندم چقدر از این حالم دلش به درد آمده و شاید مثل من از مامان خدیجه خجالت میکشید که چیزی به زبان نمیآورد و تنها با سرانگشتان مهربانش، خا ک و خون را از زخم قدمهایم میشست.
با پماد و باندی که از هلال احمر گرفته بود، زخمهای پایم را بست و کف پایم را کاملا
ً باند پیچی کرد و من دل نگران ادامه مسیر بودم که با لحنی معصومانه زمزمه کردم:
مجید! من میخوام با پاهای خودم وارد کربلا بشم!
آهسته سرش را بالا آورد و شاید جوشش عشق امام حسین را در نگاهم میدید که پرده نازکی از اشک روی چشمانش نشست و باشیرینزبانی دلداریام داد:
انشاءالله که میتونی عزیزم!
ولی خیالش پیش زخمهایم بود که نگاهش به نگرانی نشست و چیزی نگفت تا دلم را خالی نکند. جورابهایم دیگر قابل استفاده نبودند که مامان خدیجه برایم جوراب تمیز آورد و پوشیدم.
حجابم که درست شد، مامان خدیجه ملحفه را جمع کرد و به همراه زینبسادات برای استراحت به سمت آسید احمد رفتند. مجید بیآنکه چیزی بگوید، کفشهایم را در کیسهای پیچید و در برابر نگاه متعجبم توضیح داد:
الهه جان! اگه دوباره این کفش رو بپوشی، پات بدتر میشه!
سپس کیسه کفش را داخل کوله گذاشت و من مانده بودم چه کنم که کفشهای اسپرت خودش را درآورد و مقابلم روی زمین جفت کرد. فقط خیره نگاهش میکردم و مطمئن بودم کفشهایش را نمیپوشم تا خودش پابرهنه بیاید و او مطمئنتر بود که این کفشها را پای من میکند که به آرامی خندید و گفت:
مگه نمیخوای بتونی تا کربلا بیای؟
پس اینا رو بپوش!
سپس خم شد و بیتوجه به اصرارهای صادقانهام، با مشتی دستمال کاغذی و باقی مانده باندهای هلال احمر، داخل کفش راطوری پر کرد تا تقریباً اندازه پایم شد
ُ ً گوشش به حرفهای من نبود که خودش کفشهایش را به پایم کرد و پرسید:
راحته؟و من قاطعانه پاسخ دادم:
نه اصلاً راحت نیس! من کفشهای خودم رو میخوام!
به قلم فاطمه ولی نژاد
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313