𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
#رمــان #دختر_شینا #قسمت_چهل_و_چهارم ✅ فصل دوازدهم 💥 کمی بعد صمد و سرباز رفتند و من تنها ماندم. ب
#رمــــان
#دختر_شینا
#قسمت_چهل_و_پنجم
✅ فصل سیزدهم
💥 صمد میرفت و میآمد و خبرهای بد میآورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید.
گفتم: « چه خبر است؟! »
گفت: « فردا میروم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچوقت برنگردم. »
بغض ته گلوبم نشسته بود. مقداری پول به من دادو ناهارش را خورد. بچهها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت. خانهای که اینقدر در نظرم دلباز و قشنگ بود، یکدفعه دلگیر و بیروح شد. نمیدانستم باید چه کار کنم. بچهها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نششسته داشتم. به بهانهی شستن آنها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم.
💥 کمی بعد صدای در آمد. دستهایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحبخانه بود. حتماً میدانست ناراحتم. میخواست یکجوری همدردی کند. گفت: « تعاونی محل با کوپن لیوان میدهند. بیا برویم بگیریم. »
حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچهها خواباند. منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یکدفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: « جنگ است. شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه بر سر من و زندگیام بیاید. آنوقت اینها چه دلخوشاند. » زن گفت: « میخواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت؟ »
گفتم: « نه، شما بروید. مزاحم نمیشوم. » آن روز نرفتم. هر چند هفتهی بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوانها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم.
💥 شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شبها خاموشی بود. از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش میشد و به مردم آموزش میدادند هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آنها باید چهکار کرد. چند بار هم راستیراستی وضعیت قرمز شد. برقها قطع شد. اما بدون این که اتفاقی بیفتد، وضعیت سفید شد و برقها آمد.
اوایل مردم میترسیدند؛ اما کم کم مثل هر چیز دیگری وضعیت قرمز هم برای همه عادی شد.
💥 چهل و پنج روزی میشد که صمد رفته بود. زندگی بدون او سخت میگذشت. چند باری تصمیم گرفتم بچه ها را بردارم و بروم قایش. اما وقتی فکر میکردم اگر صمد برگردد و ما نباشیم، ناراحت میشود. تصمیمم عوض میشد. هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه برسد. این انتظارها آنقدر کشدار و سخت شده بود که یک روز بچهها را برداشتم و پرسانپرسان رفتم سپاه. آنجا با هزار مصیبت توانستم خبری از او بگیرم. گفتند: « بیخبر نیستیم. الحمداللّه حالش خوب است. »
💥 با شنیدن همین چند تا جمله جان تازهای گرفتم. ظهر شده بود که خسته و گرسنه رسیدیم خانه. پاهای کوچک و ظریف خدیجه درد میکرد. معصومه گرسنه بود و نق میزد. اول به معصومه رسیدم. تر و خشکش کردم. شیرش دادم و خواباندمش. بعد نوبت خدیجه شد. پاهایش را توی آب گرم شستم. غذایش را دادم و او را هم خواباندم. بچهها آنقدر خسته شده بودند که تا عصر خوابیدند.
💥 آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خوابهای بد و ناجور میدیدم. خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابانی برهوت میدود. چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و میخواستند بچهها را به زور از بغلش بگیرند. یکدفعه از خواب پریدم. دیدم قلبم تندتند میزند و عرق سردی روی پیشانیام نشسته. بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم.
عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم. از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره که خوابم برد، همان خواب را دیدم. بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم. با خودم گفتم: « نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خوابهای وحشتناک است. »
💥 اینبار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله میآمد. انگار کسی روی پلهها بود و داشت از طبقهی پایین میآمد بالا؛ اما هیچوقت به طبقهی دوم نمیرسید. در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایههای مبهمی را میدیدم. آدمهایی با صورتهای بزرگ، با دستهایی سیاه.
🔰ادامه دارد...🔰
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
#رمــــــان
#دختر_شینا
#قسمت_چهل_و_ششم
✅ فصل سیزدهم
💥 معصومه و خدیجه آرام و بی صدا دو طرفم خوابیده بودند. انگشتها را توی گوشهایم فرو کردم و زیر پتو خزیدم. هر کاری میکردم، خوابم نمیبرد. نمیدانم چقدر گذشت که یکدفعه یک نفر پتو را آرام از رویم کشید. سایهای بالای سرم ایستاده بود، با ریش و سبیل سیاه. چراغ که روشن شد، دیدم صمد است. دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: « ترسیدم. چرا در نزدی؟! »
خندید و گفت: « چشمم روشن، حالا از ما میترسی؟! »
گفتم: « یک اِهِمی، یک اوهومی، چیزی. زهرهترک شدم. »
گفت: « خانم! به در زدم، نشنیدی. قفل در را باز کردم، نشنیدی. آمدم تو صدایت کردم، جواب ندادی. چهکار کنم. خوب برای خودت راحت گرفتهای خوابیدهای. »
💥 رفت سراغ بچهها. خم شد و تا میتوانست بوسشان کرد.
نگفتم از سر شب خوابهای بدی دیدم. نگفتم ترس برم داشته بود و از ترس گوشهایم را گرفته بودم و صدایش را نشنیدم.
پرسید: « آبگرمکن روشن است؟! » بلند شدم و گفتم: « این وقت شب؟! »
گفت: « خیلی خاکی و کثیفم. یک ماه میشود حمام نکردهام. »
رفتم آشپزخانه، آبگرمکن را روشن کردم. دنبالم آمد و شروع کرد به تعریف کردن که عراقیها وارد خرمشهر شدهاند. خرمشهر سقوط کرده. خیلی شهید دادهایم. آبادان در محاصره عراقیهاست و هر روز زیر توپ و خمپاره است. از بیلیاقتی بنیصدر گفت و نداشتن اسلحه و مهمات.
پرسیدم: « شام خوردهای؟! »
گفت: « نه، ولی اشتها ندارم. »
💥 کمی از غذای ظهر مانده بود. برایش گرم کردم. سفره را انداختم. یک پیاله ماست و ترشی و یک بشقاب سبزی که عصر صاحبخانه آورده بود، گذاشتم توی سفره و غذایش را کشیدم. کمی اشکنه بود. یکی دو قاشق که خورد، چشمهایش قرمز شد. گفتم: « داغ است؟! » با سر اشاره کرد که نه و دست از غذا کشید. قاشق را توی کاسه گذاشت و زد زیر گریه. با نگرانی پرسیدم: « چی شده؟! اتفاقی افتاده؟! »
باورم نمیشد صمد اینطوری گریه کند. صورتش را گرفته بود توی دستهایش و هقهق گریه میکرد.
گفتم: « نصفجان شدم. بگو چی شده؟! »
گفت: « چطور این غذا از گلویم پایین برود. بچه ها توی مرز گرسنهاند. زیر آتش توپ و تانکِ این بعثیهای از خدا بیخبر گیر کردهاند. حتی اسلحه برای جنگیدن ندارند. نه چیزی برای خوردن، نه جایی برای خوابیدن. بد وضعی دارند طفلیها. »
💥 دستش را گرفتم و کشیدمش جلو. گفتم: « خودت میگویی جنگ است دیگر. چارهای نیست. با گریه کردن تو و غذا نخوردنت آنها سیر میشوند یا کار درست میشود؟! بیا جلو غذایت را بخور. » خیلی که اصرار کردم، دوباره دست به غدا برد
💥 سعی میکردم چیزهایی برایش تعریف کنم تا حواسش از جنگ و منطقه پرت شود. از شیرین کاریهای خدیجه میگفتم. از دندان درآوردن معصومه. از اتفاقهایی که این چند وقت برای ما افتاده بود. کمکم اشتهایش سر جایش آمد. هر چه بود خورد. از ترشی و ماست گرفته تا همان اشکنه و نان و سبزی توی سفره.
💥 به خنده گفتم: « واقعاً که از جنگ برگشتهای. »
از ته دل خندید. گفت: « اگر بگویم یک ماه است غذای درست و حسابی نخوردهام باورت میشود؟! به جان خودت این چند روز آخر را فقط با یک تکه نان و چند تا بیسکویت سَر کردم. »
خم شدم سفره را جمع کنم، پیشانیام را بوسید. سرم را پایین انداختم.
گفت: « خیلی خوشمزه بود. دست و پنجهات درد نکند. »
خندیدم و گفتم: « نوش جانت. خیلی هم تعریفی نبود. تو خیلی گرسنه بودی. »
💥 وقتی بلند شد به حمام برود، تازه درست و حسابی دیدمش. خیلی لاغر شده بود. از پشت خمیده به نظر میآمد؛ با موهایی آشفته و خاکی و شانههایی افتاده و تکیده. زیر لب گفتم: « خدایا! یعنی این مرد من است. این صمد است. جنگ چه به سرش آورده... »
آرزو کردم: « خدایا! پای جنگ را به خانهی هیچکس باز نکن. »
💥 کمی بعد، صدای شرشر آب حمام و خُرخُر آبی که توی راهآب میرفت، تنها صدایی بود که به گوش میرسید. چراغ آشپزخانه را خاموش کردم. با اینکه نصفشب بود. به نظرم آمد خانه مثل اولش شده؛ روشن و گرم و دلباز. انگار در و دیوار خانه دوباره به رویم میخندید.
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
#نماز_شب
💠امام جواد علیه السلام میفرماید:
🔅مومن نیاز به توفیق الهی دارد.
🔸توفیق الهی هم در انجام حسنات است وهم در ترک معاصی ،اینکه انسان جرات بر گناه نداشته باشد نیز توفیق میخواهد ،از خدا بخواهیم توفیق بر ترک معصیت را،،،،چون گناه آثار بدی داردولذت عبادت را از انسان میگیرد .
🔸اگردر روز گناه کردیم دیگر شب نمی توانیم نماز شب بخوانیم،،،نماز شب را هم بخوانیم،،،حال اشک وگریه نداریم.گناه همه چیز را از انسان میگیرد وپای انسان را در عبادت می بندد.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
#مهدویتدرقرآن ۶۲
🔅آیهای از سوره بیّنه
📖وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ .[ بینه/آیه۵]
🔸و به آنها دستوری داده نشده بود جز اینکه خدا را بپرستند در حالی که دین خود را برای او خالص کنند و از شرک به توحید بازگردند و نماز را برپا دارند و زکات را بپردازند و این است آیین مستقیم و پایدار.
🔹ابوبصیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده که حضرت درباره قول خداوند عزوجل "وَذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ" فرمودند:
" آن همان دین قائم علیه السلام می باشد."
📚الزام الناصب ج۱،ص۱۰۳
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
💠#اعمال_قبل_از_خواب رو که یادتون نرفته؟؟🤔
به نظرتون حیف نیست که ما هرشب خیلی ساده از کنار همچین فضلیت هایی رد بشیم و ازچنین خیر و برکتی محروم بمونیم ؟؟
خوابی که اون دنیا به عنوان یه کار مباح برای ما ثبت شده با چند دقیقه وقت گذاشتن میتونیم تبدیل به عبادت کنیم😍
✅ برای دیدن اعمال قبل از خواب
وانجام آن بر روی متن کلیک کنید✅
شبتون مهدوی
التماس دعای فرج💚🤲
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
9.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣#سلام_امام_زمانم❣
📖 السلام علیک فی آنآء لیلک و اطراف نهارک...
🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب تیرهی غیبت، همه از تو نور می جویند؛
و در روز ظهورت، همه با آفتاب تو راه بندگی را میپویند.
سلام بر تو و بر روز ظهورت🌱
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🌞
💠روزتون عالی
🕊 و پراز موفقیت
💠روزتون پراز عشق و امید
🕊ذهنتون آروم
💠شادی هاتون بی پایان
🕊لبتون پراز خنده
💠قلبتون پراز مهر
🕊زندگیتون پراز عشق
💠شادی و زیبایی
🕊نصیب لحظه هاتون
💠روزتون زیبـا و در پنـاه خدا
#صبح_به_خیر
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
#تقویم
امــروز جمعه
🌞 ۲۵ خـــــرداد ۱۴۰۳ خورشيدی
🌙 ۷ ذی الحجه ۱۴۴۵ قمری
🎄 ۱۴ ژوئن ۲٠۲۴ میلادی
مناسبت ها:
شهادت امام محمد باقر ع
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
#شکـــــــــرگــــــــزاری
✅ کسی که الطاف خدا و دیگران رو میبینه و در صدد جبران بر میاد به انسانیت و آرامش و شادی نزدیک میشه ...
♦️ پس میزان شکرگزاری و مهربانی شما، رابطه مستقیمی با نزدیکی شما به خداوند داره 😉👌
هر چقدر شکرگزارتر و مهربان تر ، با ایمان تر 👏👏
☆ خدایا بخاطر تمام درهای امیدی که به رویم باز میکنی
تو را با جان دل دوست دارم ☆
♡خـــــدایا لحظه به لحظه شـــــــــــــــکرت♡
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه 🌸
است
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
#حدیث
#امام_عصر_در_موسم_حج
🌺عن الامام العصر علیه السلام:
《 عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمانَ الْعَمْرى رَضِىَ اللّه ُ عَنْهُ قالَ،
سَمِعْتُهُ يَقُولُ: وَاللّه ِ إنَّ صاحِبَ هذَاالْأمْرِ لَيَحْضُرَالْمَوْسِمَ كُلَّ سَنَةٍ، فَيَرى النّاسَ وَ يَعْرِفُهُمْ وَ يَرَوْنَهُ وَ لايَعْرِفُونَهُ 》
محمد بن عثمان عمرى(نايب امام عليه السلام) گويد: از حضرت شنيدم كه مى فرمود: بخدا قسم صاحب الامر هرسال در مراسم حج حضور پيدا مى كند و مردم را مى بيند و آنان را مى شناسد ولى مردم او را مى بينند ولى او را نمى شناسند🌺
کمال الدین وتمام النعمة، ص۴۴۰
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
#تلاوت_روز
تلاوت و ترتیل صفحه ی ۵٠۹ قرآن کریم
همراه با ترجمه
*"برای دیدن تلاوت لمس کنید"*
••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺•✾•••
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
مداحی_آنلاین_بهترین_عمل_در_عصر_غیبت_شیخ_محسن_کافی.mp3
1.16M
✅ بهترین عمل در عصر غیبت از منظر امام باقر علیه السلام
✅ سخنرانی بسیار شنیدنی
حجت الاسلام شیخ محسن کافی
شهادت امام محمد باقر علیه السلام تسلیت باد 🏴
👌🏼کوتاه و شنیدنی
👈🏼ببینید و نشردهید
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🔴 دعای مخصوص دهه اول ماه ذیحجه
🔵 در روایت آمده است در هر روز این دهه این تهلیلات را که از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) با ثواب بسیار روایت شده بخوان؛ و اگر روزی «ده مرتبه» بخوانی بهتر است:
🌕 لَا إِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ عَدَدَ اللَّيالِى وَالدُّهُورِ، لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ عَدَدَ أَمْواجِ الْبُحُورِ، لَا إِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَ رَحْمَتُهُ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ، لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَالشَّجَرِ، لَا إِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَالْوَبَرِ، لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ عَدَدَ الْحَجَرِ وَالْمَدَرِ، لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُونِ، لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ فِى اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ، وَالصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ، لَا إِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ عَدَدَ الرِّياحِ فِى الْبَرارِى وَالصُّخُورِ، لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ مِنَ الْيَوْمِ إِلىٰ يَوْمِ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ.
📚 مفاتیح الجنان/اعمال ماه ذیحجه
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313