eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
9.1هزار ویدیو
139 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰شهید مدافع حرمی که بعد از شهادت ... 🔸هر سه نفر بالای سر بودیم. شروع به حرف زدن کردم. گفتم سلام آقا مرتضی♥️ دل مان خیلی برایت تنگ شده. نفیسه هم گفت: می گویند شهدا زنده اند🌷 اگر هستی به ما یک نشانه بده. 🔹نفیسه سر به زیر دارد و مادر تصویر را در گوشی تلفنش📱 نشانمان می‌دهد و می‌گوید: حرف که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک😢 سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد. 🔸به هایمان ادامه دادیم که دیدم از گوشه چشم دیگرش هم قطره اشک دیگری سرازیر شد😔 راوی: همسر شهید🌷
🌷 💠سوغاتی 🔰خیلی خوش سلیقه‌ بود👌 هر چیزی را که به نظرش میامد میگرفت و هزینه💰 و مقدار برای ایشون مهم نبود. 🔰همیشه به ایشون میگفتم: بابا میخوای خیلی بگیری دو یا سه تکه ولی فایده نداشت❌ یک سفر که برای اباعبدالله رفته بودن کربلا، برای من کت چرم🧥 خریده بودن و وقتی به بقیه ی همسفران نشان داده بودن همه ی برای خانم هاشون یکی یک کت از همان ها گرفته بودن☺️ 🔰یک روز قبل از اینکه بیان تلفن زد☎️ و گفت: خانم یک چیز از شما میپرسم فقط جواب منو بده. از بین این رنگ هایی که میگم کدام یک را دوست داری. "سبز . قهوه ای . آبی یا زرد". گفتم زرد چه طور⁉️ 🔰گفت: از یک چیزی را برای شما خریدم و یکی از همسفران چیزی برای خانمش نخریده🙁 و حالا که از مرز رد شدیم چسبیده تو که گرفتی یکیش را بده به من و من تو رودرواسی گیر کردم مجبورم یکی از این کت ها را بدم به ایشون. 🔰با وجود اینکه من گفتم رنگ را بده به ایشون ولی گفت: آخه همه ی رنگ هاش خیلی قشنگه😍 و دوست داشتم از تمام رنگ ها و مدل ها داشته باشی👌 چهار مدل در و از هر مدلی یک رنگش را انتخاب کردم. 🔰باز هم فکرت💭 را بکن و خبرش را بده. خلاصه همان را داده بودن به اون آقا. وقتی از سفر برگشتن🚌 دیدم چه کت های قشنگی. گفتم: خوب یکی کافی بود. گفت: دلم میخواست از همه ی رنگ ها و مدل هاش داشته باشی♥️ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا
هدایت شده از توبه نصوح
🍃🌸🍃 🌸 🍃 شُما یِه گناهُ بزار کنار،واسا توروی خدا بگو برا رِضای تو انجام دادم... ببین قلبت پُر از نور میشه یا نه:)♥️ | | ╔═ ✾ ✾ ✾ ═════╗ @tobenasoh
👆 یک دلیل دیگر از دلایل عقلی حجاب از گفته های آیت الله سید ابوالحسن مهدوی: 🔸شیفته‌ی زن شدن و شیفته‌کردن مرد؛ محدود به حریم خانواده #پویش_حجاب_فاطمے
ببخشید نت خیلی کند شده برام قسمتهای دلبری ان شالله فردا شب
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💝🕊💝🕊💝🕊💝 #قصه_دلبری #قسمت_نوزده تاریخ تولد وشهادت شهدا 🌷را که می خواند, می زد توی سرش :( ببین اینا چه
💝🕊💝🕊💝🕊💝 خیلی دوست داشتم پشت سرش نماز را به جماعت بخوانم. از دوران دانشجویی تجربه کرده بودم. همان دورانی که به خوابم هم نمی آمد روزی با او ازدواج کنم. در اردوها, کنار معراج شهدای🌷 گمنام دانشگاه آقایان می ایستادند ماهم پشت سرشان, صوت ولحن خوبی داشت‌ بعد از ازدواج فرقی نمی کرد خانه🏠 خودمان باشد,یا خانه ی پدر مادرهایمان گاهی آن ها هم می آمدند پشت سرش اقتدا می کردند مواقعی که نمازش را زود شروع می کرد بلند بلند می گفتم: ( والله یحبُ الصابرین) مقید بود به نماز اوّل وقت در مسافرت ها زمان حرکت را طوری تنظیم می کرد که وقت نماز بین راه نباشیم. زمان هایی که اختیار ماشین🚙 دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم, اولین فرصت در نماز خانه های بین راهی یا پمپ بنزین می گفت:(نگه دارین) اغلب در قنوتش این آیه از قرآن را می خواند:(رَبَنا هَب لَنا مِن اَزواجِنا و ذُریاتنا قُرَه اَعیُنِ وَ جَعَلنا لِلمُتَقینَ اِماماً) قرآنی جیبی داشت وبعضی وقت ها که فرصتی پیش می آمد, می خواند: مطب دکتر,درتاکسی, گاهی اوقات هم از داخل موبایلش📱 قرآن می خواند‌. با موبایل بازی می کرد. انگری برد, هندوانه ای🍉 بود که با انگشت قاچ قاچ می کرد. اسمش را نمیدانم ویک بازی قورباقه. بعضی مرحله هایش را کمکش می کردم. اگر من هم در مرحله ای می ماندم , برایم رد می کرد. می گفتم: نمی شه وقتی بازی می کنی , صدای مداحی هم پخش بشه؟ تنظیم کرده بود که بازی می کردیم وبه جای آهنگش , مداحی گوش می دادیم‌. اهل سینما نبود. ولی فیلم اخراجی ها را باهم رفتیم دیدیم. بعداز فیلم نشستیم به نقد وتحلیل . کلی از حاجی گیر ینف های جامعه را فهرست کردیم. چقدر خندیدیم😊 طرف مقابلش را با چند برخورد شناسایی می کرد و سلیقه اش را می شناخت. از همان روزهای اول, متوجه شد که جانم برای لواشک در می رود. هفته ای یک بار را حتماً گل 🌹می خرید. همه جوره می خرید. گاهی یک شاخه ی ساده , گاهی دسته تزیین 💐شده. یک بسته لواشک , پاستیل با قره قروت هم می گذاشت کنارش. اوایل چند دفعه بودگل از سر چهارراه🚦 می خرید. بهش گفتم : ( واقعاً برای من خریدی یا دلت برای بچه گل فروشی سوخت?) از آن به بعد فقط می رفت گل فروشی. دل رحمی هایش را دیده بودم . مقید بود پیاده کنار خیابان را سوار کند.👌 به خصوص خانواده ها را .یک بار در صندوق عقب ماشین 🚕عکس رادیولوژی دیدم👀. ازش پرسیدم :( این مال کیه?) گفت: راستش مادر وپسری رو سوار کردم که شهرستانی بودن واومده بودن برای دوا درمون. پول 💶کم آورده بودن و داشتن برمی گشتن شهرشون . به مقدار نیاز, پول برایشان کارت💳 به کارت کرده بود و دویست هزار تومان هم دستی به آن ها داده بود. بعد برگشته بود وآن ها را رسانده بود بیمارستان🏨 می گفت: ( از بس اون زن خوشحال شده بود, یادش رفته عکسش را برداره) رفته بود بیمارستان که صاحب عکس را پیدا کند یا نشانی ازشان بگیرد وبفرستد برایشان.
بسم الله الرحمن الرحیم
نت تازه وصل شد😐
🔴 کلید خورد 🔹به گزارش برخی منابع، تیم‌های ویژه ترور کور منافقین وارد تجمعات آرام مردمی در شهرهای مختلف شدند و در برخی شهرهای کوچک و بزرگ قصد کشته‌سازی دارند. 🔸تیم‌های ترور منافقین سعی می‌کنند وارد تجمعات مردمی شده و از پشت، مردم مورد هدف گلوله‌های ناجوانمردانه قرار می‌دهند. 🔹خانواده‌ها دقت کنند جوانان خود را کنترل کرده تا وارد تجمع اغتشاش‌گران و آشوبگران نشوند و تحت تاثیر رسانه‌های دشمن قرار نگرفته و خدای ناکرده آسیب نبینند. 🔸گزارش‌های مردمی نیز این مسئله را کاملاً تایید کرده و افراد مسلح مشکوکی را در تجمعات مشاهده کرده‌اند. 🔹اعتراضات مردمی به فقط از طریق چارچوب قانونی و از طریق نمایندگان مجلس باید پیگیری شود تا مجلس بتواند در این زمینه اقدام متناسب نماید. ✅ : http://eitaa.com/joinchat/3604742157Cf3fa1341d3
❣ سلام_امام_زمانم ❣ 🍂دلتنگم آقا ⇜ دلتنگ ديدنت ⇜دلتنگ شنيدن صداے انا_المهدےات تا کجاے عمر باید هر روز در انتظار_تو لحظه ها را شمارش کنم.
✅ ابراهیم و مورچه ها!🐜 🌺یکبار داشتیم با ابراهیم به باشگاه می رفتیم. من کمی جلوتر رفتم و برگشتم دیدم ابراهیم کمی عقب تر ایستاده. بعد نشست و به اطرافش نگاه کرد و دوباره بلند شد! گفتم چی شده داش ابرام؟❓ با تعجب برگشتم به سمتش. ابرام گفت: 📢اینجا پر از مورچه بود.حواسم نبود و پام رو گذاشتم بین مورچه ها، برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست از اونجا حرکت کنم. ❤️ابراهیم پرید اینطرف کوچه و راه رو ادامه داد. گفتم عجب ادمی هستی! دیر شده وایسادی بخاطر مورچه ها؟ گفت: این ها هم مخلوقات خدا هستند. من اگه وقت داشتم یه مشت گندم براشون می ریختم نه اینکه با پام اون ها رو له کنم!
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ خاطره سردار حبیبی از رزمنده های عمل کننده در کانال کمیل