eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
10.4هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺جای شهید مقیمی خالے ڪه میگفت: راه سعادت‌بخشِ حسیـن (ع) را ادامه دهید و زینـب وار زندگـی ڪنـیـد ،تمام شهیدان مـا از این راه پرورش یافته انـد .. ❤️🖤🌱
دوید داخل روستا فکر کردیم حتما عراقی ها را دیده و وقت نشده به ما خبر بدهد به همین دلیل ما هم دویدیم پشت سرش توی یکی از خانه های روستا چند تا کندوی عسل پیدا کرده بود چتر منور را انداخته بود روی کندو و داشت عسل هایش را بیرون می آورد زنبورها ریخته بودند روی سر و صورتش در آن وضعیت اگر یک اخ کوچک میگفت عراقی ها مثل شصت تیر می ریختند روی سرمان آن شب بچه ها مهمان حاج محمود بودند با آن صورت پف کرده و سرخ شده می خندید و می گفت: بخورید عسلش درجه یک است تقویت بشوید برای عملیات 🌷
ایستگاه شهدا🌷 همسر شهید نوید صفری روایت می‌کند: یکبار که آقانوید پیگیر کارهای اداری وام ازدواج‌مون بود، کار گیر کرده بود؛ بهش گفتم: «آشنایی نیست کارو درست کنه؟» گفت: «کار خوبه خدا درستش کنه؛ بنده‌ خدا چه کاره است؟!» سوریه که بود، می‌گفت: «دو سه‌ تا از بچه‌های اینجا خیلی نورانی هستند؛ بهشون گفتم امروز فردا شهید می‌شوید!» منم گفتم: «عه! خب سفارش کن هواتو داشته باشن وقتی اونور رفتند.» نوید گفت: «از بنده‌ خدا نمیخوام. خدا، خدا رو عشقه! عاشق شوی، عاشقت می‌شود، شهیدت می‌کند.» 🌷
• کاری که انجام میدهید، حتی نایستید که کسی بگوید خسته نباشید! از همان در پشتی بیرون بروید. چون اگر تشکر کنند، تو دیگر اجرت را گرفته و چیزی برای آن دنیایت باقے نمیماند... 🌷
ایستگاه شهدا 🌷 اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟ بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای است که علی روشن کرده  بود تا نماز شب بخواند، چراغ بزرگتری را روشن نکرده  بود که مبادا من از خواب بیدار شوم . علی خیلی به من احترام می گذاشت.                 ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷
شروع میکرد به خوندن، رگ‌های گردنش میزد بیرون، دکتر بهش گفته بود تو خوندن کمتر به خودت فشار بیار رگهات آسیب می‌بینه، با اون لهجه قشنگش جواب داده بود: "اگر این رگ‌ها برای اهل بیت متورم نشه برا کی می‌خواد خرج بشه " دوم اردیبهشت ۹۶ شب شهادت امام کاظم (ع) بود که یه ترکش خورد تو همون رگی که تو خوندن متورم میشد و به شهادت رسید. 🌹 https://eitaa.com/seedammar
هر کس که، به نام خدا، به یاد خدا و برای خدا، زندگی کرد... آخرش می‌شود...🕊
🔻 شب آخری که مهدی با مادرم و همسرش، میخواست بره تهران و چند روز بعدش پرواز داشت به سمت سوریه دلم بدجور گرفته بود؛ 🔻 دیدم دوش گرفته و یک حوله انداخته روی دوشش؛ خیلی زیبا شده بود، مثل ماه شب چهارده می‌درخشید 🔻 جلو آینه ایستاده بود و به سینه‌اش می‌زد و می‌گفت: منم باید بــــرم آره برم سرم بــــره 🔻 گفتم : مهدی خواهشاً بس کن ! دمِ رفتنی چه شعریه که می‌خونی؟ 🔻مقابلم ایستاد و به سینه‌اش زد و گفت: خواهرم این سینه باید جلو حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها سپــر بشه، فردای قیامت باید بتونم، جواب امام حسین رو بدهم!! 🔻 وقتی این حرف رو گفت، تمام بدنم لرزید و فهمیدم مهــــدی دیگه زمینی نیست ✍ راوى: خواهر شهید 🌷
ماجرای این عکس چیست؟ زمستان سال ۱۳۶۶ عملیاتی به نام بیت‌المقدس۲ در منطقه غرب کشور(کردستان) صورت می‌گیرد. در ساعات ابتدایی بامداد اول بهمن طی درگیری‌هایی در منطقه کوهستانی ماووت عراق و در جنگ روبرو توسط تیر بار عراقی در تاریکی شب این دو شهید بزرگوار به شهادت می‌رسند. همرزمان این شهدا این عزیزان رو زیر برف پنهان می‌کنند و به عقب برمی‌گردند، اما آقا عطا و چند نفر دیگه می‌مونند تا حتما دوستانشونو برگردونن. روزها به خاطرِ داشتنِ دید، توسط دشمن؛ حرکتی نداشتن و در تاریکی شب و در اون برف و سرما و کوهستان، شهدا رو روی دوششون حمل می‌کردن. ۳ شبانه روز طول می‌کشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن. که اونجا این عکس و چندتا عکس دیگه بیادگار می‌مونه. سمت راست: شهید حجت مقدم🌷 وسط: آقا عطا سمت چپ: شهید مالک اوزم چلویی🌷 شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱ عملیات بیت المقدس۲
باهم‌رفتیم‌قم‌جلوضریح‌بهم‌گفت: احمد‌،آدم‌باید‌زرنگ‌باشه مااز‌تهران‌اومدیم‌زیارت‌باید‌یه‌هدیه‌بگیریم گفتم‌چی‌میخوای؟گفت:شهادت . . _شهید‌عباس‌دانشگر🌷 ‌
📖ڪلام طلایی شهـید : 💐توان مـــا ؛ به اندازهٔ‌ امکاناتِ در دست ما نیسـت توان ما به اندازهٔ اتّصال ما ، با خداست . . .🍃 🥀روحانی شهـید نمایندہ حضرت امام‌خمینی در قرارگاہ خاتم‌الانبیاء ڪربلای۵🕊 🌷
ناراحت‌بود)): بهش‌گفتم‌محمدحسین‌چراناراحتۍ؟! گفت:خیلۍ‌جامعہ‌خراب‌شدھ، آدم‌بہ‌گناه‌مۍ‌افته.. رفیقش‌گفت:خد‌اتوبہ‌رو‌ براۍ‌همین‌گذاشته... وگفتہ‌ڪہ‌من‌گناهاتون‌رو‌میبخشم... محمد‌حسین‌قانع‌نشد‌وگفت: وقتۍ‌یہ‌قطرھ‌جوهر‌مۍ‌افتہ‌ روآینہ،شایددستمال‌بردارۍ‌! وقطرھ‌روپاڪ‌کنۍ‌،ولۍ‌آینہ‌کدر‌میشه..(: شھید محمدحسین‌محمدخانی🌷