#شهیدآنه🕊
#شهیدآرمان_علی_وردی🌷
هروقتميگفتیمڪجابریمآرمـٰان?!
میگفتبھشتزهراماماناینقدآرامشدارھ
آدماروممیشھهردفعہهمباهممیرفتیم
میرفتسرخاكشھیدزبرجد؎مینشستما
میرفتیمجاها؎دیگھولیآرمـٰانبیشتراونجا
بودگریھمیڪردودعـٰامیخوندهمشمیگفت:
مامانآقاسجـٰادخیلیحاجتمیدھ'
بعدازشھادتشوقتیپرسیدنڪجا دفنش
ڪننمنمیدونستماونجارودوستدارھگفتم:
قطعھ𝟱𝟬انگاراونجاروبرا؎آرمـٰان
ساختةبودنتھشمڪنارشھیدزبرجديدفنشد...
#شهیدآنه🕊
#شهیدآرمان_علی_وردی🌷
آرمان در غذا خوردن خود نیز خیلی دقت میکرد. چون همسرم اهل شمال است، ما سالانه از شمال برنج میگرفتیم، اما آرمان تا زمانی که مطمئن نمیشد که ما خمس برنج را پرداخت کردیم یا نه از آن نمیخورد!
تا این حد مسائل شرعی را رعایت میکرد.
آرمان هر قدر که در توان مالیاش بود، به نیازمندان کمک میکرد، بدون آنکه کسی بفهمد.
اما وقتی که در مورد آن صحبت میکرد، من میفهمیدم. مثلاً میگفت: مامان! فلانی وضع مالیاش ضعیف است، حاضر هستید تا برای او فلان کار را انجام دهیم؟
ان زمان بود که من متوجه شدم، فرزندم به نیازمندان کمک می کند.
🎤راوی: مادر شهید
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
#شهیدآنه🕊
#شهیدآرمان_علی_وردی🌷
مینشستیم میگفت مامان چشتو ببند.
میخواست دستمو بوس کنه ؛ چون میدونست نمیزارم به یه بهونهای میخواست و من نمیزاشتم.
میگفت : مامان بوسیدنِ دستِ مادر عاقببخیری میاره.
میگفت: دعا کن من عاقبتبخیر بشم و به آرزوم برسم...🌷
🎤راوی: مادر شهید
#سالگرد_شهادت🕊
#شهیدآرمان_علی_وردی