eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
8.6هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 🌷 🌷 مســئول دفتــر رئیس جمهـور پشــت خـط بـود. ســید ابراهیــم بیسـت ســاله، دادســتان کـرج، تلفـــن را برداشــت. شــما فلانــی را بازداشــت کردیــد؟ رئیــس جمهــور دســتور مــی دهــد هــر چه زودتر آزادش کنید. در ذهنــش مــرور کــرد و یـادش آمـد ایـن آقا تخلــف ســنگینی داشــته و از نزدیـکان رئیـس جمهـور اسـت. بعـد گفــت: بــه آقـای بنی صدر ســلام بنــده را برسـانید و بگویید این تصمیم دادســتان و قاضــی اســت و هیـچ کـس حــق لغــو حکـم قاضـی را نـدارد. مسـئول دفتـر رئیـس جمهـور کـه عصبانی شــده بــود، بـا لحــن تنـدی خطاب بـه او گفت: شـما مــی فهمیــد چــه مــی گوییــد؟! ایـــن دســـتور رئیــس جمهـــور اســـت. او هــم بـــا آرامــش همیشــگی جــواب داد: ایــن خواسـته رئیـس جمهـور، دخالـت در کار دادسـتانی اسـت و قانـون بــه ایشــان چنیـن حقـی نمـی دهـد. مسـئول دفتــر کـــه از قاطعیــت او عصبانــی شــده بــود، بــدون خداحافظــی ارتبــاط را قطــع کــرد و بنــی صـدر هـم دیگـر پیگیـر آزادی آن فــرد نشـد. 📚: سید محرومان
🕊 🌷 🌷 آمـده بـود دادسـتانی و مـی گفـت در جوانشــهر کـــرج، چندیــن قطعــه زمیـــن ۴00 متــری دارد و مـی خواهـــد یکـــی از آنهـــا را بـــه دادســتان بدهــد تــا بــا صلاح دیــد خـودش، مبلغــش را بیـن افــراد نیازمنــد شهر، تقســیم کنـــد. هرچـــه اصـــرار کـــرد سـید ابراهیـم قبـــول نکـــرد. یکــی از معتمدیــن شــهر را واســطه کــرد تــا سید ابراهیم را راضــی کنـد، امـا فایده نداشـت. حتی گفــت زمیـــن را بـــه دادســتان مــی بخشــــم امــا بــاز هــم قبــول نکـرد. سـید ابراهیـم آب پاکـی را روی دسـتش ریخت: نـــه بـــرادر! بهتـــر اســـت برویــد بـــا کمیتـــه امـــداد صحبــت کنیـــد. اگــر مـــن کــه در ایــن شــهر هیــچ چیــز نـدارم و حتــی شـبها هـم در دادســرا می خوابـم ایـن زمیـن را قبـول کنـم، هزار فکـر نابجـا در ذهـن مــردم می آید و دیگــر نمی تواننــد به من اعتماد کنند. 📚: سید محرومین
🕊 🌷 🌷 داشــت در اتـاق ریاسـت سـازمان بازرسـی کـه تـازه تحویـل گرفتـه بـود راه میرفـت کــه پایش به پارگی موکت کف اتــاق گیــر کــرد. ســریع بلنــد شــد و خـودش را جمـع و جـور کــرد و گفــت: ایـن اتـاق محـل رفـت و آمـد مـردم اســت. بگـو بیاینـد موکـت را بکننـد و بردارند. یکــی از همــکاران پیشــنهاد داد: بهتــر اســت بگوییــم بیاینــد اتــــاق را بازســازی کننــد و موکــت جدیــد هــم بزننــد. سید ابراهیم بــه چشــمانش خیــره شــد و بــا لحــنی جـدی گفــت: بچه های ســازمان بـه نـان شبشــان محتـاج هسـتند. آن وقــت مــن بیایــم ایـن اتــاق را بازسـازی کنـم؟! ده ســال بعــد کــه ســازمان را تحویــل داد، کل ســاختمان نــو نــوار شـده بــود مگر اتـاق خــودش؛ بــدون موکــت و کاملا ساده. 📚: سید محرومین
🕊 🌷 🌷 از طــرف آقای خلخالــی حکــم داشــتند تــا بــا قاچاق مــواد مخــدر مبــارزه کننـد. سـلاح داشــتند و بـه هیـچ قانــون و رویــه ای اهمیت نمی دادنــد. تحــت عنــوان دادگاه ویــژه مبــارزه بــا مــواد مخــدر جــاده را مـی بســتند، خودروهــا را می گشــتند و هـر کـــس را کــه می خواســـتند دســـتگیر و گاهـــی اوقـــات اجـــرای حکـــم می کردنـــد. تعــدادی از مســئولین نیــز از آنها حمایــت می کردنــد. امــا سـید ابراهیـم جــوان بـر سـر قانــون بـا کسـی تعـارف نداشـت. رفـت خدمـت آیت الله قدوســی بــرای شـکایت. ایشـان گفت کــه ایـن مسـئله در جاهــای دیگــر کشــور هـم بــه وجود آمــده و قـرار اســت بـا امـام مطـرح کند. سـید ابراهیـم امـا گفـت که قضیه کرج را حـل خواهـد کــرد... رفــت و اسلحه آنها را ضبط کرد و افــراد متخلــف را تحویــل دادگاه انقـلاب داد. آقــای خلخالـی زنـگ زد بـــرای بازخواسـت. پرســید: شــما اقــدام کردیـد بــه گرفتـن اعضـای این دفتـر؟! سید ابراهیم گفـت: بلـه! خلخالــی بــا عصبانیـت جــواب داد: بالاتـر از تـو هـم نمـی توانــد ایـن کار را انجــام بدهــد. ســید ابراهیـم بــا صدایـی مطمئــن و آرام گفـت: مـن ایــن کار را کـــردم و شـــد و بــه بالاتـــر از مــا هــم ســـلام برســـانید، اگر در کــرج مــن مسـئول هسـتم و نمی گــذارم کار غیرقانونــی انجـام بشــود.این حرکت، شــاید اولیــن مقابلــه جــدی بــا اقدامــات خودســرانه در کشـور بود. 📚: سید محرومین
🕊 🌷 🌷 کـرج آن روزهـا شـهری بـود کوچـک، در حاشـیه تهــران کــه جنـگ زده هـای از خانـه رانـده و از تهـــران مانــده، بـــه آن پنـــاه مــی آوردنــد. وضعیــت نامناســـب اســـکان جنــگ زده هــا را کــه دیـد، بـا اینکـه در حیطــه وظایفـش نبـود و کســی از دادســتان جــوان شــهر انتظــاری نداشـــت، تصمیـــم گرفــت برایشـــان کاری کنـــد. آنقـــدر رفـــت و آمـــد و پیگیـــری کــــرد تــــا بــــرای بســــیاری از جنــگ زده هـای آواره در کـــرج، خانـــه فراهـــم شـــد. احتمــــالا جنــگ زده هــای آن روز، هنــــوز از طلبــه جوانــی کـــه پیگیــر کارهــای اسکان شـــان در شـــهر غریـــب بـــود، خاطـــرات خوشـــی دارنــد. 📚: سید محرومین
🕊 🌷 🌷 بعـد از قضایـای ۱۸ تیـر ۷۸ و شـلوغی دانشـگاه هــا، دانشــگاه صنعتــی شــریف ســید ابراهیــم را بــرای ســخنرانی دعــوت کــرد. گفتنـد بـا محافــظ برویــد امــا قبــول نکــرد. می گفــت دانشــگاه محفــل علمــی اســت و نبایــد بــا رویکــرد امنیتــی برخــورد کــرد. آن هـــم در اوج درگیـری هـای دانشــگاهی کـــه بیشـــتر مســـئولین جرات نمی کردنــد بـــه دانشــگاه هــا برونــــد. وقتــی رســید ســالن اجتماعــات دانشگاه پـــر شــده بــود. دانشـــجوها شــعار نمـی دادنـــد ولـــی فضـــا ملتهـــب بـــود. آقــــای رئیســــی رفــت پشــــت تریبــــون؛ یکــی ســولات را مــی خوانــد او جــواب مــی داد، بعضــی از دانشــجوها هــم شــفاهی مــی پرســیدند. آقــای رئیســی بــا آرامــش بــه همــه سـوال هـا جـواب داد. تقریبـا دو سـاعتی طـول کشــید. آرامــش آقــای رئیســی و پاســخ هــای دقیـق و روشـنگرانه اش دانشـجوها را هـم آرام کــرد. 📚: سید محرومین
🕊 🌷 🌷 🌷 ســه شــنبه هــر هفتــه روز خاصــی بــــود؛ روز دیدارهــای مردمــی. در بعضــی از ســه شــنبه ها سـید ابراهیم، میــزش را بــه راهرو انتقــال می داد و تــا شــب مـی نشســت تـا مـردم بیایند و از مشکلاتشـان بگوینـد و گاهـی اوقات ســرش فریـاد بزننـد! او هـم بـا کمـال آرامـش آنهــا را مــورد لطــف قــرار مـی داد و قـول مـی داد کار آنهــا را پیگیــری کنـد. واقعـا تا آنجــا کــه در تـوان داشــت، پیگیـری می کـرد. گاهـی تعـداد ایــن مراجعیــن بـه ۱۵۰ نفــر در روز می رسـید کــه بــا همــه آنهــا بــا روی بـاز برخـورد می کــرد و حــرف هایشــان را می شــنید. 📚: سید محرومین
🕊 🌷 🌷 وقتـی بـه ریاسـت سـازمان بازرسـی کل کشـور منصــوب شــد، چنــد نفــر از مدیــران ســازمان کـه گرایـش هـای سیاسـی مخالـف او داشـتند، نگــران اخــراج و برکناریشــان بودنــد. امــا او بــا علـم بـه نـگاه سیاسـی آنهـا، در تمـام ده سـال ریاسـتش بـر سـازمان از تـوان آنهـا بهـره بـرد. عملا معتقــد بــه شایســته ســالاری بــود؛ نــه فقـط در شـعار! 📚: سید محرومین
🕊 🌷 🌷 بیـش از یـازده سـال بـود کـه آقـا سـید ابراهیـم را از نزدیــک ندیــده بــودم. آخریــن بــار، ســال 84 در بیــت آیــت الله نــوری همدانــی بــا هــم گـپ و گفتـی داشـتیم. دوبـاره او را دیـدم؛ ولـی ایـن بـار در کسـوت متولـی آسـتان قـدس بـزرگ و شــریف. هیــچ فرقــی نکــرده بــود؛ جــز ســر و رویــی کــه ســپیدتر شــده بــود و نورانــی تــر! همـان کـه بـود مانـده؛ مردمـی، قبـراق، خنـده رو، پیگیــر، گیــرا و خاکــی! راســتش را بخواهیــد نمــی توانســتم شــادمانی ام را کتمــان کنــم. از اینکــه تولیــت حــرم را بــا عمامــه ای از ســر برداشــته، گوشــه ای از حــرم در حــال اشــک و مناجــات مــی بینــم. از اینکــه مــردم را بــا تولیــت آســتان، رو در رو و بـدون حلقـه هـای عریـض و طویـل حفاظتـی مـی بینـم. از اینکـه مـی بینـم مـردم، بالاتریـن مقــام مســئول در حــرم را بــه چالــش مــی کشــند و نقــد و قنــد خــود را بــی پــرده بــه او مــی گویند. 📚: سید محرومین
🕊 🌷 🌷 با وجــود فضــاى رســمى دادســتانى، فضایــى صمیمــى را بــه وجــود آورده بــود. بــه خاطــر ویژگــى هــاى اخلاقى اش، دیگــران بــه راحتــى مى توانســتند رابطــه برقــرار کننــد. هیــچ کســى در ســخت کوشــى و دقــت در کار قضایــى بــه پــاى او نمى رســید. هــر روز از صبــــح علــى الطلــوع ســر کار حاضــر مى شــد. ۱۸سـاعت کار کـــردن (آن هـــم کار پرمشـــغله ایشــان) واقعا دشـــوار بــــود. قلبـــا عقیـــده داشـت کـه بایـــد خودش را بـــه ســـختى بیاندازد، تـا یـــک گوشـه از مملکـــت پـا بگیـــرد. بـا اینکـه دائمـــا سـر و کارش بـا مجـرم و متهـم بـود، در نهایـــت احتـرام و در عیـن حـــال بـا قاطعیـت و قانونمـــدارى، بـــا آنهـا رفتـــار می کرد. 📚: سید محرومین
  🌷 علاقه ایشان به روضه و منبر یکی از ویژگیهای برجسته اش بود. حتی الامکان حضور در جلسات هیئت ها و روضه خوانی و منبر رفتن را جزء برنامه های اصلی خود می دانست... یک جلسه ی روضه هفتگی هم داشت که گاهی چند نفره برگزار می شد،‌ مثلاً در سفری که در معیت ایشان کربلا مشرف بودم، این روضه هفتگی را با خانواده در صحن حرم حضرت ابوالفضل (ع) بر پا کردند و خودشان روضه خواندند. 🎤راوی: مرتضی نجفی قدسی 🌷
  🌷 جناب رئيسی مادر خیلی نورانی و نازنینی دارد که در سفر کربلا ایشان را هم همراه خود آورده بود و چون او توان راه رفتن نداشت،‌ با ویلچر او را به حرم و زیارت می برد و با اینکه در این سفر دیگر همراهان ایشان هم بودند، مقید بود که ویلچر مادر را خود راه ببرد و اجازه نمی داد تا خودش هست دیگران اینکار را بکنند. 🎤راوی: مرتضی نجفی قدسی 🌷
  🌷 بذله گویی و با نشاط بودن از ویژگی های بارز جناب رئیسی بود و کمتر باری بود که ایشان را ببینم و یک جوک و یا جمله ی خنده دار از ایشان نشنوم و گاهی به ایشان می گفتم حاج آقا من از این روحیّه شاد شما متعجبم! شما از صبح تا شب با پرونده های سنگین قضایی و جرم و جنایت سروکار دارید و واقعاً نباید اعصابی برای شما باقی مانده باشد ولیکن هر شب که به مسجد می آئید با روحیه ای بشاش و شاداب با مردم برخورد می کنید و حتی برای خنداندنشان جوک هم می گویید..... البته یک غرض دیگر هم داشت و او می خواست با این بذله گویی ها فضای سنگین یک مقام بلند پایه و مردم را بشکند تا آنان احساس خودمانی کرده و سفره دلشان را باز کنند. 🎤راوی: مرتضی نجفی قدسی https://eitaa.com/seedammar
🕊 🌷 🌷 بنده در طول این ۴۱ سال که با ایشان محشور بودم، به چشم می‌دیدم در هر مسئولیت کارهای بزرگی انجام می‌داد اما آنها را اظهار نمی‌کرد. یک زمان در حالی که یک جوان حدوداً ۲۵ ساله بود، مأموریتی از طرف امام راحل به او واگذار شد، آن را انجام داد و با نتایج قابل توجه و مهم نزد امام بازگشت اما هیچکدام از آنها را بعداً بر زبان نیاورد. در طول این سال‌های مسئولیت نیز همین گونه بود و خدمتی را که انجام می‌داد، آن را مطرح نمی‌کرد تا بر پیکر اخلاصش ضربه وارد نشود. 🎤راوی: آیت الله علم الهدی https://eitaa.com/seedammar
🕊 🌷 🌷 عده‌ای نابینا و کم‌بینا آمده بودند دفترش. رو کرد به من و گفت : فلانی! مشکل اشتغال این عزیزامون رو باید حل کنی . عمرش وفا نکرد بماند و ببیند برای نخستین بار در تاریخ انقلاب، اولین آزمون فراگیر جذب و استخدام معلولان برگزار می‌شود ؛ آن هم به ظرفیت چهارهزار و سیصد نفر!!! 🎤راوی : رئیس سازمان‌بهزیستی علی‌محمد قادری https://eitaa.com/seedammar