- از ڪربلا ڪہ برگشت،
ازش پرسیدم: از امام حسین"؏" چـے خواستـے؟
گفت: یہ نگاه بہ گنبد حضرت ابوالفضل"؏" ڪردم،
یہ نگاه بہ گنبد سیدالشہدا"؏"
و گفتم آدمم ڪنید :) !
#شہیدمجیدقربانخانـے-
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این داستان: مجید تو اصلا مالِ این حرفا نیستی!!!!!!
#شهیدمجیدقربانخانی
࿐༅🍃🌺🍃༅࿐
36.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روی هرچی تیپ زدنه شهیدا کم کردن...
#شهیدمجیدقربانخانی
࿐༅🍃🌺🍃༅࿐
54.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجب حلوای قندی تو...
#شهیدمجیدقربانخانی🕊🌹
حر شهدای مدافع حرم
چه قشنگ عاقبت بخیر شدی وهمه رو جا گذاشتی...
https://eitaa.com/seedammar
#شهیدآنه🕊
#شهیدمجیدقربانخانی🌷
یک روز توی اتاقم تنها بودم در را زدند....
صدای مجید بود که سرم را از روی برگه ها بالا آورد و به طرف خودش...
برعکس همیشه مودب ایستاده بود گفت :سلام حاجی، یک کاری تون داشتم با اخم و تخم گفتم: سلام بفرما!
گفت: من می خواهم بیایم زیر پرچم شما بسیجی بشم .در دلم بهش خندیدم.
پیش خودم گفتم خدایا این رو دیگه چی کارش کنم. ادامه داد حاجی من سال نود و سه برای اربعین پیاده رفتم کربلا و توبه کردم. از امام حسین خواستم دستم رو بگیرد و دو بر خلاف رو خط بکشم.
باورم نشد حتی به بقیه دوستان هم گفتم این رو خیلی جدی نگیرید به خاطر اینکه قهوه خانه اش رو نبندیم می خواد کارت بسیج بگیره.
زیر نظرش داشتم، ببینم این که می گوید من توبه کردم، راست می گوید یا نه.
گاهی با هم روبرو می شدیم می خندید و می گفت حاج آقا نوکرتم، می خوای کفشت رو واکس بزنم.چه کار داری برایت انجام بدهم.
آن قدر حرف می زد تا خنده را بر لب من بنشاند و تا نمی خندیدم نمی رفت...
📚: مجید بربری