eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
10.3هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
- از ڪربلا ڪہ برگشت، ازش پرسیدم: از امام حسین"؏" چـے خواستـے؟ گفت: یہ نگاه بہ گنبد حضرت ابوالفضل"؏" ڪردم، یہ نگاه بہ گنبد سیدالشہدا"؏" و گفتم آدمم ڪنید :) ! - ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این داستان: مجید تو اصلا مالِ این حرفا نیستی!!!!!! ࿐༅🍃🌺🍃༅࿐
54.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجب حلوای قندی تو... 🕊🌹 حر شهدای مدافع حرم چه قشنگ عاقبت بخیر شدی وهمه رو جا گذاشتی... https://eitaa.com/seedammar
🕊 🌷 یک روز توی اتاقم تنها بودم در را زدند.... صدای مجید بود که سرم را از روی برگه ها بالا آورد و به طرف خودش... برعکس همیشه مودب ایستاده بود گفت :سلام حاجی، یک کاری تون داشتم با اخم و تخم گفتم: سلام بفرما! گفت: من می خواهم بیایم زیر پرچم شما بسیجی بشم .در دلم بهش خندیدم. پیش خودم گفتم خدایا این رو دیگه چی کارش کنم. ادامه داد حاجی من سال نود و سه برای اربعین پیاده رفتم کربلا و توبه کردم. از امام حسین خواستم دستم رو بگیرد و دو بر خلاف رو خط بکشم. باورم نشد حتی به بقیه دوستان هم گفتم این رو خیلی جدی نگیرید به خاطر اینکه قهوه خانه اش رو نبندیم می خواد کارت بسیج بگیره. زیر نظرش داشتم، ببینم این که می گوید من توبه کردم، راست می گوید یا نه. گاهی با هم روبرو می شدیم می خندید و می گفت حاج آقا نوکرتم، می خوای کفشت رو واکس بزنم.چه کار داری برایت انجام بدهم. آن قدر حرف می زد تا خنده را بر لب من بنشاند و تا نمی خندیدم نمی رفت... 📚: مجید بربری