#خاطرات_شهدا 🌷
🌷یک روز ظهر با #آقا_مهدی داخل ساندویچی کوچکی رفتیم تا ناهار بخوریم.
ساندویچ را سفارش دادیم و #منتظر نشستیم.روبه روی مان دو #خانم با سر و وضع خیلی ساده نشسته بودند و از چهره شان معلوم بود آدم های #مستضعفی هستند.
🌷متوجه شدم آقا مهدی رفته تو فکر💭،
گفتم:مهدی #چیشده تو فکری؟گفت:هیچی فکر کنم این دوتا خانم که رو به رومون نشسته اند،پول💰 ساندویچ ندارن.گفتم:از کجا فهمیدی؟
🌷گفت:آخه ساندویچ شون رو نصف کردن و هرکدوم پول هاشون رو گذاشتند روی هم، 💥اما باز مثل این که پولشون کافی نیست.
🌷بعد دیدم اقا مهدی از جا بلند شد و رفت کنار صندوقدار🗃 ساندویچی و گفت:
من ایام #تولدمه،هرکی توی ساندویچی داره ساندویچ میخوره،مهمون منه😍 و پول ساندویچش رو من #حساب_میکنم!
✅اینجوری جوری به اونا کمک کرد که خجالت نکشن.....
🌷خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
▪️این داستان #افسانه نیست
#روایت دخترشهید #مهدی_قاضی_خانی ....
#یک مقنعه با تمثیل پدرشهید
امروز برای کاری سرزده رفتم مدرسه نهال خانوم
که نهال رو ازمدرسه بیارم ،
یهو دیدم تمثیل شهید قاضی خانی روی مقعنهی نهاله گفتم:
نهال چرا عکس بابارو زدی به مغنه ات؟؟
با ناراحتی😔 ودرحالی که اشک توچشماش😭 جمع شده بود،
گفت: آخه بچه ها هی میگن:
توبابا نداری!!
عکس بابا رو زدم تا ببینن منم😊
بابا دارم
گفت: مامان نمیدونی تو کتابم هم عکس بابا رو زدم ...
به نظر شما!؟
من حرفی برام می مونه که به نهال بگم ؟!
راوی #همسر شهید مهدی قاضی خانی
#عشق_قیمت_نداره
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
یه تیکه کلام داشت؛
وقتی کسی می خواست غیبت کنه
با خنده میگفت:«کمتر بگو»
طرف میفهمید که دیگه نباید ادامه بده ...
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🌷 @seedammar
@ebrahim_hadi_mallasani