eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت سی وسوم 🔶 #کاروان_پیاده جوانان حزب الهی شهر ساری تصمیم
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ 🔶قسمت سی وچهارم 🔶 مدتی بعد از ارتحال امام; دوباره به منطقه خوزستان برگشتیم. در منطقه اروندكنار مستقر بوديم. آن زمان سيد در طرح و عمليات تيپ مشغول شده بود. تا اواخر سال 1369در آن منطقه مستقر بودیم.یک روز ساعت شش صبح من را صدا كرد و گفت: »بريم شناسايي؟!« من هم بلند شدم. زمستان بود و هوا بسيار سرد. حسابی خودمان را پوشانديم. با موتور هوندا250 به سمت جاده ساحلی رفتيم. از پشت ساختمان قديم صدا و سيمای آبادان عبور كرديم. يك دفعه سيد موتور را نگه داشت!پياده شد و آرام به سمت خاكريز ساحلی رفت. خيره شد به ساحل عراق. آن ايام جنوب عراق در جريان جنگ خليج فارس مورد حمله آمريكا قرار گرفته بود. بنابراين وظيفه ما سنگينتر بود.آمدم كنار سيد. با دست ساحل عراق را نشان داد و گفت: اونجا رو نگاه كن! مردی به سختی از ميان گل و لای خود را به آب اروند رساند. بعد يك تويوپ بزرگ را داخل آب قرار داد! بعد هم همسر و دو فرزندش را آورد و روي آن نشاند خودش هم روی تويوپ ايستاد. با يك چوب بلند شروع كرد به پارو زدن! ميخواست به سمت ساحل ایران بیاید اما جریان آب اروند آنها را به سمت خليج فارس ميبرد. سيد پایین خاکریز كنار ساحل ميدويد. من هم با موتور حركت كردم. دقايقی گذشت. آنها به هر سختي كه بود به ساحل ما رسيدند. با دشواری از ميان گل و لای ساحل عبور كردند. همين كه روی خاکریز ساحلی آمدند سيد جلو رفت و گفت: السالم عليكم، اهلًا و سهلًا، کیف حالک؟ مرد عرب، كه تمام بدنش خيس و گلی شده بود، چند قدمی به عقب رفت. زن و دختر و پسر خردسال او در پشت سر پدر مخفی شدند. مرد، كه خيلی ترسيده بود، دستانش را به عقب گرفته بود و از آنها محافظت ميكرد. من لباس فُرم سپاه به تن داشتم. اما سيد يك كاپشن و يك اوركت پوشيده بود. سيد سرش را پايين گرفت و به عربی گفت: نترسيد. ما مسلمانيم. ما مثل شما شيعه هستيم. ما سربازان اسلام هستيم. شما ميهمان ما هستيد. مهمان اسلام هستید. بعد رو كرد به من و گفت: سريع برو ماشين رو بيار. موتور را گذاشتم و با يك ماشين برگشتم. سریع رفتم به سمت مقر سيد به همراه آن خانواده كنار جاده ايستاده بود. درحاليكه فقط يك پيراهن به تن داشت! اوركت و كاپشنش را به زن و مرد عرب داده بود! سيد دستم را گرفت سوار خودرو شديم. سريع گاز دادم و رفتيم سمت مقر و گفت: مجید جان یواش برو! اين خانم مسافر داره! ّ. سيد يكی از اتاقها را كه گرمتر بود برای آنها آماده كرد. بعد رسيديم مقر هم از جیره خودمان به آنها صبحانه داد. وقتي نان و پنير و كره و مربا را در سفره در مقابلشان گذاشتم اشك در صورت آنها حلقه زده بود. نميدانيد با چه اشتهايی ميخوردند. بعدها مرد عرب گفت: ميخواستند من را به زور به جنگ ببرند. من شيعه هستم. مجبور شدم كه با خانواده فرار كنم. ما چند روز بود كه چيزی برای خوردن پيدا نكرده بوديم. توكل كردم به خدا و دل به دريا زدم. خدا هم شما را در مسير ما قرار داد. همان روز همسر مرد عرب را به بيمارستان برديم و روز بعد زايمان كرد. سيد هم گفت: تا اينجا وظيفه انسانی ما بود. از اين به بعد پيگيری آنها با مسئولان قرارگاه سپاه. وقتی از مرد عرب خداحافظی كرديم گريه ميكرد. ميگفت: واهلل خمينی حق. واهلل صدام باطل. شما ما رو شرمنده كرديد.از روز بعد، مرز ما به روی مهاجران عراقی باز شد. آنها در اردوگاه موقت خرمشهر، كه به همين منظور تهيه شده بود، اسكان داده شدند. ما هم به همراه سيد در نقطه مرزی اروند کنار مستقر بوديم و به نحوه ورود آنها نظارت داشتيم. مهاجران عراقی همگی گرسنه بودند. سيد از هزينه شخصی خودش بيسكويت و كيك و ... ميگرفت و به بچه های كوچكتر ميداد.ميگفت: اينها ميهمان هستند. الان موقع ثواب جمع كردنه! عراقيها ... مدتی بعد به كشورشان بازگشتند. 🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
مــرا #میهمان ِسفـره ی مهربانی ِخود کنید ! . #دلـم گرفته از آشــوب ِ#شهر ... . #اینجا ، . آدمها غریبه اند با اخلاص و صفا و گذشت .... بماند !! . دلم یک جـُــرعه #سادگی میخواهد ...