eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
8.7هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💎 الحمدلله توفیق شد با اجازه از انتشارات و مؤلف (انتشارات شهید ابراهیم هادے) ڪتاب "عارفانہ" ڪه زندگ
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌙 (فوق العاده قشنگ) می گوییم از آنکه توسل کرده بود به شیر خواره رباب ، واز دستــان کوچک ،بزرگ مرد بنے هاشـ💚ـم رزق شهــادت را گرفــت. 🍃🍃🍃احمد آقا🍂🍂🍂 هر آنڪه نیست در این حلقه زنده به عشق/ به او نمرده به فتوای من نماز کنید عادت کرده ایم. زندگی ما شده است یک ماشین خودکار که صبح ها را به شب می رساند و روز بعد دوباره از نو! دیر زمانی بود که در ایام زندگی، فرصتی برای خودمان می گذاشتیم. کمی فکر می ڪردیم، به گذشته، به آینده،...خدا،...قیامت و... اما حالا تلویزیون و دیگر رسانه ها و اشتغالات خود ساخته، فرصت فکر کردن را هم از ما گرفته اند. راستی چه می کنیم؟! به کجا می رویم؟ نکند علم و تکنولوژی و دیگر ابزار تمدن، ما را در خور و خواب و خشم و شهوت محصور کرده باشد. ✨✨✨ نکند که روزها را پشت هم طی کنیم و تنها اندوخته ی ما از این دنیا فرصت های از دست رفته باشد. نکند که آخر کار دست خالی از این ویرانه برویم و راهی سفر شویم. نکند اصلا ندانیم که برای چه آمده بودیم. آخر اگر همه ی هدف ما از حضور در این سیاره ی خاکی همین باشد که گفته شد پس چه تفاوتی میان ما و... ✨✨✨ سید شهیدان اهل قلم می گفت : (( اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر ، پرستویی که مقصد را در پرواز می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد... و اگر نردبانی از این خاک به آسمان نباشد ، جز کرم هایی فربه و تن پرور بار نمی آید)). پس اگر قرار است از این ویرانه به سوی جایگاه ابدی خویش عروج کنیم آیا نباید به فکر آبادی آن سرا باشیم؟! مگر نه اینکه اینجا خانه های ناپایدار و آنجا سرای ابد است و ما مسافرانی در کوچ، پس چرا به غفلت عمر را طی می کنیم؟! چرا مهار زندگی ما به دست شیطان سپرده شده؟ چرا برای خودمان وقت نمی گذاریم؟ ✨✨✨ چرا نمازها و عبادات ما ذره ای در ایمان ما موثر نیست؟ و صدها چرای دیگر که حتی فرصت کردن به آن برای خودمان قائل نمی شویم. 🌹🌹🌹 ما در این مجموعه میخواهیم به سراغ یکی از خوبان امت برویم. یکی از آنها که در کنار ما بود، شبیه ما زندگی کرد. اما...... 🕊🕊🕊 @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙 (فوق العاده قشنگ) #قسمت_اول می گوییم از آنکه توسل کرده ب
سادات سجادی: ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ اما ساده و بی آلایش. او تمام زندگی اش با هدف بود.اوخود را به دست روزمـــ❌ـــرگی نسپرد. او زندگی را از منظر دیگری نگاه کرد.تمام لحظاتش را به خوبی استفاده کرد. او به تمام معنا(عبـــــ🌺ـــد)بود. زندگی و زیبایی های ظاهرش نتوانست او را فریب دهد. او از همه‌ی امکانات مادی که در اختیارش بود پلی ساخت برای کمـــ✨ـــــال ..برای رسیدن به هدف خلقت.. برای رسیدن به معبـــــ❤️ـــــود.. ✨✨✨✨✨ این جوان در همین نزدیکی ها بود. در محله‌ای در جنــــ🌞ـــوب شهر.در کنار بازار مولوی.البته من از قرن‌های گذشته سخن نمیگویم!! اهل افسانه و اسطوره‌سازی هم نیستم.. من از کسی حرف میزنم که در همین ایام معاصر در کنار ما زیست. مانند ما در همین دوران زندگی کرد. درس خـــ✏️ـــــواند،کار کرد. ✨✨✨✨✨ آن قدر ساده و بی‌آلایش که کسی اورا نشناخت.حتی..خانواده‌اش! هیچ کس اورا نشناخت. اما... اما تفاوت او با امثال ما(یقــــ💚ــین)بود. اوراه را شناخته بود. فهمیده بود که در دنیا به دنبال چه چیزی باشد.برای دقایـــ⏱ـــیق عمرش برنامه داشت.زندگی اش را با آنچه خداوند برای انسان ها ترسیم کرده منطبق بود. ✨✨✨✨✨ او پله‌های کـــ💟ـــمال را یکی پس از دیگری طی میکرد و فاصله‌اش را با اهالی دنیا بیشتر کرد. میگفت:((چرا اینگونه‌اید؟؟کمی بالا بیایید،بیایید تا ببینید آنچه دیدنی است! چرا به این ویرانه دل خوش کرده‌اید؟چرا؟!)) ✨✨✨✨✨ او میگفت و ما خفتگان در دامان غفلت،فقط به او نظاره میکردیم! هرچه میگذشت... : انتشارات شهیـد ابراهیم هادی 🕊🕊🕊 @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه #قسمت_دوم اما ساده و بی آلایش. او تمام زندگی
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌙 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ⭕️ هر چہ مے گذشت نورانیت باطــن او در ڪلام و رفتارش تاثیر بیشترے می گذاشت ؛ زیرا او اسیـــر دام دنیا نشد. براے ما از بالا می گفت. از اینڪہ اگر برای خدا ڪار کنید و اخلاص داشتہ باشید ، چشمہ هاے حڪـ❤️ـــمت الهے به سوی شما جارے می شود. و ما مطمئن بودیـــم ڪه خودش با تمام وجود از چشمہ های حڪـــ♥️مت الهے نوشیده است. او اهل آسمان شده بود و با اهل زمین ڪارے نداشت. اما دلش به حال ما مے سوخت. مے گفت : روزے باید از این منزل برویـــــم. پس چــ❓ـــرا مهیاے سفر نشده ایم⁉️ و ما قدرش را ندانستیم. تا اینڪہ او هم مانند بقیہ ے خوبان با ڪاروان شہـــــدا بہ آسمان ها رفت. 🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 وقتے ڪه پیڪرش در بازار ومسـ🕌ـجد تشییع شد باز هم ڪسی او را نشناختـــ. از برخے علما شنیدم ڪه می گفتند : فقط یڪ نفر او را شناختـــــ✅ آن هم ڪسی بود که این جوان را در دامــان خود تربیت ڪرد ؛ استادالعارفین ، آیت الحق حضــــرت آیت الله حق شناس. مردم وقتے دیدند ڪه ایشان در مراسم ختــ🏴ـــم حضور یافتند و در منزل این شهید نیز حاضر شدند و ابعادے از شخصیتـــ او را براے مردم بیان ڪردند ، تازه فهمیدند ڪہ چه گوهــــ💎ـــرے از دست رفتہ❗️ حضرتـــ آیت الله حق شناس ڪرامات و خاطرات عجیبے از این بنده مخلص پروردگار بیان ڪردند و گفتند :👇 ⭐️ آه آه ، آقا در این تہران بگردید ببینید ڪسی مانند احمد آقا پیدا مے شود یا نہ❓⭐️ آرے ، احمد آقا نوزده9️⃣1️⃣ بهار در ڪنار ما بود تا راه درستــــ زیستن و درستــ سفـــر ڪردن از این عالم خاڪے را بیاموزیم. یادش گــــــــــ🌹ــرامے. ✨✨✨✨✨💠✨✨✨✨✨ : انتشارات شهیـد ابراهیم هادے 📚 @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_سوم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ⭕️ هر چہ مے گذشت نورانیت باطــن ا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌿 «تویی که نمی شناختمت»🌿 این گـــ🌺ــل پــر پـــــر از کجا آمده از سفـــــر کربـــــ و بـــــلا آمده امروز سوم اسفند سال 4️⃣6️⃣3️⃣1️⃣ است. جمعیت این شعار را میداد و پیکـــــر شهـــ🌹ــید را از مقابل منزلش به سمت مسجــ🕌ـــد امین الدوله حرکت داد. بعد هم از مسجــ🕌ـــد به همراه جمعیت راهی بازار مولوی شدیم. ✨✨✨✨✨ جمعیت که بیشتر آنها از جوانان مسجــ🕌ـــــد وشاگردان آیت الله حق شناس بودند شدیداً گریــــــه میکردند و طاقت از کف داده بودند. من مدتی بود که به خدمت حضرت آیت الله الحق، حاج آقا حق شناس این استاد اخلاق و سلوک می رسیدم و از جلسات پر بار این استاد استفاده می کردم. ✨✨✨✨✨ سال ها بود که به دنبال یک استاد معنوی می گشتم و حالا با راهنمایی برخی علمای ربانی توانسته بودم به محضر این عالم خود ساخته راه پیدا کنم. شنیده بودم که حضرت استاد این شاگرد خود را بسیار دوست داشته،برای همین تصمیم گرفتم که در مراسم تشییع این شهیــ🌹ـــد عزیز شرکت کنم. مراسم تشییع به پایان رسید. پیکر شهـــــ🌹ـــید را به سوی بهشت زهرا(س)بردند .من هم همراه انها رفتم. ✨✨✨✨✨ در آنجا به دلیل اینکه شهـــــ🌹ـــــید در حین نبرد به شهادت رسیده بود،بدون غسل و کفن با همان لباس نظامی آماده‌ی تدفین شد.. چند ردیف بالاتر از مزار عارف مبارز،شهیــ🌹ـــد چمران،برای تدفین او انتخاب شد.من جلو رفتم تا بتوانم چهره‌ی شهید را ببینم.. درب تابوت باز شد.چهره‌ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم.شاداب و زیبا بود. ✨✨✨✨✨ گویی به خواب عمیقی فرو رفته❗️ اصلا چهره‌ی‌ یک انسانی که از دنیا رفته را نداشت. تازه دوستان او میگفتند:از شهـــ🌹ـــادت او 6️⃣ روز میگذرد ‼️ دست این شهید به نشانه‌ی ادب روی سیـــــنه اش قرار داشت!! یکی از همرزمانش میگفت..... : انتشارات شهیـد ابراهیم هادے @seedammar 🕊🕊🕊
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌙 یکے از همرزمانش میگفت:در لحظه ی شهـ🌹ـادت ترکشے به پهلویش 😭اصابــت کرد. وقتے به زمین افتاد ازما خواست اورا بلند کنیــم. وقتے روے پایش ایستاد رو به سمت کربلا دستـش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جارے کرد : (السلام علیک یاابا عبدالله)💚 بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بے کفن خود رفت. براے همین دستش هنوز به شانه ے ادب بر سینہ اش قرار دارد! براے من عجیب بود. چرا طلّاب علوم دینے وشاگـردان استاد، که معمولا انسان هاے صبور هستند در فراق این دوست ،طاقت از کف داده اند!؟ پیکر شہــ🌹ـید را داخل قبر گذاشتند ولحد راچیدند. شخصے کہ آخریـن لحد را گذاشت، وبیرون آمد، رنگش پریده بود! پرسیدم:چیزے شده؟! گفت:وقتے آخرین سنگ را عوض کردم ناگهان بوے عطر فضای قبر را پر کرد. باور کنید باهمہ ی عطــ🌸ـرهاے دنیایے فرق داشـت! ✨✨✨ امروز مراسم ختم این شہــ🌹ـید است . رفقا گفته اند :خود استاد حق شناس در مراسم حضور می یابند! فراق این جوان براے استاد بسیار سخت بود. من در اطراف درب مسجــ🕌ـد امین الدوله ایستادم. می خواستم به همراه استاد وارد مسجد شوم. دقایقے بعد این مرد خدا از پیچ کوچہ عبور کرد وبه همراه چندتن از شاگردان به مسجد نزدیک شد. این پیر اهل دل در جلوے درب مسجد سرشان را بالا آوردند ونگاهے به اطرافیان کردند. بعد باحالتے نالان و افسرده😔 گفتند: آه آه، آقاجان ... دوباره، آهے از سر حسرت کشیدند و فرمودند:(بروید در این تہران بگردیدو ببینید کسے مانند این احمد آقا پیدا مے کنید؟!) ✨✨✨ ...شب موقع نماز فرا رسید. درشبہاے دوشنبه وغروب جمعہ ایشان مجلس موعظه داشتند. یک صندلے برایشان مےگذاشتند واین مرد وارسته مشغول صحبت می شد. آن شب بین دونماز سخنرانے نداشتند،اما ازجا بلند شدندو روے صندلے قرار گرفتند. بعد شروع به صحبت کردند. موضوع صحبت ایشان به همین شہــ🌹ـید مربو‌ط می شد. در اواخر سخنان خود دوباره آهے از سرحسرت در فراق این شہـ🌹ـید کشـیدند. بعد در عظمت این شہــ🌹ـید فرمودند:(این شہید را دیشب در عالــم رویا دیدم. از احمد پرسیـدم چہ خبر؟ به من فــرمود: تمام مطـالـبے که (از برزخ و...) مے گویند حق است. ازشب اول قبر وسوال و...اما من را بےحســاب وکتـاب بردند. بعد مکثے کردند و فرمودند... یاعلی ✨✨✨ : انتشارات شهیـد ابراهیم هادے 🕊🕊🕊 @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_پنجم یکے از همرزمانش میگفت:در لحظه ی شهـ🌹ـادت ترکش
🌙 آنچه ڪه شاگردانــ و دوستانــ او از ڪرامات و حالاتـــ او مے گفتند ڪار را سختــ ڪرده بود. آیا آنها را جمـــع آورے و مڪتــ📝ــوب ڪنیم❓ آیا مردم ظرفیتــ پذیرش این سخنان را دارند❓آیا ما را متهــــ❌ــم به خرافه گویے و... نمی ڪنند⁉️ آیا... و صدها سوال دیگر ڪه پاسخے براے آنها نمے یافتم. خلاصہ مدتــــــہا خاطرات او ذهن ما را درگیـ♻️ــر ڪرده بود. تا اینکه با یارے خدا از خود کمک خواستیم و ڪار را شروع ڪردیم. اگر هیچ کس هم از این مطالب سودے نبرد لااقـــل براے نگارنده مفیـــ✅ــد است. مطالب او همگے درس درست زیستن است. مربے فرهنگے مسجد بود. بارها به شاگردانــش درباره ے عمل به دستوراتـــ دین و پرهیـ❎ــز از گناه سفارشـ مے ڪرد. در بسیارے از موارد براے آنها از نتـــایج اعمالشـــان مے گفت. از عقوبتــــ گناهانــ و از فضایـ🌹ــل ڪار نیڪشان آنها را با خبر می کرد. او مانند یڪ طبیب ، دردهاے معنوی را به خوبے درمان مے ڪرد. نسخہ هاے او همگے مطابق با دستورات دین و آیات و روایات بود. براے همین امروز هم مے توان✔️ به ڪلام دلنشی🌱ــن این استاد راه اعتماد ڪرد و آن را چراغ راه قرار داد. 🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃 ما از خداوند مدد گرفتیم و از روح بلند این شهید ڪمڪ خواستیم. اما احتیاج بود ڪه مطالبـــ عرفانے و شاید عجیــبـــ❗️ ایشان مستند باشد. فقط نقل قول از اطرافیـــان ، ڪار جالبے نیستــ. این بار هم خود شہیــ💛ــد ما را یارے ڪرد❗️ درستـــ زمانے ڪه مے خواستیم مطالبــ را آماده ڪنیم خبر جدیــــ🔔ــدے به ما رسید❗️ بعد از 7️⃣2️⃣ سال از لابه لای یڪ ڪیـف قدیمے و داخل یڪ سر رسید ، یڪ دفتر یادداشت ڪوچک📔 از احمــد آقا پیدا شد❗️ در این دفترچہ به قلم خود احمد آقا گوشہ اے از حالاتـــ و اتفاقات معنوے ایشان نگاشتہ شده بود. این مطالبـــ تمام خاطراتـــ دوستان و عبارات حضرت آقاے را تایید مے ڪرد. حالا دیگر خود شہـیـ🍀ــد سندے قوی در اختیار ما قرار داده بود❗️ ما هم بسم الله رو گفتیم و کار را با قوتـــ ادامہ دادیم. باید براے آنها ڪه در آینده می آیند بگوییم. باید بگوییم براے زندگی صحیـــح از ڪدام الگوها باید استفاده ڪرد. باید گفت آنها چه ڪردند و چگونه راه را پیدا ڪردند. باید این ستاره ها را به آیندگان معرفے ڪنیم تا راه را بهتر بشناسند. ان شاء الله. 🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃 : انتشارات شهیـد ابراهیم هادی
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
#ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_هفتم آنچه ڪه شاگردانــ و دوستانــ او از ڪرامات و حالاتـــ او مے گفتند ڪار را س
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌙 بعد مکثی کردند وفرمودند:( رفقا، آیت الله العظمی بروجردے حساب وکتاب داشتند. اما من نمےدانم این جوان چہ کرده بود، چہ کرد که به اینجا رسید!) من با تعجـب به سخنان حضرت استـاد گوش مے کردم. به راستے این جوان چہ کرده بود که اسـتاد بزرگ اخلاق و عرفان این گونه دروصف او اینــگونہ در وصف او سخن مے گوید!؟ بعد از مراســم ختـم به یکے از دوسـتان شہـ🌹ـیدگفتم : این شہید چند سالہ بود؟ گفت: نوزده سـال! دوباره پرسیــدم : دراین مسجد چه کار مے کرد؟طلبہ بود؟ او جواب داد:نہ ، طلبہ ی رسمے نبود. امـا از شـاگردان اخلاق وعـرفان حضرت اسـتاد بود. در این مسجد هم کار فرهـنگے وپذیرش بسیج را انجـام مے داد. تعجــب من بیشـتر شد. یعنے یک جـوان نوزده سـالہ چگـونہ به این مقام رسیده کہ استـاد این گونہ از او تعریـف مے کند؟ ✨✨✨ آن شـب به همــراه چنـد نفر از دوسـتان وبہ همراه آیت الله حق شنـاس بہ منـزل همـان شہـ🌹ـید در ضلـع شـمالے مسجد رفتیـم. حاج آقا وقتے وارد خـانہ شدند در همـان ورودے منـزل روبہ بـرادر شہــ🌹ـید کردند وبـا حالتے افسـ😔ـرده خاطـره اے نقـل کـردند و فـرمـودند : بہ جز بنده وخـادم مسجـ🕌ـد ،ایـن شہـ🌹ـید بـزرگوار هـم کلیـد مسجـد را داشتند. بعـد نفسے تـازه کـردندو فـرمودنـد : مـن یـک نیمہ شب زودتر از ساعـت نمـاز راهے مسجد شدم. به محض اینکہ در را بـاز کـردم دیـدم شخصے در مسجـد مشغول نـماز است. حضـرت آقاے حق شنـاس مکثے کردنـد وادامہ دادند: من دیـدم یــک جـوان در حـال سجـده است، امـا نه روے زمین!! بلکـہ بین زمـین وآسمـان مشغـول تسبیح حضـرت حـق است!! حاج آقا حق شنـاس در حالے کہ اشـ😭ـک در چشـمانشـان حلقہ زده بـود ادامہ دادند : مـن جلـو رفتـم ودیـدم همیـن احمـد آقا مشغـول نمـاز است.بعـد کہ نمـازش تمـام شد پیش من آمـد و گفت: تا زنـده ام بہ کسے حرفے نزنیـد. بعـد از تایید حضـرت آقاے حق شنـاس بود کہ برخے از نزدیک ترین دوستـان این شہـ🌹ـید لـب به سـخن گـشودند. آن ها آنچہ را به چشـم خـود دیده بودند بیـان کردنـد ومن با تعجـب بسیـار ، فقـط گوش مے کردم. آیـا یک جـوان مے توانـد بہ این درجہ از کمـال بشرے دسـت یابـد!؟ ✨✨✨ نمے دانم !؟ چـرا مـن بہ طور نا خـود آگاه در تمـام مـراسـم این شہـ🌹ـید حضـور داشـتم. چـرا این عبـارات عجیـب را از زبان این اسـتاد وارستہ وبه حق رسیـده شنیـدم !چـرا؟! شایـد ایـن بـار مسئولیـتے برعہده ی ماسـت . شـاید خـدا مے خواهـد یکے از بندگـان خـالص و گمـنام در گـاهش را کہ بسیـار سـاده وعادے در میـان ما زندگے کرد بہ دیگران معرفے کنیـم . شـاید براے این دوره ی معاصـر کہ غالـب بشر در ورطہ ی حیـوانے خـود دست و پـا مے زند احمــد آقا الگویے شـود براے آن ها کہ مے خواهنـد در مسـیر بندگے باشـند. هـرچنـد از دوران شہــ🌹ـادت ایشـان چندیـن دهه گذشتہ، امـا با یارے خـدا تصمـیم گرفتیـم کہ خـاطـرات این عـبد درگاه حـق الهے را جمع آورے کنیـم. تـازه زمـانے کہ کار شروع شد ،متوجہ دیگـر سختے های کار شدیم. احمـد آقا از آنچہ فکـر مے کردیم بسـیار بالا تر بود. اما اگر استـاد العارفیـن این گـونہ در وصـف این جوان سخن نمے گفت ، کـار بسیار سخت تر مے شد. آنچہ.... یاعلی ✨✨✨ : انتشارات شهیـد ابراهیم هادے @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_ششم بعد مکثی کردند وفرمودند:( رفقا، آیت الله العظمی
: 🌙 آن روزها:راوی⬅️مادر شہــ🌹ــید تـهــران خیــلے کـوچـک تر از حـالا بود.مـردم زندگے های ساده ولے با صفایـے داشـتند. بہ کم قـانع بودنـد. امـا خیـر وبرکـت از سـر وروے زنـدگے هایشان مے بارید. خدا مے داند با ایـنکہ اوضـاع اقتصـادے مـردم ضعیف تر از حـالا بود امـا دلـخوشے مـردم بیشـتر بود. درب هر خـانہ که باز مے شد لشکــرے از بچــہ هاے قد ونیـم قـد ☺️ راهے کـوچہ و خیـابـان مے شـدنـد ! خـانـہ ها کـوچـک و شلــوغ بــود امـا پـر از خـیـر و بـرکـت . صبـح زود مــردها بســم الله مے گـفـتـنـد وراهے کـار مے شـدند وخــانـم هـا تـوے خــانہ مشـغول پـخـت و پـز و شـسـت و شـو و... ✨✨✨ مـن و حـاج مـحـمـود در روسـتـاے آیــنہ ورزان دمـاونـد بـہ دنـیـا آمـدیـم . دسـت تـقدیـر مـارا بہ تـهـران آورد و در اطــراف بـازار مولـوے سـاکـن کـرد. ✨✨✨ حــاجـے مغـازه ے چـایـے فـروشـے در چــهار راه سـیـروس داشـت . آن موقـع اکـثـر بـازارے ها در اطـراف بـازار سـاکـن بـودنـد تـا بـہ محـل کـار نـزدیـک بـاشـنـد. خـداونـد بـاب رحـمـتـش را بـہ روے مـا بـاز کـرد. زنـدگـے خـوب و هـشـت فـرزنـد عطــا کرد.🌸 آن سـال هـا ، در ایــام تـابـسـتـان ، بـہ هـمـراه بـچـہ ها بـہ دمــاونـد مـے رفـتـیـم و سـہ مـاه در روسـتـا مے مــاندیــم . بـــچــہ هــا از خــانــ🏠ــہ و مـحـیـط بـازار دور مـے شـدنـد و حـسـابـے از آب و هـواے روسـتـا لـذت مـے بـردنـد . آنـجـا بـاغ سـیـب داشـتـیـم و بـیـشـتـر فـامـیـل مـا هـم در آنـجـا بـودنـد. تـابـسـتـان سـال ۱۳۵۴ بـود کـہ بـار دیـگـر راهـے روسـتـا شـدیـم . آن مـوقـع بـاردار بـودم. در آخــرین روز هـاے تـیـر مـاه بـود کــہ بـا کـمـک قـابـلـہ ی روسـتـا آخـریـن فـرزنـدم بـہ دنـیـا آمـد :پسـرے بـسـیـار زیــبـا💫 کـہ آخــریـن فـرزنـد خــانـواده ے مــا بـاشـد. دوســت داشــتـم نـامـش را وحـیـد بـگـذارم امــا حــاجـے اصـرار داشــت اســمـش را احــمـ🌹ـد علــے بـگـذاریـم. احــمــ🌹ــد علـے از روز اول بـا بـقـیـہ بـچـہ هـایـم فـرق مـے کـرد . خـیـلـے پـسـر آرامـے بـود. اصـلا اذیــت و حـرص وجـوش نـداشـت. مـن خـیـلـے دوســتــ❤️ـش داشــتـم . مـظـلـوم بـود کـارے بـہ کــسـے نـداشـت . از بـچـگـے دنـبـال کـار خـودش بـود. داخـل خــانـہ.... یاعلی ✨✨✨ : انتشارات شهیـد ابراهیم هادے 🕊🕊🕊
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
: #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_هشتم آن روزها:راوی⬅️مادر شہــ🌹ــید تـهــران خیــلے کـوچـک تر از حـالا بود.م
سادات سجادی: 🌙 داخل خانه هشت8️⃣ فرزند دیگر حڪم راهنما را براے احمـ🌹ــد داشتند.علاوه بر این ها حاج محمود هم در تربیت فرزند ڪوتاهے نمےڪرد.همیشه بچه ها را با خودش به مسجد🕌مےبرد. حاج محمود از آن دسته ڪاسب هاے باتقوا بود ڪه پاے منبر شیخ محمدحسین زاهد و آیت الله حق شناس تربیت شده بود.از آن ها ڪه هر سه وعده نمازش را در مسجد اقامه مےڪردند. ✨✨✨ "مدرسه" (خواهر شهید) احمـ🌹ـد در خانواده‌ے ما واقعا نمونه بود.همه او را دوست داشتند.وقتے شش6️⃣ساله بود در دبستان ثبت نامش ڪردیم. مدرسه اسلامے ڪاظمیه در اطراف گذر لوطے صالح.درس و مشق احمـ🌹ــد خوب بود و مشڪلے نداشتیم. همه ے خانواده اهل نماز و تقوا بودند.لذا احمـ🌹ــد هم از همین دوران به مسائل عبادے و معنوے به خصوص نماز توجه ویژه داشت. او مانند همه ے نوجوان ها با بچه ها و دوستانش بازے مےڪرد،درس مےخواند،در ڪارهاے خانه ڪمڪ مےڪرد و... ✨✨✨✨ اما هر چه بزرگ تر مےشد به رفتار و اخلاقے ڪه اسلام تایید ڪرده و احمـ🌹ــد از بزرگ تر ها مے شنید با دقت عمل مےڪرد.مثلا،وقتے مدرسه مےرفت تا مےتوانست به همڪلاسے هایے ڪه از لحاظ مالے مشڪل داشتند ڪمڪ مے ڪرد.یادم هست وقتے در خانه غذاے خیلے خوب و مفصلے درست مےڪردیم و همه آماده ے خوردن مےشدیم احمـ🌹ــد جلو نمےآمد! مےگفت:توے این محل خیلے از مردم اصلا نمےتوانند چنین غذایے تهیه ڪنند.مردم حتے براے تهیه ے غذاے معمولے دچار مشڪل هستند،حالا ما ... براے همین اگر سر سفره هم مے آمد با اڪراه غذا مےخورد.براے بچه اے در قد و قواره ے او این حرف ها خیلے زود بود.اصلا بیشتر بچه ها در سن دبستان به این مسائل فڪر نمےڪنند. اما احمـ🌹ــد واقعا از بینش صحیحے ڪه در مسجد و پاے منبرها پیدا ڪرده بود این حرف ها را مے زد.برای همین مےگویم اولین جرقه هاے ڪمال در همین ایام در وجود او زده شد. رفته رفته هر چه بزرگ تر مے شد رشد و ڪمال و معنویت او بالا رفت تا جایے ڪه دیگر ما نتوانستیم به گرد پاے او برسیم! براے دوره ے راهنمایے... یاعلے ✨✨✨ شهید هادے
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_نهم داخل خانه هشت8️⃣ فرزند دیگر حڪم راهنما را براے احمـ🌹ــد داشتن
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌙 براے دوره ے راهنمایے به دنبال مدرسه اے خوب براے احمـ🌹ـد مےگشتیم.آن زمان اوج فعالیت هاے ضد مذهبے رژیم پهلوےبود.پدر ما به خاطر یڪ مدرسه ے خوب براے احمـ🌹ـد به سراغ همه رفت. با ڪمڪ و راهنمایے دوستانش،احمـ🌹ـد را در مدرسه ے حافظ ثبت نام ڪرد.در آنجا در ڪنار دروس عادے مدرسه،به مسائل اخلاقے و معنوے توجه داشت.مدیر و معاون مدرسه مذهبے بودند.معلمان بسیار خوبے هم داشت ڪه هر ڪدام به نوعے در رشد معنوے بچه ها تاثیر داشتند.آن زمان «حسین آقا» برادر بزرگ ما،در حوزه مشغول تحصیل بود.شرایط معنوے داخل خانه هم تحت تاثیر او بسیار عالے شده بود.احمـ🌹ـد در چنین شرایطے روز به روز در ڪسب معنویات تلاش بیشترے مےڪرد. ✨✨✨ یادم است یڪ باربرای چیدن سیب به روستاے خودمان در دماوند رفتیم.مادر ما یڪ چوب از باغ دایے آورد و مشغول چیدن سیب شد.ساعتے بعد دایے از راه رسید.احمـ🌹ــد جلو رفت و سلام ڪرد بعد گفت:دایے راضے باش،ما یڪ چوب از داخل باغ شما برداشتیم.دایے هم براے اینڪه سر به سر احمـ🌹ــد بگذارد گفت:من راضے نیستم! احمـ🌹ــد اصرار مے ڪرد:دایے توروخدا،دایے ببخشید و... اما دایے خیلے جدے گفت:نه من راضے نیستم! ✨✨✨ آن روز اصرار هاے احمـ🌹ــد و برخورد دایے نشان داد ڪه احمـ🌹ـد در این سن ڪم چقد به حق الناس اهمیت مے دهد. احمـ🌹ــد در سال هاے بعد به دبیرستان مروے رفت و جزء شاگردان ممتاز رشته ے ریاضے شد.اما دوران تحصیل او به دلایلے به پایان رسید.احمــ🌹ـد سال۱۳۶۱سال دوم رشته ریاضے را نیمه ڪاره رها ڪرد! یاعلے ✨✨✨ شهید ابراهیم هادے
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_دهم براے دوره ے راهنمایے به دنبال مدرسه اے خوب براے
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ "امتحان" دڪتر محسن نورے (استاد دانشگاه شهید بهشتے) توی محل از بچگے با هم بودیم.منزل احمــ🌹ــدعلے توے ڪوچه چهل تن در ضلع شمالے مسجد امین‌الدوله بود؛ڪوچه اے ڪه حالا به نام شهیدان نیرے نام گذارے شده. در دوران دبستان حال و هواے احمـ🌹ــد با همه فرق داشت.رفتارش خیلے معنوے و خوب بود.❤️ احمــ🌹ـد یکے از بهترین دوستان من بود.همیشه نون و پنیر خوشمزه‌اے با خودش به مدرسه🏫مےآورد.هیچ وقت هم تنها نمےخورد! به ما تعارف مےڪرد.من و بقیه ے دوستان ڪمڪش مےڪردیم! ✨✨✨ رفتار و برخورد احمــ🌹ــد براے همه ے ما الگو بود.احمــ🌹ــد بهترین دوست👬 دوران نوجوانے من بود.باهم بازے مےڪردیم،مدرسه مےرفتیم،باهم برمےگشتیم و... از دوره ے دبستان تا دبیرستان با احمـ🌹ــدعلے هم ڪلاس بودم بهترین خاطرات من برمےگشت به همان ایام. مےگفت: "بیا توے راه مدرسه سوره هاے ڪوچڪ قرآن📖 را بخوانیم. در زنگ هاے تفریح هم مےدیدم ڪه یڪ برگه‌اے📝 در دست گرفته و مشغول مطالعه است. ✨✨✨ یڪ بار از او پرسیدم:این ڪاغذ چیه؟گفت: این برگه‌ے اسماءالله است.نام هاے خدا روے این ڪاغذ نوشته شده. ڪم ڪم بزرگ تر مےشدیم.فاصله ے معنوے من با او رفته رفته بیشتر مےشد.او پله پله بالا مےرفت و من... بیشترین چیزی ڪه احمـ🌹ــد به آن اهمیت مےداد بود.هیچ وقت نماز اول وقت را ترڪ نڪرد.حتے زمانے ڪه در اوج ڪار و گرفتارے بود. معلم گفته بود امتحان دارید.ناظم آمد سر صف و گفت:بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشے امتحان برگزار مےشه.فردا زنگ سوم ڪه تمام شد آماده ے امتحان باشید. آمدیم داخل حیاط.گفتند:چند دقیقه‌ے دیگه امتحان شروع مےشه.صداے اذان از مسجد محل بلند شد.احمـ🌹ـد آهسته حرڪت ڪرد و رفت به سمت نمازخانه.دنبالش رفتم و گفتم:احمـ🌹ـد برگرد.این آقا معلم خیلے به نظم حساسه،اگه دیر بیاے،ازت امتحان نمےگیره و... ✨✨✨ مےدانستم نماز احمـ🌹ـد طولانے است.احمـ🌹ــد مقید بود ڪه ذڪر تسبیحات📿 را هم با دقت ادا ڪند.هرچه گفتم بےفایده بود.احمـ🌹ـد به نماز خانه🕌 رفت و مشغول نماز شد.همان موقع همه‌ے ما را به صف ڪردند.وارد ڪلاس شدیم.ناظم گفت:ساڪت باشید تا معلم سوال ها رو بیاره. مرتب از داخل ڪلاس سرڪ مےڪشیدم و داخل حیاط و نماز خانه را نگاه مےڪردم.خیلے ناراحت احمـ🌹ـد بودم.حیف بود پسر به این خوبے از امتحان محروم بشه. بیست دقیقه⏰ همین طور توے ڪلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبرے بود نه از ناظم و نه از احمـ🌹ـد! همه داشتند .... یاعلی ✨✨✨ شهید ابراهیم هادے
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه #قسمت_یازدهم "امتحان" دڪتر محسن نورے (استاد دانشگاه شهید به
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌙 همه داشتند توے ڪلاس پچ‌پچ مےڪردند ڪه یڪ دفعه درب ڪلاس باز شد.معلم با برگه هاے📄 امتحانے وارد شد. همه بلند شدند.معلم با عصبانیت گفت:از دست این دستگاه تڪثیر!ڪلی وقت ما رو تلف ڪرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد یڪی از بچه ها را صدا زد و گفت:پاشو برگه هارو پخش ڪن.هنوز حرف معلم تمام نشده بود ڪه درب ڪلاس به صدا در آمد در باز شد و احمـ🌹ـد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقے داشت ڪه ڪسے را بعد از خودش به ڪلاس راه نمے داد.من هم با ناراحتے منتظر عڪس العمل معلم بودم. ✨✨✨ آقا معلم در حالے ڪه حواسش به ڪلاس بود گفت:نیّرے برو بشین سر جات! احمـ🌹ـد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد.من هم با تعجب به او نگاه مےڪردم. احمـ🌹ـد مثل ما مشغول پاسخ شد.فرق من با او در این بود ڪه احمـ🌹ـد نماز اول وقت را خوانده بود و من... خیلے روے این ڪار او فڪر ڪردم.این اتفاق چیزے نبود جز نتیجه ے عمل خالصانه ے احمـ🌹ـد. ✨✨✨ "تحول" دڪتر محسن نورے رفتار و عملڪرد احمـ🌹ـد با بقیه فرق چندانے نداشت.یڪ زندگے ساده و عادے مثل همه داشت.در داخل جمع همیشه مثل بقیه افراد بود.با آن ها مےخندید، حرف مے زد و... احمــ🌹ـد هیچ گاه خود را برتر از بقیه نمےدانست.درحالے ڪه همه مےدانستیم ڪه او از بقیه به مراتب بالاتر است.از همان دوران راهنمایے ڪه درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس ڪردم ڪه از احمـ🌹ـد خیلے فاصله گرفته ام! احساس مےڪردم ڪه احمـ🌹ـد خداوند را به گونه اے دیگر مےشناسد و به گونه اے دیگر بندگے مے ڪند! ما نماز مےخواندم تا رفع تڪالیف ڪرده باشیم،اما دقیقا مے دیدم ڪه احمـ🌹ـد از نماز خواندن و مناجات با خدا لذت مےبرد.شاید لذت بردن از نماز براے یڪ انسان عالم و عارف، طبیعے باشد و اما براے یڪ پسر بچه ے دوازده2️⃣1️⃣ساله عجیب بود.من سعے مےڪردم ڪه بیشتر با او باشم تا ببینم چه مےڪند. اما او رفتارش خیلے عادے بود.مثل بقیه ے افراد مے گفت و مے خندید. ✨✨✨ من فقط مےدیدم،وقتے ڪسے راه را اشتباه مےرفت خیلے آهسته و مخفیانه به او تذڪر مےداد.او امر به معروف و نهی از منڪر را ترڪ نمےڪرد.فقط زمانے برافروخته مےشد ڪه مےدید ڪسے در جمع غیبت مے ڪند و پشت سر دیگران👥 حرف مےزند.در این شرایط دیگر ملاحظه ے بزرگے و ڪوچڪے را نمے ڪرد.با قاطعیت از شخص غیبت ڪننده مے خواست ڪه ادامه ندهد. من در آن دوران... یاعلی ✨✨✨ شهید ابراهیم هادے
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
#کتاب_عارفانه 🌙 #قسمت_سی_و_ششم ایشان وصیت کرده بود که برای اداره و امامت نماز مسجدشان، آیت الله حق
سادات سجادی: ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌙 🌹آیینه ورزان (راوی:حجت الاسلام اسلامی فر) چندسالی است که برای تبلیغ از طرف حوزه علمیه ی قم به منطقه ی دماوند می روم. ماه رمضان ومحرم رادرخدمت اهالی باصفای روستای آیینه ورزان هستم. به دلیل ارادتی که به شهدا دارم همیشه روی منبر از آن ها یادمی کنم. اولین روزهایی که به این روستا آمدم متوجه شدم مردم مؤمن اینجا پانزده شهید تقدیم اسلام وانقلاب کرده اند. من همیشه ازشهدا برای مردم حرف می زنم و نام شهدای روستارا روی منبر می برم.اما برای من عجیب بود. وقتی به نام شهیداحمـ🌹ــد علی نیری می رسیدم مردم بسیارمنقلب می شدند! چرام ردم بایاد این شهید این گونه اند؟ مگر او که بوده؟! ازچندنفر قدیمی های روستا سؤال کردم. گفتند : اودر اینجا به دنیا آمد اما ساکن تهران بود. فقط تابستان ها به اینجا می آمد و حتی این سال های آخر هم کمتر احمـ🌹ــد علی را می دیدیم. ✨✨✨ اما نمی دانیدکه این جوان چه انسان بزرگی بود. هرچه خوبی سراغ داشتیم در وجود او جمع بود. یکی ازقدیمی های روستا که از مالکان بزرگ منطقه و از بزرگان دماوند به حساب می آمد را دیدم. به ظاهراهل مسجدو...نبود.جلورفتم و سلام کردم. گفتم:ببخشیدشما ازشهید احمـ🌹ــد نیری خاطره ای داری؟ نگاهی به من کرد و باتعجب گفت:احمدعلی رومیگی؟! با خوشحالی حرفش را تأییدکردم.نگاهی به چهره ام انداخت. اشک درچشمانش حلقه زد. چندبار نام او را تکرارکرد و شروع کرد با صدای بلندگریه کردن! ناراحت شدم. کمی که حالش سرجا آمد دوباره سؤالم را مطرح کردم. بابغضی که درگلو داشت گفت:«احمـ🌹ــد را نه من شناختم،نه اهالی اینجا،نه هیچ کس دیگر. احمـ🌹ــد را فقط خدا شناخت. احمـ🌹ــد یک فرشته بود در لباس انسان. او مدتی به اینجا آمد تا بچه های ما و اهالی این منطقه خدا را بشناسند و از وجود او استفاده کنند.» دوباره اشک ازچشمانش جاری شد. بعدادامه داد : وقتی احمـ🌹ــدعلی به اینجا می آمد همه ی بچه ها را جمع می کرد. آن هارا می برد مسجد و برایشان صحبت می کرد. قرآن به بچه ها یاد می داد.احکام می گفت.بابچه هابازی می کرد و... بیشتر این بچه ها از لحاظ سنی از احمدعلی بزرگتر بودند اما همه او را قبول داشتند. همه اهالی او رادوست داشتند.احمـ🌹ــد استاد جذب جوان ها به مسجد و خدا و دین بود. بچه ها دور او در مسجدجامع آیینه ورزان جمع می شدند و یک لحظه از او جدا نمی شدند.خیلی ازاهالی اینجا را احمـ🌹ــدعلی هدایت کرد.چندتا از آن ها راه خدا و دین را رفتند و بعد از احمـ🌹ــد شهیدشدند. یادش به خیراحمـ🌹ــدچه آدمی بود.مابزرگترها هم تحت تأثیر او بودیم. نمی دونید چه گوهری ازدست رفت! خدا می داند وقتی توی این کوچه وباغ ها راه می رفت انگارهمه در و دیوار به اوسلام می کردند! پیرمرد اینها را گفت و دوباره اشک ازچشمانش جاری شد. همسر همین آقاوقتی اشک ریختن شوهرش را دید با تعجب پرسید:حاج آقاچی شده؟! من پنجاه ساله باحاجی زندگی می کنم. تا به حال ندیدم حاجی گریه کنه ! شما چی گفتید که اشک حاجی رو در آوردید!؟ خلاصه سراغ هر کسی ازقدیمی های این روستا رفتم همین ماجرا بود.کوچک وبزرگ از احمـ🌹ــدآقا به نیکی یاد می کردند.حتی بعضی ازبچه ها احمـ🌹ــد آقا را می شناختند. می گفتند از پدرمان شنیدیم که آدم خیلی خوبی بوده و... ✨✨✨ شهید ابراهیم هادے
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_سی_و_هفتم 🌹آیینه ورزان (راوی:حجت الاسلا
سادات سجادی: 🌙 💢دو حاجت (راوی: دکتر محسن نوری) به جرئت می توانم بگویم که احمد آقا خودیت نداشت. نفسانیتی نداشت که بخواهد بین او و معبودش حجاب شود. برای همین به نظر می آمد که به برخی اسرار غیب دست پیدا کرده. گاهی اوقات مسائلی برای ما مطرح می کرد که در رابطه با هدایت ما مفید بود. پیش بینی ها و خبر از آینده می داد که برای ما بسیار با ارزش بود. من از دوستان احمد آقا بودم. خاطرم هست یک روز در این سال های آخر، در جایی به من حرفی زد که خیلی عجیب بود! من یک سرّ مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت. احمد آقا مخفیانه به من گفت: شما دو تا حاجت داری که این دو تا حاجت را از خدا طلب کردی. اینکه خداوند حاجت شما را بدهد یا نه موکول کرده به اینکه شما در روز عاشورا مراقبه ی خوبی از اعمال و نفس خود داشته باشی یا نه. من خیلی تعجب کردم. ایشان به من توصیه کرد: اگر می خواهی احتیاط کرده باشی، یک روز قبل از عاشورا و یک روز بعد از عاشورا مراقبه ی خوبی از اعمالت داشته باش و مواظب باش غفلتی از شما سر نزند. بعد ایشان ادامه داد: یکی از این حاجت ها را خدا برای این عاشورا روا خواهد کرد به شرط مراقبه. خدا راشکر، من آن سال حال خوبی داشتم. خیلی مراقبت کردم تا گناهی از من سر نزند. محرم آغاز شد. در روزهای دهه ی اول مراقبه ی خودم را بیشتر کردم. در روز عاشورا و روز بعدش خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند. بعد از دو سه روز احمد آقا من را در مسجد امین الدوله دید و طبق آن اخلاقی که داشت دستم را فشرد و به من گفت: بارک الله وظیفه ات را خوب انجام دادی. خداوند یکی از آن حاجت هایت را به تو می دهد. بعد به من گفت: می خواهی بگویم چه حاجتی داری!؟ من روی اعتمادی که به او داشتم و از شدت علاقه ای که به ایشان داشتم گفتم: نه نیازی نیست. چند روز بعد حاجت اول من روا شد. گذشت تا ایام اربعین ایشان مجددا به من گفت: خداوند می خواهد حاجت دوم را به شما بدهد. منتهی منتظر است ببیند در اربعین چگونه از اعمالت مراقبت می کنی. من باز هم خیلی مراقب بودم تا روز اربعین، اما در روز اربعین یک اشتباهی از من سر زد. آن هم این بود که یک شخصی شروع کرد به غیبت کردن و من آنجا وظیفه داشتم جلوی این حرکت زشت را بگیرم. اما به دلیل ملاحظه ای که داشتم چیزی نگفتم و ایستادم و حتی یک مقداری هم خندیدم. خیلی سریع به خودم آمدم و متوجه اشتباهم شدم. بعد از آن خیلی مراقب بودم تا دیگر اشتباهی در اعمالم نباشد. روز بعد از اربعین هم مراقبت خوبی از اعمالم داشتم. بعد از اربعین به خدمت احمد آقا رسیدم. از ایشان درباره ی خودم سوال کردم؟ گفت: متاسفانه وضعیت خوب نیست. خدا آن حاجت را فعلا به شما نمی دهد. بعد با اشاره به مجلس غیبت گفت: نتوانستی آن مراقبه ای که باید داشته باشی. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ این تسلط روحی ایشان بر دوستانش باعث شده بود که احمد آقا بیشتر از یک دوست برای ما باشد. او برای ما یک مربی بود. یک استاد اخلاق بود. و ما و سایر دوستان خیلی احمد آقا را دوست داشتیم. ما علاقه ی شدیدی نسبت به احمد آقا داشتیم. من و همه ی بچه های مسجد خیلی ایشان را دوست داشتیم. منتهی احمد آقا آن قدر تکامل پیدا کرده بود، آن قدر مدارج عالیه را طی کرده بود، آن قدر این اواخر به حضرت حق تقرب پیدا کرده بود که دیگر ماندنش در دنیا خیلی سخت به نظر می آمد. •═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═ شهید ابراهیم هادے 🕊🕊🕊@seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_سی_و_هفتم 🌹آیینه ورزان (راوی:حجت الاسلا
سادات سجادی: 🌙 💢دو حاجت (راوی: دکتر محسن نوری) به جرئت می توانم بگویم که احمد آقا خودیت نداشت. نفسانیتی نداشت که بخواهد بین او و معبودش حجاب شود. برای همین به نظر می آمد که به برخی اسرار غیب دست پیدا کرده. گاهی اوقات مسائلی برای ما مطرح می کرد که در رابطه با هدایت ما مفید بود. پیش بینی ها و خبر از آینده می داد که برای ما بسیار با ارزش بود. من از دوستان احمد آقا بودم. خاطرم هست یک روز در این سال های آخر، در جایی به من حرفی زد که خیلی عجیب بود! من یک سرّ مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت. احمد آقا مخفیانه به من گفت: شما دو تا حاجت داری که این دو تا حاجت را از خدا طلب کردی. اینکه خداوند حاجت شما را بدهد یا نه موکول کرده به اینکه شما در روز عاشورا مراقبه ی خوبی از اعمال و نفس خود داشته باشی یا نه. من خیلی تعجب کردم. ایشان به من توصیه کرد: اگر می خواهی احتیاط کرده باشی، یک روز قبل از عاشورا و یک روز بعد از عاشورا مراقبه ی خوبی از اعمالت داشته باش و مواظب باش غفلتی از شما سر نزند. بعد ایشان ادامه داد: یکی از این حاجت ها را خدا برای این عاشورا روا خواهد کرد به شرط مراقبه. خدا راشکر، من آن سال حال خوبی داشتم. خیلی مراقبت کردم تا گناهی از من سر نزند. محرم آغاز شد. در روزهای دهه ی اول مراقبه ی خودم را بیشتر کردم. در روز عاشورا و روز بعدش خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند. بعد از دو سه روز احمد آقا من را در مسجد امین الدوله دید و طبق آن اخلاقی که داشت دستم را فشرد و به من گفت: بارک الله وظیفه ات را خوب انجام دادی. خداوند یکی از آن حاجت هایت را به تو می دهد. بعد به من گفت: می خواهی بگویم چه حاجتی داری!؟ من روی اعتمادی که به او داشتم و از شدت علاقه ای که به ایشان داشتم گفتم: نه نیازی نیست. چند روز بعد حاجت اول من روا شد. گذشت تا ایام اربعین ایشان مجددا به من گفت: خداوند می خواهد حاجت دوم را به شما بدهد. منتهی منتظر است ببیند در اربعین چگونه از اعمالت مراقبت می کنی. من باز هم خیلی مراقب بودم تا روز اربعین، اما در روز اربعین یک اشتباهی از من سر زد. آن هم این بود که یک شخصی شروع کرد به غیبت کردن و من آنجا وظیفه داشتم جلوی این حرکت زشت را بگیرم. اما به دلیل ملاحظه ای که داشتم چیزی نگفتم و ایستادم و حتی یک مقداری هم خندیدم. خیلی سریع به خودم آمدم و متوجه اشتباهم شدم. بعد از آن خیلی مراقب بودم تا دیگر اشتباهی در اعمالم نباشد. روز بعد از اربعین هم مراقبت خوبی از اعمالم داشتم. بعد از اربعین به خدمت احمد آقا رسیدم. از ایشان درباره ی خودم سوال کردم؟ گفت: متاسفانه وضعیت خوب نیست. خدا آن حاجت را فعلا به شما نمی دهد. بعد با اشاره به مجلس غیبت گفت: نتوانستی آن مراقبه ای که باید داشته باشی. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ این تسلط روحی ایشان بر دوستانش باعث شده بود که احمد آقا بیشتر از یک دوست برای ما باشد. او برای ما یک مربی بود. یک استاد اخلاق بود. و ما و سایر دوستان خیلی احمد آقا را دوست داشتیم. ما علاقه ی شدیدی نسبت به احمد آقا داشتیم. من و همه ی بچه های مسجد خیلی ایشان را دوست داشتیم. منتهی احمد آقا آن قدر تکامل پیدا کرده بود، آن قدر مدارج عالیه را طی کرده بود، آن قدر این اواخر به حضرت حق تقرب پیدا کرده بود که دیگر ماندنش در دنیا خیلی سخت به نظر می آمد. •═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═ شهید ابراهیم هادے
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_سی_و_هشتم 💢دو حاجت (راوی: دکتر محسن نوری) به جرئت می توانم بگوی
سادات سجادی: ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌙 『اخلاص』 🌹درحدیثِ‌قدسی‌آمده:اخلاص‌سِرّی‌از اسرارِ‌من‌است‌ڪه‌در‌دل‌بندگانِ‌محبوبِ‌ خویش‌بہ‌امانت‌نهاده‌ام. 📗منبع حدیث : مستدرک الوسایل ، ج ۱ ، ص ۱۰۱ 🌺خالصانہ‌براۍ‌خدا‌ڪار‌میکرد. احمداقاسخت‌ترین‌کارهارادرمسجد‌انجام‌میداد •|یڪبار‌یادم‌هست‌ ڪه‌میخواست‌بخارے‌مسجد‌را‌روشن‌ڪند یڪدفعہ‌بخاطر‌گازی‌ڪه‌در‌آن‌جمع‌شد‌بود صداۍ‌انفجار‌آمد! خداخیلۍ‌رحم‌ڪرد… آتشِ‌زیادی‌از‌دهانہ‌بخاری‌خارج‌شد تمام‌ابروها‌وریش‌اقا‌احمد‌سوخت… اقااحمد‌خیلی‌تحمل‌داشت، حتۍ‌یک‌آه‌هم‌نڪشید •|بارِدیگردرتزیینِ‌مسجد‌براۍ‌نیمہ‌شعبان ازروے‌نردبان‌به‌زمین‌افتادودستش‌شکست. امااین‌اتفاقات‌ذرہ‌ای‌دراو‌تردید‌ایجاد‌نکرد. اوباجدیت، به کار‌درمسجد ادامه‌میداد. 🌹میدانست‌حضرت‌زهرا(س)درحدیث‌‌ زیبایی‌میفرمایند↯ ڪسی‌ڪه‌عبادتِ‌خالصانہ‌اش‌رابہ‌سوۍ خدابفرستد،خداوندبهترین‌مصلحتش‌رابہ سوے‌اوفروخواهد‌فرستاد 📘منبع حدیث : بحارالانوار ، ج ۷۱ ، ۱۸۴ •|شنید‌بودم‌ڪه ‌احمدمشغولِ‌نگارش‌قرآن‌است.قبلا‌یکبار ڪلِ‌قرآن‌را‌نوشته‌بود،بعدهدیه‌داد ‌به‌یکی‌از‌دوستان… •|براے‌باردوم ڪارنگارش‌راآغازکرد امااینبار‌تمام‌نڪرد! پرسیدم:توڪه‌شروع‌ڪردی‌،خب‌تمامش‌کن‌و‌بده‌به‌من. گفت:نہ اولش‌بااخلاص‌بود.اماالان‌ احساس‌میڪنم‌اخلاصِ‌لازم‌براۍ‌این‌کارراندارم! •|احمدبنابہ‌گفتہ‌مادرش، هیچ‌گونہ‌هواوهوسی‌نداشت یڪ‌بار‌ندیدم‌ڪه‌بگوید‌فلان‌غذارادوست‌دارم یااینڪه‌فلان‌چیز‌را‌میخواهم، اصلا‌اینگونہ‌نبود ↭زندگۍ‌او‌سادہ‌وبی‌آلایش‌بود. اصلا‌بہ‌دنبالِ‌مُدولباس‌شیڪ و…نبود البته اشتباه‌نشوداحمداقا‌همیشہ‌تمیز‌بود. کُت‌ساده‌وتمیز،محاسن‌وموهاۍکوتاہ چهره‌اۍ‌خندان‌وآرامش‌‌خاصی‌ڪه‌‌انسان‌را به ‌خدا‌نزدیڪ‌میڪرد‌از‌ویژگی‌هاۍ ‌اوبود‌ڪہ‌از‌اخلاص‌احمد‌اقا‌نَشات‌میگرفت! •|بارها‌بہ‌شاگردانی‌‌ڪه‌بااوبودند ‌سفارش‌میڪرد‌ڪه‌فلانی‌نورِصورتت‌ڪم‌شده! فلانۍ‌بادوستانِ‌خوبۍ‌همراه‌نیستۍ! یابرعڪس‌دربارہ‌ڪارخوبِ‌افراد چنین‌عباراتۍ‌راداشت.اوخالصانہ‌این‌ حرف‌هارا‌میزد. •|احمداقا‌توجہ‌داشت‌به‌ڪسانی‌بگوید ‌ڪه‌درپۍ‌رشدمعنوے‌هستندوخالصانہ‌باانها‌صحبت‌میڪردوتلاش‌داشت‌آنهارا‌ڪمۍ‌بالاتر‌بیاورد. •═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═ شهید ابراهیم هادی @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_سی_و_نهم 『اخلاص』 #جمعے‌از‌شاگردان‌شهید
سادات سجادی: 🌙 ✨شناخت✨ (راوی: دوسـتـان شـهیـد) بارها با خودم فکر کرده ام که "راه نجات و سعادت" در چیست؟ در "دوری از مردم" است یا "با مردم" بودن؟ آیا می توان دوست خدا شد و در عین حال در متن زندگی بود؟ چگونه می توان کارهای متضاد را با هم انجام داد؟ هم با مردم معاشرت کرد، هم درس خواند، هم کار کرد، هم با دوستان خندید و گریه کرد، هم تلخ و شیرین روزگار را چشید و... اما در عین حال در نماز ها معراج داشت. بارها از خودم سوال کرده ام: آیا راه رسیدن به مقام بندگی پایان یافته؟ آیا این افراد نظیر احمد آقا الگوهایی دست نیافتنی هستند؟ و صدها پرسش دیگر. •═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═ اما با نگاه به روزمره ی احمد آقا می بینیم که راه رسیدن به خدا و قرب الهی و رسیدن به اولیای حق از متن جریان زندگی شکل می گیرد. در این صورت است که همه ی نظام هستی گهواره ی رشد آدمی می شود. باید گفت: تفاوت مهم احمد آقا با دیگران از "شناخت" او به هستی سرچشمه می گرفت. از این رو عمل هرچند اندک ایشان عارفانه بود و قیمتی بی انتها داشت. او انسانی عقل گرا بود. و این ویژگی بارز شاگردان آیت الله حق شناس بود. این ویژگی از آن جهت مهم است که در دوران ما عرفان های کاذب و پوشالی، بلای جان عاشقان طریق خدا شده. متاسفانه شاهدیم که عده ای با بی اعتنایی به راه نورانی عقل، راه عرفان های غیر قرآنی و غیر عقلانی و خود ساخته را در پیش گرفته اند. آن ها در خیال باطل خود می پندارند؛ لازمه ی دین داری و دوستی با خدا، ترک زندگی و بی توجهی به وظایف انسانی است. کسانی که خود و افراد ساده دل پیرو خود به سوی هلاکت می کشانند. اما احمد آقا به عنوان یک عارف عاقل، به تمام وظایف زندگی توجه داشت. درس، کار، ورزش، نظافت، ارتباط با مردم، تحلیل سیاسی و اجتماعی و... این ها باعث شد که از او یک الگو مثال زدنی ساخته شود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هنوز خاطره ی کارهای او در ذهن بچه های محل باقی مانده. زمانی که با آن ها فوتبال بازی می کرد. در آبدارخانه ی مسجد برای مردم چای می ریخت و... شناخت صحیح احمد آقا از زندگی و بندگی، او را به اوج قله های عبودیت رساند. او در سنین جوانی مانند یک مرد دنیا دیده با وقایع برخورد می کرد. حقیقت اعمال را می دید و... یک بار با ایشان به روستای آینه ورزان رفتیم. بعد از کمی تفریح و بازی، نشسته بودیم کنار هم. یک زنبور دور صورت من می چرخید. با ناراحتی و عصبانیت تلاش می کردم که او را دور کنم. اما احمد آقا که کنار من بود بی توجه به آن زنبور به کار های من نگاه می کرد. بعد لبخندی زد و گفت: یقین داشته باش! بعد که تعجب من را دید ادامه داد: یقین داشته باش که هیچ حیوان گزنده ای بنده ی مومن خدا را اذیت نمی کند. •═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═ ✨✨✨ شهید ابراهیم هادے @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_چهلم ✨شناخت✨ (راوی: دوسـتـان شـهیـد) بارها با خودم فکر کرده ام
سادات سجادی: ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌙 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ «جمال» استاد محمد شاهی برادرم جمال از دوستان نزدیک احمد آقا بود. تاثیر رفتار احمد آقا در او بسیار زیاد بود . همیشه به همراه هم در جلسات استاد حق شناس شرکت می کردند. رفتار و اخلاق جمال بسیار به احمد آقا شبیه بود. در آن دوران شرایط خانه ی ما با آن ها کاملا متفاوت بود. جمال از آن روزها که در دبستان مشغول تحصیل بود در یک مغازه کار می کرد. پدر ما یک کارگر ساده با چندین سر عائله بود. جمال هر چه که به دست می آورد جمع می کرد و برای مخارج خانه تحویل پدر یا مادر می داد. با آنکه شرایط خانه ی ما از لحاظ مالی تعریفی نداشت اما بارها دیده بودم که جمال به فکر مشکلات مردم بود و سعی می کرد گرفتاری آن ها را برطرف کند. از دیگر ویژگی های جمال ارادت قلبی و عشق عجیب او به مولایش قمر بنی هاشم و امام زمان (عج) بود. جمال با شروع جنگ راهی جبهه شد. سال ۱۳۶۲ بود که پس از مدت ها به مرخصی آمد و از همه ی رفقا خداحافظی کرد. نمی دانم چرا، اما جمال و چند تن از دوستانش همیشه می گفتند که آرزو داریم گمنام بمانیم! در عملیات والفجر ۴ در ارتفاعات غرب کشور آرزوی آن ها برآورده شد. مدتی بود که از آن ها خبر نداشتیم. مادرم که جمال را بسیار دوست داشت بیش از همه بی تابی می کرد . تا اینکه یک روز خبر خوشی آمد ! یکی از دوستان جمال به محل آمده بود . می گفت : مطمئن هستم که جمال زنده است. مجروح شده و به زودی بر می گردد! آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم چه کار کنم. دویدم به سمت مسجد. در مواقع خوشحالی و ناراحتی سنگ صبور من احمد آقا بود. من آن زمان شب و روز با احمد آقا بودم . با خوشحالی وارد دفتر بسیج شدم . دیدم احمد آقا مشغول نوشتن پلاکارد است: عروج خونین شهید جمال محمد شاهی را . . . گفتم : احمد آقا ننویس ! خبر خوش ، خبر خوش از خوشحالی نمی توانستم کلمات را کامل بگویم. گفتم : احمد آقا یکی از رفقای جمال اومده می گه جمال زنده است . خودش دیده که جمال مجروح شده و بردنش بیمارستان. خیره شدم به چشمای احمد آقا، اصلا خوشحال نشده بود! سرش را پایین انداخت و مشغول نوشتن ادامه ی جمله شد. گفتم : احمد آقا ننویس، مگه نشنیدی، جمال زنده است، اگه مامانم این پلاکارد رو ببینه، دق می کنه. سرش را بلند کرد و گفت: من جمال شما رو دیدم.توی بهشت بود. همان دو ماه پیش موقع عملیات شهید شده! انگار آب سردی روی من ریخته بودند. همه ی غم ها به سراغم آمد. من به حرف های احمد آقا اطمینان داشتم. کمی با حالت پریشانی به احمد آقا نگاه کردم. همه خاطرات داداش جمال از جلوی چشمانم عبور کرد. آب دهانم را فرو دادم و گفتم : داداشم حرف دیگه ای نزد؟ احمد آقا سرش را بالا آورد و ادامه داد: چرا، به من گفت: دو ماه برام نماز قضا بخوان. من هم چند وقتی هست که شروع کردم به خواندن. بعد از آن مطمئن شدیم که جمال شهید شده . چند روز بعد فهمیدیم خبر مجروحیت جمال هم اشتباه بود. مراسم یادبودی برای جمال در مسجد برگزار شد. احمد آقا همه ی بچه ها را جمع کرد و در مراسم شرکت کرد. خودش هم بسیار با ادب در مسجد نشسته بود. بعدها وقتی از او درباره ی این مسئله سوال کردم گفت: مولای ما امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مراسم ختم شهید جمال حضور یافته بود. برای همین اصرار داشتم همه ی بچه ها شرکت کنند. جمال به جرگه ی شهدای گمنام پیوست و دیگر پیکرش بازنگشت. بعدها یکی از دوستان جمال که در قم سکونت دارد تماس گرفت و گفت: من جمال را در عالم رویا دیده ام. جمال گفت: ما با کاروان شهدای گمنام برگشته ایم و در مجاورت مسجدجمکران، بالای کوه خضر، حضور داریم! من بعدها شنیدم که آیت الله حق شناس درباره ی اهمیت نماز به کلام احمد آقا روی منبر استناد می کردند که :(( داداش جون، نماز این قدر اهمیت داره که اون شهید می یاد به دوستش می گه دو ماه برای من نماز بخوان، حتی شهید هم نمی خواهد حق الله به گردن داشته باشد.)) ══✼🍃🌹🍃✼══ شهید هادے @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: #کتاب عارفانه🌙 #قسمت_چهل_و_سوم «عارفانه» راوی : استاد محمد شاهی یکبار به 《احمد اقا》گف
سادات سجادی: 🌙 عمل عرفانی (دوستان شهید) آیت الله جوادی آملی (حفظه الله) در کتاب عمل عرفانی،ص۳۹به بعد می فرمایند: «عبادت اگر با تفکری که جان را متوجه حق می کند همراه باشد،انسان را کاملا در مسیرحق قرارمی دهد و سبب نجات آدمی می شود. درعبادت،بدن کاملا تابع روح می شود و اگر جان انسان در این حالت با تفکر متوجه حق باشد کاملا در مسیر حق قرار می گیرد و گر نه انسان جز شقاوت چیزی به دست نمی آورد. چنانکه در روایتی درکافی،جلد۱،ص۶۳،آمده : آگاه باشید در عبادتی که درآن نباشد خیری نیست... عارف همه ی کارها را به دستور «هوالاول» و برای لقای «هوالاخر» انجام می دهد و گویا حق رادر همه ی مظاهرش می بیند.» با چند نفر از رفقا راهی قم شدیم. بعداز زیارت به همراه احمـ🌹ــدآقا و دوستان به خانه ی یکی از رفقا رفتیم و شب را ماندیم. نیمه های شب بودکه احمـ🌹ــد آقابیدارشد. من هم بیدارشدم ولی ازجای خودم بلندنشدم! احمـ🌹ــدآقا می خواست برای نماز وضو بگیرد اما احساس کرد این کار باعث اذیت صاحبخانه می شود. لذا قرآن را برداشت و در گوشه ای از اتاق مشغول خواندن قرآن شد. او بیداری در سحر را ولی برخلاف همیشه نماز شب نخواند❗️ ومن این رفتار او را مشاهده می کردم. بعد هم که اذان را گفتند و رفقا بیدارشدند وضوگرفتیم ونماز راخواندیم. روز بعد با ایشان صحبت می کردم. به دلایلی صحبت ازسحرگاه و قرآن خواندن احمـ🌹ــدآقاشد. ایشان به من گفت : من به خاطر رعایت حال صاحبخانه نتوانستم وضو بگیرم و نمازشب بخوانم،واماخداوند به واسطه ی قرائت قرآن درکآن سحرگاه پاداش عظیم و تأثیرات عجیبی به من داد. رفتاراحمـ🌹ــدآقا و این حکایت او برای من عجیب بود. او در آن سحرگاه بدون وضوومشغول قرآن شد و از عنایات خدا به خودش صحبت می کرد❗️ او به خاطرخدا نخواست که صاحبخانه اذیت شود و خدا اینگونه مزدش را داده بود. احمـ🌹ــدآقا مصداق کلام استادش، حضرت آیت الله حاج آقاومجتبی تهرانی بود که می فرمودند: «اگرببینم کارهای مستحب به واجب من لطمه بزند(یاباعث حرام شود) آن ها را می کنم.» بارها دیده بودم که احمـ🌹ــدآقا می گفت : اگراحساس کنم نماز شب باعث شود که صبح،برای رفتن به محل کار یا سر درس چرت بزنم یقیناً نمازشب را می کنم. احمـ🌹ــدآقا اعتقادداشت اگر مستحب مهمی مثل نمازشب جلوی کاری که به او واجب است را بگیرد یا باعث اخلال در آن کارشود،بایدنمازشب را گذاشت. البته ایشان معمولاً شب ها را می خوابید تا برای نماز شب🌙 وکار روزانه دچار مشکل وخستگی نشود. فقط شب هایی که دربسیج بود و آماده باش و...بود کار برایش سخت می شد. ✨✨✨ شهید ابراهیم هادے 🕊🕊🕊
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: #کتاب_عارفانه 🌙 #قسمت_پنجاه_و_یکم #ویژگی_ها راوی : دوستان شهید ما در معارف اسلامی خود
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🌙 «اعزام» (دکترمحسن نوری) ستون نفرات رزمندگان از کنار یک باتلاق و در مسیر یک دشت درحرکت بود. شب بود و هوا بسیارتاریک. درجلوی ستون احمـ🌹ــدآقا قرارداشت. همینطور که به آنهانگاه می کردم یکباره یک گلوله خمپاره درکنارستون منفجرشد❗️ ترکش خمپاره فقط به یک نفراصابت کرد. قلب احمـ🌹ــدآقا مورد هدف قرارگرفت!بعد ایشان به سمت راست چرخید و کلماتی از زبانش خارج شد که من فهمیدم چه می گوید. درآن لحظات احمـ🌹ــدآقاجلوی چشمان من به شهادت🕊 رسید و من همان موقع حیرت زده ازخواب پریدم. تاچنددقیقه بدنم میلرزید. روز بعد درمسجداحمـ🌹ــدآقارادیدم. خوابم رابرای ایشان تعریف کردم.اوهم لبخندی زد و گفت : به شماخبرمی دهم که خوابت رؤیای صادقه بوده یانه! پاییز سال۱۳۶۴ بود. تغییر در رفتار و اعمال احمـ🌹ــدآقا بیشترحس می شد. نمازهای ایشان همگی شده بود. یادم هست یکباربعد از نماز به ایشان گفتم: علت این همه شما در نماز چیست⁉️ می خواهید برویم دکتر؟ گفت:نه،چیزی نیست. امامن می دانستم چرا اینگونه است. در روایات خوانده ایم که ائمه ی ما در موقع نماز و زمانی که در پیشگاه باعظمت حضرت حق قرارمی گرفتند اینگونه برخود میلرزیدند. این حالت برای کسی که درک کند وجود بی مقدارش،اجازه یافته باخالق آسمانها و زمین صحبت کندطبیعی است. این ماهستیم که درنماز و عبادات معرفت لازم رانداریم.😔 خلاصه روال برنامه های ما ادامه داشت تا اینکه یک شب به مسجد آمد و بعد از نمازهمه ی ما را جمع کرد. بعد از بچه ها خداحافظی کرد و گفت: ان شاءالله فردا راهی جبهه هستم. احمـ🌹ــدآقا از ماحلالیت طلبید و از اهل مسجد🕌خداحافظی کرد. بعد هم به ما چندنفری که بیشتر از بقیه باایشان بودیم گفت: این ما و شماست. من دیگرازجبهه برنمی گردم❗️ دست آخرهم به من نگاهی کرد و گفت: خواب شما عین بود. نمی دانم چرا،اما من و آن بچه ها خیلی عادی بودیم. فکرمی کردیم حتماً به مرخصی خواهدآمد. فکرمی کردیم که اگراحمـ🌹ــدآقا هم برود یکی مثل ایشان پیدامی شود. نمی دانم چراهیچ عکس العملی از ما سر نزد. ماخیلی راحت با ایشان خداحافظی کردیم وحلالیت طلبیدیم. روزبعداحمـ🌹ــدآقا با سپاه تسویه کرد و به صورت بسیجی راهی جبهه شد. همه ی کارهای مسجد را هم تحویل داد. دیگر هیچ کاری درتهران نداشت. ما فقط از نامه های احمـــدآقا فهمیدیم که ایشان رزمنده ی گردان سلمان ازلشکر ۲۷ حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) است. ✨✨✨ شهید ابراهیم هادی
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: #کتاب_عارفانه 🌙 #قسمت_شصت «بوی خوش» [حاج مرتضی نیری] نوروز ۱۳۶۵ 🗓 از راه رسید. مراس
سادات سجادی: 🌙 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 《هدایت》 《جمعی از دوستان شهید》 آیه ی قرآن می گوید که شهید است. شهید دارد. دارد و ما اثر خون آن ها را در جامعه می بینیم. اولین بار که خواب احمد آقا را دیدم مربوط به مدتی بعد از شهادت ایشان بود. جمع ما با رفتن احمد آقا محور اصلی خود را از دست داده بود. من با کسانی در محل رفیق شدم که مقید به مسائل دینی نبودند. یک شب در عالم رویا دیدم که با همان رفقا توی کوچه هستیم. رفقا به من گفتند: رسول، برو مخفی شو احمد آقا داره می یاد❗️ من رفتم پشت دیوار و از آنجا نگاه می کردم. دیدم احمدآقا با همان چهره ی نورانی و معصوم به کوچه ی ما آمد. بعد دوستان من، احمد آقا را گرفتند و کشان کشان او را از کوچه بیرون کردند❗️ همینطور که احمد آقا را از کوچه بیرون می بردند داد زد : من باید رسول را ببینم. اشک در چشمانم حلقه زده بود. دلم برایش خیلی تنگ شده بود. دویدم و پریدم توی بغلش و شروع کردم به بوسیدن احمد آقا. از این رویای صادقه همه چیز را فهمیدم . از فردا رابطه ام را با آن رفقا کردم و دیگر آن ها را ندیدم. حضورش را هنوز هم در زندگی هم حس می کنم. حتی حالا که صاحب زندگی و فرزند شده ام. هنوز هم وقتی راه را کج بروم به سراغم می آید و... حتی برخی از دوستان را می شناسم که فرزندانشان بزرگ شده اند. فرزندان دوستان احمد آقا هم با او ارتباط دارند و از او کمک می گیرند. یکی از رفقا برای ازدواج فرزندش مشکل داشت و از احمد آقا کمک خواست. احمد آقا مثا همان موقع که حضور مادی در بین ما داشت به او کمک کرده بود! حتی کسانی را میشناسم که بعد از شهادت احمد آقا به دنیا آمده اند و با شنیدن خاطرات ایشان عاشق احمد آقا شده اند و به خوبی با او ارتباط دارند. مدتی از شهادت احمد آقا گذشته بود. قرار بود روز بعد با تعدادی از دوستان به تفریح برویم. هرچند میدانستم دوستان خوبی نیستند و ممکن است پای گناه و... در میان باشد. خدا شاهد است همان شب در عالم رویا دیدم که احمد آقا آمده و با عصبانیت و ناراحتی به من می گوید: با این ها بیرون نرو، با این دوستانت جایی نرو! فردا صبح هر طور بود به مادرم گفتم که آن ها را رد کند. اما خیلی در فکر فرو رفته بودم که این چه خوابی بود؟! بعد ها از همان افراد شنیدم که به گناه افتاده بودند و... احمد آقا نه تنها در موقع حضور ظاهری در دنیا به فکر تربیت ما بود، ببکه حالا هم از ما جدا نیست و به دنبال هدایت ماست. یکی دیگر از دوستان می گفت: در ایام فتنه ی سال ۱۳۸۸ ذهن و فکر ما درگیر بود. یک شب در عالم رویا دیدم که احمد آقا آمده به مسجد امین الدوله. اما به نماز نرسید! گفتم: احمد آقا نبودی، دیر اومدی؟! احمد آقا جمله ای گفت و رفت: سر ما خیلی شلوغه! بلافاصله به ذهنم خطور کرد که حتما این مشکلات را شهدا حل می کنند. یاد کلام نورانی امام راحل افتادم. آنجا که می فرمایند:((مسلم خون شهیدان اسلام و انقلاب را بیمه کرده است.)) ══✼🍃🌹🍃✼══ @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: #کتاب_عارفانه 🌙 #قسمت_شصت_و_دوم «دارالشفاء» راوی : یکی از دوستان شهید🌹 حضرت امام در
سادات سجادی: 🌙 ✨وصیت نامه✨ عارف و سالک الی الله شهید احمد علی نیری بنا به توصیه بزرگان دین چند سطری را به عنوان وصیت از خود به یادگار گذاشته است. درباره وصیت ایشان ذکر این نکته خارج از لطف نیست که ایشان با اینکه سه ماه در مناطق مختلف عملیاتی حضور داشتند اما فقط قبل از شهادت مشغول به نگارش وصیت نامه می شوند❗️ ایشان در مقدمه ی وصیت خود پس از حمد پروردگار و اقرار به شهادتین، با این آیه وصیت خود را آغاز می کند : «اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ » پس از عرض سلام و تهیت به پیشگاه ارواح مقدس انبیا و ائمه معصومین (علیهم السلام) بالاخص حضرت بقیة الله (ارواحنا له الفدا) چند سطری به عنوان سنتی از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که ان شاءالله تعالی تذکری برای ما و برایم باشد. ان شاءالله باقیات و صالحاتی برایم باشد. شکر پروردگار عالمیان که ما را برانگیخت و مارا لایق دانست و هدایت کرد. و رسولان متعددی بالاخص رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه معصومین(علیهم السلام) را بر ما ارزانی داشته تا بتوانیم ره گشای خوبی در این جهان باشیم در مقابل شیطان. خوشا به حال کسانی که شناختند وجود خویشتن را در این دنیا، و عمل می کنند به وظایف خود، به امید تزکیه نفس و ترفیع درجه و لذت عبادت و خشوع قلب❗️ کسی به آن می رسد که مراقبت های سخت به اعمال و گفتار خود داشته باشد. قرآن، قرآن را فراموش نکنید. بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است. اسلام را در تمام شئوناتش حفظ کنید. رهبری و ولایت فقیهی که در این زمان از اهم واجبات است یاری کنید. ان شاءالله خداوند عزوجل جزای خیر به شما عنایت فرماید! و السلام علیکم و علی عباد الله الصالحین احمد علی نیری 1364/11/26 🌹 هدیه به روح پاکش 🌹 •═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═ ✨✨✨ شهیدهادی
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: #کتاب_عارفانه 🌙 #قسمت_شصت_و_چهارم «یادی از برادر» جوانی بود باسواد تحصیلات دانشگاهی د
سادات سجادی: 🌙 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ (نامہ✉️) یکی از کارهای زیبایی که احمد آقا برای دوستان و شاگردانش انجام میداد نوشتن نامه بود. این نامه ها ✉️ سرشار از ارشادات و بود. در زیر نامه ای را که سال ١٣۶٢ برای آقای ماشاءالله محمدشاهی ارسال شده به اختصار میخوانیم. اما به اعتقاد همه ی دوستان این نامه ها گویی برای امروزه ی ما نگارش شده. پس وقتی به این نامه ی عارفانه نظر می افکنید به این دیدگاه باشید که احمدآقا این نامه را براے ما نوشته است. "بسم الله الرحمن الرحیم." و من اللیل فتهجد به نافله لک عسی ان یبعثک مقاما محمودا (سوره ی اسراءآیہ ٧٩) ↘️ وقسمتی از شب را (ازخواب برخیز) و قرآن(و نماز) بخوان. این یک وظیفه اضافی براے توست. امید است پروردگارت تو را به مقامی در خورِستایش برساند. مردی از امیرالمومنین(علیہ السلام) از پاداش آن که شب به پا خیزد تا (نمازوقرآن) بخواند پرسیـد. آن حضرت درجواب مرد فرمودند : مژده‌اش بده که هر کس 1️⃣ را با اخلاص به خاطر رضای پروردگار نماز بگذارد پروردگار به فرشتگانش می فرماید : از برای بنده ی من بنویسید پاداشی به شماره آنچه دانه و برگ و درخت در این شب روییده و به شماره ی هرچه نی و خار و چراگاه و... است. 2️⃣ کسی که را نماز بگذارد پروردگار به او عطا می فرماید وروز قیامت نامه ی عملش را به دست می دهد. 3️⃣ کسی که شب را نماز بگذارد،درروز رستاخیز از قبرش که بیرون می آید صورتش مانند ماه شب چهارده🌕 است و به همراه امان یافتگان از صراط مے گذرد. 4️⃣ کسی که شب را نماز بگذراد از توبه کنندگان محسوب می شود.وگناهان او آمرزیده می شود. 5️⃣ کسی که شب را نماز بگذارد با ابراهیم خلیل درجایگاه مخصوصش همراهی می کند. 6️⃣ کسی که شب را نماز بگذارد درصف قرار می گیرد. تا آنکه چون از صراط می گذرد و داخل بهشت می شود. 7️⃣ و کسی که شب را نماز بگذارد فرشته ای نمی ماند مگر آنکه به مقام و منزلت او نزد پروردگار می برد و گفته می شود: از هرکدام از درهای هشت گانہ ی بهشت که وارد بهشت شو. 8️⃣ کسی که از شب را نماز بگذارد اگر هفتاد هزار بارِ طلایش بدهند،با پاداش او برابر نخواهد بود و این کار افضل است از اینکه هفتاد بنده از اولاد اسماعیل آزاد کرده باشند. 9️⃣ کسی که شب را نماز گذارد به اندازه ی از برای او حسنه است که کمترین حسنه اش یازده بار از احد🗻 سنگین تر است. 0️⃣1️⃣ و کسی که تمام به نماز ایستد،درحال تلاوت کتاب پروردگار عزوجل و در رکوع و سجود وذکر باشد چنان پاداشی به او داده می شود که آن ها این است که مانند روزے که مادرش او را زایید از گناهان رود. و به شمار مخلوقات پروردگار براے او حسنه نوشته می شود و به همین اندازه درجه برای او منظور می شود و... و چون سر از خاک برآورد از جملہ ایمنی یافتگان خواهد بود و پروردگار تبارک و تعالی به فرشتگانش می فرماید : اے فرشتگان من،بنده مرا بنگرید که شبۍ را به خاطر من بیدار مانده او را در جا دهید. و براے او در بهشت صدهزار شهر است که در هر شهری همه ی آنچه دل ها و دیده ها از آن برد و به خاطر کسی خطور نکند مهیا است. وهمه ی این ها نیمی از کرامت ها و افزایش‌ها ومقام‌های قربـے است که براے او آماده کرده ام. ══✼🍃🌹🍃✼══ ✨✨✨ شهیدهادی @seedammar