مهدیاران عزیز
جهت کمک هزینه ی کرایه سیستم صوت و نور جهت برگزاری جشن عید بیعت نیاز به مساعدت شما عزیزان داریم.
باتشکر🙏🌹
۵۸۹۲۱۰۱۱۹۵۲۴۰۷۶۳
محمدامین خزایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهدا_در_قهقهه_مستانه_شان_و_در
_شادی_وصلشان_عند_ربهم_
یرزقون_اند_
🌷شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات_
#شهدای_مفقود_الاثر
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
30.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
تقدیم به شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی به مناسبت سالروز وفات مادر گرامیشان (مرحمت حاجی پور، ۱۳ آبان ۱۳۷۲)
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
💠 من هیچی نیستم 💠
🌸ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد.
🌸مثلا زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد..
🌸حتی یکبار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد.
🌸ابراهیم از این کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم..
✅ سلام بر ابراهیم۲
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🍃خواهران حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند
#شهید_هادی
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#اهمیت_به_کودکان
🌸اهمیت دادن به مردم یکی از شاخصه های ابراهیم هست. مقابل درب خانه نشسته بود. بچه ای به همراه دوچرخه رو به رویش می نشیند و از مشکلاتش می گوید، ابراهیم به صحبت های آن بچه گوش می کند و پاسخش را می دهد. چه مقدار شبیه ابراهیم هستیم؟..
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
جگر شیر نداری سفر عشق مرو...
شهیدی که دردمای ۸ درجه زیر صفر ۴۰۰ متر را برای شناسایی سینه خیز رفت...‼️😢😔
#شهیدجاویدالاثر
علیآقاعبداللهی
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
animation.gif
364.8K
🏴 #شهادت یازدهمین اختر آسمان امامت و ولایت، حضرت ابومحمد، #امام_حسن_عسکری علیه السلام به محضر #امام_زمان (عج) و شیعیان تسلیت باد🏴
5acc1cee38239423a6811f52_4762530812722605330.mp3
3.43M
#حاج_امیر_عباسی
🎼 یا زهرا بیا امشب سامرا...
داره کوچه هو بوی کربلا....
#شهادت_امام_حسن_عسگری_ع
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💖💖💖💖💖 #قصه_دلبری #پارت_دوم وقتی دیدم توجهی نمی کنند رفتم پیش آقای محمدخانی صدایش زدم جواب نداد. چند
💖💖💖💖💖
#قصه_دلبری
#پارت_سوم
یک کلام بودنش ترسناک بنظرمی رسید. حس می کردم مرغش یک پادارد. می گفتم:《جهان بینی اش نوک دماغشه! آدم خودمچکربین》دراردوهایی که خواهران رامی برد. کسی حق نداشت تنهایی جای برود🚫حداقل سه نفری,اسرارداشت:(جمعی وفقط بابرنامه های کاروانی همراه باشید✅)ماازبرنامه های کاروان بدمان نمی آمد. ولی می گفتم گاهی آدم دوست داره تنها باشد و خلوت کندیا احیاناًدوست دارندباهم بروند. درآن مواقع,بایدجوری می پیچاندیم ودرمی رفتیم چندباردراین دررفتن هامچمان راگرفت بعضی وقت هافردایاپس فردایش به واسطه ماجرایی یاسوتی های خودمان فهمید. یکی ازاخلاق هایش این بودکه به مامی گفت فلان جانروید❌وبعدکه مابه حساب خودزیرآبی می رفتیم,می دیدیم به آقاخودش اونجاست,نمونه اش حسینیه 🏢گردان تخریب دوکوهه رسیدیم پادگان دوکوهه شنیدیم دانشجویان دانشگاه امام صادق(علیه السلام)قراراست بروندحسینیه ی گردان تخریب. این پیشنهادرامطرح کردیم. یک پا ایستادکه 《نه,چون دیراومدیم وبچه هاخسته ن,بهتره برن بخوابن
که فرداصبح 🌄سرحال ازبرنامه هااستفاده کنن. 》گفت:همه
برن بخوابن هرکی خسته نیست,می تونه بره داخل حسینیه حاج همت.》 بازحکمرانی
به عادت همیشگی,گوشم بدهکارش نبود. همراه دانشگاه امام صادق(علیه السلام) شدم ورفتم. درکمال ناباوری دیدم خودش آنجاست داخل اتوبوس🚎,باروحانی کاروان جلومی نشستند. باحالت دیکتاتورگونه تعیین می کردچه کسانی بایدردیف دوم پشت سرآن هابشینند. صندلی💺 بقیه عوض می شد,اماصندلی من نه. ازدستش حسابی کفری بودم,می خواستم دق دلم راخالی کنم. کفشش 👞رادرآوردکه پایش رادرازکند. یواشکی آن را ازپنجره اتوبوس انداختم بیرون نمی دانم فهمیدکارمن بوده یانه! اصلاًهم برایم مهم نبودکه بفهمد فقط می خواستم دلم خنک شود. یک بارهم کوله اش راشوت کردم عقب. شال سبزی داشت که خیلی به آن تعصب نشان می داد. وقتی روحانی کاروان می گفت 《باندای بلندگو📣روزیرسقف اتوبوس نصب کنین تاهمه صدا روبشنون》 من باآن شال باندهارامی بستم با این ترفندهاادب نمی شدوجای مراعوض نمی کرد❌درسفرمشهد,ساعت🕰 یازده شب بادوستم برگشتیم حسینیه. خیلی عصبانی شد. اماسرش پایین بودوزمین رانگاه می کرد,گفت:《چرابه برنامه نرسیدین?》عصبانی گذاشتم توی کاسه اش ;《هیئت گرفتین برای من یاامام حسین(علیه السلام) ?اومدم زیارت امام رضا(علیه السلام). نه که بندِبرنامه هاوتصمیمای شماباشم!اصلاً دوست داشتم این ساعت بیام. به شماربطی داره》 دق دلی ام راسرش خالی کردم وبهش گفتم:شماخانمایی روبه اردوآوردین که همه هجده سال روردکردن بچه پیش دبستانی
نیستن که!》گفت:(گروه سه چهارنفری بشید. بعدازنمازصبح 🌄پایین باشین خودم میام می برمتون. بعدم یاباخودم برمی گردین یابذارین هواروشن بشه وگروهی برگردین👌)می خواست خودش جلوی مابرودویک نفرازآقایان رابگذاردپشت سرمان. مسخره اش کردم که ازاینجا تاحرم فاصله ای نیست که دونفربادیگارد داشته باشیم کلی کَل کَل کردیم. متقاعدنشد. خیلی خاطرمان راخواست که گفت برای ساعت ⏱سه صبح پایین منتظرباشیم. به هیچ وجه نمی فهمیدم اینکه بامن این طورسرشاخ می شودودست ازسرم برنمی دارد. چطوریک ساعت بعدمی شودهمان آدم خشک مقدس ازآن طرف بام افتاده . آخرشب🌃 جلسه گذاشت برای هماهنگی برنامه های فردا. گفت:(خانمابیان نمازخونه.)دیدیم حاج آقاراخواب آلودآورده که تنهادربین نامحرم نباشد👌رفتارهایش راقبول نداشتم❌فکرمی کردم ادای رزمنده های دوران جنگ رادرمی آورد. نمی توانستم باکلمات قلمبه سلنبه اش کناربیایم. دوست داشتم راحت زندگی کنم,راحت حرف بزنم,خودم باشم. به نظرم زندگی باچنین آدمی کارمن نبود🚫دنبال آدم بی ادعایی می گشتم که به دلم ❤️بنشیند. درچارچوب در,باروی ترش کرده نگاهم راانداختم به موکت کف اتاق بسیج وگفتم:(من دیگه امروزبه بعد,مسئول روابط عمومی نیستم❌خداحافظ. فهمیدکاردبه استخوانم رسیده. خودم رابرای اصرارش آماده کرده بودم. شاید هم دعوایی جانانه ومفصل,برعکس,درحالی که پشت سرش نشسته بود,آرام وباطمانینه گونه پرریشش راگذاشت روی مشتش وگفت:《یه نفرروبه جای خودتون مشخص کنیدوبروید》
ادامه دارد...
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
📚 @seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی