اول امام زاده ی عالم حسن سلام
راه نجات عالم و آدم حسن سلام
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
📚کتاب سلام برابراهیم 1
🌹پی دی اف🌹
💚به زبان*عربی و فارسی*💚
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
4_5818665720883445961.pdf
17.01M
سلام علی ابراهیم
نسخه عربی کتاب سلام بر ابراهیم
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
4_168269993954247413.pdf
3.54M
سلام بر ابراهیم
نسخه فارسی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
Moghadam Milad Payambar 95-06.mp3
4.55M
#کربلایی_جواد_مقدم
🎼 کربلا اکسیر مستی و جنونه...
✨کربلات میکنه با دل ِ من بازی🕊
#دلتنگبینالحرمین😔💔
#یاس_فاطمی
...♡
💢بخشی از #وصیتنامه شهید مدافع حرم #علی_محمد_قربانی
...نمیدانم بعضی با جمعآوری مال نامشروع به کجا میخواهند برسند، ما چقدر از تاریخ عبرت گرفتیم و در حال حاضر اجرا کردیم، متأسفانه در حال حاضر صداقت و راستگویی در بعضی افراد کم رنگ شده است که آفت بسیار بدی در جامعهست، به خود بیاییم و با گفتار و عمل درست، هر چه سریعتر این آفت پلید را از بین ببریم.
به خدا به هر پست و مقامی هم که برسیم اگر صداقت نداشته باشیم نمیتوانیم از این فرصت خدادادی برای خدمت به مردم به خوبی استفاده ببریم.
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
📽 به یاد شهید مدافع حرم #عادل_سعد از #دزفول
💥ببینید و انتشار دهید
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
💠 چه آرزوهای قشنگی می کردند و چقدر زیبا اجابت می شد...
🌹 حاج احمد متوسلیان آرزو کرده بود:
"بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی اسرائیلی ها کشته بشم"
و حالا دست اونهاست... 😔
🌹 شهید ابراهیم همت از خدا خواسته بود:
"مثل مولایم بدون سر وارد بهشت بشم"
ترکش خمپاره سرش رو برد... 😭
🌹 شهید برونسی همیشه می گفت:
"دوست دارم مثل حضرت زهرا (س) گمنام باشم"
سالها پیکرش مفقود بود... 😔
🌹 شهید مهدی باکری می گفت: از خدا خواستم
"بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه"
آب دجله او را برای همیشه با خودش برد... 😭 😔
🌹 شهید ابوترابی در مسیر پیاده روی مشهد می گفت آرزو دارم:
"در جاده عشق (مشهد) از دنیا برم"
تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا (ع) دفن شد... 😔
💠💠 حاج حسین یکتا:
میخواستن 👈 میشد...
میخوایم 👈 نمیشه..
چه_کار_کردیم_با_این_دلها😔
🌹اول شهید زندگی کن تا
تا شهید بروی از زندگی 🌹
التماس دعا💚
#صلوات
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💖🕊💖🕊💖🕊💖 #قصه_دلبری🌸 #پارت_نهم چهار بعد از ظهر ️یکی ازروزهای اردیبهشت نمی دانم آن دسته گل💐 راچطوربام
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#قصه_دلبری
#قسمت_دهم
رفتم به اتاقم باهدیه هایش🎁 ور رفتم.
کفن شهیدگمنام,پلاک شهید.
صدای اذان مسجدبلندشد.
مادرم سرکشید داخل اتاق وگفت:(نخوابیدی?برو یه سوره قرآن بخوان.)
ساعت شش ونیم صبح خاله ام آمد.
بامادروسایل سفره عقد💞راجمع می کردند
.نشسته بودم وبّربّرنگاهشان می کردم.
به خودم می گفتم:(یعنی همه اینهاداره جدی میشه?)
خاله ام غرولندی کردکه کمک نمی کنی حداقل پاشولباست روبپوش
همه عجله داشتندکه بایدزودتربریم عقدخوانده شودتابه شلوغی امام زاده نخوریم.
وقتی باکت و شلوار دیدمش,پقی زدم زیرخنده
هیچ کس باورنمی کرداین آدم,تن به کت وشلواربدهد.
ازبس ذوق مرگ بود.
خنده ام گرفت.
به شوخی بهش گفتم:(شماکت وشلوارپوشیدی یاکت شلوارشماروپوشید؟)
درهمه عمرش فقط دوبارکت وشلوارپوشید: یکی برای مراسم عقد. یک بارهم عروسی.
در وهمسایه دوست وآشنا با تعجب می پرسیدند: (حالاچراامام زاده?)
نداشتیم بین فک وفامیل کسی این قدرساده دخترش رابفرستدخانه بخت.
سفره عقدساده ای انداختیم,وسایل صبحانه راباکمی نان وپنیر🧀وسبزی وگردووشیرینی یزدی گذاشتیم داخل سفره.
خیلی خوشحال بودم که قسمت شدقرآن و جانماز هدیه ی حضرت آقا را بگذارم سفره عقد.
سال🗓۱۳۸۶که حضرت آقا اومده بودند یزد,متنی 📝بدون اسم برای ایشان نوشته بودم.
چن وقت بعد,ازطرف دفترایشان زنگ☎️ زدندمنزلمان
که نویسنده این متن زنه یامرد؟ مادرم گفت:(دخترم نوشته!)
یکی دوهفته گذشت که دیدیم پستچی بسته ای آورده است.
آقای آیت اللهی خطبه ی مفصلی خواندند باتمام آداب وجزئیاتش.
فامیل می گفتند:(ماتاحالااین طورخطبه ای ندیده بودیم)
حالادراین هیروویر پیله کرده بودکه برای شهادتش 🌷دعاکنم.
می گفت:《اینجاجاییه که دعامستجاب می شه.》
فامیل که درابتدای امر,گیج شده بودنند,آن ازریخت وقیافیه ی داماد,این هم ازمکان خطبه ی عقد,آن ها آدمی بااین همه ریش راجز درلباس روحانیت ندیده بودند.
بعضی هاکه فکرمی کردندطلبه است.
باتوجه به اوضاع مالی پدرم,خواستگارهای پول داری داشتم که همه رادست به سرکرده بودم.
حالابرای همه سوال شده بود مرجان به چه چیزاین آدم دل خوش کرده که بله گفته است عده ای هم بامکان ازدواجمان کنارمی آمدند.
ولی می گفتند:(مهریه اش روکجای دلمون بذاریم.چهارده تاسکه هم شدمهریه)
همیشه درفضای مراسم عقد,کف زدن وکِل کشیدن واین هادیده بودم,
رفقای محمدحسین زیارت عاشوراخوانده بودند,مراسم وصل به هیئت وروضه شد.
البته خدای متعال دروتخته راجورمی کند.
📚 @seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#قصه_دلبری
#پارت_یازدهم
آن ها هم بعد از روضه,مسخره بازی شان..
سرجایش بود👌
شروع کردندبه خواندن شعرِ《رفتندیاران چابک سواران...》
چشمش برق می زد😍گفت:(توهمونی که دلم💝
می خواست,کاش منم همونی شم که تودلت💝 می خواد.)
مدام زیرلب می گفت:
《شکر که جورشد,شکرکه همونی که می خواستم شکرت
شکرکه همه چیز طبق میلیم جلو می رود,شکر🙏)
موقع امضای سندازدواج دستم می لرزید,
مگرتمامی داشت
شنیده بودم بایدخیلی امضابزنی,ولی باورم نمی شد.
تااین حدامضاهامثل هم درنمی آمد
زیرزیرکی می خندید☺️:(چرادستت می لرزد!?)نگاه کن!همه امضاهاکچه کوله شده!بعدازمراسم عقد💞,رفتم آرایشگاه.
قرارشد خودش بیاید دنبالم.
دهان خانواده اش بازمانده بود😱که چطور زیر بار رفته بیاید آتلیه.
اصلاًخوشش نمی آمد.
وقتی دیدمن دوست دارم کوتاه آمد.
ولی وقتی آمد آنجا قصه عوض شد.
سه چهارساعت⌚️ بیشترنبودکه باهم محرم شده بودیم.
یخم بازنشده بود,راحت نبودم🙈 خانم عکاس 📸برایش جالب بودکه یک آدم مذهبی با آن ظاهر,
این قدرمسخره بازی درمی آوردکه درعکس هابخندم☺️
همان شب🏙 رفتیم زیارت شهدای🌷 گمنام دانشگاه آزاد.
پشت فرمان بلندبلند🗣می خواند:《دست من وتونیست اگرنوکرش شدیم/خیلی حسین زحمت ماراکشیده است.😍》کنارقبورشهدا🌷شروع کردبه خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل.
یادروزهایی افتادم که بابچه ها آمدیم اینجا واوهمیشه خدا اینجاپلاس بود.
بودنش بساط شوخی رافراهم می کردکه( این بازاومده سراغ ارث پدرش)
سفره خاطراتش رابازکردکه به این شهدا🌷متوسل شده یکی راپیداکنند که پای کارش باشد.
حتی آمده وازآن هاخواسته بتواندراضی ام کند,به ازدواج .
می گفت قبل ازاینکه قضیه ازدواجمان مطرح شود,خیلی ازدوستانش می آمدند ودرباره ی من ازاومشورت می خواستند.
حتی به اوگفته بودندکه برایشان ازمن خواستگاری کند.
غش غش می خندید
که( اگه می گفتم دخترمناسبی نیست بعداً به خودم می گفتن پس چراخودت گرفتیش⁉️)
اگه هم می گفتم برای خودم می خوام که معلوم نبودتوبله بگی)
حتی گفت:(اگه اسلام دست وپام را نبسته بود,دلم میخواست شما رو یه کتک مفصل بزنم.)
آن کَل کَل های قبل ازدواج شدندبه شوخی وبذله گویی آن شب هرچه شهیدگمنام درشهربود,زیارت کردیم.
فردای روزعقد رفتیم خونه خاله مادرش,آنجاهم یک سرماجراوصل شدبه شهادت🌷همسرشهیدبود.
شهیدموحدین.
روزبعدازعقدنرفتم امتحان بدم.
محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت.
بااعتمادبه نفس درس نخونده رفت سرجلسه قبل ازامتحان نشسته بودپای یکی از رفیقاش که کل درس رادرده دقیقه⏳ برایش بگوید.
جالب اینکه آن درس راپاس کرد😳
قبل ازامتحان زنگ زد📞که:
(دارم میام ببینمت)
گفتم:بروامتحان بده که خراب نشه.
پشت گوشی خندید😅:(که اتفاقاً میام که امتحانم خراب نشه!)
آمدگوشه حیاط ایستاده چنددقیقه ای باهم صحبت کردیم.
دوباره این جمله راتکرارکرد:(توهمونی که دلم خواست.
کاش منم همونی باشم که تودلت می خواد😍)
رفت🚶 که بعدامتحان زودبرگردد.
📚 @seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#قصه_دلبری
#پارت_دوازدهم
تولدش روز بعد از عقدمان بود. هدیه 🎁خریده بودم. پیراهن👕, کمربند, ادکلن, نمی دانم چقدر شد. ولی به خاطر دارم چون می خواستم خیلی مایه بگذارم همه را مارک دار خریدم وجیبم خالی شد.
بعد از ناهار ,یک دفعه باکیک🎂 وچند تا شمع رفتم داخل اتاق. شوکه شد خندید: (تولد منه? تولد توئه? اصلاً کی به کیه?) وقتی کادو بهش دادم گفت: (چرا سه تا?) خندیدم☺️ که (دوست داشتم.)
نگاهی به مارک پیراهن انداخت وطوری که توی ذوقم نزده باشد ,به شوخی گفت: (اگه ساده ترم می خریدی ,به جایی برنمی خورد️)
یک پیس ادکلن را زد کف دستش معلوم بود خیلی از بوش خوشش آمده:
(لازم نکرده فرانسوی باشد .
مهم اینه که خوش بو باشه.)
برای کمربند چرم دورو هم حرفی نزد.
آخر سر خندید️ که (بهتر نبود خشکه💵 حساب می کردی می دادم هیئت?)
سر جلسه امتحان , بچه ها با چشم و ابرو به من تبریک می گفتند.
صبرشان نبود بیایم بیرون تا ببینند باچه کسی ازدواج کرده ام. جیغی کشیدند, شبیه همان جیغ خودم
وقتی که خانم ایوبی گفت: (محمد خانی آمده خواستگاری شما) گفتند:( مارو دست انداختی ?) هرچه قسم و آیه خوردم باورشان نشد.
به من زنگ زد آمده نزدیک دانشگاه. پشت سرم آمدند که ببینند راست می گویم یا شوخی می کنم.
نزدیک در دانشگاه گفتم: (ایناها! باور کردین? اون جا منتظرمه.) گفتند:(نه,تا سوار موتورش🏍 نشی, باور نمی کنیم😍)
وقتی نشستم پشت سرش ,پرسید:(این همه لشکر کشی برای چیه?)
(همین طور که به چشم های بابا قوری بچه ها می خندیدم, گفتم: اومدن ببینن واقعاً تو شوهرمی یا نه❗️
البته آن موتور تریل معروفش را نداشت.
کلاً موتور هیئت بود.
عاشق موتور سواری بودم😍
ولی بلد نبودم چطور باید با حجاب کامل بشینم روی موتور. خانم های هیئت یادم دادند. راستش تاقبل ازدواج سوارنشده بودم
چند بار با اصرار, دایی ام مجبور کرده بودم که من را بنشاند ترک موتور🏍,همین.
باهم رفتیم خانه دانشجویی اش در یک زیر زمینی که باور نمی کردی خانه دانشجویی باشد, بیشتر به حسینیه شبیه بود.
ولی از حق نگذریم, خیلی کثیف بود
ِآنقدر آنجا هیئت گرفته بودند و غذا پخته بودند که از در و دیوارش لکه و چرک می بارید. تازه می گفت:
(به خاطر تو اینجا ر و تمییز کرده م!)
گوشه ی یکی از اتاق ها یک عالمه جوراب تلنبار شده بود☹️
معلوم نبود, کدوم لنگه برای کدوم است. فکر کنم اشتراکی می پوشیدند.
اتاق هاپر بود از کتیبه های محرم و عکس شهدا🌷
از این کارش خوشم آمد😍
بابت اشکال وشمایل ومتن کارت عروسی ,خیلی بالا پایین کرد.
خیلی از کارت ها را دیدیم,پسندش نمی شد
نهایتاً رسید به یک جمله از حضرت آقا با دست خط خودشان✅
بسم الله الرحمن الرحیم
همسری شما جوانان عزیزم😍 را که پیوند دل ها و جسم ها و سرنوشت هاست.
صمیمانه به همه ی شما فرزندان عزیزم تبریک می گویم.
سید علی خامنه ای.
👈 ادامه دارد... 👉
📚 @seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
اَللهــمَ عَجِــــل لِـولیـِڪَ الــفَـرج🌸🌱
اَللهــمَ الـرزُقـــنا شَهـــادتَ فِـــے سَبیــلِڪ☘
اَللهــمَ الـرزُقـــنا زیـارَتـــَ الحُسَیــــن🥀
اَللهــمَ الـرزُقـــنا شَــفاعَـــةَ الـحُسَیـــــن🌹🍃
الهــــــے آمیـــــن❤️
رفقـا قبــل خــواب وضـــو یـادمـــوݩ نــره🦋
شبتـــــــوݩ مهــــــدوے🌙
Ahd.mp3
2.07M
#دعای_عهد
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امام زمانی شو👇👇👇👇
#کانال_خواهم_امد
http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
🥀🍃🥀
آسمانـــی ها؛
به شھـــادت نمیرسنــد!
این خاڪــی ها هستنــد
ڪـه لایـق شھـادت اند . . .
#مردان_بی_ادعا
صلوات
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
خاطره ای از حمیدآقا❣
آقا حمید همیشه میگفت من آخرش شهید میشم🌹🌹🌹یه روز به من گفتن بیا با هم عکس برای شهادت رو انتخاب کنیم😔😔انتخاب کردیم ....
بعد از اعلام خبر شهادت من رو منزل مشترک بردن و من کامپیوتر ایشون رو روشن کردم و بدون معطلی فایل عکس های شهادت رو برداشتم😭😭هیچ کس باور نمیکرد که ما تا این اندازه آماده برای شهادت بودیم🌹🌹🌹
#صلوات 🌷🍃
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🕊🍂🕊🍂🕊🍂
🌹 #فرازے_از_وصیتنامہ
...اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم.
من منتظر همه شما هستم.
دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود.🌷
خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهمگ شما هم من را با خوشی یاد کنید.🕊
همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم.🌹
یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم.
و سلام را به امام زمان(عج) بفرستید تا رستگار شوید.
خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من،
پس فراموش نکنید و از من راضی باشید.
همه شما را به جان حضرت زهرا(س) قسم می دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم..
نگذارید شیطان باعث جدایی ما بشود.
#شهیدمدافع_حرم_سجادزبرجدی🌷
🍃🌸🍃
🌷صلوات
#شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی