#روایت_عشقّ 💌
باید با اتوبوس میرفت مدرسه. امـا گاهی پیـاده میرفت تا پولش رو جمعکنه و برای خواهرش چیزی بخـره و خوشحالش کنه... میگفت: دوسـت دارم زندگیام طوری باشه که اگر کسی به فرش زیر پایم نیاز داشت ، کوتاهی نکنم... عروسی که کرد، پدرش یک فرش ماشینی بهش هدیه داد؛ عبدالله هم فرش رو داد به یک نیازمند و برای خودش موکت خرید...
🌹خاطرهای از زندگی علمدار روایتگریِ شهدا حاجعبدالله ضابط
📚منبع: کتاب شیدایی
#روایت_عشق 💌
#مرد_و_قولش👇
همان روز خواستگاری یا زمان خواندن خطبه عقد بود که مادرم گفت: قول می دهد سیگار هم نکشد.
خانمش هم گفت: مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد؛☝️ سیگار کشیدن دور از شأن شماست!
وقتی برگشتیم خانه، رفت جیب هایش را گشت؛ سیگارهایش را درآورد، له شان کرد و برد ریخت توی سطل.
گفت: «تمام شد. بعد از حدود 14سال سیگاری بودن، دیگر هیچ کس دست من سیگار نمی بیند.»
همین هم شد...
خانمش می گفت: یکی دو سال از ازدواجمون می گذشت، رفتم پیشش گفتم: این بچه گوشش درد می کنه؛ این سیگار را بگیر یک پک بزن، دودش را فوت کن توی گوشش.
گفت: «نمی تونم. قول دادم دیگه سیگار نکشم.»
گفتم: بچه داره درد میکشه!
گفت: «ببر بده همسایه بکشه و توی گوشش فوت کنه. دیگه هم به من نگو.»
#سرداربی_سرخیبر
#شهیدمحمدابراهیم_همت
📚به مجنون گفتم زنده بمان
از شهدا درس بیاموزیم
#روایت_عشق💌
سوار ماشین شدیم و در حال رفتن به سمت منطقه عملیاتی بودیم. هر روز در این مسیر یک مداحی گوش می دادیم که دیگر برایمان تکراری شده بود. اما این بار دیدم که مهدی با این مداحی اشک می ریزد نه یک قطره بلکه به پهنای صورت؛ انگار آن روز مهدی دیگر مهدی روزهای پیش نبود.
گفتم: مهدی میخواهم با این حالت یک قولی به من بدهی. گفت: چه قولی؟ گفتم: ازت می خواهم دوتا کار برایم انجام بدهی؛
اول اینکه اگر شهید شدی به خواب من بیا بگو آن طرف چه خبر است؟ گفت: شاید نگذارند!
و دوم اینکه سلام مرا به امام حسین علیه السلام برسانی.
همیشه وقتی از این حر فها می زدیم می گفت: من رو چه به شهادت! اما این دفعه خیلی جدی گفت: باشه.
حین درگیری، یکی از بچه ها مجروح شد. مهدی رفت کمکش او را به عقب انتقال داد. بلافاصله برگشت. با صلابت می جنگید تا دیدم از شدت تشنگی لبهایش مچاله شده بود و از خشکی باز نمی شد. گفتم: مهدی! کسی را ندارم که تو را بفرستت عقب؛ می تونی خودت برگردی؟ گفت: فکر می کنی من ترسیدم!؟
گفتم: ترس چیه؟ دیگه رمقی برای تو نمونده. گفت: من الان برگردم نامردیه! اسلحه اش را گرفت و مصمم پا شد که یکی از بچه ها فریاد زد:
مهدی را زدند!
دیدم "مهدی" با صورت روی زمین افتاده است. صدای ناله اش به گوش می رسید. خوب که دقت کردم دیدم نفس های آخرش را با آیات قرآن به پایان رساند.
راوی: شهید مصطفی صدرزاده
#شهیدمهدی_صابری
یاد عزیزشان با #صلوات
هدایت شده از صـاحــب دلم(مهدویت 50)
عزیزان یه نکته بهش توجه کردین؟!
چرا هشتگ گاندو باید از امام زمان بیشتر باشه؟؟🙃
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
#امام_زمان
هدایت شده از صـاحــب دلم(مهدویت 50)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناگفته های توافق ایران و چین 🤐
#سیاسی
•💌• ↷
11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
🎬 #کلیپ «حجه بن الحسن القائم»
🔺 #مولودی حاج میثم #مطیعی با شعار سال
🗓 #نیمه_شعبان سال ۱۴۰۰
📥 دانلود با کیفیت بالا
#مهدویت
#سخن_عشق 💌
حاجعمّاࢪمیگفت:
اگہدࢪخواستہهایٺ
حڪمتخداࢪا
دࢪنظࢪبگیࢪے!
هیچوقتناࢪاحٺ
نخواهےشد...👌🏼🌻
#شہیدمحمدحسینمحمدخانے✨
یاد عزیزش با صلوات
#علمدار_کمیل
هر چه آب و غذا مانده بود را به ابراهیم تحویل دادیم. او به هر پنج نفر یک قمقمه آب و کمی غذا داد. به آن پنج اسیر عراقی هم هر کدام یک قمقمه آب داد! برخی از بچه ها از این کار ناراحت شدند اما ابراهیم گفت: آنها مهمان ما هستند.
#شبیه_ترین_به_علمدار_کربلا