هدایت شده از 🔆 تبلیغات انصــــار 🔆
علیرضا یه انگشت دیگه زد وسط کیک که صدای حسام بلند شد :
_اَه ... دهنی نکن کیکو دیگه .
بعد قبل از اونکه جوابی از حسام بشنوه ، یه انگشت دیگه زد وسط کیک و گذاشت دهانش که اینبار صدای اعتراض هر سه ی ما بلند شد :_علیرضا !😳
شمع رو که فوت کردم و بقیه کف زدند . به اصرار حسام یه مثلث با هدایت دست خودش برش زدم و گذاشتم روی یکی از پیش دستی ها که علیرضا باز یه انگشت دیگه زد وسط کیک . اینبار من فریاد زدم :_علیرضا !
هنوز نمی دونستم اون تکه ی مثلثی تقریبا بزرگ ، مال کیه .که حسام سینی کیک رو روی دستش بلند کرد و گفت :
_با اجازه ی همه .🤪
متعجب نگاهش می کردیم که میخواد کیک رو به کی بده که ناگهان در مقابل چشمان ما ، کیک رو زد وسط صورت علیرضا و با خونسردی گفت :😈_نوش جونت ... دهنی خودته ... بخور.وقتی سینی خالی کیک رو زمین🤭😱🤣😂🤣
https://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c
#عاشقانه_ای_خاص
از یک عشق مذهبی که باطنزگره خورده 😂😍
اثری از #مرضیهیگانه