eitaa logo
🌟سیرسلوک تاخدا🌟
6.4هزار دنبال‌کننده
43.4هزار عکس
10.9هزار ویدیو
179 فایل
⛔هرگونه کپی برداری از کانال کاملا آزاد و بدون اشکال شرعی میباشد درانتشار مطالب مذهبی کانال کوتاهی نکنید،هدف ما ترویج فرهنگ مهدویت میباشد. #تبلیغات 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1871446027C496dce5861
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از « تبلیغات گسترده صداقت »
بهترین رمان ایتا رو براتون آوردم 😎☝️🏼 تنها کانال رمانی که روزی 6 پارت میزاره 😁👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3771990338C53991aee9f https://eitaa.com/joinchat/3771990338C53991aee9f اگه آنلاینی فقط یه دقیقه بیا اینجا 😢☝️🏻 اولش بخون قول میدم عاشق بشی ♥️
هدایت شده از « تبلیغات گسترده صداقت »
بهترین رمان ایتا رو براتون آوردم 😎☝️🏼 تنها کانال رمانی که روزی 6 پارت میزاره 😁👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/967508154Ce7048692bf https://eitaa.com/joinchat/967508154Ce7048692bf اگه آنلاینی فقط یه دقیقه بیا اینجا 😢☝️🏻 اولش بخون قول میدم عاشق بشی ♥️
هدایت شده از « تبلیغات گسترده صداقت »
بهترین رمان ایتا رو براتون آوردم 😎☝️🏼 تنها کانال رمانی که روزی 4 پارت میزاره 😁👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3977117992Cd71335c34f https://eitaa.com/joinchat/3977117992Cd71335c34f اگه آنلاینی فقط یه دقیقه بیا اینجا 😢☝️🏻 اولش بخون قول میدم عاشق بشی ♥️
هدایت شده از « تبلیغات گسترده صداقت »
بهترین رمان ایتا رو براتون آوردم 😎☝️🏼 تنها کانال رمانی که روزی 4 پارت میزاره 😁👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3473932472C66cde87085 https://eitaa.com/joinchat/3473932472C66cde87085 اگه آنلاینی فقط یه دقیقه بیا اینجا 😢☝️🏻 اولش بخون قول میدم عاشق بشی ♥️
نامزد سابقم اُستادم بود، داشت دونه دونه شاگرداشو بلند می کرد تا اونارو بهتر بشناسه، به من که رسید....🥺👇 باورش چقدر سخت بود، اونی که یه روزی ازم جدا کرده بودن، الان پیشِ روم بود. سمت شاگردا برگشت و شروع کرد. - خب بریم برای معرفی، من کیان آریان منش هستم، فوق تخصص قلب، استادیار دانشگاه، خیلی خوش حال هستم که در خدمت شمام، حالا شما از همین اول خودتونو معرفی کنید تا به امید خدا شروع کنیم. یهو دست و پام شروع به لرزیدن کرد، با معرفی قطعا من و می شناخت! تمام وجودم می لرزید، ردیف اول نشسته‌معرفی کردن، ولی کیان از ردیف دوم خواست که بایستن تا درست شاگرداشو ببینه.هرچی این معرفی بهم نزدیک تر می شد، حالم بدتر و دست و پاهام یه تیکه یخ شده بودن. بالاخره نوبتم شد، صدای کیان توی سرم پیچید. - شما خانم؟ بلند شدم، نگام اول به زمین ولی بعد از معرفی... - من بهار ادیب هستم! به چشمای کیان دوختم که میخِ صورتم شده بود، مکث طولانیش روی چشمام..... https://eitaa.com/joinchat/538050827C44c9a6330b
نامزد سابقم اُستادم بود، داشت دونه دونه شاگرداشو بلند می کرد تا اونارو بهتر بشناسه، به من که رسید....🥺👇 باورش چقدر سخت بود، اونی که یه روزی ازم جدا کرده بودن، الان پیشِ روم بود. سمت شاگردا برگشت و شروع کرد. - خب بریم برای معرفی، من کیان آریان منش هستم، فوق تخصص قلب، استادیار دانشگاه، خیلی خوش حال هستم که در خدمت شمام، حالا شما از همین اول خودتونو معرفی کنید تا به امید خدا شروع کنیم. یهو دست و پام شروع به لرزیدن کرد، با معرفی قطعا من و می شناخت! تمام وجودم می لرزید، ردیف اول نشسته‌معرفی کردن، ولی کیان از ردیف دوم خواست که بایستن تا درست شاگرداشو ببینه.هرچی این معرفی بهم نزدیک تر می شد، حالم بدتر و دست و پاهام یه تیکه یخ شده بودن. بالاخره نوبتم شد، صدای کیان توی سرم پیچید. - شما خانم؟ بلند شدم، نگام اول به زمین ولی بعد از معرفی... - من بهار ادیب هستم! به چشمای کیان دوختم که میخِ صورتم شده بود، مکث طولانیش روی چشمام..... https://eitaa.com/joinchat/538050827C44c9a6330b