هدایت شده از « تبلیغات گسترده صداقت »
بهترین رمان ایتا رو براتون آوردم 😎☝️🏼
تنها کانال رمانی که روزی 6 پارت میزاره 😁👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3771990338C53991aee9f
https://eitaa.com/joinchat/3771990338C53991aee9f
اگه آنلاینی فقط یه دقیقه بیا اینجا 😢☝️🏻
#پارت اولش بخون قول میدم عاشق بشی ♥️
هدایت شده از « تبلیغات گسترده صداقت »
بهترین رمان ایتا رو براتون آوردم 😎☝️🏼
تنها کانال رمانی که روزی 6 پارت میزاره 😁👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/967508154Ce7048692bf
https://eitaa.com/joinchat/967508154Ce7048692bf
اگه آنلاینی فقط یه دقیقه بیا اینجا 😢☝️🏻
#پارت اولش بخون قول میدم عاشق بشی ♥️
هدایت شده از « تبلیغات گسترده صداقت »
بهترین رمان ایتا رو براتون آوردم 😎☝️🏼
تنها کانال رمانی که روزی 4 پارت میزاره 😁👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3977117992Cd71335c34f
https://eitaa.com/joinchat/3977117992Cd71335c34f
اگه آنلاینی فقط یه دقیقه بیا اینجا 😢☝️🏻
#پارت اولش بخون قول میدم عاشق بشی ♥️
هدایت شده از « تبلیغات گسترده صداقت »
بهترین رمان ایتا رو براتون آوردم 😎☝️🏼
تنها کانال رمانی که روزی 4 پارت میزاره 😁👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3473932472C66cde87085
https://eitaa.com/joinchat/3473932472C66cde87085
اگه آنلاینی فقط یه دقیقه بیا اینجا 😢☝️🏻
#پارت اولش بخون قول میدم عاشق بشی ♥️
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
نامزد سابقم اُستادم بود، داشت دونه دونه شاگرداشو بلند می کرد تا اونارو بهتر بشناسه، به من که رسید....🥺👇
#پارت۱
باورش چقدر سخت بود، اونی که یه روزی ازم جدا کرده بودن، الان پیشِ روم بود. سمت شاگردا برگشت و شروع کرد.
- خب بریم برای معرفی، من کیان آریان منش هستم، فوق تخصص قلب، استادیار دانشگاه، خیلی خوش حال هستم که در خدمت شمام، حالا شما از همین اول خودتونو معرفی کنید تا به امید خدا شروع کنیم.
یهو دست و پام شروع به لرزیدن کرد، با معرفی قطعا من و می شناخت!
تمام وجودم می لرزید، ردیف اول نشستهمعرفی کردن، ولی کیان از ردیف دوم خواست که بایستن تا درست شاگرداشو ببینه.هرچی این معرفی بهم نزدیک تر می شد، حالم بدتر و دست و پاهام یه تیکه یخ شده بودن.
بالاخره نوبتم شد، صدای کیان توی سرم پیچید.
- شما خانم؟
بلند شدم، نگام اول به زمین ولی بعد از معرفی...
- من بهار ادیب هستم!
به چشمای کیان دوختم که میخِ صورتم شده بود، مکث طولانیش روی چشمام.....
https://eitaa.com/joinchat/538050827C44c9a6330b
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
نامزد سابقم اُستادم بود، داشت دونه دونه شاگرداشو بلند می کرد تا اونارو بهتر بشناسه، به من که رسید....🥺👇
#پارت۱
باورش چقدر سخت بود، اونی که یه روزی ازم جدا کرده بودن، الان پیشِ روم بود. سمت شاگردا برگشت و شروع کرد.
- خب بریم برای معرفی، من کیان آریان منش هستم، فوق تخصص قلب، استادیار دانشگاه، خیلی خوش حال هستم که در خدمت شمام، حالا شما از همین اول خودتونو معرفی کنید تا به امید خدا شروع کنیم.
یهو دست و پام شروع به لرزیدن کرد، با معرفی قطعا من و می شناخت!
تمام وجودم می لرزید، ردیف اول نشستهمعرفی کردن، ولی کیان از ردیف دوم خواست که بایستن تا درست شاگرداشو ببینه.هرچی این معرفی بهم نزدیک تر می شد، حالم بدتر و دست و پاهام یه تیکه یخ شده بودن.
بالاخره نوبتم شد، صدای کیان توی سرم پیچید.
- شما خانم؟
بلند شدم، نگام اول به زمین ولی بعد از معرفی...
- من بهار ادیب هستم!
به چشمای کیان دوختم که میخِ صورتم شده بود، مکث طولانیش روی چشمام.....
https://eitaa.com/joinchat/538050827C44c9a6330b