📢 بی غیرتان حرام لقمه در جدیدترین حرکت خود، شهید مرتضی عطایی (معروف به ابوعلی) را افغانستانی جا می زنند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند.
🔹در حالی که ایشان اهل خراسان وایرانی است و در عین حال نماد عشق و علاقه ایرانی ها و افغانستانی ها در تیپ فاطمیون بود. ایشان نیز مانند شهید صدرزاده خود را در میان عزیزان افغانستانی جا زد و به سوریه رفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀بیحجابی و بدحجابی در ملأ عام یک گناهه(مثل مشروبخواری)، و باید جلوش گرفته بشه
✅پیشنهاد دانلود👆👆
✅ فراخوان پذیرش مدرسه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها
مدرسه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد ثبت نام می کند
شروع ثبت نام از ۱۵ فروردین ماه ۱۴۰۱
سطح 2 (کارشناسی )
سطح 3 ( کارشناسی ارشد با گرایش مشاوره خانواده و رشته تفسیر و علوم قرآن )
تسهیلات :
_ استفاده از فضای مناسب و معنوی
_ کتابخانه غنی و مجهز به 20 هزار جلد کتاب
_ مجهز به دفتر سایت و سیستم های رایانه ای متعدد
_ برگزاری دوره ها و کارگاه های تخصصی باموضوعات مختلف
_ اعطای وام قرض الحسنه
_ بیمه تکمیلی
_ مهد کودک
_ اساتید مجرب و نخبه
شماره های تماس
54740110 ، 09908545056
سطح ۳👈👈 54740108
🏠آدرس :
آران وبیدگل، میدان ولی عصر، بلوار شهید قاسم پور، مدرسه علمیه حضرت زینب(س)
#ادامه_قسمت_هفتاد_و_دو
دوباره زنگ میزنه ، و دوباره. سه بار زنگ میزنه اما جواب نمیدم. با بهت و نگرانی فقط به صفحه گوشی خیره میشم. بعد از پنج دقیقه از همون شماره یه پیام میاد .
با ترس و دستایی که کاملا میلرزیدن پیام رو باز میکنم _ سلام جیگر. خوبی ؟ چرا قطع کردی؟ یا تلفن رو جواب بده یا بیا درو باز کن.
یا بیا درو باز کن؟ ادرس اینجا رو از کجا اورده؟
چند ثانیه بعد دوباره صدای زنگ موبایل تو اتاق میپیچه.
_ بله؟
آرمان: اوف . جون. بلاخره افتخار دادی؟
_ خفه شو. بگو چی میخوای ؟
آرمان: او لالا. چه خشن. بابا ترسیدم. میبینم که انقدر بدبخت شدی که لچک سیاه میندازی سرت میری مخ این جوجه بسیجیا رو میزنی. اخی. عزیزم. بیا که آرمان جونت اومده.
از لحن نفرت انگیزش حالم به هم میخوره و با صدای تحلیل رفته ای میگم:چی میخوای؟
آرمان_ تورو.
_ ببند اون دهن کثیفتو.
آرمان:او او. بد اخلاقی نداریما. ببین خانوم کوچولو. ما نتونستیم خیلی باهم حال کنیم. اومدم که جبران کنم . همین. حالا هم برو اون بچه ریشورو ردش کن. فردا هم میای جای همیشگی.
_ درست صحبت کن. اون آقای محترم نامزد منه. محرمه منه.
صدای قهقهش میپیچه تو گوشی و منو عصبی تر میکنه.
آرمان:اون آقای به اصطلاح محترم میدونه نامزد نامحترمش دوست پسر داشته؟
_ چیکار میخوای بکنی؟
آرمان: فردا ساعت ده جای همیشگی. بابای جوجو .
و بوق ممتد تلفن.
گوشی رو پرت میکنم رو زمین. خودم رو روی بالشت میزارم و طبق معمول این بالشت محکوم به تحمل اشک های من میشه.
بلاخره تصمیم خودم رو میگیرم. من باید برم. برای نجات زندگیم. برای نجات آبروم .
تای چادرم رو باز میکنم و روی سرم میندازمش. با مامان خداحافظی میکنم و به بهونه کتابخونه بیرون میام . به محض باز کردن در ، با بی ام وه مشکی رنگی روبه رو میشم. ماشین آرمان. در عقب رو باز میکنم و سوار میشم. ترکیب بوی سیگار و عطر تلخش افتضاح بود. حالت تهوع میگرم و شیشه رو پایین میکشم.
آرمان:سلام نفس. بیا جلو.
_ راحتم.
آرمان: نکنه با این گونی میخوای با من بیای؟
_ مشکلیه پیاده بشم.
بدون هیچ حرفی ماشین رو روشن میکنه و میره همون کافه ای که یاداور تمام خاطرات تلخم بوده و ظاهرا داره میشه. از ماشین پیاده میشم و بدون اینکه منتظر آرمان بشم ، در چوبی رو هل میدم و وارد میشم. به جز یک میز که یه دختر و پسر جوون با اوضاعی افتضاح اشغالش کرده بودن بقیه میزها خالی بود، میز وسط رو انتخاب میکنم ، صندلی رو عقب میکشم و میشینم. آرمان هم بعد از من روی صندلی رو به رو میشینه.
منو رو به طرفم میگیره و میگه: عشقم انتخاب کن .
منو رو ازش میگیرم و روی میز میکوبم. با نفرت تو چشم هاش زل میزنم و میگم: من عشق تو نیستم اولا . دوما کارت رو بگو عجله دارم.
آرمان:جونم چه جیگری میشی وقتی عصبی میشی.
_ خفه شو. کارتو بگو.
آرمان:عه. اینجوریاست ؟ میخوای بد قلقی کنی؟ باشه. اصل مطلب ، میری و به اون بچه بسیجیه میگه تمام. همین.
ازجام بلند میشم _ خوش گذشت.
برمیگردم که از کافه خارج بشم که صداش میخکوبم میکنه.
آرمان_ خانواده و نامزد جونت اگه بدونن چه غلطایی کردی مثلا چیکار میکنن؟
برمیگردم طرفش_ آرمان تو خودتم میدونی ، من و تو فقط در حد یه دوست معمولی بودیم همین. مگه چیکار کردم ؟
آرمان: اره. من میدونم تو هم میدونی . ولی ولی اونا که نمیدونن.
_ با کدوم مدرک میخوای دروغتو ثابت کنی؟
آرمان: مدرک معتبر تر از عکس، عموت و دوستای صمیمیت؟
_ چیییی؟
آرمان: بشین.
_ چی گفتی؟ عموم ؟
آرمان:گفتم بشین.
سرجام میشینم و پرسشی خیره میشم به آرمان.
آرمان:عمو جونت همونجوری که آدرست رو داد شاهد غلطای به قول خودت نکردت هم میشه. تو فتوشاپ هم که میدونی مهارت دارم. اون دوست جونیات هم که جونشون میره که فقط یک شب با من دوست باشن ، پس ، شاهد و مدرک حله .
_ عموم آدرس منو داده؟
آرمان:اوهوم. در قبال همکاری تو یه پروژه توپ.
اشکام دوباره بی اجازه روونه صورتم میشن.
_ از من چی میخوای ؟
آرمان: فکر نکنم به درد ازدواج بخوری ، شایدم خوردی البته. فعلا برو اون بچه بسیجیه رو رد کن. تا ساعت دهفرصت داری. وگرنه ، هم آدرسش رو دارم هم شمارشو.
_ خیلی پستی.
آرمان: اختیار داری لیدی.
از کافه بیرون میرم ، دیگه نمیتونم جلوی هق هق گریم رو بگیرم. دستم رو به دیوار میگیرم و خودم رو تا نیمکتی که تو پارک کنار کافه بود میرسونم. فکر جدایی از امیرحسین برام بدتر از مرگ بود.
اما مطمئنا حاضر نمیشد با حانیه ای زندگی کنه آرمان با مدارک جعلیش میساخت یا پدر و مادر من که رو مسئله دوستی با جنس مخالف انقدر مخالف بودن و حتی از مهمونیای من خبر نداشتن.
اگه با عشق از هم جدا میشدیم ، بهتر از نفرت بود. آره بهتر بود.
نباید زود تصمیم میگرفتم ولی این تنها راهم بود .
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸
💠اگر بنا باشد که انسان به اسم روزه دهان را از مطعومات ببندد و به #غیبت مردم باز کند و شب های ماه مبارک رمضان، که مجالس شب نشینی گرم و دایر بوده وقت و فرصت بیشتری است، با غیبت، #تهمت و #اهانت به مسلمانان به سحر انجامد، چیزی عاید او نمی شود و اثری بر آن مترتب نمی گردد.
#امام_خمینی
📚کتاب جهاد اکبر، صفحه ۴٣
✌️ دو کلام حرف حساب (۱۲)
2⃣ دو سوال مهم :
1⃣ : چرا ایالات متحدهی آمریکا در کوران تحریمهای بی سابقه و فلج کننده خود بر علیه یک کشور ، #اینترنت ، #گوگل ، سیستم عامل #اندروید ، #اینستاگرام و #واتسآپ ، که همگی خواستگاه آمریکایی دارند را برای ایرانیان تحریم نکرده است ⁉️
2⃣ : اگر روزی راهبرد آمریکا تغییر کند و تصمیم بر تحریم مردم ایران در این ۵ مورد بگیرد ، چه فاجعهای در جامعه ای که با این ۵ ضلعی مَخوف گره خورده است ، رخ میدهد ⁉️
🤔 با تفکر در پاسخ این دو سوال مهم ، شاید مفهوم قوی شدن در فضای مجازی و ساخت بستر بومی خودمان را بهتر درک کنیم‼️
✍ مــیـلاد خـورسـنـدی
📷شرط عاقبت بخیری از نگاه دو سپهبد
▪️شهید سپهبد علی صیادشیرازی شهادت ۲۱ فروردین ۱۳۷۸): عظیم ترین نعمت خدا را نعمت عظیم ولایت میدانم و استحکام در پیوند با ولایت را ضمانت بخش هدایت و عاقبت بخیری می پندارم.
▪️شهید سپهبد قاسم سلیمانی (شهادت ۱۳ دی ۱۳۹۸): والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی [ رهبر معظم انقلاب است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد.
🌷۲۰ فروردین سالروز شهادت شهید صیاد شیرازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تکلیف اطلاعات ذهنی پس از مرگ چه میشود؟!
🎙#استاد_عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 #استوری | تولید دانش بنیان و اشتغال آفرین عامل حرکت چرخ اقتصاد
🍃🌹🍃
#روشنگری | #ثامن | #ماه_رمضان
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_سوم
به روايت حانيه ………
چشمام رو باز میکنم ، جلوی در خونه بودیم و امیرحسین داشت زنگ میزد .
کلافه دستی تو موهاش میکشه و به سمت ماشین برمیگرده با دیدن چشم های باز من لبخند زورکی میزنه و میگه: نیستن. کسی در رو باز نمیکنه. بی هیچ حرفی دستم رو تو کیفم میبرم تا کلید رو پیدا کنم. با لمس جسم فلزی سرد به یاد تصمیمی که گرفتم میوفتم ، تمام وجودم یخ میزنه و دوباره تمام بدنم به شروع به لرزیدن میکنه. در یک تصمیم آنی و با لحنی که سعی در کنترل لرزشش داشتم رو به امیرحسین میگم_ میشه..... میشه.... باهم حرف بزنیم ؟
امیرحسین : الان حالتون خوب نیست ، بریم خونه ما یکم استراحت کنید بعد که بهتر شدید حرف میزنیم ، اتفاقا منم کارتون دارم.
با جدیت میگم: همین الان.
امیرحسین تعجب میکنه و باشه ای رو آروم زمزمه میکنه. ماشین رو دور میزنه و از سمت راننده سوار میشه.
_ برید یه پارک نزدیک لطفا.
امیرحسین _ چشم.
حرکت میکنه. مسیر در سکوت کامل توام با استرس و نگرانی میگذره. به اولین پارکی که میرسیم ، پارک میکنه، پیاده میشه و در رو برای من هم باز میکنه.
امیرحسین : میتونید بیاید.
هنوزهم راه رفتن برام سخت بود ، پاهام بی حس بودن اما نمیتونستم بیش از این وابسته بشم ، به تکون دادن سر اکتفا میکنم ، دستم رو به در میگیرم و سعی میکنم که بدون تلو تلو خوردن رو پاهام بایستم. به سمت اولین نیمکت حرکت میکنم و امیرحسین هم دنبالم میاد ، نگرانی کاملا تو چهرش معلوم بود ، دیگه خبری از لبخندی که هروقت باهم بودیم زینت همیشگی چهرش بود خبری نبود.
کنارم روی نیمکت میشینه، فاصلمون کمتر از دفعه های گذشته بود . بی مقدمه با صدایی که میلرزید میگم: ما به درد هم نمیخوریم.
دنیا رو سرم آوار میشه ، صدا ها گنگ میشن و همه جا تار. اما تمام سعی خودم رو میکنم که ظاهرم ، بی قراری درونم رو فریاد نزنه.
به سمت امیرحسین برمیگردم ، متعجب به زمین خیره شده ، یه دفعه با صورتی که از خشم سرخ شده بود و صدایی که سعی تو کنترلش داشت میگه: میشه از این شوخیا نکنید ، در این حد جنبم بالا نیست.
_ من ، من ، شوخی نمیکنم.
امیرحسین : میشه واضح حرف بزنید ؟
یاد عصبانیتش تو دربند میوفتم ، بغضم بی اجازه میشکنه و اشکام دوباره جاری میشن ، سریع اشکام رو کنار میزنم و.بریده بریده میگم _ یعنی.....ه..م...ه چی تم...و...مه .....
رو به روم روی زمین زانو میزنه ، سرم رو میندازم پایین. دستش رو زیر چونم میزاره و سرم رو بالا میاره. بهش نگاه نمیکنم ، میدونم طاقت نمیارم. با صدای تحلیل رفته ای میگه : منو نگاه کن. حانیه.
چشمام رو روهم فشار میدم دوباره میگه _ منو....ننگاه کن.
چشمام رو باز میکنم ، لب هام رو روهم فشار میدم تا بغضم دوباره نشکنه. چشماش پر اشک میشه و بریده بریده میگه : چی شده خانومم ؟ چرا این چندوقته اینجوری شدی؟ چی شده حانیه؟ چیرو داری از من پنهان میکنی ؟
سرش رو روی زانوم میزاره و شونه هاش میلرزه.
مرد من داره گریه میکنه؟ من باعث گریش شدم؟
هرکس از اونجا رد میشد با تعجب بهمون نگاه میکرد اما برای من مهم نبود ، برای من مهم مردی بود که همه زندگیم بود و الان داشتم از دست میدادمش ، فقط همین.
_ امیرحسین. میشه....میشه.... منو ببری خونه؟
بدون هیچ حرفی از جاش بلند میشه ، حتی نگاهم نمیکنه ، به سمت ماشین حرکت میکنه و منم دنبالش راه میوفتیم.
مسیر پنج دقیقه ای در سکوت سپری میشه.
میرسیم ، دستگیره رو میکشم و در ماشین رو باز میکنم.
امیرحسین :امروز هیچ اتفاقی نیفتاده.
_ فقط همه چی تموم شد.
امیرحسین _ بعدا حرف میزنم .
در ماشین رو آروم میبندم ، کلید رو از تو کیفم در میارم ، در رو باز میکنم وارد میشم ، در رو میبندم و همون جا پشت در روی زمین میشینم و این بغض لعنتی رو میشکونم.
زندگی بدون امیرحسین برای من معنی نداشت. اما راه دیگه ای نداشتم ، داشتم چوب اعتماد بی جام رو میخوردم.
با صدای زنگ آیفون سریع بلند میشم ، اشکام رو پاک میکنم و در رو باز میکنم ، با دیدن فاطمه خودم رو تو بغلش میندازم و دوباره هق هق گریم بلند میشه.
فاطمه:حاانیه....چی شده ؟
فاطمه: دختر دارم دق میکنم خب بگو چی شده؟؟؟؟
_ هیچی....دلم....گرفته.
فاطمه: وای حانیه. مردم .
از بغلش میام کنار ، اشکام رو پاک میکنم ، لبخند بی جونی میزنم و میگم: منم الان اومدم بیا بریم تو.
فاطمه: نه ممنون.باید برم ، کلاس دارم. اومدم کتابت رو بدم.
_ عجله نداشتم که. قابلیم نداشت
فاطمه: فدات شم عزیزم. عصر میای بریم امامزاده صالح؟
_ وای اره. اخ جون.
فاطمه: آقاتون نمیان؟
دوباره بغض میکنم ، لبم رو گاز میگیرم و میگم_ برو بچه پرو .
لبخند گشادی میزنه ، خداحافظی میکنه و میره.
من و يك لحظه جدايي؟ نتوانم!
بي تو من زنده نمانم
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸
#ادامه_قسمت_هفتاد_و_دو
شماره امیرحسین رو میگیرم ، بعد از دوتا بوق صدای شادش تو گوشی میپیچه _جان دلم؟
دلم قنج میره برای این جان دل گفتنش. با صدایی که به خاطر گریه فوق العاده گرفته بود میگم:سلام. میتونید بیاید اینجا؟
با نگرانی سریع میپرسه: چی شده؟ گریه کردی؟
چیزی نمیگم که با دادی که پشت گوشی میزنه سریع به خودم میام.
امیرحسین: حانیه میگم چی شده؟ چرا چیزی نمیگی؟
_ امیر . فقط بیا. فقط بیا. آدرس رو برات میفرستم.
تلفن رو قطع میکنم و دوباره هق هق گریم بلند میشه. پاهام قدرت راه رفتن نداشتن ، نمیتونستم جایی برم تنها کاری که از دستم برمیومد ارسال آدرس برای امیرحسین بود ، آدرس رو میفرستم و گوشیم رو دوباره خاموش میکنم . سرم رو روی زانوم میگذارم و به اشکام آزادی میدم. حدود ده دقیقه میگذره سرم رو بالا میارم که با چشمای سرخ امیرحسین که کنار پام زانو زده بود و بهم خیره شده بود مواجه میشم.
امیرحسین: چی شده که عشق من انقدر بی قراره؟
"هواییم نکن مرد. همینجوری هم نمیتونم با دوریت کنار بیام. "
_ منو میبری خونه؟
امیرحسین : اره. اره. حتما.
برای اولین بار دست امیرحسین رو میگیرم ، چاره دیگه ای ندارم. گرماش تا قلبم رسوخ میکنه اما قلبم رو گرم نمیکنه میسوزونه ، میسوزونه از این جدایی.
تورا ديدن ولي از تو گذشتن درد دارد.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_سوم
به روايت حانيه ………
چشمام رو باز میکنم ، جلوی در خونه بودیم و امیرحسین داشت زنگ میزد .
کلافه دستی تو موهاش میکشه و به سمت ماشین برمیگرده با دیدن چشم های باز من لبخند زورکی میزنه و میگه: نیستن. کسی در رو باز نمیکنه. بی هیچ حرفی دستم رو تو کیفم میبرم تا کلید رو پیدا کنم. با لمس جسم فلزی سرد به یاد تصمیمی که گرفتم میوفتم ، تمام وجودم یخ میزنه و دوباره تمام بدنم به شروع به لرزیدن میکنه. در یک تصمیم آنی و با لحنی که سعی در کنترل لرزشش داشتم رو به امیرحسین میگم_ میشه..... میشه.... باهم حرف بزنیم ؟
امیرحسین : الان حالتون خوب نیست ، بریم خونه ما یکم استراحت کنید بعد که بهتر شدید حرف میزنیم ، اتفاقا منم کارتون دارم.
با جدیت میگم: همین الان.
امیرحسین تعجب میکنه و باشه ای رو آروم زمزمه میکنه. ماشین رو دور میزنه و از سمت راننده سوار میشه.
_ برید یه پارک نزدیک لطفا.
امیرحسین _ چشم.
حرکت میکنه. مسیر در سکوت کامل توام با استرس و نگرانی میگذره. به اولین پارکی که میرسیم ، پارک میکنه، پیاده میشه و در رو برای من هم باز میکنه.
امیرحسین : میتونید بیاید.
هنوزهم راه رفتن برام سخت بود ، پاهام بی حس بودن اما نمیتونستم بیش از این وابسته بشم ، به تکون دادن سر اکتفا میکنم ، دستم رو به در میگیرم و سعی میکنم که بدون تلو تلو خوردن رو پاهام بایستم. به سمت اولین نیمکت حرکت میکنم و امیرحسین هم دنبالم میاد ، نگرانی کاملا تو چهرش معلوم بود ، دیگه خبری از لبخندی که هروقت باهم بودیم زینت همیشگی چهرش بود خبری نبود.
کنارم روی نیمکت میشینه، فاصلمون کمتر از دفعه های گذشته بود . بی مقدمه با صدایی که میلرزید میگم: ما به درد هم نمیخوریم.
دنیا رو سرم آوار میشه ، صدا ها گنگ میشن و همه جا تار. اما تمام سعی خودم رو میکنم که ظاهرم ، بی قراری درونم رو فریاد نزنه.
به سمت امیرحسین برمیگردم ، متعجب به زمین خیره شده ، یه دفعه با صورتی که از خشم سرخ شده بود و صدایی که سعی تو کنترلش داشت میگه: میشه از این شوخیا نکنید ، در این حد جنبم بالا نیست.
_ من ، من ، شوخی نمیکنم.
امیرحسین : میشه واضح حرف بزنید ؟
یاد عصبانیتش تو دربند میوفتم ، بغضم بی اجازه میشکنه و اشکام دوباره جاری میشن ، سریع اشکام رو کنار میزنم و.بریده بریده میگم _ یعنی.....ه..م...ه چی تم...و...مه .....
رو به روم روی زمین زانو میزنه ، سرم رو میندازم پایین. دستش رو زیر چونم میزاره و سرم رو بالا میاره. بهش نگاه نمیکنم ، میدونم طاقت نمیارم. با صدای تحلیل رفته ای میگه : منو نگاه کن. حانیه.
چشمام رو روهم فشار میدم دوباره میگه _ منو....ننگاه کن.
چشمام رو باز میکنم ، لب هام رو روهم فشار میدم تا بغضم دوباره نشکنه. چشماش پر اشک میشه و بریده بریده میگه : چی شده خانومم ؟ چرا این چندوقته اینجوری شدی؟ چی شده حانیه؟ چیرو داری از من پنهان میکنی ؟
سرش رو روی زانوم میزاره و شونه هاش میلرزه.
مرد من داره گریه میکنه؟ من باعث گریش شدم؟
هرکس از اونجا رد میشد با تعجب بهمون نگاه میکرد اما برای من مهم نبود ، برای من مهم مردی بود که همه زندگیم بود و الان داشتم از دست میدادمش ، فقط همین.
_ امیرحسین. میشه....میشه.... منو ببری خونه؟
بدون هیچ حرفی از جاش بلند میشه ، حتی نگاهم نمیکنه ، به سمت ماشین حرکت میکنه و منم دنبالش راه میوفتیم.
مسیر پنج دقیقه ای در سکوت سپری میشه.
میرسیم ، دستگیره رو میکشم و در ماشین رو باز میکنم.
امیرحسین :امروز هیچ اتفاقی نیفتاده.
_ فقط همه چی تموم شد.
امیرحسین _ بعدا حرف میزنم .
در ماشین رو آروم میبندم ، کلید رو از تو کیفم در میارم ، در رو باز میکنم وارد میشم ، در رو میبندم و همون جا پشت در روی زمین میشینم و این بغض لعنتی رو میشکونم.
زندگی بدون امیرحسین برای من معنی نداشت. اما راه دیگه ای نداشتم ، داشتم چوب اعتماد بی جام رو میخوردم.
با صدای زنگ آیفون سریع بلند میشم ، اشکام رو پاک میکنم و در رو باز میکنم ، با دیدن فاطمه خودم رو تو بغلش میندازم و دوباره هق هق گریم بلند میشه.
فاطمه:حاانیه....چی شده ؟
فاطمه: دختر دارم دق میکنم خب بگو چی شده؟؟؟؟
_ هیچی....دلم....گرفته.
فاطمه: وای حانیه. مردم .
از بغلش میام کنار ، اشکام رو پاک میکنم ، لبخند بی جونی میزنم و میگم: منم الان اومدم بیا بریم تو.
فاطمه: نه ممنون.باید برم ، کلاس دارم. اومدم کتابت رو بدم.
_ عجله نداشتم که. قابلیم نداشت
فاطمه: فدات شم عزیزم. عصر میای بریم امامزاده صالح؟
_ وای اره. اخ جون.
فاطمه: آقاتون نمیان؟
دوباره بغض میکنم ، لبم رو گاز میگیرم و میگم_ برو بچه پرو .
لبخند گشادی میزنه ، خداحافظی میکنه و میره.
من و يك لحظه جدايي؟ نتوانم!
بي تو من زنده نمانم
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸
🇮🇷
🖼 #یک_خبر_یک_تحلیل
🍃🌹🍃
♻️ خبر: میخ آخر آمریکا بر تابوت مذاکرات وین/ سرسختی بایدن در برابر خط قرمزهای ایران.
واشنگتن پست نوشت: دولت بایدن قصد دارد درخواست ایران مبنی بر حذف نام سپاه پاسداران از لیست سازمان تروریستی از سوی ایالات متحده را رد کند.
🌐تحلیل:
🌍طرح تحریمی کنگره آمریکا که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در لیست سازمانهای تروریستی قرار داد ، بخش دوم سناریویی بود که غرب برای حذف عوامل اقتدار ملی جمهوری اسلامی ایران طراحی کرده است در بخش اول سناریویِ حذف عوامل اقتدار ملی، تحریم و فشار عمومی بر متن جامعه دنبال میشود تا در بخش دوم به علت سازی مطلوب غرب و القای آن به جامعه عمومی ایران پرداخته شود. هدف این بود که افکار عمومی جامعه ایران نسبت به عواملی که غرب آنها را مسبب تحریم و فشار بر جامعه معرفی میکند «اقناع» شوند. در این سناریو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بهعنوان مهمترین عامل اقتدار ملی تعریف میشود که حتی رسانههای نشاندار غرب هم بهصراحت آن را تحت عناوینی مانند «ستون فقرات نظام سیاسی ایران» اعلام کردهاند. با این توصیفات تا حدود بسیار زیادی هدف طرح تحریمی کنگره علیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشخص میشود؛ اعمال تحریم بر متن عمومی جامعه از یکسو و نشان دادن سپاه پاسداران و عملکرد آن بهعنوان عامل این تحریمها از سویی دیگر. هدف این سناریو نیز اقناع و رساندن افکار عمومی جامعه به نقطهای است که سپاه پاسداران بهعنوان علل تحریمهای اعمالشده تلقی و زمینه برای تضعیف و در صورت امکان حذف آن فراهم شود.
🌍اگر حتی غربگراترین حکومت هم در ایران مستقر شود، آمریکا نمی تواند تن به ریسک قدرت گرفتن ایران بدهد. بهترین ایران از نظر آنها ایران مرده است؛ ایرانی تجزیه شده، درگیر جنگ های داخلی و فروپاشیده از داخل. این واقعیتی است که افکار عمومی در داخل کشور باید بر آن وقوف داشته باشند، ناکارآمدی و سوء مدیریت در حاکمیت نباید به قیمت تضعیف قدرت ملی و عملی شدن نقشه های دشمنان ایران تمام شود.
🌍 ما در یک حقیقت تاریخی وجبر جغرافیایی انکار ناپذیر متولد شده ایم، در کشوری که همواره عزم و پست دشمنانش بر تضعیف و مهار قدرت ذاتی آن بوده است و این برنامه همچنان هم ادامه دارد. اگر میهن ما در موقعیت ژئوپولتیک ایسلند و نروژ بود، طبعا چنین میزان از هوشیاری و حساسیت برای حفظ تمامیت ارضی و موجودیت آن لزومی نداشت. اینک اما، نمی توان لحظه ای پلک زد، رسالت تاریخی ایرانیان مقاومت و تلاش برای افزایش قدرت در دنیای بی رحم و پر از عداوتی است که از جان گرفتن این کشور کهن بیمناکند.
🛕سیدجعفرموسوی همپا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 والدینی که میخوان بچههای سرنوشتساز برای کشور تربیت کنن لازمه که این کلیپ رو #ببینند
⚠️ مولفهای مهم در تربیت کودکان که اکثرا رعایت نمیکنیم و فاجعه دوران ما به حساب میآید!
خیلی جالب بود حتما نگاه کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠جهاد تبین از دیدگاه حجت الاسلام رفیعی
🔹جهادی است چهار ویژگی دارد:
▫️واجب است
▫️واجب قطعی است
▫️واجب عینی است
▫️واجب فوری است
✨ *زیارت نامه حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها )*
🔸 السَّلامُ عَلَیْكِ یا اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا زَوْجَةَ سَیّـِدِ الْمُرْسَلِینِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا أَوَّلَ الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا مَنْ أَنْفَقَتْ مالَها فِی نُصْرَةِ سَیِّدِ الاَْنْبِیاءِ، وَ نَصَرَتْهُ مَااسْتَطاعَتْ وَدافَعَتْ عَنْهُ الاَْعْداءَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا مَنْ سَلَّمَ عَلَیْها جَبْرَئِیلُ، وَ بلَّغَهَا السَّلامَ مِنَ اللهِ الْجَلِیلِ، فَهَنِیئاً لَكِ بِما أَوْلاكِ اللهُ مِنْ فَضْل، وَالسَّلامُ عَلَیْكِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ.
🔹 سلام بر تو اى مادر مؤمنان، سلام بر تو اى همسر سرور فرستادگان، سلام بر تو اى مادر فاطمه زهرا سرور بانوان دو جهان، سلام بر تو اى نخست بانوى مؤمن، سلام بر تو اى آن كه دارائیش را در راه پیروزى اسلام و یارى سرور انبیا هزینه كرد و دشمنان را از او دور ساخت، سلام بر تو اى آن كه بر او جبرئیل درود فرستاد، و سلام خداى بزرگ را به او ابلاغ كرد، این فضل الهى گوارایت باد و سلام و رحمت و بركاتش بر تو باد.
وقتی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، در دوران سخت آغاز بعثت تنها بودند، حضرت خدیجه سلام الله علیها با مالش، با آبرویش و با همه وجودش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را یاری فرمود.
این بانوی بزرگ چه الگوی خوبی ست برای ما که در زمان غیبت و غربت مولایمان زندگی میکنیم.
چقدر با مال و عمر و زبان و وجود خود اماممان را یاری کردیم؟
🍃🌹▪️
/#یادداشت_تحلیلی_ثامن_20/
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃
با تبریک سال جدید و فرارسیدن ماه رمضان و با آرزوی قبولی طاعات و عبادات همه بزرگواران.
✏️📚:مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای شعار امسال(۱۴۰۱) را نیز همچون سالهای گذشته با موضوع تولید و با سه کلیدواژه ی👇
✅تولید
✅دانش بنیان
✅اشتغال آفرین
اعلام کردند و تولید را مانند همیشه سرنوشت ساز،محرک، تعیین کننده دانسته و شعار سال را تولید دانش بنیان و اشتغال آفرین که به عنوان نقشه راه دولت و همچنین مردم است اعلام نمودند.
مقام معظم رهبری سال ۱۴۰۰را همچون سالهای پیش دارای فراز و فرود های دانستند که فراز های سال قبل شامل:
✅انتخابات مهم ریاست جمهوری که با وجود بیماری همه گیر کرونا و خطر جدی آن باز هم مردم پرشور شرکت کردند و همچنین👇
✅مقابله جدی با ویروس کرونا که با کاهش قابل توجهی از تلفات به واسطه تولید و توزیع واکسن برای همه ی مردم وجود داشت را از دیگر فراز های سال قبل بر شمردند.
✅ همچنین پیشرفت های مختلفی در زمینه علم و فناوری به عنوان مثال تولید چندین نوع واکسن موفق و معتبر ،همچنین پرتاب ماهواره را از جمله فراز ها عنوان کردند.
✅ اعتراف آمریکایی ها به شکست خفت بارشان در فشار حداکثری علیه ایران را جمله شیرینی های دیگر سال ۱۴۰۰ را در عرصه جهانی و بین المللی برشمردند و افزودند که ایستادگی ملت ایران باعث ایجاد این پیروزی ها شده است و این در واقع ملت ایران هستند که پیروز شدند.
🔴 اما از جمله مهمترین فرود سال پیش میتوان به:
«تنگیِ معیشت مردم، مسئله گرانیها و تورم» اشاره کرد که رهبری این موضوع را تلخترین مسئله سال ۱۴۰۰ دانستند و افزودند: مشکلات اقتصادی علاجپذیر است و حتماً باید علاج شود؛ البته عجله و توقع رفع دفعیِ آنها واقعبینانه نیست؛ اما امیدواریم بخشی از آنها در سال جدید که سال اول قرنِ ۱۵ هجری شمسی است، برطرف شود.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
❇️نامگذاری امسال نشان دهنده موضوع تولید در دهه های گذشته و آینده است،تولید تنها مقوله اقتصادی است که با ایجاد تغییر و تحول در آن، سایر شاخصهای اقتصادی تحت تاثیر قرار می گیرد.
قرار دادن نام امسال قطعا منطبق با یک ایدیولوژی اقتصادی و منطقی و علمی میباشد.رهبری امسال فرمودند: در این چندساله بنده برای شعار سال،
🌱تولید🌱 را عمدتا محور قرار دادم با یک "قیدی"، یا یک "خصوصیتی"؛ علت هم این است که "تولید" کلید حل مشکل اقتصادی کشور است.»
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🔴اگر کشوری از لحاظ اقتصادی تنها هدف خود را کاهش تورم بداند و با خام فروشی و واردات کالا سعی در کنترل تورم داشته باشد شاید در کوتاه مدت بتواند دستاوردها اقتصادی را حاصل کند اما موضوعی که نشان دهنده اقتدار، پیشرفت سیستم اقتصادی باید باشد را ایجاد نخواهد کرد بلکه صرفا با حراج منابع ملی و گسترش خام فروشی و بدون توجه به استقلال اقتصادی با افزایش واردات یک وفور تصنعی در جامعه ایجاد میشود.
🔴تولید قطعا باعث پیشرفت درون زای اقتصادی ،کاهش نرخ بیکاری(زیرا افزایش به کارگیری نیروی کار باعث ایجاد کاهش بیکاری است)،اشتغال پایدار،کاهش درست تورم و در نهایت معیشت پایدار می شود،پس همان طور بررسی می کنیم تولید تنها مقوله ای است تاثیر مستقیم و مثبتی بر شاخص ها و پارامترهای گوناگون اقتصادی دارد.
🔴علاوه بر موضوع تولید، دانش بنیان بودن آن امری حیاتی،تاثیرگزار و ضروری است زیرا به کار گیری قشر نخبه و همچنین فارغ تحصیلان رشته ها و حوزه های مختلف علمی دانشگاهی باعث رونق و سرعت در بخش تولید آن هم به صورت ملی می شود و دغدغه ی تمام تحصیل کرده های کشور که در این سالها با توجه به شرایط اقتصادی و بازارکار نتوانستند متناسب با رشته ی خود دارای اشتغال مناسب باشند را برطرف کرده و همچنین باعث جهش به سمت تولید دانش بنیان می شود.
والسلام علیکم
فاطمه مقصودی